پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
02-11-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خودم جا ، خرم جا
داستان:
افراد خونسرد و بی اعتنا خاصه آنهایی که همه چیز را از دریچۀ مصالح و منافع شخصی ببینند در جهان زیاد هستند.این گونه آحاد و افراد بشری به زیان و ضرر دیگران کاری ندارند. همان قدر که بارشان به منزل برسد و مقصودشان حاصل آید اگر دنیا را آب ببرد آنها را خواب می برد. به این دسته از مردم چنانچه در زمینۀ عدم توجه به مصالح اجتماعی ایراد و اعتراض شود شانه بالا انداخته در نهایت خونسردی و بی اعتنایی به این عبارت مثلی تمثل می جویند و می گویند:«خودم جا، خرم جا. زن صاحبخانه خواه بزا خواه نزا!»
یا به طور خلاصه می گویند: «خودم جا، خرم جا» مجازاً یعنی سود و زیان دیگران به من چه ارتباطی دارد؟ باید در فکر تأمین و تدارک منافع و مصالح خویش بود لاغیر.( دیگی که برای من نجوشه ، توش سر سگ بجوشه !)
عبارت بالا که سالهای متمادی در منطقۀ غرب ایران هنگام وضع حمل زنان باردار مورد استفاده و اصطلاح قرار می گرفت از واقعۀ تاریخی جالبی ریشه گرفته که نقل آن خالی از لطف و فایده نیست.
خواجه نصیرالدین طوسی قبل از آنکه مورد توجه ناصرالدین شاه محتشم واقع شود و به دربار اسماعیلیله راه یابد یک بار به بغداد رفت تا یکی از تألیفاتش را که در مدح اهل بیت پیغمبر اکرم (ص) بود به مستعصم خلیفۀ عباسی تقدیم نماید. در این مورد میرزا محمد تنکابنی چنین می نویسد:
«... آنچه مشهور است اینکه محقق طوسی در مدت بیست سال کتابی تصنیف کرد که در مدح اهل بیت پیغمبر (ص) بود. پس از آن کتاب را به بغداد برد که به نظر خلیفۀ عباسی برساند. پس زمانی رسید که خلیفه با ابن حاجب در میان شط بغداد به تفرج و تماشا اشتغال داشتند. پس محقق طوسی کتاب را در نزد خلیفه گذاشت، خلیفه آن را به ابن حاجب داد. چون نظر ابن حاجب ناصب به مدایح آل اطهار پیغمبر علیهم صلوات افتاد آن کتاب را به آب انداخت و گفت:«اعجنبی تلمه» یعنی خوش آمد مرا از بالا آمدن آب در وقتی که این کتاب را به آب انداختم و قطراتی از آب بالا آمدند! پس بعد از اینکه از آب بیرون آمدند محقق طوسی را طلبیدند.
«ابن حاجب گفت:«که ای آخوند، تو از اهل کجایی؟» گفت:«از اهل طوسم.»
«ابن حاجب گفت:«از گاوان طوسی یا از خران طوس!؟» خواجه فرمود که: «گاوان طوسم.»
«ابن حاجب گفت:«شاخ تو کجاست؟»
«خواجه گفت:«شاخ من در طوس است، می روم و آن را می آورم!» پس خواجه با نهایت ملال خاطر روی به دیار خویش نهاد و از ترس عمال ابن حاجب بدون آنکه توشه و زاد راحله ای بردارد با مرکوبش که دراز گوش نحیف وامانده ای بود از بیراهه به ایران مراجعت کرد.»
پس از چندی شبانه روز به قریه ای از قرای کردستان رسید و به دنبال پناهگاهی می گشت تا شبی را به روز آورده خود و چهار پایش رنج خستگی را از تن بزدایند. در این موقع عده ای زن و مرد را به حال اضطراب و نگرانی دید. از جریان قضیه جویا گردید معلوم شد زن روستایی چند روز است برای وضع حمل دچار سختی شده اکنون میان مرگ و زندگی دست و پا می زند.
خواجه فرصت را مغتنم شمرده مدعی شد که بیمار باردار را بدون هیچ خطری بزایاند. وابستگان زن دهاتی مقدم خواجه را گرامی شمرده در مقام پذیرایی و بزرگداشت وی برآمدند. خواجه دستور داد قبلاً مرکوب خسته و فرسوده اش را تیمار کرده در طویلۀ گرم جای دادند و آب و علوفه اش را تدارک دیدند. سپس فرمان داد اطاق گرم و تمیزی برای آسایش و استراحت خودش آماده کردند. پس از آنکه از این دو رهگذر خیالش راحت شد و غذای گرم و مطبوعی به اشتهای کامل صرف کرد با اطلاعاتی که در علم پزشکی داشت برای رفع درد و زایمان بیمار تعلیمات لازم داده ضمناً دعایی نوشت و به دست صاحبخانه داد و گفت:«این دعا را با مقداری گشنیز بر ران چپ زائو ببندید و مطمئن باشید که به راحتی فارغ خواهد شد ولی متوجه باشید که پس از وضع حمل دعا را از ران چپش فوراً باز کنید و گرنه روده هایش را بیرون خواهد آورد.»
اتفاقاً زکریای قزوینی راجع به خاصیت گشنیز که در حکایت بالا ذکر شده چنین می نویسد:
«کزبره: او را به پارسی گشنیز خوانند و شیخ الرییس گوید که اگر کزبره را به آهستگی از بیخ برکنند و بر ران زنی ببندند که زادن او دشخوار بود در حال خلاص یابد.»
باری، هنوز دیر زمانی از تجویز خواجه و بستن دعا بر ران چپ بیمار حامله نگذشته بود که به راحتی وضع حمل کرد و از خطر مرگ نجات یافت.
بامدادان خواجه نصیرالدین طوسی بر درازگوش سوار شده با زاد و توشۀ کافی به جانب طوس روان گردید. پس از چندی چون دعا کردند دیدند که خواجۀ طوسی چنین نوشته بود:«خودم جا، خرم جا. زن صاحبخانه خواه بزا، خواه نزا!»
شنیده شد که این دعا دیر زمانی در بعضی از قراء و قصبات مناطق غرب ایران برای زایمانهای سخت و دشوار چون حرز جواد به کار می رفت و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
02-11-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خان یغما
داستان:
هر گاه ثروت و مکنتی در معرض دستبرد و غارت و چپاول افراد زورمند متعدی قرار گیرد و چیزی برای صاحب مال و یا وارثان صغیر و ناتوان باقی نگذارند ناظران خیراندیش اصطلاحاً می گویند:«مگر خوان یغماست که این طور چپاول می کنند؟»
به طوری که ملاحظه می شود از ترکیب دو لغت خوان و یغما به مفهوم سفرۀ غارت و چپاول افاده معنی می کنند در حالی که چنین نیست و واژۀ یغما در این عبارت معنی و مفهوم دیگری دارد و عمل غارتگری و چپاول به هیچ وجه با معنی واقعی و تاریخی خوان یغما تطبیق نمی کند.
همانطوری که اشاره شد خوان یغما به معنی سفرۀ غارت چپاول نیست و متأسفانه مانند سایر غلطهای مشهور، این عبارت هم به غلط، مشهور و مصطلح گردیده است. نگارنده نیز تحت تأثیر همین اشتباه در صدد برنیامد راجع به ریشۀ تاریخی این ضرب المثل زحمت تحقیق و حتی تفکر به خود دهد زیرا ظاهراً چنین به نظر می رسید که خوان یغما لغت مرکبی است از دو واژۀ خوان به معنی سفره و یغما به معنی غارت، و ارتباطی با این قسمت که ناظر بر ریشه های تاریخی و واقعی امثال و حکم است نخواهد داشت ولی در یکی از مجلات ماهانۀ تهران مقالۀ محققانه ای به قلم دکتر علی اصغر حریری تحت عنوان: تحقیقی دربارۀ نام و هنگام جشن سده، درج و حقیقت قضیه- البته بر راقم این سطور- روشن گردیده است.
نویسندۀ محترم در مقالۀ مزبور ضمن شرح مبسوط و مستدلی ثابت کرد که جشن سده در اصل جشن شگه بود و با جشنی که پنجاه روز پیش از نوروز برپا می داشتند به هیچ وجه ارتباطی ندارد. چون در آن مقاله مطالب جامع و سودمندی راجع به خوان یغما نوشته شده است لذا برای روشن شدن ریشۀ تاریخی این عبارت مثلی که به غلط شهرت یافته بهتر دانست که آن مطالب را عیناً نقل کند:
«... ما در ضمن مطالعات خود به جشنی برخوردیم که معمول اقوام سگان بود که در ایران به غلط ساکاها می نویسد و نام آن جشن را سیاحان یا مورخان یونانی سکئه یا سگه ضبط کرده اند. تشریفات این جشن درست مطابق همان تشریفات جشن سده است و از اینجاست که می توان گفت که سده در اصل سگه بوده است- سدک= سگک- و اینکه حرف گاف مبدل به دال شده است به چندین دلیل امکانی دارد که پذیرفتنی است.
«در عهد اسلامی پس از آنکه طوایف تورانی ماوراءالنهر جای سگان قدیم را گرفتند دین و آیین قدیم و حتی عادات سگان را اخذ کرده بودند و از آن جمله جشنی که به طرز جشن سگه می گرفتند خوان یغما می نامیدند و چنان که می دانیم یغما نام گروهی از تورانیان است که چندی بعد به شهری داده شده است که در نزدیکی خجند کنونی واقع بوده است. در عهد مغولی و تیموری به این گونه جشنهای همراه با ضیافت نام طوی بر وزن خوی داده می شد که امروز در آذربایجان به جشن عروسی اطلاق می شود.
در اوستا چندین بار از رسم طویهای عظیم و خوان یغما که از ملوک کیان و ملوک قدیم و خراسانی، اشکانیان اباورد- ابیورد- داده می شده است سخن رفته است. و آخرین ملک ایرانی اسلامی که جشن سده را به طرز سگان گرفت و خوان یغما نهاده مرداویج دیلمی بود. در باب خوان یغما سعدی گوید:
ادیم زمین سفرۀ عام اوست
برین خوان یغما چه دشمن چه دوست
«نسبت غارتگری نیز که بر ترکان یغما داده اند اشاره به همین جشن و به همین عادت سورچرانی و ضیافت عام است و گرنه ترکان یغما در حقیقت مردمی سغدی و ایرانی و سخت متمدن بوده اند و شهرنشین، نه مانند و تراکمه که از تربیت مواشی و ترکتازی و غارتگری معاش می گذرانیدند.
از سطور بالا چنین معلوم می شود که خوان یغما نام یکی از جشنهای مجلل و باشکوه تورانیان ماوراء النهر بوده است که آداب و رسوم آن را از جشن سگه اقتباس کرده اند. توضیح آنکه در این جشن سفره های وسیعی می گسترانیدند. انواع و اقسام خوراکهای لذیذ و نوشیدنیهای خوشگوار در آن می نهادند. از عموم طبقات دعوت می کردند که در این ضیافت عمومی حاضر شوند و ضمن انجام سایر مراسم معموله بخورند و بنوشند. اگر به این سفره و ضیافت عام نام خوان یغما داده شده است شاید از این جهت بوده که شرکت کنندگان در جشن مجاز بودند ضمن اکل و شرب هر چه می خواهند با خود ببرند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-11-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مرغ از قفس پرید
داستان:
در مبارزات سیاسی و نظامی واجتماعی اگر یکی از دو طرف متقابل و متخاصم احساس ضعف و زبونی کند و قبل از آنکه به دست مخالفان افتد میدان مبارزه را ترک گفته به محل امنی دور از چشم دشمنان پناه ببرد ظرفا و نکته سنجان، حتی همان جبهۀ مخالف که نقش خویش را برای دستگیری حریف بر آب می بینند از باب جد یا هزل می گویند:«مرغ از قفس پرید.» یعنی از چنگ ما خلاص شد و از دامی که برایش چیده بودیم در رفت.
این ضرب المثل که در چند سال اخیر گاهگاهی مورد استفاده قرار گرفته است در کشور انگلستان ریشه گرفته و داستان تاریخی شیرین و عبرت انگیزی دارد که احتمالاً به این شرح است:
در سال 1625 میلادی پس از جیمز اول پسرش پرنس ویلز به نام چارلز اول در بیست و پنج سالگی به جای پدر بر تخت سلطنت انگلستان نشست. در آغاز سلطنت گمان می رفت که چارلز شارل بر خلاف پدر به حکومت تمکین کند و مصوبات پارلمان را محترم شمارد ولی سه بار انحلال پارلمان انگلستان که به فرمان او انجام گرفت تصور هر گونه امید و خوشبینی را به یأس و بدبینی مبدل ساخت زیرا چارلز فقط به هنگام ضرورت و اضطرار و استقراض در مقام افتتاح مجلس بر می آمد و چون حاجت را مقرون اجابت
نمی دید با توجه به کوچکترین مخالفتی که از طرف نمایندگان ابراز می شد مجلس را منحل و مخالفین را تحت فشار و شکنجه قرار
می داد.
آخرین پارلمانی که در زمان سلطنت چارلز افتتاح شد از آن جهت که مدت سیزده سال (1640-1653 میلادی) به طول انجامید از طرف مردم و تاریخ نویسان به پارلمان طویل موسوم گردید.
نمایندگان این پارلمان از روز اول مصمم شدند که حکومت مطلقه را براندازند و مذهب انگلیس را به مذهب پوریتن ( puritain، پوریتن ها قومی از مسیحیان هستند که به ظاهر انجیل عمل کنند و متعصب و متعبد باشند (نقل از: لغتنامۀ دهخدا).) تبدیل کنند لذا هنوز چند روز از افتتاح پارلمان نگذشته بود که استرافورد و لود دو نفر از وزرای متعصب حکومت استبدادی را به عنوان خیانت به پای محکمه کشیده اولی را فی المجلس سر بریدند و دومی چهار سال بعد به قتل رسید. آن گاه مجلس عامه برای آنکه دست چارلز را از انحلال پارلمان کوتاه کند قانونی گذرانید که به موجب آن شاه نمی توانست بدون اجازۀ مجلس امر به انحلال دهد. چندی بعد چون خیانت دیگری از چارلز دیدند و شورش کاتولیک مذهبان ایرلند را به تحریک نهایی او تشخیص دادند لذا قانونی گذرانده اختیار لشکرکشی و انتخاب افسران را هم از او سلب کردند.
چارلز اول چون پارلمان را کاملاً بر خود مسلط دید درصدد اعمال قدرت و ارعاب مخالفان برآمد و با وجود آنکه نمایندگان مجلس از هر جهت مصونیت داشته اند روزی بدون اطلاع قبلی به پارلمان رفت تا پنج نفر از سران مخالفان را دستگیر و توقیف نماید ولی چون نمایندگان مخالف قبلاً از جریان توطئه آگاه شده بودند آن روز را به مجلس نیامدند و خود را پنهان کردند یعنی در واقع: مرغان از قفس پریده بودند.
عبارت بالا از آن تاریخ به بعد در تمام جهان و به زبانهای مختلف ضرب المثل گردیده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-11-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مدینه ی فاضله
داستان:
کمال مطلوب و غایت آمال بزرگان و دانشمندان جهان این است که اوضاع عالم به صورتی درآید که گرگ و میش از یک چشمه آب نوشند و شاهین و کبوتر در یک لانه آشیانه کنند. آدمی دست از حرص و آز بردارد و بوم شوم ستیزه جویی و کشتار و خونریزی از بسیط زمین رخت بربندد و عدالت اجتماعی به معنای واقعی در سراسر جهان حکمفرما شود. به عبارت اخری پهنۀ عالم مدینۀ فاضله گردد و به اصطلاح، ترجیح مرجوح بر راجح و تقدیم ناقص بر کامل را مفهومی نباشد. خلاصه هر کس در همان صف و مقامی که شایستگی آن را دارد جای گیرد.
مدینۀ فاضله جایی است که عقل و عاطفه توأماً در آن حکمروا باشد و هر کس در هوای تحقق چنین حکومت و نظام اجتماعی روزشماری می کند. مدینۀ فاضله یعنی حکومت لایقها. عبارت مدینۀ فاضله که امروز در بین اهل اصطلاح به صورت ضرب المثل درآمده و غایت و نهایت هر روش و سیستم عالی و درخشان را به آن منتهی می کنند اگرچه به ظاهر ساده به نظر می رسد ولی همین دو کلمه چون از یک اصل و فصل مهم فلسفی ریشه گرفته است از آن مکتب و مشرب فلسفی بالمناسبه اشارتی می رود.
به طوری که می دانیم سقراط و افلاطون و ارسطو سرآمد حکما و متفکرین جهان به شمار می روند و دانشمندان و فیلسوفان بعدی دنبال این سه نفر افتادند و کاروان حکمت و عرفان را تشکیل داده اند.
عبارت مدینۀ فاضله مبتنی بر آرا و عقاید افلاطون است که به سال 427 پیش از میلاد مسیح متولد شده قریب هشتاد سال عمر کرد و همه را با استفاده از محضر سقراط و سایر متفکرین معاصر و افاضه به طالبان علم و دانش مصروف داشت.
از افلاطون در حدود سی رساله باقی مانده که نفیس ترین یادگار حکمت و بلاغت به شمار می رود. آثار افلاطون با وجود طی زمان و گذشت اعصار و قرون متمادی طراوت و تازگی خود را از دست نداد و هنوز هم اهل ذوق و اطلاع از آن لذت می بردند و طالبان حکمت و عرفان از خرمن حقایق و معانی آن خوشه چینی می کنند.
سخنان افلاطون بعضاً چنان مترقی است که عمل و کاربرد آن در عصر حاضر هم هنوز زود به نظر می رسد.
اگرچه افلاطون به حقیقت عالم نظر داشت و تا اندازه ای می توان گفت که علم الهی ساخته و پرداختۀ اوست ولی به طور کلی می توان گفت که حکمت افلاطون ناظر بر عشق و اخلاق و سیاست بوده است که چو مدینۀ فاضله ناشی از سیاست افلاطون می باشد لذا به شرح سیاست مزبور فی الجمله می پردازیم:
افلاطون در سیاست عقیدۀ خاصی داشت و معتقد بود که حکمت
بی سیاست و سیاست بی حکمت ناقص و باطل است. از طرف دیگر سیاست و اخلاق را یک منشأ دانسته برای تأمین سعادت بشر لازم و واجب می داند. به نظر افلاطون بهترین دولتها آن است که بهترین مردم حکومت کنند یعنی حاکم حکیم باشد یا حکیم حاکم شود.
اما در تطبیق فروع و تشکیلات هیئت اجتماعیه به تخیلات و نظریات مخصوصی پرداخت که با واقعیت تطبیق نمی کرد. فی المثل عقیده داشت که هیئت اجتماعیه وقتی کمال خواهد یافت که تملک شخصی و خانواده ملغی شود، ازدواج و زناشویی موقوف و منسوخ گردد و هیئت خانواده و اختصاص زن و فرزند در میان نباشد بلکه جفت گیری براساس فن اوژنیک یعنی فن اصلاح نژاد انسان، نه براساس عشق و تصادف انجام گیرد و مردان نیرومند و شجاع هر چه بیشتر ممکن باشد با زنان بیامیزند تا از تخمۀ ایشان مردان دلیر برای کشور پدید آید.
از طرف دیگر بچه هایی که بدین طریق متولد می شوند نباید پدران و مادران خود را بشناسند. از لحظۀ تولد دولت تعلیم و تربیت آنها را به عهده گیرد و این اطفال تا سن بیست سالگی از تعلیم و تربیت یکسان برخوردار شوند. به عقیدۀ افلاطون ورزش و موسیقی اساس تربیت مقدماتی را تشکیل می دهد. ورزش اندام را متناسب و زیبا می کند و موسیقی روح را هماهنگی می دهد و هرج و مرج و آشوب را از جهان دور می سازد.
پس از این دوره افرادی که استعداد بیشتری ندارند جزء طبقات کشاورزان و کارگران و پیشه وران می شوند و افراد مستعد ده سال دیگر یعنی تا سن سی سالگی تحت تعلیم قرار گرفته و به مطالعۀ علوم و حساب و هندسه و نجوم می پردازند. تا به اصول زیبایی شناسی آشنا شوند.
بعد از این دوره افرادی که در آزمایش توفیق حاصل نمی کنند طبقۀ سربازان و نیروی دفاعی کشور را تشکیل می دهند و بقیه که در دوره آزمایش پیروز گردیدند مدت پنج سال به مطالعۀ فلسفه می پردازند و برای رهبری کشوری که باید مدینۀ فاضله شود تربیت
می شوند.
در مدینۀ فاضله افلاطون تساوی مطلق میان مردان و زنان برقرار است و تربیت آنان کاملاً مشابه و یکسان خواهد بود. این افراد برگزیده چون دوران پنج سالۀ تحصیل فلسفه را طی کردند و به تعلیمات عملی می پردازند و اصول صحیح کشورداری را یاد
می گیرند یعنی آنچه در طول سالیان متمادی آموخته اند در زندگانی روزمره به کار می بندند و مدت پانزده سال بدین منوال ادامه
می دهند تا مرد کار و عمل بار بیایند و در سن پنجاه سالگی به عنوان فیلسوف و حکیم کامل شایستۀ رهبری شوند و زمام امور کشور را به دست گیرند چه به عقیدۀ افلاطون:«فیلسوف می داند چگونه بیندیشد و کشور را از طریق تفکر صحیح اداره خواهد کرد در حالی که مغز مردمان عادی به مثابۀ آیینۀ شکسته ای است که حقایق امور به طور درهم در آن انعکاس پیدا می کند و اگر زمام امور کشور را بر عهده گیرند ملت را به گمراهی و سرشکستگی
می کشانند.»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-11-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مجذوب و مرعوب
داستان:
در جوامع بشری بسیارند افرادی که به اقتضای زمان و مکان در پیرامون مسائل و خصوصیات افراد اظهار نظر میکنند و قضاوت اصولی و عادلانه را فدای حب و بعض و توجه به مسائل شخصی می نمایند. قضاوت و استنباط این گونه افراد ناشی از میل و علاقۀ مفرط به شخص مورد بحث است یا رعب و هراسی آنان را از اظهار حقیقت باز می دارد. چنین افراد را در عرف اصطلاحات اهل ادب و اصطلاح مجذوب یا مرعوب می خوانند زیرا علاقه و محبت از یک طرف و ترس و رعب از طرف دیگر حجاب حقیقت شناخته شده و به همین جهات و ملاحظات، شهادت و گواهی افراد مجذوب و مرعوب بر طبق اصول و موازین حقوقی و قضایی مردود و غیر قابل قبول تلقی گردیده است.
مجذوب و مرعوب دو کلمه بیش نیست ولی چون در یکی از وقایع تاریخ معاصر ایران به مناسبتی مورد استفاده و اصطلاح قرار گرفت لذا به صورت ضرب المثل درآمد.
آقای میرزا یوسف خان صفاری ملقب به مشاراعظم و معروف به یوسف مشار از خانواده های سرشناس لاهیجان در استان گیلان و پدرش از مستوفیان صاحب کمال و معرفت بوده است. وی در دوره های تقنینیه و هفدهم نمایندگی مردم بروجرد و تهران در مجلس شورای ملی را بر عهده داشته است.
در دورۀ پنجم پس از مدتی که در مجلس خدمت کرد شغل دولتی اختیار کرده ابتدا معاون وزارت فرهنگ سابق و سپس کفیل آن وزارتخانه شد.
در دورۀ هفدهم قانونگزاری در زمان دولت دکتر محمد مصدق که عمر مجلس کمتر از دو سال بود (هشتم خرداد سال 1331 تا آذرماه سال 1332 خورشیدی) در اواخر سال 1331 خورشیدی کار مجلس هشتاد نفری تقریباً فلج بود و جلسات مرتب تشکیل نمی شد زیرا
عده ای از نمایندگان در صف مخالفان دولت بوده عده ای هم ملاحظاتی داشته اند. روز یکشنبه بیست و هفتم مهرماه سال مزبور پس از رسمیت یافتن جلسه طرح پیشنهادی دولت راجع به صلاحیت دادگاه جنایی جهت رسیدگی به جرائم متهمین وقایع سی ام تیرماه مربوط به زمان حکومت قوام السلطنه مطرح گردید.
غرض دولت از طرح پیشنهادی این بود که پافشاری و مقاومت مسلحانۀ مسئولان انتظامی در واقعۀ سی ام تیرماه را که منجر به قتل و جرح عده ای از مخالفان دولت وقت شده بود در صلاحیت دادگاه جنایی تشخیص داده آنها را به عنوان جنایتکار تسلیم محکمه کند.
در این جلسه که در واقع آخرین جلسۀ مجلس بود و دیگر تشکیل نشد پس از نطقهایی که له و علیه فوریت لایحه ایراد گردید آقای یوسف مشار پشت تریبون مجلس رفت و ضمن صحبت چنین اظهار داشت:
«...ولی آقای دکتر بقایی در پشت تریبون فرمودند که بنده چنین و چنان خواهم کرد. خوب، آن یک بحث دیگری است که ممکن است ایشان اقدام بفرمایند و یک عده ای را هم ببرند و کارها را انجام دهند ولی این ربطی به دادگستری و بسط عدالت ندارد. تا در مملکت خودمان دادگستری می خواهیم عدالت باید شامل حال همه کس باشد. وقتی پای عدالت آمد همه باید ساکت و صامت باشند. ببینید آن کس که قاضی است چه جور می خواهد حکومت بکند.»
قنات آبادی:«جناب آقای مشار، این قضایای سی ام تیر دروغ بود؟ این کشته ها دروغ بود؟ این دادگستری که شما دارید تعریف می کنید چه می کند؟ من خودم از توی گلوله ها آمدم به مجلس شورای ملی. توی خانۀ من گلوله افتاد. کسانی هستند از اصناف و تجار که همه شاهد هستند.
«اینها حتی موافق نبودند که من با آن حالت بیایم اینجا. بنده با کوشش بیرون آمدم، اینجا با اعلیحضرت حرف زدم. با رییس ستاد حرف زدم. هر چه از من برمی آمد اینجا منتهای کوشش را کردم. حتی وقتی که آمدم در حوضخانه، آقایان نشسته بودند و توجه نداشتند که باید رفت دنبال این کار. نشسته بودند و نوحه و زاری می کردند و متوجه نبودند که باید این کار را کرد- کریمی: این مطالب راجع به فوریت نیست.»-حالا فوریتش را عرض می کنم.
«عرض می کنم حالا یک همچه پیشنهادی رسیده است که هم از حیث قانون درست نیست و هم توی آن دستورالعملهایی داده شد که این طور بکنند و آن طور نکنند. یک سلسله مطالبی توی این پیشنهاد نوشته شده که از نظر قضایی درست نیست. باید یک همچه قانونی را اجازه بدهند برود به کمیسیون دادگستری، و رویش مطالعه شود به یک نحوی که مناسب با عدالت باشد بیاورند بهش رأی بدهیم والا با این عجله که تمام بیرون می روند یک کارهایی را نیم بند درست کنند و بیاورند مجلس شواری ملی رأی بگیرند در یک مجلس نیم بندی که نصف آن مرعوب شده اند و نصف آن مجذوب، نمی دانند چکار می کنند آمده است اینجا.این چه کاری است؟»
کاری به دنبالۀ مذاکرات مجلس و سرنوشت طرح پیشنهادی نداریم زیرا دیگر جلسه به علت نداشتن اکثریت تشکیل نگردید و بقیۀ جریان قضیه در صورت مذاکرات آرشیو مجلس شورای ملی موجود است.
غرض این است که دو کلمۀ مجذوب و مرعوب در آن تاریخ به قدری مورد توجه ارباب قلم و اصحاب مطبوعات واقع شده بود که مدتها در پیرامون آن قلم فرسایی کرده هر دسته ای مخالفان خویش و موافقان طرف مقابل را به اقتضای حال و مقال مشمول و مصداق یکی از دو کلمۀ مزبور قرار داده اند.
رفته رفته این دو کلمۀ معمولی و متعارف بر اثر تکرار و تواتر در نطق و قلم از دایرۀ مجلس و مطبوعات خارج شده صورت ضرب المثل پیدا کرده است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-11-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مجاهد روز شنبه
داستان:
هرگاه کسی در کاری مهم و قابل توجه که دیگران انجام داده اند و او کمترین دخالتی در آن نداشت ولی با این وصف تظاهر کند که در آن کار مشارکت و اثر وجودی داشته است اهل اطلاع و اصطلاح بخصوص تهرانی های معمر و سالخورده چنین کسی را از ارباب تعریض و تمسخر مجاهد روز شنبه می گویند که البته دانستن ریشۀ تاریخی این عبارت مثلی را لازم و ضروری دانست تا اگر پژوهشگران جوان احیاناً با این ضرب المثل در مکالمه و محاوره برخورد نمایند از علت تسمیه و تمثیل آگاه باشند.
به طوری که می دانیم از امضای فرمان مشروطیت ایران از طرف مظفرالدین شاه قاجار در تاریخ چهاردهم جمادی الثانی 1324 هجری قمری و همچنین امضای قانون اساسی مشروطیت از طرف شاه و محمدعلی میرزای ولیعهد در تاریخ چهاردهم ذی القعدۀ همان سال که ده روز پس از این واقعه مظفرالدین شاه بدرود زندگی گفته است دیر زمانی نگذشته بود که محمدعلی شاه بنای مخالفت با مشروطیت ایران را گذاشته و آزادیخواهان را به عناوین مختلفه مورد ضرب و شتم و تبعید قرار داده افراد نامداری چون ملک المتکلمین و میرزا جهانگیر خان را نیز به قتل رسانیده است، سهل است برای برانداختن مجلس شورای ملی، آن را به توپ بست و چیزی نمانده بود که نهال نورس آزادی و آزادیخواهی از ریشه خشک شده پایه و اساس نوبنیاد آن از بیخ و بن برکنده شود ولی...
ولی هر چند که مشروطه خواهان در تهران به دست قزاقان لیاخوف و سربازان سیلاخوری سرکوب شدند ولی ابتدا در تبریز و سپس در رشت مجدداً نهضت مشروطه خواهی آغاز شد، نیروی عین الدوله را مجاهدان تبریز به فرماندهی ستارخان و باقرخان شکست دادند و محمدولی خان سپهسالار تنکابنی که از همکاری با عین الدوله سرباز زده به رشت بازگردید و اعلام آزادیخواهی کرده بود به همراهی سردار محیی معزالسلطان و میرزا کریمخان و یپرم و سالار فاتح و میرزا کوچک خان و جوانان آزادیخواه گیلان از راه قزوین به سمت تهران حرکت کرد.
اردوی بختیاری نیز به رهبری سردار اسعد حاج علیقلی خان بختیاری و فرماندهی امیر مجاهد و عزیزالله خان ایل بیگی و محمد جوادخان منتظم الدوله و سردار اقبال و ضیاء السلطان و مرتضی قلی خان و حاج ابوالفتح خان احمد خسروی سیف السلطنه شهر قم را تصرف کرده در بادامک به اردوی مجاهدان گیلان ملحق گردید.
این عده پس از چند جنگ و کروفری که با قوای دولتی کردند متفق القول و یک رأی شدند که سپاه دولتی را شبانه رها کنند و به تهران هجوم برند.به همین ترتیب عمل کردند ولی چون دروازه قزوین و جادۀ حضرت عبدالعظیم به وسیلۀ قوای دولتی مستحکم شده بود مجاهدان از طریق رباط کریم و کن به قریۀ طرشست رفتند و از دروازۀ بهجت آباد، کالج فعلی، که باز و بلامانع بود به شهر حمله کرده پس از جنگهای شدید سه روزه در حالی که فرماندهان دو نیروی اصفهان و گیلان پرچمهای سفید در دست داشته اند وارد پایتخت شده به بهارستان رفتند و حوضخانۀ بهارستان را محل کار خود قرار داده اند.
فی الجمله قوای دولتی منهزم گردید، محمدعلی شاه به سفارت روس پناهنده شد و قشون قزاق به سردستگی لیاخوف تسلیم گردید.آن گاه مجلس عالی مرکب از سردارارن مجاهدین و روحانیون و بازرگانان و آزادیخواهان و درباریان متمایل به آزادی تشکیل گردیده محمد علی شاه را از سلطنت خلع و پسر دوازده ساله اش احمد میرزا را به نام احمد شاه به پادشاهی انتخاب کرده عضدالملک رییس ایل قجر را نیز به نیابت سلطنت برگزیدند.
کاری به دنبالۀ مطلب نداریم زیرا این قصه سر دراز دارد و از حوصلۀ این مقال و موضوع مقاله هم خارج است.غرض این است که مجاهدین اصفهان و گیلان روز جمعه بیست و ششم رجب سال 1327 هجری قمری تهران را فتح کردند ولی صبح فردای آن روز یعنی روز شنبه که غائله خوابید و آبها از آسیاب افتاد به قول یکی از نویسندگان:
... یک عده از سودجویان بی ایمان که جز غارت و چپاول و استفاده از نام آزادیخواهی در آینده هدف و منظور دیگری نداشتند خود را مسلح ساختند و نام مجاهد روی خود گذاردند و خویشتن را شریک افتخارات مجاهدان واقعی روز جمعه که جان بر کف دست گرفته و برای نجات آزادی کشور فداکاری کرده بودند جلوه دادند.البته این موضوع بر مردم پوشیده نماند و به آنها نام مجاهدین روز شنبه دادند. اکنون به هر کس که در کار خطیر مهمی که به دست دیگران انجام گردیده و او در اجرای آن کمترین مداخله ای را نداشته و با این حال خود را شریک آن جلوه می دهد. به تمسخر و استهزا عنوان مجاهد روز شنبه می دهند.
آری، عنوان مجاهد روز شنبه از آن تاریخ که فرصت طلبان به سودجویی پرداخته اند ورد زبان گردید و بعد از آن واقعه نیز وقایع عدیده یکی پس از دیگری رخ داده افراد ابن الوقت که در حزب باد عضویت دائمی دارند! بر طبق همان مرام و مرامنامه! عمل کرده و می کنند. هاتف اصفهانی می فرماید:
گر فاش شود عیوب پنهانی ما
ایوای به خجلت و پشیمانی ما
صائب هم چه خوب گفته:
یکرنگتر ز بیضه ندیدم بروزگار
چون پرده اش دریده شد، آنهم دورنگ بود
باید با آن شاعر ناشناخته همصدا شویم و بگوییم:
خود را بما چنانکه نبودی نموده ای
افسوس آنچنانکه نمودی، نبوده ای
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-11-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مثل کبک سرش را زیر برف می کند
داستان:
این مثل در مورد کسانی به کار می رود که چون معایب خود را نمی بینند و تشخیص نمی دهند می پندارند که دیگران هم آن معایب را نمی بینند و از آن بی اطلاع هستند.
اتفاقاً سر زیر برف کردن کبک علت و سبب خاصی دارد که با گمان و تصور عامه در مورد این پرندۀ زیبا و خوش خرام کاملاً مغایر و مباین است به همین جهت به شرح آن علت می پردازیم تا اشتباه عمومی در رابطه با این ضرب المثل روشن شود.
کبک این حیوان زیبا را تقریباً همه کس می شناسد. پرنده ای است از طایفۀ ماکیان که به جهت گوشت لذیذش آن را شکار می کنند. تاکنون هشت نوع از این پرنده به وسیلۀ علمای حیوان شناس در آسیا و اروپا شناخته شده است.
کبک در کوهسارها و مناطق روباز زندگی می کند و مانند قرقاول روی شاخ درختان نمی رود. خوراکش دانه های گیاهی و سبزیها و برگ درختان و حشرات است که فقط صبح زود و هنگام غروب آفتاب از شکاف کوهها خارج می شود و تغذیه می کند و بقیۀ ساعات روز را در محل امنی می گذراند.
کبک ماده در اردیبهشت ماه در زمین چاله ای با پا می کند و در آن روزی یک تخم نخودی رنگ می گذارد و بین دوازده تا هجده تخم می نهد و پس از سه هفته روی تخمها می خوابد تا جوجه هایش از تخم درآیند. این پرنده در اسارت تخم می کند ولی بر روی تخم نمی خوابد بدین جهت برای تربیت و ازدیاد آن باید در منازل چمن تهیه کرد تا کبک در آن تخم بگذارد و بعداً تخمها را جمع آوری و زیر مرغ کرچ بگذارند تا جوجۀ کبک بیرون آید.
برای این حیوان از قدیم سه صفت مشخص قائل بوده اند که عبارت است از: خرامیدن، قهقهه زدن، هنگام خطر سر زیر برف کردن.
1- خرامیدن و راه رفتن کبک به قدری مورد توجه ارباب ذوق و ادب واقع شده که کمتر شاعر یا نویسنده ای از آن ارسال مثل نکرده است. ابوشکور بلخی می گوید:
خرامیدن کبک بینی به شخ
تو گویی ز دیبا فکندست نخ
خاقانی شروانی، آنجا که می خواهد از هنر شاعری خویش ببالد و دیگران را در طی این طریق ضعیف و ناتوان بشمارد چنین می گوید:
خاقانی آن کسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
2- قهقهۀ کبک همان قدقد مخصوصی است که کبک نر و ماده در فصل بهار و موقع سرمستی و جفت گیری از حنجره خارج می کنند و نویسندگان و شاعران آن را به قهقهه یعنی خنده به آواز بلند تعبیر می کنند. حافظ می گوید:
دیدی آن قهقهۀ کبک خرامان حافظ
که ز سرپنجۀ شاهین قضا غافل بود
3- اما راجع به سر در زیر برف کردن کبک در میان مردم این طور شهرت دارد که در فصل زمستان هنگامی که زمین مستور از برف است به محض اینکه کبکها در معرض خطر جرگه و محاصرۀ شکارچیان قرار گیرند فوراً سر را در زیر برف فرو می کنند تا شکارچیان را نبینند به گمان آنکه چون آنها دشمن را نمی بینند پس دشمن هم آنها را نمی بیند و از تعرض و صید شدن مصون خواهد ماند:«چون صیادان قصد او کنند سر را در زیر برف پنهان کنند و چنان پندارد که صیاد او را ندیده و نبیند.» در حالی که این گمان و تصور به کلی باطل است، چه اولاً کبک آن شعور را ندارد که دست به حیله و تزویر بزند. ثانیاً به فرض آنکه دارای چنان هوش و فراست باشد به حکم شعور غریزی باید کاری کند که از تجاوز و دستبرد دشمن و شکار شدن در امان بماند نه آنکه سر در زیر برف کند به خیال آنکه کسی را نمی بیند پس هیچ کس او را نخواهد دید، در صورتی که غرایز حیوانی همیشه در جهت صیانت و بقای نفس دور می زند نه امر واهی و بی نتیجه.
در این مورد با چند نفر از دوستان شکارچی من جمله شادروان عباس میرزا حشمتی که در امر شکار صاحب و صائب نظر بودند مزاکره کردم و ریشۀ این مثل مشهور و مصطلح را از آنان جویا شدم.
اتفاقاً همگی متفق القول اظهار داشتند که این اصطلاح به نحوی که در اذهان عامه و حتی شاعران و نویسندگان به منظور ارسال مثل اشتهارد دارد به هیچ وجه صحیح نیست. حقیقت مطلب این است که در ازمنۀ گذشته موقعی که برف تازه می بارد شکارچیان جرگه می کردند یعنی در منطقه ای که کبک داشت از چهار جهت با رعایت سکوت و اختفا پیش می رفتند و منطقۀ صید و شکار را از هر طرف محاصره می کردند و کبکها را می پراندند و در هوا می زدند.
از مختصات کبک این است که هنگام احساس خطر یک پرش برمی دارد و از شدت وحشت و اضطراب چندمتر دورتر به سرعت فرود می آید.
پیداست چون زمین مستور از برف است این حیوان زیبا و قشنگ به علت سرعت فرود آمدن گاهی سر و گردن و گاهی تمام اعضای بدنش در زیر برف فرو می رود و قسمتی که تنها دم و دوپایش خارج از برف باقی می ماند و قدرت خارج شدن از برف و پرواز مجدد از وی سلب می گردد.
در این موقع شکارچیان سر می رسیدند و آنها را زنده به دست می آوردند. این کار اختصاص به شکارچیان نداشت بلکه در غالب دهات و روستاهای کوهستانی هنگام ریزش برف که کبکها به جستجوی غذا و دانه در داخل برف به طور دسته جمعی حرکت می کردند روستاییان به صورت جرگه آنها را محاصره می کردن و با پرتاب سنگ یا حملۀ دسته جمعی آنها را می پرانیدند. کبکها از این حملۀ ناگهانی وحشت می کردند و به همان ترتیب که در بالا شرح داده شد پرواز می کردند و چند صدمتر دورتر می رفتند و روستاییان آنها را با دست می گرفتند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-11-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ماهی از سرگنده گردد نی زدُم
داستان:
اگر در خانواده یا جمعیتی احیاناً بی دانشی سر زند تقصیر یا قصور را به هر صورت و کیفیتی که باشد متوجۀ پیران و عقلای قوم می دانند که در ایفای وظیفه و راهبری و ارشاد قوم و قبیله تعلل و کوتاهی ورزیده جوانان و ناپختگان را به صراط مستقیم سعادت و نیکبختی دلالت و راهنمایی نکرده اند.
در چنین موقع ظرفا و نکته سنجان تمام مقصود و منظور را در یک جمله خلاصه کرده می گویند:
ماهی از سر گنده گردد نی از دم.
اما ریشۀ این مثل و مصراع:
عقلای قوم و راهبران و پیشوایان اجتماعی وظیفه دارند که در میان طبقۀ جوانان به دلالت و ارشاد بپردازند. آنها را موعظه کنند و پند و اندرز دهند تا افکار و عواطف خود را به سوی عوامل و جهاتی که موجب تضعیف عقول و گنجینه داری شود معطوف ندارند.
طبقۀ معمر و مجرب به منزلۀ سر ماهی یعنی مغز متفکر هستند که اگر احیاناً گندیده شود و از کار افتد در چنین مواقع هوسها و تمایلات جوانان و ناپختگان زنجیر غرایز را پاره می کنند و آنچه خاطرخواه آنهاست انجام می دهند.
بر عهدۀ عقلای قوم است که کاری کنند تا جوانان و ناپختگان محرومیت و ناکامی خویش را از رهگذر گرایش به صنعت و هنر جبران کنند:«چنان که دختران زشت سیما با کوشش و تلاش و پشتکار خستگی ناپذیر هنرمندان و صنعتگران درجۀ اول می شوند و کچلها همیشه زرنگتر از اقران و امثال خود از آب درمی آیند و بالاخره آنچه از آن فشار خاطرات به وسایل نبوغ و ابتکار جبران نشد محرومیت و آزار حقارت در نزد شخص ریشه می داوند و اگر به صورت اول یعنی بیماریهای هیستری و صرع یا به صورت دوم نبوغ و ابتکار و هنرمندی و اشتهار درنیامد به صورت بیماریهای بدبینی و فحاشی به مردم و حسد و کینه توزی و بخل و ضنت درمی آید.»
با بیان توضیح و ملاحظه که به طور ایجاز و اختصار ذکر شد مقصود این است که عقول دوم یا عقول بیدار که همان عقلای قوم هستند وظیفه دارند عقول اول یعنی جوانان ناپخته و خام را از رهگذر ارشاد و موعظه نگذارند از صراط مستقیم تفکر و تعقل که رهنمون بشری است منحرف شوند و راه عصیان و تمرد و سرکشی را در پیش گیرند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-11-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ماستها را کيسه کردن
داستان:
اصطلاح بالا کنایه از: جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی غلاف کردن و دم در کشیدن و یا دست از کار خود برداشتن است.
فی المثل گفته می شود:«فلانی چون سنبه را پرزور دید ماستها را کیسه کرد.» یا به عبارت دیگر به محض اینکه صدای مدیر یا ناظم بلند شد بچه ها ماستها را کیسه کردند و...
اکنون ببینیم وقتی که ماست داخل کیسه می شود چه ارتباطی با ترس و تسلیم و جا خوردگی پیدا می کند.
ژنرال کریمخان ملقب به مختارالسلطنه سردار منصوب در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار مدتی رییس فوج فتحیۀ اصفهان بود و زیر نظر ظل السلطان فرزند ارشد ناصرالدین شاه انجام وظیفه می کرد.
پارک مختارالسلطنه در اصفهان که اکنون گویا محل کنسولگری انگلیس است به او تعلق داشته است.
مختارالسلطنه پس از چندی از اصفهان به تهران آمد و به علت ناامنی و گرانی که در تهران بروز کرده بود حسب الامر ناصرالدین شاه حکومت پایتخت را برعهده گرفت.در آن زمان که هنوز اصول دموکراسی در ایران برقرار نشده و شهرداری (بلدیه) وجود نداشته است حکام وقت با اختیارات تامه و کلیۀ امور و شئون قلمرو حکومتی من جمله امر خوار بار و تثبیت نرخها و قیمتها نظارت کامله داشته اند و محتکران و گرانفروشان را شدیداً مجازات می کردند.
گدایان و بیکاره ها در زمان حکومت مختارالسلطنه به سبب گرانی و نابسامانی شهر ضمن عبور از کنار دکانها چیزی برمی داشتند و به اصطلاح ناخونک می زدند. مختارالسطنه برای جلوگیری از این بی نظمی دستور داد گوش چند نفر از گدایان متجاوز و ناخونک زن را با میخهای کوچک به درخت نارون در کوچه ها و خیابان های تهران میخکوب کردند و بدین وسیله از گدایان و بیکاره ها دفع شر و رفع مزاحمت شد.
روزی به مختارالسلطنه اطلاع داده اند که نرخ ماست در تهران خیلی گران شده طبقات پایین را از این مادۀ غذایی که ارزانترین چاشنی و قاتق نان آنهاست نمی توانند استفاده کنند. مختارالسلطنه اوامر و دستورات غلاظ و شداد صادر کرد و ماست فروشان را از گرانفروشی برحذر داشت.
چون چندی بدین منوال گذشت برای اطمینان خاطر شخصاً با قیافۀ ناشناخته و متنکر به یکی از دکانهای لبنیات فروشی رفت و مقداری ماست خواست.
ماستفروش که مختارالسلطنه را نشناخته و فقط نامش را شنیده بود پرسید:«چه جور ماست می خواهی؟» مختارالسلطنه گفت:«مگر چند جور ماست داریم؟» ماست فروش جواب داد:«معلوم می شود تازه به تهران آمدی و نمی دانی که دو جور ماست داریم: یکی ماست معمولی، دیگری ماست مختارالسلطنه!»
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید. ماست فروش گفت:«ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم. الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می کند بخرید! اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است! از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را ماست مختارالسلطنه لقب داده ایم! حالا از کدام ماست می خواهی؟ این یا آن؟!»
مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردیش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند. سپس طغار دوغ را از بالا داخل دو لنگۀ شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند. بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به ماست فروش کرد و گفت:«آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر صورت ترا آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!»
چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و همه ماستها را کیسه کردند تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند.
آری، عبارت مثلی ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل ضرب المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می گیرد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-14-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ماست و دروازه
داستان:
ضرب المثل ماست و دروازه در مواردی به کار می رود که دو مطلب متناقض و متغایر را بخواهند با یکدیگر تلفیق دهند. فی المثل گفته شود: من از حسن طلبکار هستم به دلیل اینکه حسین از او طلبی ندارد. که در این صورت گفته می شود: فلانی ماست و دروازه صحبت می کند یعنی مطالبی را بهم تلفیق می دهد که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارد.
اکنون ببینیم ماست و دروازه چه ارتباطی با یکدیگر دارند که ترکیب آن دو، صورت ضرب المثل پیدا کرده است؟
به طوری که می دانیم ماست از شیر بوجود می آید به این طریق که شیر گرم را مایه می زنند و در شرایط و حرارت مناسبی قرار می دهند تا تدریجاً ببندد و به صورت ماست در بیاید. به همین جهت ماست درست کردن را در اصطلاح عمومی ماست بندی می گویند.
درب بزرگ شهر یا قریه یا قلعه را سابقاً دروازه می گفتند و امروزه هم هنوز در بعضی از قراء و قصبات ایران وجود دارد که شبها به منظور حفاظت شهر و قریه و قلعه آنرا که دری بسیار بزرگ و قطور و سنگین وزن است می بستند و نگاهبان و دروزاه بانی در کنار آن حراست می کرد تا اگر آشنایی دیروقت بیاید دروازه را باز کنند ولی بیگانه را اجازۀ دخول ندهند. با این توضیح مختصر به طوری که ملاحظه می شود: ماست را می بندند، دروازه را هم می بندند ولی این بستن کجا و آن بستن کجا. به همین جهت اصطلاح ماست و دروازه صورت ضرب المثل پیدا کرد و در موارد لازم که جنبۀ تناقضه و تغایر داشته باشد مورد استفاده و استناد قرار می گیرد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 05:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|