ایـنـجــــا
دخـتـرکـــی در آیـنــه ایـسـتـاده
کـه از تـمــام دنـیــا
فـقـط لـحـظـه ای بــودنِ تـصــویـری را مـی خــواهـد
کـه از پـشـت عــرضِ شــانه هـایــش را در بـر گـرفـتـه بـاشــد . . .
بـعـضِـــــــی آه هــا را...
هـر چـــقدر هــم کــه از تـــه دل بکشـــی..
بــــاز هـــم ســــینه اتـــــ خالـــــی نمـــی شــــود...
امـــــروز ســـینه ی مـــن پــــر اسـت از آن آه هـــا...
برای تو می نویسم که عاشقانه میخوانی درد دلم را
برای تو مینویسم ،
برای تو که میدانم عاشقی یا در غم عشقت نشسته ای.
مینویسم تا بخوانی ، من با یک دنیا احساس نوشته ام ، تو نیز با چشمان خیست بخوان....
برای تو می نویسم که عاشقانه دفتر عشق را ورق میزنی
و آنچه که برای دلها مینویسم ، با یک عالمه احساس میخوانی....
صفحات دفتر عشق را یکی یکی ورق بزن ،
دفتری که صفحه به صفحه آن جای قطره های اشک در آن پیداست...
این قطره های اشک ، قطره های اشک من و آنهاییست که از ته دل متنهای مرا میخوانند....
بخوان همراه با همه ، من نیز می نویسم برای تو و برای همه....
دفتر عشق ، این دفتر کهنه که هر صفحه از آن با کلام عشق آغاز شده برای همه است ،
برای عاشقان وبرای آنهاییست که در غم از دست دادن عشق نشسته اند
و آنها که تنها در گوشه ای خسته اند...
دفتر عشق ، دفتریست که هیچگاه صفحات آن که همه از جنس دل است به پایان نمیرسد
اما شاید روزی این دستهایم خسته از نوشتن کلام عشق شود...
بخوان آنچه برای تو و برای همه عاشقان دفتر عشق نوشته ام....
بخوان تا من نیز عاشقانه برایت بنویسم...
ببین عشق چه غوغایی در این دفتر عشق به پا کرده....
دلی آدمی را دیوانه کرده ، یک عاشق را مجنون کرده ....
برای تو می نویسم که میدانم مثل منی ، همصدا با من ، و همنشین با اشک!
برای تو مینویسم که عاشقترینی ،
غمگینترینی
و یا شاید هم مثل خودمن
تنهاترینی!