شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
20 كليد طلايي براي زناني كه خواهان ارتباط موفق با شوهر خود هستند!
1 - همسرتان را به عنوان يك مرد بپذيريد و براي شناخت دنياي مردانه او دانش و آگاهي خود را افزايش دهيد.
2 - همسر خود را به چشم يك شيء مسؤول ننگريد. بلكه به شخصيت وجودي او احترام بگذاريد.
3 - جنبه يا بخشهايي از شخصيت شوهرتان را كه باعث تمايز او از سايرين ميشود مورد توجه و تحسين قرار دهيد.
4 - براي اين كه همسرتان با شما روراست باشد سعي كنيد او را درك كرده و براي افكار و احساساتش ارزش قايل شويد. اگر حرفها و گفتههاي او مطابق ميل شما نيست از خود واكنش تند نشان ندهيد زيرا به اين وسيله بذر بياعتمادي در زندگي خود ميكاريد.
5 - وقتي همسرتان با شما درد دل ميكند و راز دلش را با شما در ميان ميگذارد، احساساتش را بپذيريد و به او نگوييد كه اسرار درونش ناخوشايند و بيرحمانه است.
6 - به طور مداوم از شوهرتان انتقاد نكنيد زيرا انتقاد پياپي باعث ميشود كه شوهرتان از شما فاصله بگيرد.
7 - او را به درك نكردن، عدم صميميت و بياحساس بودن متهم نكنيد. زيرا او درك كردن، صميميت و با احساس بودن را به شيوه مردانه نشان ميدهد.
8 - نيازهاي واقعي شوهرتان را دريابيد. اين امر اتفاق نميافتد مگر اين كه همسرتان اين نيازها را باز گويد و به همين جهت در مواقع مناسب با لحن ملايم در مورد نيازهايش از وي سؤال كرده و ديدگاههاي واقعي وي را نسبت به خود و زندگيتان دريابيد و در نهايت جوابي را كه شوهرتان ميدهد بدون انتقاد و جبههگيري بپذيريد.
9 - زماني كه همسرتان با شما صحبت ميكند به دقت به حرفهاي او گوش فرا دهيد زيرا عدم توجه شما به گفتههاي او عدم علاقة شما را نشان ميدهد.
10 - هيچ وقت از كارهايي كه همسرتان براي جلب محبت شما انجام ميدهد انتقاد نكنيد براي مثال وقتي او به شما محبت ميكند، آن را بيش از اندازه لوس ندانيد او به شيوة خود ابراز محبت ميكند.
11 - او را به شيوه خودتان دوست نداشته باشيد بلكه به وجود او نيز اهميت بدهيد. به عنوان مثال اگر در سالگرد ازدواجتان، هديهاي به او ميدهيد سعي كنيد از قبل در مورد هدية مورد علاقهاش اطلاعاتي به دست آوريد.
12 - از همسر خود انتظار نداشته باشيد كه با تمامي طرحها و ايدهها و افكار شما موافق باشد و آنها را تحسين كند. واقع بين باشيد و به او اجازه دهيد كه نظرش را هر چند كه برخلاف ميل شما باشد، بيان نماييد.
13 - اصرار زيادي براي جلب محبت همسرتان نداشته باشيد و اين نكته را زماني كه وي عصباني است بيشتر مراعات كنيد. در بسياري اوقات حالت روحي او براي ابراز محبت به شما مناسب نيست و اصرار زياد شما منجر به مخالفت شديد او ميشود.
14 - براي همسر خود نقش يك زن حساس و شكننده را بازي نكنيد. زيرا اين حالت شما باعث ميشود كه همسرتان فكر كند شما ضعيف و بي طاقتيد و اگر چيزي بگويد باعث رنجشتان ميشود. بنابراين سعي ميكند كه ارتباط كلامي كمتري داشته باشد و همين امر باعث ناراحتي شما ميگردد.
15 - سعي كنيد كه در ارتباط با همسرتان همواره هويت خود را به عنوان يك زن و همسر حفظ كنيد. زني كه توجه به روابطش به قيمت از دست دادن هويتش تمام شود به خود و روابطش صدمه ميزند. زيرا اين مسئله باعث ميشود كه وي خود را بخشندهتر و دوست داشتنيتر از شوهرش ببيند و فكر كند كه همسرش بينهايت خودخواه و ناسپاس است. مردها با زني به عنوان همسر در ارتباط دايمي باقي خواهند ماند كه هويت مستقل و قوي خود را حفظ كند.
16 - اگر احساس ميكنيد كه در روابط خود با همسرتان از عزت نفس پاييني برخورداريد و ميل داريد كه او را واداريد تا در اين زمينه به شما كمك كند كه از احساس خوبي برخوردار شويد اشتباه ميكنيد. اين مسئله مشكل شماست شخصاً روي آن كار كنيد و در صورت لزوم از يك روانشناس كمك بخواهيد.
17 - زماني كه همسرتان از فشار عصبي رنج ميبرد سعي نكنيد از لحاظ احساسي به او نزديك شويد. زيرا اگر براي صميميت و نزديك شدن به او فشار آوريد فقط او را عصبانيتر كرده و از خود دور ميكنيد. زماني كه استرس او كم شود به حالت عادي خودش بر ميگردد.
18 - در زندگي زناشويي خويش سعي كنيد خود را مسؤول خوشبختي خود بدانيد. زني كه مسؤوليت خوشبختي زندگي مشترك را فقط بر عهده شوهرش ميگذارد يك همسر آزرده و افسرده به بار ميآورد.
19 - او را به دوست نداشتن و گريزان بودن از همسر و زندگي متهم نكنيد. زيرا وي اعتقاد دارد كه شريك زندگياش را دوست دارد و از او گريزان نيست ولي به نظرش او را متهم به چيزي ميكنيد كه در موردش صدق نميكند و اين مسئله موجب كدورت در روابط ميشود.
20 - وقتي شما در مييابيد كه در ايجاد مشكلات زندگي خود سهم داشتهايد و آن را به همسرتان بگوييد عشق و محبت بار ديگر در زندگيتان شكوفا ميشود. زيرا بعد از آن همسرتان نيز سهم خود را ميپذيرد و با كمك شما درصدد رفع مشكل بر ميآید
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پرچم در ایران باستان
درفش کاویانی
زمانی که از پرچم در ایران و مردم ایران نام برده میشود، بی درنگ نام درفش کاویانی از ذهنمان گذر میکند. از این پرچم بارها و بارها در افسانه های استوره ای و حماسی و تاریخی ما نام برده شده. پس افزون بر ریخت استوره ای خود، دارای پیشینه ای تاریخی نیز هست. این پرچم در میان ایرانیان نماد رهایی از ستم و ظلم دشمنان و حاکمان بیگانه است.
درفش کاویانی پوستی(گاسم پوست گاو یکی از مقدس ترین جانداران نزد ایرانیان) است که کاوه آهنگر از کمر خود باز کرد و در راه گردآوردن مردم به انگیزه ی جنگید ن با ضحاک ماردوش بر سر چوب کرد. فریدون این درفش را به زر وگوهر آراست تا آن را بسان پرچم پیروزی در جنگها بکار برند.(۱)
این درفش در روزگار فریدون و شاهان پس از او مایه ی پیروزی بر دشمنان بود و آن را در جنگها پیشاپیش لشکر میبردند و پس از پایان جنگ آن را به نگهبانی هشیار میسپردند، تا در واژگونی یزدگرد ساسانی در جنگ قادسیه به دست سعد وقاص تازی افتاد و به دستور سران عرب آن را پاره پاره کردند و زر و زیور آن را میان مسلمانان بخش کردند.(۲)
این درفش از روزگار کهن تا ساسانیان پرچم ایرانیان بشمار می آید.
الملوک مینویسد: درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده، به درازای دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است ۶۰ سانتی متر به حساب آوریم، تقریباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول میشود.
به بازگویی بیشتر نسکهای(کتب) تاریخی، درفش کاویان زمان ساسانیان از پوست شیر یا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوری بر روی آن باشد. هر پادشاهی که به قدرت میرسید شماری گوهر و زر بر آن میافزود. به هنگام تاختن اعراب به ایران، در جنگی که در ژیرامون شهر نهاوند در گرفت درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش پرآوازه ی«بهارستان» نزد عمر خلیفه مسلمانان، بردند وی از بسیاری گوهرها، دُرها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود دچار شگفتی شد و به نوشته فضل الله حسینی قزوینی در کتاب المعجم: (( امیر المومنین سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانیدند))
درفش کاویانی در شاهنامه ی فردوسی
:
فرو هِشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همي خواندش كاوياني درفش
به پيش اندرون كاوياني درفش
جهان زو شده زرد و سرخ و بنفش
درفش ایران در روزگار کورش بزرگ و هخامنشیان
گزنفون پیرامون پرچم ایرانیان و بویژه کورش بزرگ گزارش خوبی میدهد. در زمان کورش درفش پادشاهی ایران شهبازی(عقابی) زرین بود با بالهای گشوده(۳)
افزون بر این ما در اوستا و شاهنامه بارها به این نشان، یعنی شهباز زرین برمیخوریم. پس در راست بودن گزارش گزنفون نمیتوان شک کرد. پس از شکست هخامنشیان، اسکندر شهباز را بر روی سکه ها نقش کرد(نشانه های فراوانیست که اسکندر خود را دنباله رو پادشاهان هخامنشی میدانست) و به این انگیزه این نگاره به کشورهای اروپایی و مصر راه یافت و تا به امروز هنوز شهباز ارتش ایران باستان، بیشترین نقش پرچم های کشورهای جهان است.(۴)
با بررسی آثار اندک بجا مانده، میتوان پی برد که هر بخش از ارتش درفش ویژه ی خود را داشته است. به یاری جامی سفالی که با نگاره دو سپاهی یونانی و ایرانی در موزه ی لور انگلیس نگهداری میشود میتوان با یکی از این پرچم ها آشنا شد. سپاه ایرانی دارای پرچمی است که تشکیل شده است از دو پارچه ی چهارگوش که به یاری دو وتر به چهار سه گوش بخش شده اند و سه گوش های روبرو دو به دو با هم همرنگ هستند، سپید و سیاه(۵)
۱)ثعالبی، شاهنامه ی کهن، ۵۸ عوفی، جوامع الحکایات، ۳۸)
۲) همان)
() xenophon,Cyropaedia, VII/14; helenica,I 2 )
۴ پور دارود،) فرهنگ ایران باستان، ۳۰۱)
۵) پیرنیا، تاریخ ایران باستان،۲/۱۴۸۳، سایکس، تاریخ ایران، ۱/۲۷۵)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تصنیف بلبل نالان
من که این قفس بود زندانم ، بلبلی ز سوز غم نالانم
از رنج و از تنگی این قفس که باشد جایم ، گر دست و پایی بزنم شکسته گردد پایم
دستم اگر بر سر زنم ، بشکند دست و سرم
بالم اگر بر پر زنم ، ریزد همه بال و پرم
آه از جنایات قفس ، این قفس میکشدم
کز جور هر ناکس و کس ، دیگر به زنهار آمدم
جانم بنالد ، از جور صیاد ، کز محنت من وین ظلم و بیداد دارد دلی شاد
آنکس که گیرد آزادی ما ، آسایش ما دلشادی ما ، به میل طبع دون کند دل ما پر خون ، دلش چو ما پر خون باد
خاطرات دلکش بستانم ، می زند شرار غم بر جانم
اکنون به جان آمده ام ز دوری یارانم ، جرمم چه باشد که جدا از آن وفادارانم
یاد از گل و از بوستان ، در بهار دلستان ، یاد از چمن وز دوستان ، آن دوستان مهربان
یاد از وطن وز آشیان ، منزل عشق و وفا ، خرم بماند جاودان ، آن آشیان دلگشا
گر من اسیرم ، مرغان آزاد ، بر روی گلها بر سرو و شمشاد مستند و دلشاد
آن کس که خواهد محرومی ما ، یا داده فتوی محکومی ما ، کسی که چون صیاد ، به ما پسندد بیداد ، اسیر صیادان باد
(دکتر هدایت الله نَیّر سینا)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
جملات قصار
«جبران خلیل جبران»
هرگز ناتوان نبوده ام جز در برابر کسی که از من پرسید:« تو کیستی؟».
من حقیقت محضی نمی شناسم امّا در برابر نادانی خویش فروتنانه زانو می زنم و به این مغرورم و ماجور.
چه شگفت است آنگاه که از دردی می نالم که شادکامی ام در آن است!
خداوند اندیشه کرد و نخستین اندیشه اش فرشتگان بودند. خداوند سخن گفت و نخستین واژه اش انسان بود.
برخی چون دواتیم و برخی چون کاغذ. اگر سیاهی برخی از ما نباشد سپیدی ناشنواست؛ اگر سپیدی برخی از ما نباشد، سیاهی نابیناست.
همیشه باید حقیقت را بشناسی و گاهی بگویی.
اگر می خواهی مالک چیزی باشی آن را برای خود مخواه.
چون مردی دست در دست زنی بگذارد، هر دو دلِ جاودانگی را احساس می کنند.
چیزی که مشتاق آنیم و نتوانیم به آن برسیم برایمان محبوب تر از چیزی است که به آن رسیده ایم.
ریشه، گُلی است که شهرت را خوار می دارد.
دو کس در دنیا آیین شکنند: دیوانه و نابغه. آنان به خدا نزدیکتر از دیگرانند.
ارزش انسان از آن نیست که به آن می رسد بلکه به آن است که مشتاقِ اوست.
عشقی که هر روز نمی جوشد هر روز می میرد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اسكندر مقدونى
فاتح سى و شش كشور
اسكندر در ميان پادشاهان ، شهره جهان است ، آوازه كشورگشائى و جهانگيرى و اقتدار او به همه جا رسيده ، خاور تا باختر، روم و ايران و هند تا چين و تبت ، همه را تحت تسخير كشيد و گشاينده سى و شش مملكت گرديد، فردوسى در ديوان معروفش درباره او مى گويد:
((كه او سى و شش پادشاه را بكشت ))
بالاخره او آنچنان عظمت و اقتدار پيدا كرد كه به هر ديار كه يورش مى برد و به هر كشور لشكر مى كشيد، سلاطين و بزرگان آن ديار با تقديم هدايا از او استقبال مى كردند و در برابر او سر تعظيم فرود مى آوردند در خطه هاى مختلف جهان شهرهائى به نام تاءسيس و مجالسى به نامش بر پا مى كردند.
عجيب اينكه تمام اين كشورگشائى ها و فتح و جهانگيرى در مدت بسيار كوتاهى يعنى در پانزده سال ، آن هم در دنياى آن روز انجام گرفته است ، چون مجموع مدت سلطنت او از پانزده سال تجاوز نمى كند كه 9 سال پيش از قتل ((دارا بن دارا)) و شش سال پس از مرگ او بوده است .
او در سن 21 سالگى زمام امور سلطنت را به دست گرفت و در سن 36 سالگى يك كشور پهناورى را كه با زور و شمشير بدست آورده بود پشت سر گذارده ، ناگزير دل از دنيا بركند و ديده از جهان بربست .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اندرز از سرگذشت ديگران
(لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُولِى اْلاَلْبابِ)
بر صاحبان خرد، پوشيده نيست كه طبع انسانى را به داستان و سرگذشت ديگران رغبتى بسزاست و از شنيدن و خواندن قصه ها لذتى وافر مى برد، از اينرو در سابق بازار قصه گويى رونقى داشته و شغل رسمى بوده و در اين دوره هم بيشتر نشريات و مطبوعات براى جلب توجه خوانندگان ، به نقل داستانهاى مهيّج و رمّانهاى سراسر دروغ مى پردازند و يا داستانهاى ساختگى مجلات خارجى را ترجمه مى نمايند. و تعجب اينجاست با آنكه همه مى دانند كه اينها سراسر دروغ و ساختگى است ، در عين حال با اشتياق و ولع تمام مى خوانند يا گوش مى گيرند و اين نيست مگر همانى كه اشاره شد كه طبع انسان اصولا به قصه ها و سرگذشتها مايل است در حالى كه مى توان اين غريزه را در راه صحيح به كار انداخت و از آن به بهترين وجه ، بهره هاى فراوان برد.
از اين غريزه مى توان براى عبرت گرفتن و بيدار شدن دلها از خواب غفلت نهايت استفاده را نمود و بدون اينكه به تحريف و جعل داستانهاى دروغى احتياجى باشد از سرگذشت پيشينيان و ديگران اندرز گرفت چنانچه در قرآن مجيد سرگذشت واقعى و قضاياى حقيقى پيشينيان را مكرر يادآور شده و از اقوام عاد و ثمود و نوح و فرعون و لوط در جاهاى متعدد، بحث فرموده و از عاقبت بدشان سخن گفته و ديگران را اندرز مى دهد كه از چنين عقوبتهايى برحذر باشند و مكرر مى فرمايد-(آيا كسى هست كه اندرز بگيرد؟ آيا عبرت گيرنده اى هست كه از سرگذشت ايشان متنبه شود؟
و از داستان يوسف و برادرانش به بهترين قصه ها تعبير فرموده و (نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ اَحْسَنَ الْقَصَصِ) آنگاه در آخر سوره مى فرمايد-(هر آينه در سرگذشت ايشان عبرتى است براى خداوندان خرد)).
(لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولىِ اْلاَلْبابِ) يعنى هر عاقلى از سرگذشت ايشان اندرز مى گيرد و از نكات اخلاقى و نتيجه اعمال و پاداش نيكى و بدى در دار دنيا به خود مى آيد و راه را از چاه تميز و صواب را بر خطا ترجيح مى دهد.
در جاهاى مكرر از پيغمبران گذشته و حالاتشان از بردبارى در سختيها و مصيبتها و فداكارى در راه رسيدن به مرام و مقصد و پايدارى و ثبات قدم در راه هدف ، داد سخن را داده است .
بلكه بيشتر حكمتها و اندرزها را ضمن داستان بيان مى فرمايد؛ مثلا دستورالعملهاى عالى اخلاقى را - كه راه رسيدن به كمال انسانيت است - از قول ((لقمان حكيم )) ضمن وصيت به فرزندش بيان مى فرمايد.
و يا رازهاى آفرينش و حكمتهاى امور تكوينى را ضمن داستان ((موسى و خضر)) يادآور مى شود. و نظاير آن از آثار صدقه و انفاق در راه خدا را به بهترين بيان ضمن قصه هاى گوناگون مى رساند.
از جمله چيزهايى كه سبب تاءليف اين كتاب شده - چنانچه مؤ لف محترم در مقدمه مختصر خود اشاره فرموده - اندزر گرفتن خوانندگان از سرگذشت ديگران است كه هر داستانى بهره اى وافر و نتيجه اخلاقى فوق العاده اى دارد كه اثر همان توجه طبع انسانى به داستان ديگران است كه اين نتيجه از اين راه بهتر حاصل مى شود و به اصطلاح موعظه ضمن قصه بيشتر اثر مى كند، مخصوصا اگر قصه حقيقى و راستى باشد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فضليت بسم الله و ثواب عظيم آن
بسم الله الرحمن الرحيم
(( الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين .
عن سيف بن هارون مولى آل جعده قال :
قال ابوعبدالله عليه السلام :
اكتب بسم الله الرحمن الرحيم من اجود كتابك ،
و لا تمد الباء حتى ترفع السين . ))
سيف بن هارون گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم را با بهترين خط خود بنويس ، و باء را نكش تا سين را بردارى (بلكه سين را با دندانه بنويس ).
قال رسول الله صله عليه و اله و سلم :
من قرا بسم الله الرحمن الرحيم بنى الله له فى الجنة سبعين الف قصر...
حضرت رسول خدا(ص ) فرمود: كسيكه بسم الله الرحمن الرحيم را بخواند، خداى متعال هفتاد هزار قصر (كاخ ) از ياقوت سرخ در بهشت براى او بسازد، در هر قصرى هفتاد هزار خانه از در سفيد و...
و در حديثى طولانى در مورد خلقت و آفرينش قلم از نور محمد(ص ) خداى متعال فرموده : به عزت و جلام ، هر كس از امت محمد بسم الله الرحمن الرحيم بگويد: در كتاب حسناتش عبادت هفتصد سال را براى او مى نويسم .
و نيز حضرت رسول الله (ص ) فرمود: كسى كه بسم الله الرحمن الرحيم را بگويد: خداى متعال براى هر حرفى از آن چهار هزار حسنه (پاداش نيك ) براى او بنويسد، و چهار هزار سيئه و بدى از او محو نمايد، و چهار هزار درجه و مقام براى او بالا برد.
و در حديثى سئوال ساير امتها را از پيامبرانشان در روز قيامت ذكر مى كند، و از كثرت حسنات اين امت سئوال مى شود، حضرت مى فرمايد: اين امت (من ) قائلند كه براى خداى متعال سه اسم است ، كه اگر در كفه ميزان گذاشته شود و همه حسنات و سيئات (خوبيها و بديهاى ) فرزندان آدم را در كفه ديگر قرار دهند، آن كفه اى كه سه اسم خداوند در آن است از همه آنها سنگين تر خواهد بود و آن سه اسم بسم الله الرحمن الرحيم است .
و حضرت امير المؤ منين عليه السلام فرمود: چون (آيه ) بسم الله الرحمن الرحيم نازل شد حضرت رسول (ص ) فرمود: نخستين مرتبه اين آيه بر (حضرت ) آدم نازل شد، آن حضرت فرمود: ذريه و نسل من از عذاب در امان هستند مادامى كه قرائت و خواندن بسم الله را ادامه دهند، پس از آن به آسمان رفت و سپس بر حضرت ابراهيم (ع ) نازل شد و آن حضرت در حالى كه در كفه منجنيق بود قرائت كرد، خداى متعال آتش را براى او سرد و سلامت گردانيد باز به آسمان رفت و ديگر نازل نشد مگر براى حضرت سليمان ، در اين هنگام ملائكه به او گفتند: به خدا سوگند ملك و سلطنت تو تكميل شد.
باز به آسمان رفت و پس از آن بر من نازل شد، پس روز قيامت امت مرا مى آورند و آنها در اين هنگام مى گويند: بسم الله الرحمن الرحيم پس وقتى اعمال آنها را در ترازو قرار دهند حسنات و خوبيهاى آنها زيادتر از بديهايشان مى شود.
و حضرت رسول (ص ) فرمود: وقتى مؤ من بر صراط عبور كند و بگويد: بسم الله الرحمن الرحيم شعله هاى آتش جهنم خاموش مى شود و شعله هاى جهنم مى گويد: بگذر (از روى من ) اى مؤ من ، چون نور تو شعله مرا خاموش كرد.
و حضرت امام رضا(ع ) فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم به اسم اعظم خداوند نزديك تر است از مردمك چشم به سفيديش .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حکايت
در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.
وقت ضرورت چو نماند گريز
دست بگيرد سر شمشير تيز
ملک پرسيد: اين اسير چه مى گويد؟
يكى از وزيران نيک محضر گفت : ای خداوند همی گويد:
والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.وزير ديگر که ضد او بود گفت : ابنای جنس مارا نشايد در حضرت پادشاهان جز راستی سخن گفتن.اين ملک را دشنام داد و ناسزا گفت . ملک روی ازين سخن درهم آمد و گفت : آن دروغ پسنديده تر آمد مرا زين راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای اين بر خبثی . چنانكه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز
هر كه شاه آن كند كه او گويد
حيف باشد كه جز نكو گويد
و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نبشته بود
:
جهان اى برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مناجات عاشقانه
الهى ! از من آهى و از تو نگاهى . الهى ! عمرى آه در بساط نداشتم و اينك جز آه در بساط ندارم . الهى ! غبطه ملايكه اى را مى خورم كه جز سجود نمى دانند، كاش حسن از ازل تا ابد در يك سجده بود. الهى ! تا كى عبدالهوى باشم ، به عزت تو عبدالهو شدم . الهى ! سست از آن كه مست تو نيست كيست ؟ الهى ! همه اين و آن را تماشا كنند و حسن خود را، كه عجيب تر از خود نيافت . الهى ! دل بى حضور چشم بى نور است ، اين دنيا را نمى بيند و آن ، عقبى را. الهى ! همه حيوانات را در كوه و جنگل مى بينند و حسن در شهر و ده . الهى ! هر كه شادى خواهد بخواهد، حسن را اندوه پيوسته و دل شكسته ده . الهى ! آن كه خوب را حباله اصطياد مبشرات نكرده است ، كفران نعمت گرانبهائى كرده است . الهى ! مراجعات از مهاجرت به سويت تعرب بعد از هجرت است و تويى كه نگهدار دل هايى . الهى ! آن كه در نماز جواب سلام نمى شنود، هنوز نمازگزار نشده ، ما را با نمازگزاران بدار. الهى ! خوشا آن كه بر عهدش استوار است و همواره محو ديدار است . الهى ! آن كس تاج عزت بر سر دارد كه حلقه ارادتت را در گوش دارد و طوق عبوديت را در گردن
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عاقبت ، گرگ زاده گرگ شود
گروهى دزد غارتگر بر سر كوهى ، در كمينگاهى به سر مى بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت مى پرداختند و موجب ناامنى شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نيروهاى ارتش شاه نيز نمى توانستند بر آنها دست يابند، زيرا در پناهگاهى استوار در قله كوهى بلند كمين كرده بودند، و كسى را جراءت رفتن به آنجا نبود.
فرماندهان انديشمند كشور، براى مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستيابى بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر بايد از گروه دزدان جلوگيرى گردد و گر نه آنها پايدارتر شده و ديگر نمى توان در مقابلشان مقاومت كرد.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
به نيروى مردى برآيد ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى
به گردونش از بيخ بر نگسلى
سر چشمه شايد گرفتن به بيل
چو پر شد نشايد گذشتن به پيل
سرانجام چنين تصميم گرفتند كه يك نفر از نگهبانان با جاسوسى به جستجوى دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش كند و هر گاه آنان از كمينگاه خود بيرون آمدند، همان گروهى از دلاورمردان جنگ ديده و جنگ آزموده را به سراغ آنها بفرستند... همين طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از كمينگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بيرون رفتن آنها را گزارش داد، دلاورمردان ورزيده بيدرنگ خود را تا نزديك كمينگاه دزدان كه شكافى در كنار قله كوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفى نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند، طولى نكشيد كه گروهى از دزدان به كمينگاه خود باز گشتند و آنچه را غارت كرده بودند بر زمين نهادند، لباس رو و اسلحه هاى خود را در آوردند و در كنارى گذاشتند، به قدرى خسته و كوفته شده بودند كه خواب آنها را فرا گرفت ، همين كه مقدارى از شب گذشت و هوا كاملا تاريك گرديد:
قرص خورشيد در سياهى شد
يونس اندر دهان ماهى شد
دلاورمردان از كمين بر جهيدند و خود را به آن دزدان از همه جا بى خبر رسانده و دست يكايك آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه اشاره كرد كه همه را اعدام كنيد.
اتفاقا در ميان آن دزدان ، جوانى نورسيده و تازه به دوان رسيده وجود داشت ، يكى از وزيران شاه ، تخت شاه را بوسيد و به وساطت پرداخت و گفت :
((اين پسر هنوز از باغ زندگى گلى نچيده و از بهار جوانى بهره اى نبرده ، كرم و بزرگوارى فرما و بر من منت بگذار و اين جوان را آزاد كن .))
شاه از اين پيشنهاد خشمگين شد و سخن آن وزير را نپذيرفت و گفت :
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است
تربيت نااهل را چون گردكان برگنبد است
بهتر اين است كه نسل اين دزدان قطع و ريشه كن شود و همه آنها را نابود كردند، چرا كه شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را كشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنين نمى كنند:
ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بيد برنخورى
با فرومايه روزگار مبر
كز نى بوريا شكر نخورى
وزير، سخن شاه را خواه ناخواه پسنديد و آفرين گفت و عرض كرد: راى شاه عين حقيقت است ، چرا كه همنشينى با آن دزدان ، روح و روان اين جوان را دگرگون كرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى اميد آن را دارم كه اگر او مدتى با نيكان همنشين گردد، تحت تاءثير تربيت ايشان قرار مى گيرد و داراى خوى خردمندان شود، زيرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ريشه ندوانده است و در حديث هم آمده :
كل مولود يولد على الفطرة فابواه يهودانه او ينصرانه او يمجسانه .
هر فرزندى بر اساس فطرت پاك زاده مى شود، ولى پدر و مادر او، او را يهودى يا نصرانى يا مجوسى مى سازند.
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند
پى نيكان گرفت و مردم شد
گروهى از درباريان نيز سخن وزير را تاءكيد كردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد كرد و گفت :
((بخشيدم اگر چه مصلحت نديدم )) .
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى ، كه آب سرچشمه خرد
چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد
كوتاه سخن آنكه : آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ كردند و استادان تربيت را براى او گماشتند و آداب زندگى و شيوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طورى كه به نظر همه ، مورد پسند گرديد. وزير نزد شاه از وصف آن جوان مى گفت و اظهار مى كرد كه دست تربيت عاقلان در او اثر كرده و خوى زشت او را عوض نموده است ، ولى شاه سخن وزير را نپذيرفت و در حالى كه لبخند بر چهره داشت گفت :
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
حدود دو سال از اين ماجرا گذشت . گروهى از اوباش و افراد فرومايه با آن جوان رابطه برقرار كردند و با او محرمانه عهد و پيمان بستند كه در فرصت مناسب ، وزير و دو پسرش را بكشد. او نيز در فرصت مناسب (با كمال ناجوانمردى ) وزير و دو پسرش را كشت و مال فراوانى برداشت و خود را به كمينگاه دزدان در شكاف بالاى كوه رسانيد و به جاى پدر نشست .
شاه با شنيدن اين خبر، انگشت حيرت به دندان گزيد و گفت :
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسى ؟
ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست
در باغ لاله رويد و در شوره زار خس
زمين شوره سنبل بر نياورد
در او تخم و عمل ضايع مگردان
نكويى با بدان كردن چنان است
كه بد كردن بجاى نيكمردان
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 04:02 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|