شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود |
05-19-2012
|
|
کاربر خيلی فعال
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 964
سپاسها: : 1,827
1,432 سپاس در 313 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود....
__________________
__________________
سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران ، گرفتن خودت از آن ها باشد
|
6 کاربر زیر از sharareh1 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
05-19-2012
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بی "تو"
........حتی
..............باران هم ...
بوی تشنگی می دهد...!!
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
ویرایش توسط رزیتا : 05-19-2012 در ساعت 01:03 PM
|
7 کاربر زیر از رزیتا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
05-19-2012
|
|
مدیر تالار کرمانشاه
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 1,458
سپاسها: : 6,194
3,940 سپاس در 933 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قحطي عشق مي آيد!
7 نه 700 سال در قلبم ذخيره و پنهانت مي كنم
بگو كنعانيان منتظر نباشند
تقسيم شدني نيستي
حتي اگر يعقوب بيايد...
|
6 کاربر زیر از آناهیتا الهه آبها سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
05-19-2012
|
|
کاربر خيلی فعال
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: مشهد
نوشته ها: 964
سپاسها: : 1,827
1,432 سپاس در 313 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ببــــــــــار بــــــــاران….
مـــــــــــــن ســـــــــــــفرکـــــــر ده ای دارمــــ کــــــــه یــــــــادم رفــــته…
آبـــــــــــــ پشتــــــــــ پـــــــــایش بـریــــــــزمـــــ…..
پُــرم از اشـــکــ
آنــقـَــدر کــه
دنـیــ ـــا بـایـد چتـــر بر سـَرش بگیـــرد . . .
بـا احـتـیـــ ـاط مـرا ورق بِـزن ...
تـمــام ِ عـ ـاشـ ـقـ ـانـ ـه هـایـم
دَرد مـے کـنـد ...
__________________
سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران ، گرفتن خودت از آن ها باشد
ویرایش توسط رزیتا : 05-20-2012 در ساعت 01:19 AM
|
5 کاربر زیر از sharareh1 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
05-19-2012
|
|
کاربر خوب
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: کرمانشاه_ تهران
نوشته ها: 457
سپاسها: : 266
481 سپاس در 138 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نیمه شب آواره و بی حس و حال، در سرم سودای جامی بی زوال
پرسه ایی آغاز کردیم در خیال، دل بیاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی میگذشت، یک دوسال از عمر رفت و برنگشت
دل بیاد آورد اول بار را، خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اصرار را، آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود، چون من از تکرار او هم خسته بود
آمد و هم آشیان شد با من او، هم نشین و هم زبان شد با من او
خسته جان بودم که جان شد با من او، ناتوان بود و توان شد با من او
دامنش شد خوابگاه خستگی، این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر، وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم زدنیا بی خبر، دم به دم این عشق می شد بیشتر
آمد و در خلوتم دم ساز شد، گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش …
گفتمش در عشق پا برجاست دل، گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو ذورق وان شوی دریاست دل، بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده، در پی عشق تو سرگردان شده
گفت…
گفت در عشقت وفادارم بدان، من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان، چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من، با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده، دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده، عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش، طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود، بحر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود، همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره عافاق بود، در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار…
روزگار اما وفا با ما نداشت، طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت، بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس، حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود، در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود، سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست، ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست، این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست، رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است، خسم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد، این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد، عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست، از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصه او من شدم، مست و مخمور و خراب از غم شدم
زره زره آب گشتم، کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من…
عشق من از من گذشتی خوش گذر، بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر، دیشب از کف رفت فردا را نگر
اخر این یک بار از من بشنو پند، بر منو بر روزگارم دل نبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود، عشق دیرین گسسته تار و پود
گر چه آب رفته باز آید به رود، ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است، بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او، یاد تو ما را بس است
|
3 کاربر زیر از گمشده.. سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
05-20-2012
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خدایا..!
گر تو درد عاشقی را می کشیدی..!
تو هم زجر جدایی را به تلخی می چشیدی..!
اگر چون من به مرگ آرزویت می رسیدی..!
پشیمان میشدی از اینکه عشق را آفریدی!!
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
4 کاربر زیر از رزیتا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
05-20-2012
|
|
مدیر بخش ورزش
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2012
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,335
سپاسها: : 7,242
6,424 سپاس در 3,063 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
میبوسمت میگی خداحافظ
این قصه از اینجا شروع میشه
من بغض کردم تو چشمات خیسه
دست دوتامون داره رو میشه تو سمت رویای خودت میری
میری و من چشمامو میبندم
ما خواستیم از هم جدا باشیم
پس من چرا با گریه میخندم میبینمت میری ولی میری نمیبینی
میبوسمت از من ولی دستاتو میگیری
میبینمت میری ولی میری نمیبینی
میبوسمت از من ولی دستاتو میگیری چقدر تنهایی بده بگو حال تو هم اینه
اگه این عشق کشته شه پای تو هم گیره
قول داده بودم به مرور زمان خوب شم
یه کم انصاف داشته باش نذار خورد شم ببین شاید الان بگی تقصیر ما نیست
این داستان عشقه تو تقویم تاریخ
ولی مگه میشه این همه خاطره رو گور کرد و بعد نشست فقط فاتحشو خوند نه
نمیدونم توی کتم نمیره
مگه میشه عشق یک شبه عقب بشینه
بدون خالیه جات تا که تو پرش کنی
واسه آدمی که یک عمر تو بتش بودی
من که هر کاری کردم که نری یه وقت نه
نمیدونم چرا یهو زدی به هم من
عاشقتم اینو انکار نکن
مثل فیلمی که هیچ وقت اکران نشد تو فکر میکردی بدون من
دلشوره از دنیای ما میره
اینجا یکی همدرد من میشه
اونجا یکی دستاتو میگیره گفتی که میتونی بری اما
بغض تو دستاتو برام رو کرد
ما هر دو از رفتن پشیمونیم
جون دوتامون زود تر برگرد
جون دوتامــــون … میبینمت میری ولی میری نمیبینی
میبوسمت از من ولی دستاتو میگیری
میبینمت میری ولی میری نمیبینی
میبوسمت از من ولی دستاتو میگیری
__________________
ای بنده تو سخت بی وفایی ، از لطف به سوی ما نیایی
هرگه که ترا دهیم دردی ، نالان شوی و به سویم ایی
هر دم که ترا دهم شفایی ، یاغی شوی و دگر نیایی . . . ای بنده تو سخت بیوفایی ...
|
05-20-2012
|
|
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دیشب به قلبم گفتم: شبها خواب به چشمِ من نمیآید قلبم گفت:.
.
.
.
.
.
. از بس که بعد از ظهرها میخوابی، بیخودی ادای عاشقارو در نیار
|
4 کاربر زیر از shokofe سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
05-20-2012
|
|
مدیر بخش ورزش
|
|
تاریخ عضویت: Jan 2012
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,335
سپاسها: : 7,242
6,424 سپاس در 3,063 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اگردنیای مادنیای سنگه است*بدان سنگینی سنگم قشنگ است اگردنیای مادنیای درداست*بدان عاشق شدن از بهر رنج است اگر عاشق شدن هم یک گناه است*دل عاشق شکستن صد گناه است دل عاشق شکستن صدگناه است دل عاشق شکستن صد گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است و چه سخت است دل کندن از چیزی که برای اوزندگی میکنی ودردناکتر اگربدانی ناچاری از پذیرفتن انچه که سرنوشت برای تورقم زده است
__________________
ای بنده تو سخت بی وفایی ، از لطف به سوی ما نیایی
هرگه که ترا دهیم دردی ، نالان شوی و به سویم ایی
هر دم که ترا دهم شفایی ، یاغی شوی و دگر نیایی . . . ای بنده تو سخت بیوفایی ...
|
3 کاربر زیر از mohammad.90 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
05-20-2012
|
|
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677
9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آرام بخوان
.......... چون آهسته نوشتم
از دل بخوان
.......... چون با دل نوشتم
........... "دوست دارم"
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|
2 کاربر زیر از رزیتا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 04:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|