تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
07-30-2014
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سخنان کوروش بزرگ
فرمان دادم بدنم را بدون تابوت ومومیایی به خاک سپارند تـا تـکــه تـکــه ی بـدنـم قـسـمـتـی از خـاک ایـران شــود منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَد…، شاه چهار گوشه ی جهان
من برای صلح کوشیدم
باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 07-30-2014 در ساعت 06:13 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
02-26-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اسامی سلاطین هخامنشیان (۳۳۰ - ۵۵۰پیش از میلاد) به ترتیب و با تاریخ تقریبی حکومت هر یک از شاهان:
1. کوروش کبیر (559- 539 قبل از میلاد مسیح)
2. کمبوجیه (530- 522 قبل میلاد مسیح)
3. گئومات مغ (بردیای دروغین) ( 522 قبل میلاد مسیح بمدت هفت یا هشت ماه)
4. داریوش اول (522-486 قبل میلاد مسیح)
5. خشایارشا ( 485-465قبل میلاد مسیح)
6. اردشیر اول (465-424 قبل میلاد مسیح)
7. خشایارشای دوم ( 424قبل میلاد مسیح کمتر از یکسال)
8. سغد پانوس (424-423 قبل میلاد مسیح)
9. داریوش دوم (423-404 قبل میلاد مسیح)
10. اردشیر دوم (404-358 قبل میلاد مسیح)
11. اردشیر سوم ( 358-338قبل میلاد مسیح)
12. اردشیر چهارم (ارسس) (338-336 قبل میلاد مسیح)
13. داریوش سوم حدوداً ( 336-330قبل میلاد مسیح)
سلوکیان :
سلوکوس نیکاتر Salukis Indicator یکی از سرداران اسکندر مقدونی بود که بعد از مرگ وی خود را فرمانروای ایران کرد و سلسله سلوکیان را بنیان نهاد دوام این سلسله حدودا (از324تا 250 قبل از میلاد) بود که بدست پارتها نابود شدند. نیکاتر لقب سلوکوس به معنی فاتح می باشد که وی بعد از شکست آنتیگون این لقب را بر خود نهاد و در سال 312 ق.م در بابل تاج گذاری کرد و همین سال مبدا تاریخ سلوکی یا اسکندری بشمار می رود. پس از مرگ او در سال 281 پسرش "آنتیوخوس" Antiochus اول و پس از وی پسر او آنتیوخوس دوم بپادشاهی رسیدند . در زمان آنتیوخوس دوم اشکانیان ، در سرزمین پارت به پیشوایی نامی شوریده و دولت اشکانی را (250 ق . م ) تأسیس کردند .
اسامی سلاطین سلسله سلوکیان (از324تا 249 قبل از میلاد) به ترتیب عبارت بودند از:
1. سلوکوس یکم (حکومت وی حدوداً از 312 تا 280 قبل از میلاد مسیح)
2. آنتیوخوس یکم (حکومت وی حدوداً از280 تا 261 قبل از میلاد مسیح)
3. آنتیوخوس دوم (حکومت وی حدوداً از261 تا 250 قبل از میلاد مسیح)
اشکانیان (پارت ها):
پادشاه این سلسله بنام ارشک بود و نام اشکانیان منتسب به نام وی می باشد وی سلسله ای را بنیان گذاشت که نزدیک به 500 سال دوام یافت (حدوداً۲50 پ. م تا ۲۲۴ م.) یا (238 پ.م تا حدود 226 میلادی) و به طولانی مدت ترین حکومت تاریخ ایران معروف شد.
ترتیب اسامی پادشاهانسلسلهاشکانی :
1. ارشک ، اشک اول: (250-247 ق.م)
2. تیرداد اول ، اشک دوم: (247-211 ق.م) .
3. اردوان اول، اشک سوم: (211-191 ق.م)
4. فری یاپت ، اشک چهارم: (191-176 ق.م)
5. فرهاد اول ، اشک پنجم: ( 176-171ق.م)
6. مهرداد اول ، اشک ششم: (171-140 ق.م)
مهرداد کبیر نخستین شاه بزرگ اشکانی است که دولت پارت را به جایگاه یک امپراتوری خاوری رساند. وی از 160 تا 140 قبل از میلاد ایالتهای ماد - پارس - خراسان - بابل - آشور - هرات و سیستان و . . . را جزو ایران بزرگ نمود . و موقعی که پادشاه سلوکیان را اسیر نمود با وی به مهر و داد رفتار کرد و به او در گرگان اقامت داد و برای حسن نیت با دختر وی ازدواج نمود . حسن شهرت وی موجب شد تا او را از بزرگ ترین اشخاص موثر در تاریخ ایران قلمداد کنند.
7. فرهاد دوم ، اشک هفتم: ( 140-128ق.م)
8. ارداون دوم ، اشک هشتم: (128-123 ق.م)
9. مهرداد دوم ، اشک نهم: ( 123-87ق.م)
10. گودرز اول(91-78 ق.م)
11. ارد اول ( 78- 76ق.م)
12. سنتروک یا سیناتروک ، اشک دهم: (76-70 یا 69 ق.م)
13. فرهاد سوم ، اشک یازدهم: : (70یا69-58یا57 ق.م)
14. مهرداد سوم ، اشک دوازدهم: ( 58یا 57-56ق.م)
15. ارد دوم ، اشک سیزدهم: (56-37یا36 ق.م)
16. فرهاد چهارم ، اشک چهادهم: ( 37-32ق.م) (زمان حضرت موسی)
17. تیرداد دوم: ( 32-30ق.م)
18. فرهاد پنجم یا فرهادک ، اشک پانزدهم: (2 ق.م – 4 م) تولد عیسی مسیح در این زمان بود
19. ملکه موزا (2 ق.م – 4 م) همراه پسرش فرهاد پنجم
20. ارد سوم ، اشک شانزدهم(4-6 یا 7– م)
21. ونن اول ، اشک هفدهم(7- 12– م)
22. اردوان سوم ، اشک هجدهم(12- 39– م)
23. وردان ، اشک نوزدهم(39-45– م)
24. گودرز دوم ، اشک بیستم(45-50– م)
25. ونن دوم ، اشک بیست و یکم(50-51– م)
26. بلاش اول ، اشک بیست و دوم(51-77– م)(وی کتاب ایرانیان ( اوستا ) را که در زمان حمله اسکندر از میان رفته بود با تلاش و همت خود مجددا گردآوری نمود)
27. پاکور ، اشک بیست وسوم(77-108– م)
28. اردوان چهارم(108-110– م)
29. خسرو ، اشک بیست وچهارم(110-128یا 129– م)
30. بلاش دوم ، اشک بیست و پنجم(128یا129-147– م)
31. بلاش سوم ، اشک بیست وششم(146-191– م)
32. بلاش چهارم ، اشک بیست وهفتم(191-208– م)
33. بلاش پنجم ، اشک بیست و هشتم(208-216– م)
34. اردوان پنجم ، اشک بیست و نهم(216- 224یا226– م)
سلسله اشکانی در اثر اختلافات و کشمکشهای داخلی و شکست در جنگهای خارجی به تدریج ضعیف شد و اعتبار سلاطین واپسین را مخدوش کرد تا سر انجام به دست اردشیر اول ساسانی منقرض گردید.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-26-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ساسانیان: (۲۲۴ یا 226 تا ۶۵۱ میلادی)
(این دوره را برای درک و فهم علت سقوط سهل و آسان نظام ایران بدست اعراب کمی بیشتر از دیگر سلسله ها توضیح میدهیم)
اردشیر بابکان بین سالهای 224 تا ۲۲۶ میلادی در تیسفون تاجگذاری نمود و خود را شاهنشاه ایران نامید. و سلسله ساسانیان را بنیان نهاد. پادشاهان ساسانی که اصلیت ایشان از استان پارس بود بر بخش بزرگی از غرب قارهٔ آسیا چیرگی یافتند. پایتخت ساسانیان شهر تیسفون در نزدیکی بغداد بود. . اردشیر دین زردشتی را دین رسمی کشور اعلام کرد بعد از مرگ وی پسرش شاپور اول بر تخت شاهنشاهی نشست وی از شاهان بزرگ ساسانی بشمار میرود. شاپور توسط مهندسان و اسرای رومی سد شادروان را در شوشتر بر رود کارون بنا کرد و شهر شاپور را در نزدیکی کازرون احداث نمود.
گفته می شود بنای نیشابور و گندیشاپور نیز در زمان وی ساخته شده است. وی در سال 271 م. چشم از جهان بربست . بعد از وی هفت تن بر تخت سلطنت جلوس کردند تا اینکه نوبت به شاپور دوم رسید شرایط در این دوران چندان مساعد نبود و قبایل عرب مرزهای ایران را در بین النهرین مورد تاخت و تاز و غارت خود قرار داده بودند. لذا اولین حرکت شاپور دوم نبرد و سرکوب عربهای مهاجم و بیابانگردهای شمال خراسان بود . اما بعد از فارغ شدن از آن، اختلافات دیرین بین روم و ایران موجب جنگ دیگر شد شاپور دوم در جنگ رومیان را به زانو درآورد تا حدی که حاضر شدند کلیه شرایط ایران را پذیرفته و در امور ارمنستان دخالت نکنند.بعد از مرگ شاپور دوم (قرن پنجم) ده تن از شاهاهان ساسانی بر ایران حکومت کردند که معروف ترین آنها بهرام گور بود. در زمان بهرام که مسیحیت در روم رواج یافته و از قبل (قرن جهارم) دین رسمی آنان قلمداد شده بود. نظر همه مسیحیان را بخود جلب کرده بود لذا مسیحیان در ایران متهم به همکاری با رومیان قلمداد شده و اغلب مواخذه و مجازات می شدند خاصه آنکه هر روز تعداد مسیحیان در ایران رو به افزایش می نهاد. این امر موجب نابسامانی اوضاع داخلی ایران می شد در این میان موبدان زرتشتی برای سرکوب مسیحیان بر دولت فشار مضاعف می آوردند. و نظر شاهان را بر آزادی دینی تحت فشار قرار می دادند. تا اینکه در زمان بهرام پنجم (بهرام گور) این مسئله موجب اختلاف مجدد میان ایران و روم و آغاز جنگ گردید اما این جنگ بدون غلبه هیچ یک از طرفین بر دیگری به صلح انجامید و مقرر شد آئین زرتشتی در روم و مسیحیت در ایران آزادی کامل داشته باشد. اما موبدان زرتشتی تن به این قرارداد ندادند و از پذیرفتن آن استنکاف نمودند. بعد از بهرام پنجم ایران چهار پادشاه دیگر را تجربه کرد تا اینکه نوبت به قباد اول رسید وی در سال 487 یا 478 میلادی بر تخت سلطنت نشست در این زمان دولت ساسانی درگیر مشکلات فراوانی بود مهمترین آن عبارت بود از جنگهای مستمر خارجی که هر از چند سال اقتصاد کشور را تحت تاثیر قرار میداد – اختلافات ناشی از زیاده خواهیهای موبدان زرتشتی و افسران ارشد با پادشاهان – اختلاف بین بزرگان برسر امتیاز خواهی بیشتر- فاصله طبقاتی بیشتردر جامعه ساسانی - دخالت مزدک و ایجاد شکاف در تصمیمات و وحدت بین بزرگان.
قباد با این مشکلات ساخت تا اینکه پادشاهی به خسرو انوشیروان رسید. وی با تدابیر خود در امر اصلاحات و نظارت جدی، و آرام ساختن نظامیان بار دیگر قدرت ساسانیان را احیا نمود و حکومت خود را در سلسله ساسانیان درخشان ساخت. در زمان خسرو انوشیروان شهرهای بزرگی در ایران احداث گردید. تیسفون پایتخت ساسانیان یکی از با شکوه ترین شهرهای آن زمان بشمار می رفت. وی همچنین کاخ های مجللی برای خود بنا کرد که خرابه های یکی از آن ها به نام طاق کسری یا ایوان مداین هنوز پابرجاست. البته در این دوره ساختن ایوان در بناها رواج یافت.
همچنین به دستور او دانشگاهی در جندی شاپور ساخته شد. در این شهر دانش پزشکی رونق یافت و پزشکانی از ایران و دیگر کشورهای جهان در آنجا به فعالیت مشغول گردیدند.
پس از انوشیروان ، پسرش هرمز چهارم به سلطنت رسید در آن زمان ترکان به شمال خراسان حمله ور شدند ، بهر ام چوبین از فرماندهان ارشد به نبرد علیه آنها رفت و توانست با شکست آنان پیروزی بزرگی کسب کند . شهرت فراوان بهرام موجب نگرانی پادشاه شد و در بازگشت از بهرام استقبال خوبی نکرد این امر سبب شورش بهرام شد ، و در آن هرمز به قتل رسید و بهرام چوبین به پادشاهی ایران رسید . اما خسرو پرویز یکی از پسران هرمز با فرار به روم توانست با دادن امتیازات فراوان به رومیان سپاهی را تجهیز و به نبرد با بهرام بپردازد که نهایت این امر موجب بقدرت رسیدن وی شد. در دوران خسرو پرویز به واسطه یکی از همسرانش بنام مریم که دختر قیصر روم بود، مسیحیان بر دربار نفوذ بیشتری یافتند. که این امر موجب نارضایتی پنهانی موبدان بود. بعد از کشته شدن قیصر روم بدست شورشیان رومی خسرو پرویز این امر را بهانه ای برای کشور گشایی خود کرد و فتوحات خود را از سمت سوریه و فلسطین و لبنان به دریای مدیترانه و قسمت دیگر سپاه خود را از سمت آسیای صغیر به سوی دروازه های قسطنطنیه (پایتخت روم) پیشروی داد. مصر نیز به تصرف ایرانیان درآمد نیروهای ایرانی در واقع به سواحل دریای مدیترانه و سیاه رسیده بودند و ادامه جنگ به نیروی دریایی نیاز داشت که ایران بر خلاف رومیان فاقد این قدرت بود. در این زمان هراکلیوس به خسرو پرویز پیشنهاد صلح داد این پیشنهاد مورد نظر فرماندهان ایرانی بود اما شاه ایران حاضر به پذیرش آن نشد که نهایتا ادامه جنگ به شکست محکم ایرانیان منجر گردید. و چون مقصر اصلی این شکست شاه ایران بود و نظامیان از بد رفتاری او به ستوه آمده بودند لذا دست به شورش زده و شاه را دستگیر و زندانی کردند و نهایتا در زندان وی را بقتل رساندند این جنگ که 25 سال طول کشید موجب سست شدن ارکان سلسله ساسانیان و سقوط آن در تاریخ قلمداد شده است. از مهمترین رخ دادهای زمان حکومت خسرو پرویز می توان به نامه پیامبر اسلام و دعوت وی به این دین اشاره نمود که وی این دعوت را نپذیرفت و نامه پیامبر را پاره کرد. نهایتا بعد از خسرو پرویز (628 یا 629 ) پسر وی بنام شیرویه (قباد دوم) بر تخت نشست که در همان سال نیز معزول یا به قتل رسید. در آن ایام هرج و مرج در ایران به اوج خود رسید بطوریکه ظرف مدت چهار سال بیش از ده تن بر تخت پادشاهی نشستند اما بلافاصله معزول یا مقتول شدند.تا اینکه یزدگرد سوم در سال 632 م. به سلطنت رسید. در این زمان مزدک پسر بامدادان به تبلیغ مذهب خود پرداخت البته موسس این مذهب زردشت خورک بابوندس بود. عقاید مزدک بر دو گانگی مانوی تکیه داشت: که عبارت بودند از: روشنائی دانا (نیکی با عقل) و تاریکی نادان (بدی یا جهل) ، و می گفتند که این دو نیرو دائما با هم در نبردند و چون روشنائی داناست سرانجام بر تاریکی و جهل پیروز خواهد شد.
اساس تعلیمات اجتماعی مزدک بر برابری و دادگری استوار بود. در حدی که گفته می شود به اباحه زنان نیز اعتقاد داشتند. در آن ایام مردم بسیاری به سرعت پیرو مذهب مزدک شدند. اما جنبش مزدکی با قتل او و پیروانش بشدت سرکوب گردید.
ورود اسلام به ایران:
در سال ۶۳۳ میلادی برابر با ۱۲ هجری قمری و در زمان خلافت اولین خلیفه، سپاه مسلمانان با فرماندهی خالدابن ولید با مشاوره و راهنمایی مثنی بن حارثه (که در زمان خسرو پرویز در خدمت وی بود) به مزرهای ایران در بین النهرین رسیدند. در سال ۱۴ هجری برابر با ۶۳۶ میلادی در جنگ قادسیه لشکریان عرب بر لشکر ایرانیان به فرماندهی رستم فرخزاد پیروز شدند و شهر مدائن پایتخت ساسانیان سقوط کرد و یزگرد سوم که در آن زمان پادشاه ایران بود به مرکز ایران گریخت . در سال ۲۱ هجری در نزدیکی نهاوند سپاهیان ساسانی در برابر اعراب صف آرایی کردند . در این جنگ نیز لشکر ساسانی شکست خورد و یزگرد سوم به شمال خراسان عقب نشینی کرد و اعراب شهرهای ایران را یکی پس از دیگری به تصرف خود درآوردند.
در سال ۳۱ هجری یزگرد سوم در شمال خراسان به دست یکی از مخالفین خود کشته شد و بدین ترتیب در سال ۳۱ هجری مطابق با ۶۵۲ میلادی دوران فرمانروایی سلسله ساسانی منقرض گردید .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-26-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اسامی پادشاهان سلسلهساسانی به ترتیب اسامی و تاریخ تقریبی حکومت هر یک از شاهان:
1. اردشیر اول (اردشیر بابکان) : (226یا224-243 میلادی)
2. شاپور اول : (243-272 میلادی)
3. هرمز اول : ( 272-273میلادی)
4. بهرام اول : ( 273-276میلادی)
5. بهرام دوم : (276-293 میلادی)
6. بهرام سوم : ( 293میلادی)
7. نرسی : (292-302 میلادی)
8. هرمز دوم : (302-310 میلادی)
9. آذرنرسی : (310 میلادی)
10. شاپور دوم (ذوالاکتاف): (310-379 میلادی)
11. اردشیر دوم : (379-383 میلادی)
12. شاپور سوم : (383-388 میلادی)
13. بهرام چهارم : (388-399 میلادی)
14. یزدگرد اول : (399-421 میلادی)
15. بهرام پنجم (بهرام گور): (421-439 میلادی)
16. یزدگرد دوم : (439-457 میلادی)
17. هرمز سوم : (457- 459 میلادی)
18. پیروز اول : ( 459-484میلادی)
19. بلاش : ( 484-487میلادی)
20. قباد اول : ( 487-497میلادی)
21. جاماسب : (497-499 میلادی)
22. قباد اول (پادشاهی مجدد): (499-531 میلادی)
23. خسرو انوشیروان (خسرو اول): (531-579 میلادی)
24. هرمز چهارم (ترک زاد): (579-590 میلادی)
25. بهرام ششم : (590-591 میلادی)
26. خسرو پرویز (خسرو دوم): (591-628یا629 میلادی)
27. شیرویه (قباد دوم) : ( 628 یا 629میلادی)
28. اردشیر سوم : ( 629-630میلادی)
29. شهربراز : ( 630میلادی)
30. خسرو سوم : ( 630میلادی)
31. جوانشیر : ( 630-631میلادی)
32. پوراندخت : ( 631میلادی)
33. پیروزدوم : (631 میلادی)
34. آذرمی دخت : (631 میلادی)
35. هرمز پنجم : (631 میلادی)
36. خسرو چهارم : (631 میلادی)
37. پیروز دوم : (631 میلادی)
38. خسرو پنجم : (631-632 میلادی)
39. یزدگرد سوم : ( 632-651میلادی)
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-26-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داستان تاریخی اعدام بابک خرمدین
روز قبل از اعدام،خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند.
بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند.
پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیارزننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند.
پس ازآن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه برفراز سکوی مخصوصی که برای این کار دربیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد.
برای آنکه همهی مردم بشنوند ....
که اکنون دژخیم به بابک نزدیک میشود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه اورا میشناختند .
ابن الجوزی مینویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه درکنارش نشست و به او گفت: تو که اینهمه استواری نشان میدادی اکنون خواهیم دید که طاقتت دربرابر مرگ چند است!
بابک گفت: خواهید دید.
چون یک دست بابک را به شمشیر زدند، بابک با خونی که از بازویش فوران میکرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه ازاوپرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دستهایم را قطع کنند خونهای بدنم خارج میشود و چهرهام زرد میشود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است.. چهرهام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود .
به این ترتیب دستها و پاهای بابک را بریدند . چون بابک برزمین درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد... پس از ساعاتی که این حالت بربابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند.
پس ازآن چوبهی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشهی بابک را بردار زدند، و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد .
آخرین گفتار بابک چنین بوده است :
تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود ..
تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت !
این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد .
من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند .
اما تو ای افشین . . . در انتظار
و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود :
" پاینده ایران "
روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعهی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام خشبهی بابک یعنی چوبهی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی میشد
برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که اورا مثل بابک اعدام کند.
طبری مینویسد که وقتی دژخیمْ دستها و پاهای برادر بابک را میبُرید، او نه واکنشی از خودش بروز میداد و نه فریادی برمیآورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بردار کردند.
معتصم خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک ، مازیار وافشین رو که هر سه آنها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود،مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت.
در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران پدر کشته این سه سردار تجاوز کرده است، و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند. (تولدی دیگر-شجاع الدین شفا).
در كتاب «البلدان يعقوبي» ميخوانيم: «مردم شهرهاي آذربايجان و بخشهاي آن، آميختهاي از ايرانيان آذري و جاودانيان قدمي، خداوندان شهر (بذ) هستند كه جايگاه بابك (خرمي) بود.»
در فتوح البلدان بلاذري (تأليف 255 ق / 248 خ) نيز در فصل «فتح آذربايجان» خبر از فهلوي بودن زبان آذربايجان ميدهد.
در اين كه زبان مردم آذربايجان ايراني بوده، جاي ترديد نيست بيگمان «آذري» از لهجههاي ايراني به شمار ميرفته است. همه مؤلفان اسلامي نخستين سدههاي هجري در اين باره اتفاق نظر دارند.
دانشمند و جهانگرد مشهور سده چهارم هجري به نام «ابوعبدالله بشاري مقدسي» در كتاب خود تحت عنوان «احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم»، كشور ايران را به هشت اقليم تقسيم كرد، و در پيرامون زبان مردم ايران مينويسد:
«زبان مردم اين هشت اقليم عجمي (ايراني) است. برخي از آنها دري و ديگران پيچيدهترند. همگي آنها فارسي ناميده ميشوند» وي سپس چون از آذربايجان سخن ميراند
، چنين مينويسد:
«زبانشان خوب نيست. در ارمنستان به ارمني و در اران به اراني سخن گويند. پارسي آنها مفهوم و نزديك به فارسي است در لهجه.»
ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمي كه در سده چهارم هجري ميزيست، در كتاب «مفاتيح العلوم»، زبان فارسي را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته است. هم او زبان دري را زبان خاص دربار شمرده كه غالب لغات آن از ميان زبانهاي مردم خاور و لغات زبان مردم «بلخ» است. همو در پيرامون زبان پهلوي چنين اظهار ميدارد:
«فهلوي (پهلوي) يكي از زبانهاي ايراني است كه پادشاهان در مجالس خود با آن سخن ميگفتهاند. اين لغت به پهلو منسوب است و پهله نامي است كه بر پنج شهر [سرزمين] اطلاق شده: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان»
ابن حواقل در ادامهي سخن، به زبانهاي مردم ارمنستان و اران نيز اشاره كرده و زبان آنها را جز از زبان فارسي دانسته است. وي در اين باره مينويسد: «طوايفي از ارمينيه و مانند آن، به زبانهاي ديگري شبيه ارمني سخن ميگويند و همچنين است مردم اردبيل و نشوي [نخجوان] و نواحي آنها. و زبان مردم بردعه اراني است و كوه معروف به قبق [قفقاز] كه در پيش از آن گفتگو كرديم، از آن ايشان است و در پيرامون آن كافران به زبانهاي گوناگوني سخن ميگويند:
در كتاب المسالك و ممالك نيز درباره «آذربايجان» چنين ميخوانيم: «و اهل ارمينيه و آذربايجان و اران به پارسي و عربي سخن ميگويند.»
ابن حوقل نيز اين مساله را به روشني بيان كرده و مينويسد: «زبان مردم آذربايجان و بيشتر مردم ارمينيه، فارسي است و عربي نيز ميان ايشان رواج دارد و از بازرگانان و صاحبان املاك كمتر كسي است كه به فارسي سخن گويد و عربي را نفهمد».
علامه قزويني در كتاب بيست مقاله از قول ماركوارت، مستشرق مشهور آلماني كه در كتاب ايرانشهر خود آورده، مينويسد: «اصل زبان حقيقي پهلوي عبارت بوده است از زبان آذربايجان، كه زبان كتبي اشكانيان بوده است. چون مركوارت از فضلا و مستشرقين و موثقين آنها است و لابد بي ماخذ و بدون دليل سخن نميگويد.»
مسعودي هم لهجههاي پهلوي، دري و آذري را از يك ريشه و تركيب كلمات آنها را يكي دانسته و همهي آنها را از زمرهي زبانهاي فارسي ناميده است.وي در اين كتاب، نكاتي آورده كه خلاصهي آن چنين است: ايران يك كشور است و يك پادشاه دارد و همه از يك نژادند و چند زبان در آنجا مرسوم است كه همه را شمرده و گفته است كه اين زبانها با وجود اختلاف طوري به يكديگر نزديك است كه هميشه اين مردم يكديگر را كم و بيش ميفهمند و مسعودي در آخر گفته است كه زبانهاي مهم ايـران، عبارت از سغدي، پهلوي، دري و آذري است. وي، آذري را هم در رديف زبانهاي اصلي ايران شمرده است.
بايد توجه داشت كه به رغم فشارهاي زياد عنصر و فرهنگ و زبان عرب بر زبان و فرهنگ ايراني در طول تاريخ، نتوانست زبان و فرهنگ اصيل ايراني را تحت سيطره خود درآورد. ارانسكي، دانشمند شهير شوروي، ضمن بحث مشروح پيرامون اين نكته نوشت: «زبان ادبي پارسي پس از عقب نشاندن عربي در خراسان و ماوراالنهر، اندك اندك در ديگر نواحي ايران (به معناي وسيع كلمه) نيز لسان تازي را منهزم ساخت».
ياقوت حموي هم كه در سده ششم هفتم هجري ميزيست است، ضمن اشاره به زبان مردم آذربايجان كه همان آذري بود، «آنها [مردم آذربايجان] زباني دارند كه آذري گويند و جز خودشان نميفهمند».
دكتر محمودجواد مشكور در كتاب نظري به تاريخ آذربايجان مينويسد: «زماني كه به سال 488 ق [474 خ]، ناصر خسرو با قطران در تبريز ملاقات ميكند مردم به زبان پهلوي آذري (فارسي) سخن ميگفتند. اما به فارسي دري نميتوانستند سخن بگويند (به فارسي پهلوي – آذري سخن ميگفتند) ولي تمام مكاتبات خود را به فارسي دري مينوشتند. با اين توضيح كه زبان دري نه تنها در آذربايجان و اكثر ولايات ايران چون گيلان و مازندران، كردستان، بلوچستان و ديگر جاها زبان گفت و گو ميان مردم نبود، بلكه فقط و فقط لفظ قلم و مكاتبات و زبان آموزش درس بود.
حمدالله مستوفي، در مورد مردم گيلان و نزديكي آن با زبان پهلوي نيز اشارهاي دارد؛ وي در وصف مردم تالش چنين ميگويد: «مردمش سفيد چهرهاند بر مذهب امام شافعي، زبانشان پهلوي به جيلاني باز بسته است.»
حمدالله مستوفي هم كه در سدههاي هفتم و هشتم هجري ميزيست، ضمن اشاره به زبان مردم مراغه مينويسد: «زبانشان پهلوي مغير است»مقصود از مغير، شكل دگرگون يافته زبان آذري است كه از فارسي (پهلوي) باستان منشعب و تحول يافته است.
دكتر محمدجواد مشكور در تداوم زبان آذري در قرن هشتم هجري ميگويد: «در فارسي بودن مكاتبات در آذربايجان قرن هشتم هجري، نامهاي به مهر سلطان ابوسعيد بهادرخان (736-736) در آن استان به دست آمده كه خطاب به مردم اردبيل و به فارسي است كه در آن از دو جماعت مغول و تاجيك21 سخن به ميان آمده و از تركان سخن نرفته است. اين امر نشانگر آن است كه در آن زمان، زبان تركي در ميان مردم آذربايجان غلبه نيافته بود و اكثر مردم مردم به آذري (پهلوي) يا فارسي پهلوي سخن ميگفتند» از اين جا روشن مي شود كه مؤلفان و دانشمندان تاريخي تا سده هشتم هجري، زبان مردم آذربايجان را پهلوي (آذري) ناميدهاند. وي درادامه بحث خبري از حمدالله مستوفي (صاحب نزهه القلوب) آورده و از آن نتيجه گرفته است كه:
«در قرن هشتم، هنوز تركان چادرنشين يا ده نشين بودند و به شهرها راه نيافته بودند و ترك و تاجيك (فارس) از هم جدا بودند و مردم تبريز، اردبيل، مشكين شهر، نخجوان، دهخوارقان و ديگر جاها، هنوز زبانشان تركي نشده بود».
مرحوم عباس اقبال مينويسد:
تا حدود سال 780 ق [757 خ]، كه سلسله تركمانان قراقويونلو در آذربايجان مستقر گرديد با وجود چند بار استيلاي طوايف مختلف ترك و مغول بر ايران (سلاجقه، خوارزمشاهيان، چنگيزخان و تيموريان) زبان تركي و مغولي به هيچ روي در ايران شايع نگرديد. يعني پس از بر افتادن اين سلسلهها غير از ايلات معدودي كه لهجههايي از تركي و مغولي داشتند و فقط ما بين خود، به آنها تكلم ميكردند، آثار زبانهاي تركي و مغولي از بلاد عمده و از ميان ايرانيان به كلي برافتاد و در ميان عامه نشاني نيز از آن برجاي نماند و اگر تنهااثري از آنها مشهود باشد (به طور پراكنده و نادر) در كتب تاريخي است كه در آن دورهها نوشته شده. مانند جامعالتواريخ رشيدي و تاريخ و صاف و ظفرنامه و غيره (كه نمونههايي از آثار نثر فارسي در دوران بعد از حمله مغولاند).
استيلاي تركمانان قراقويونلو بر شمال غربي ايران، كه از 780 تا 908 ق [757 تا 881 خ] به طول انجاميد، جمع كثيري از طوايف تركمان را كه به دست سلاجقه از ايران به طرف ارمنستان و الجزيره و آناتولي و سوريه رانده شد و در آن نواحي با وضع ايليايي زندگي ميكردند، به ايران برگرداند.
موقعي كه شاه اسماعيل صفوي براي تصرف تاج و تخت قيام كرد، از آن جايي كه يك قسمت مهم از اين تركمانان به مذهب شيعه درآمده و بر اثر تبليغات شيخ جنيد، جد شاه اسماعيل و سلطان حيدر، پدر او، به نام صوفيان روملو يا اسامي ديگر به اين خاندان (صفوي) گرويده بودند، شاه اسماعيل از ايشان ياري طلبيد. چنان كه هفت هزار نفري كه در اوايل سال 905 ق [878 خ] در ناحيهي ارمنستان، اول بار گرد شاه اسماعيل جمع آمدند، از طوايف مختلف ترك و تركمانان يعني ايلات شاملو، استاجلو، قاجار، تكلو، ذوالقدر و افشار بودند و چون هر يك از ايشان از عهد سلطان حيدر [893- 860 ق / 867- 835 خ] تاجي دوازده ترك از سقولاب يعني چوخاي قرمز به نام تاج حيدري بر سر داشتند، به اسم قزلباش يعني سرخ سر معروف گرديدند.
با تمامي اين احوال، مطابق شواهدي كه در دست است، زبان آذري (فارسي) تا عهده شاه عباس بزرگ در ميان عامه و اهالي آذربايجان معمول بود و حتي مردم تبريز عهد شاه عباس چه علما و چه قضاوت، چه عوام و اجلاف و بازاري، چه افراد خانواده، به همين زبان آذري (فارسي) تكلم ميكردند.
دكترمحمد جواد مشكور نيز مينويسد:
در دوره صفويان چنانكه از اخبار و اسناد تاريخي معلوم است، در قرن 11 هجري يعني تا اواخر دوره شاه عباس كبير، زبان آذري (فارسي)، همچنان در ميان مردم آذربايجان رايج و معمول بود. چنانكه حتي در تبريز هنوز به شهادت رساله روحي انارجاني (تأليف همان عصر يعني قرن 11 هجري) به همين زبان يعني زبان آذري پدري يا فارسي سخن ميگفتند.
بنا به نوشته رحيم رضازاده مالك:
«گويش آذري (فارسي) تا سالهاي انجامين سده دهم و باشد كه تا نيمه سده يازدهم در آذربايجان دوام آورد.»
در كتاب «روضات الجنان و جنات الجنان» تأليف حافظ حسيني كربلايي تبريزي چنين آمده كه چون در سال 832 ق [808 خ] ميرزا شاهرخ براي سركوبي ميرزا اسكندر، پسر قرايوسف قراقويونلو، به آذربايجان لشكر كشيد، در تبريز به زيارت حضرت پير حاجي حسن زهتاب، كه از اكابر صوفيه آن زمان بود، آمد و در رشت محلهاي وجود دارد كه در گذشته تركي زبانان آذربايجان در آنجا سكني داشتند. مردم گيلان اين كوي را «كرد محله» (محله كردان) ميناميدند. هنوز هم اين نام در شهر رشت باقي است. در ضمن در گويش گيلكي ميتوان به عنوانهايي چون «كرد خلخالي» «كرد اردبيلي» و از اين گونه اصطلاحات برخورد. اينها همه نشانههايي از نزديكي مردم آذربايجان و كردستان و گيلان و به عبارت ديگر از قرابت تاريخي و فرهنگي و زباني ساكنان سرزمين ماد ميباشد.
استاد محيط طباطبايي در اين خصوص مينويسد: «زبان آذري، شعبهيي از زبان پهلوي عصر ساساني متداول در غالب نواحي شمالي و غربي و جنوب غربي ايران بوده است لهجهاي كه بعد از غلبه مسلمانان بر اين ناحيه تا سده يازدهم هجري، به شهادت سياحتنامه اوليا چلپي، جهانگرد عثماني كه از تبريز در آن زمان ديدن ميكرد، همچنان متداول بوده است.»
اوليا چپلي ترك كه در سال 1050 ق [1019 خ] در زمان شاه صفي تبريز را ديده، در سياحت نامه خود درباره زبان مردم تبريز در اين عصر نوشته است: «ارباب معارف در تبريز فارسي دري تكلم ميكنند. ليكن ديگران لهجهاي مخصوص (پهلوي) دارند وي در ادامه سخنان خود، جملات گفت و گوهاي اهالي تبريز را نقل كرده است كه استاد مشكور نيز در كتاب خود بدانها اشاره كرده است.»
از جمله آثاري كه در قرن يازدهم هجري تأليف گرديده و گواه مستندي بررواج زبان آذري در اين قرن است، فرهنگ برهان قاطع اثر محمدحسين برهان تبريزي (تأليف سال 1063 ق / 1164 خ) در حيدرآباد هند ميباشد. اين اثر نشان ميدهد كه در زماني كه مؤلف تبريز را به قصد هند ترك كرده، زبان فارسي در ميان ارباب معارف و مردم عادي رواج داشته است.
به نوشته كسروي: «از عهد مغول تا آخر تيموريان (يا ظهور صفويان) چند شاعر ترك در خراسان پيدا شده اما هيچ شاعر تركي در آذربايجان پيدا نشد».
حتي شاعراني كه در دوره صفويه پيدا شدند، چون ريشه تاريخي و بومي نداشته، لذا شعرشان لطف و ارزش شعري زيادي نداشت.
بايد گفت كه وجود شاعران تركي گويي كه از آذربايجان برخاستهاند، دليل اين نيست كه زبان باستان آذربايجان تركي بوده است. زيرا كه اولاً از قرن چهارم به بعد اغلب پادشاهان و فرمانروايان ايران ترك بودهاند و طوائفي از تركان به نقاط مختلف ايران كوچيده بودند. لذا بعضي از شعرا، به خصوص گويندگان درباري و متصوفه، اين زبان را فرا ميگرفتند و در مواقع لزوم يا براي تقرب به دربار، يا براي تفنن و هنرنمايي يا برحسب امر و اشارت حكام و يا براي جلب توجه و ترغيب مريدان خود، ملمع يا غزلي به زبان تركي ميسرودند. مانند جلال الدين مولوي و فرزندش سلطان ولد و اديب شرفالدين عبدالله شيرازي ملقب به وصاف (نيم اول قرن هشتم) و نورا (معاصر صاحب ديوان) ابقاخان و غيرهم.
ثانياً تأسيس دولت صفويه و روي كار آمدن شاه اسماعيل صفوي، تا آنجا كه تواريخ و تذكرهها نشان ميدهد، كسي از شعراي آذربايجان شعري به تركي نگفته است و در صورتي كه ميان شعرايي كه از ساير استانهاي برخاستهاند، بودند كساني كه در مقابل فرمان امير و يا جهت ايجاب محيط مذهبي،مجبور به سرودن شعر تركي شدهاند، مانند عزالدين پدر حسن اسفرائيني31 كه در اوايل قرن هفتم در اسفرائين متولد شده و در نيشابور به تحصيل علم و ادب پرداخته، در سخن پارسي و تازي و تركي مهارتي به سزا يافته است و نخستين غزل تركي در ايران نيز بدو منسوب است. مطلع غزل او چنين است:
آييردي كو كلومي بير خوش قمريوز جانفرا دلير نه دلبر؟ دلبر شاهد، نه شاهد؟ شاهد سرور
عمادالدين نسيمي هم شاگرد خليفه شاه فضلالله نعيمي حروفي، كه براي تبليغ عقايد خود يعني مذهب حروفي، مجبور شده شعرهايي به زبان تركي بگويد. در صورتي كه پيشواي وي شاه فضلالله نعيمي تبريزي تا پايان عمر حتي يك مصراع هم تركي شعر نگفته است. حتي دختر نعيمي به رغم استعداد عجيبي كه در شعر داشت، تا آخرين لحظه حيات. سخن جز به فارسي به زبان نياورد.
از طرفي سبك اشعاري كه گويندگان آذربايجان در زمان صفويه به زبان تركي سرودهاند، خود نشان ميدهد كه اين اشعار پايه و اساس ديريني ندارد و آثار ادبي يك زبان به عبارت ديگر يك لهجه تازه و جوان است و تلفظ و ارزش شعري زياد ندارد و فقط ميتواند مراحل تطور منظم تركي آذري را روشن كند.
به شهادت كتاب تذكره شعراي آذربايجان
، در آذربايجان چه در دوران صفويه و چه بس از آن، شعر چنداني به زبان تركي به چشم نميخورد. با اين كه مؤلف، افزون به شعر شاعران بزرگ و عالي قدر آذربايجان، شعر شاعران درجه دوم و سوم محلي را هم نقل كرده، ولي اكثر شاعران گروه اخير نيز به فارسي شعر گفتهاند و كمتر اشعاري به زبان تركي دارند. بنا به شهادت كتاب مذكور، از ميان شاعران بزرگ تنها صائب تبريزي، دو غزل تركي در ديوان معروف خود دارد.
در كتاب تذكره شعراي آذربايجان صدها شاعر تبريزي معرفي شدهاند كه همگي به فارسي شعر سرودهاند حتي واحد، شاعر قرن 11 هجري كه اشعاري به تركي دارد، باز بيشتر آثار مثنوي و شعرهايش را به فارسي سروده است.
«پس از روي كار آمدن صفويه و ترويج تركي به وسيله آنان و قتل عامهاي متوالي مردم آذربايجان توسط تركان متعصب عثماني در جنگهاي متمادي با ايران، به تدريج زبان آذري از شهرها و نقاط جنگ ديده آذربايجان رخت بربست و فقط در نقاط دور دست باقي ماند كه آن هم در نتيجه مرور زمان و مجبور بودن ساكن آن نقاط به مراورده با شهرنشينان ترك زبان شده، روي به ضعف و اضمحلال نهاد ولي هنوز باز جاهايي هستند كه به همين لهجهها به نام «تاتي» و «هرزني» تكلم ميكنند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-26-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زندگینامه داریوش اول
داریوش منتسب به یکی از خاندانهای فرعی سلسله هخامنشی است ، جد داریوش ( ارشام ) که در آن زمان زنده بود ، عنوان پادشاهی داشت و پدر داریوش ( ویشتاسب ) در پارت از حکام بود . کمتر پادشاهی در بدو جلوس به تخت شاهی مانند داریوش با مشکلات زیاد و طاقت فرسا روبرو بوده است .
زیرا بعلت غیبت طولانی کمبوجیه از ایران که مدت ۴ سال بطول انجامید و اخباری که در غیاب او منتشر می شد ، به تخت نشستن بردیای دروغین و کارهای او که در مدت ۷ ماه برای جلب توجه مردمان ایالات کرده بود ، در نتیجه از نفوذ حکام مرکزی ، در ممالکی که تازه جزو ایران شده بودند کاست و حس استقلال طلبی آنها را تحریک کرد و هر کدام از ممالک تابعه در صدد بر آمده بودند که از ایران جدا شوند . هنگامی که مسئله گیومت مغ پیش آمد و به پادشاهی رسید موجب شد دیگران نیز به فکر سلطنت بیافتند .
داریوش در مدت قریب به دو سال مجبور بود با اغتشاشاتی که در همه نواحی مملکت او ایجاد شده بود بجنگد . داریوش برای جلب توجه قلوب مردم مصر ، به آنجا سفر کرد و در حدود ۵۱۲ یا ۵۱۳ ق. م اقدام به جنگ با سکاها کرد . لشکر عظیم ایرانیان از تنگه بُسفر گذشتند و تراکیه شرقی را مطیع ساختند و از دانوب عبور کردند .
هدف این لشکرکشی ظاهرا برقراری امنیت در مرزهای شمالی هخامنشی بود . داریوش پس از چند هفته پیشروی در دشتهای روسیه ناگزیر بازگشت . در زمان داریوش هند غربی نیزتبعه ایران شد . مهم ترین وقایع سلطنت داریوش ، شورش شهرهای یونانی در مقابل حکومت ایران است که منجر به جنگهای مدی گردید . در لشکرکشی اول کاری از پیش نرفت . در لشکر کشی دوم ، ایرانیان در ماراتن توفیقی بدست نیاوردند .
پیش از آنکه داریوش اقدام به جنگ سوم کندشورشی در مصر روی داد و توجه داریوش به آن معطوف شد . قبل از توضیح در مورد شورش مصر باید گفت که قشون ایران در جنگ ماراتن شکست نخورد بلکه عقب نشینی کرد و یکی از نواقص عمده سپاهیان ایران در زمان هخامنشی این بود که بجز آن قسمت زبده ، کع گارد جاویدان بود ، بقیه اسلحه دفاعی نداشتند . مثلا سپرهایشان از ترکه بید بافته شده بود . سربازان جاویدان هم معمولا در قلب سپاه جای می گرفتند و گاهی هم ، چنان که در ماراتن روی داد قلب قشون دشمن را می شکافتند .
ولی چون جناحین لشکر ایران نمی توانستند به واسطه نداشتن سلاح همان قدر پیش روند سپاهیان جاویدان مجبور می شدند برای مساوی داشتن صف خود با باقی جنگجویان عقب بنشینند . زیرا اگر جز این می کردند ممکن بود که سپاهیان دشمن آنها را محاصره کنند . در مورد جنگ ماراتن هم احتمالا چنین شده است . اما در مورد شورش مصر باید گفت : بعضی از مورخان علت این شورش را مالیاتهای سنگینی که بر مردم مصر تحمیل می شده دانسته اند ، اما به احتمال قریب به یقین این علت درست نیست و اینطغیان به دو علت روی داده است :
اولا مصریها بعلت داشتن تمدنی قدیمی و مهم ، ملتی بودند که علاقمند به آزادی و استقلال خود بودند ، یونانیها با استفاده از این روحیه مصریها آنها را بر ضد دولت مرکزی تحریک می کردند و علت آن این بود که اولا یونانیها از بزرگی و ثروت دولت هخامنشی وحشت داشتند ثانیا تمام ممالک ثروتمند و آباد آن زمان در حدود دولت ایران داخل شده بود ، پس مشخص می شود علت اصلی شورش مصریها در دوره هخامنشی احساسات ملی و مذهبی بوده که بوسیله یونانیها تحریک می شده است .
داریوش قبل از عزیمت به مصر خشایارشا را که از آتوسا دختر کوروش بود به ولیعهدی انتخاب کرد و به تدارک لشکرکشی به مصر مشغول شد که در سال ۴۸۶ ق . م بعد از ۳۶ سال سلطنت درگذشت و پسرش خشایارشا جانشین او شد . مقبره وی در نقش رستم واقع است .
اقدامات داریوش بزرگ
۱. تعدیل نظام مالیاتی ، که از ابتکارات گیومت بود را داریوش وسعت داد . پس تعدیل نظام مالیاتی یکی از کارهای وی بود
۲.اصلاح قوانین دادگستری ، داریوش قوانین مالکیت را هم تعدیل کرد که اگرچه بسود دولتی ها و منصوبین دربار بود اما همین تعدیل از یکسری هرج و مرج ها کاست
۳ . تاسیس سپاه جاویدان ، عده این لشکر ۱۰ هزار نفر بود و هیچگاه از تعداد آنها کم نمی شد چون فورا جاهای خالی را پر می کردند . بواسطه وجود این سپاه امنیت در تمام ممالک تامین می شد و بعلاوه یک سپاه ۴ هزار نفری از پیاده و سواره ، از پایتخت و قصر سلطنتی محافظت می کردند .
۴. داریوش سیستمی را بوجود آورد به نام پیک و در واقع به معنای سیستم پستی یعنی خبررسانی سریع بوده است که در آن ، جاسوسان مطالب را سریعا جمع آوری کرده و به سازمان اطلاعات داریوش می رساندند .
۵.تا پیش از داریوش وضعیت معاملات چه در داخل و چه در خارج از کشور مشخص نیست اما آنچه که مشخص است . این سیستم ، سیستم داد و ستدی بوده است نه پولی . داریوش برای اینکه خود را با سیستم معاملات بین المللی وفق دهد اقدام به ضرب سکه طلایی بنام وِریک یا دِریک که مردم به هیچ وجه حق استفاده از ةآن را نداشتند و فقط دولت برای معاملاتش از این سکه استفاده می کرد . حتی ساتراپها هم از آنها استفاده نمی کردند بلکه از نقره و سایر فلزات استفاده می کردند .
۶. تاسیس سازمان چشم و گوش ( جاسوسی ) ، یعنی ماموران آن در هر کجا که بودند مثل این بود که چشم شاه می دید و گوش شاه می شنوید . آنها وضعیت پادگانها ، وضعیت مالی و … را جمع آوری کرده و به نزدیکترین دفاتر جاسوسی می رساندند .
۷. داریوش عقیده داشت که ابتدا باید اقتصاد را درست کرد و بدین جهت از سارد تا شوش ، جاده شاهی را بوجود آورد که طول آن ۲۵۰۰ کیلومتر بوده است . و در طول مسیر ، بین صد تا صد و ده کاروانسرا وجود داشت ، یعنی فاصله بین هر کاروانسرا ۲۵ کیلومتر بوده است . کار این کاروانسراها در موقع جنگ ، اختصاص به کاروانهای نظامی پیدا می کرد و در زمان صلح کار آنها حمایت از مال التجارهکاروانها ، دادن غذا و آذوقه به آنها و … بود .
۸ . داریوش در فاصله بین دریای سرخ و رود نیل ترعه ای بوجود آورد و در آن کتیبه ای نقش کرد . این ترعه همان کانال سوئز است .
۹ .داریوش امپراطوری هخامنشی را به ۲۰ تا ۲۲ ساتراپ تقسیم کرد که در نتیجه آن ، هم از موضوع منطقه ای شدن مناطق جلوگیری می کرد و هم بیشتر و راحت تر ، مالیاتها را جمع آوری می کرد . هر بخش را به یک نفر شهربان سپرد که هم از نظر امنیتی ، دولت تامین باشد و هم از نظر مسایل دیگر . همچنین برای کمک به والیان و نیز برای اینکه کارها در دست یک نفر نباشد دو نفر از مرکز مامور می شدند ، یکی برای فرماندهی قشون محلی یا ساخلو و دیگری به اسم سردبیر و در واقع مفتش مرکز ایالات بود و مقصود از ایجا این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به والی صادر می گردد اجرا می شود یا نه .
۱۰.داریوش تعدادی از مخالفین خود را سرکوب کرد که برای تعداد آنها ، داریوش هیچگاه عدد درستی ذکر نکرده است ، اما آنچه مسلم است در زمان وی ۱۹ منطقه طغیان کردند که داریوش می گئید من همه آنها را کُشتم .
۱۱.داریوش کاخهای شوش و تخت جمشید را ساخت .
نام
نام داریوش در پارسی باستان به صورت «دارَیَوَهوش» (Dārayavauš) تلفظ میشده و این نام به معنی «استوار نگاه میدارد آنچه نیکوست را»، میباشد.
بر تخت نشستن داریوش از دید پژوهشگران
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-26-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نظریه بردیای دروغین
گئومات (سمردیس) یا بردیای دروغین پس از دستیابی به تاج و تخت، تمام زنان کمبوجیه را به همسری گرفت. یکی از این زنان فیدمیا، دختر اتانس (هوتن) یکی از تواناترین نجبای ایران بود. اولین کسی که پس از هفت ماه فرمانروایی به گئومات ظنین شد که او فرزند کوروش نیست بلکه مرد شیادی است، هوتن بود. او از دختر خود پرسوجو کرد و دخترش نتیجهٔ تحقیق را به پدر اطلاع داد.
هوتن یک دستهٔ شش نفره، از نجبای پارس را که به آنها اطمینان داشت، در شوش تشکیل داد و با ورود داریوش از پارس تصمیم اتخاد شد که او را نیز در گروه خویش وارد سازند. این هفت تن با هم قسم خوردند که برای دفع غاصب اقدام کنند. هرودوت این قیام را قیام هفت یار نام نهادهاست.
گزنفون و کتزیاس نیز با هرودوت در موضوع کشته شدن بردیا به فرمان کمبوجیه همداستان هستند . کتزیاس اسم این مغ را سپنتدات یعنی دادهٔ مقدسات نوشتهاست که به زبان امروزی اسفندیار میشود. گزنفون نوشتهاست این مغ با تسلطی که بر روی کمبوجیه داشت ذهن پادشاه را بر ضد برادرش مشوب ساخت و پس از قتل بردیا خود به جای او ادعای پادشاهی کرد.
در روایات داریوش هیچ اشارهای به شباهت مغ با شاهزادهٔ واقعی بردیا نشدهاست و این داستان باید از مبالغات شاعرانهٔ معمول مورخان قدیم یونان سرچشمه گرفته باشد.داریوش در سال ۵۲۲ پیش از میلاد گئومات (بردیای دروغین) را به قتل رساند. بدین منوال تخت و تاج پادشاهی ایران به داریوش رسید.
نظریهٔ قتل بردیای واقعی بهدست داریوش
برخی از دانشمندان مدرن، برای نمونه آلبرت اومستد آشورشناس آمریکایی عقیده دارند، مردی که بر کمبوجیه شورید برادر واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گئومات نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد.بردیا یک دختر بنام پارمیس از خود بجا گذاشت که داریوش وقتی شاه شد با او ازدواج کرد تا جایگاه خود را وجهه قانونی ببخشد.
شورش در استانها
پس از پادشاهی داریوش، کلیه استانها سر به شورش برداشتند که داریوش و یارانش طی ۱۹ نبرد، ۹ پادشاه را که با وی به منازعه برخاستند، سرکوب کرد. اولین طغیان در عیلام روی داد. در ماد هم یک مدعی که خود را از اخلاف هووخشتره میخواند، مدعی سلطنت ماد بود.
در پارس یک مدعی دیگر خود را بردیا پسر کوروش خواند. این نکته که شورشیان همواره در یک زمان سربرنمیداشتند و هدف مشترک یا پیوند اتحادی هم با یکدیگر نداشتند، عامل عمدهای بود که داریوش را در دفع شورشها یاری کرد. طغیان بابل نیز کمتر از دیگر طغیانها، موجب دغدغهٔ خاطر داریوش نبود. تمام این اغتشاشها که در ارمنستان، ماد، کردستان، رخج، و مرو روی داد، با خشونت سرکوب شد و داریوش خشونت را در این مواقع همچون وسیلهای تلقی میکرد که میتوانست از توسعه و تکرار نظایر این حوادث، جلوگیری کند.
در بند شانزدهم کتیبه بیستون درباره شورش پارت (خراسان) و گرگان چنین آمدهاست
پارت و گرگان بر من شوریدند و ویشتاسپ پدر من در پارت بود. پس از آن سپاه پارسی را از ری نزد ویشتاسپ فرستادم. وقتی که این سپاه به ویشتاسپ رسید، عازم جنگ دشمن شد. در محلی موسوم به ویش پااوزت در پارت با آنان جنگید. اهورامزدا مرا یاری کرد و به ارادهٔ او ویشتاسپ شورشیان را شکست داد. پس از آن مملکت مطیع من شد.
کتیبه بیستون که گزارش این جنگهای تمام نشدنی است، نشان میدهد که او نظم و امنیت شاهنشاهی را به بهای چه اندازه رنج و سعی مستمر و بیانقطاع توانستهاست، تأمین کند. ساتراپهایی که کوروش بعد از فتح و ضبط ولایات در هر قلمرو تازهای گماشته بود، اکثراً درین ایام، خود رأی شده بودند و سپاه و تجهیزات هم در اختیار داشتند.
با مرگ کمبوجیه و قتل کسی که بسیاری از مردم ولایات او را پسر کوروش، شناخته بودند، تعدی این حکام استقلالجوی، به ناخرسندی مردم انجامیدهبود و مردم استانها، بهانه برای شورش بدست میآوردند. داریوش مردی جهاندیده بود و با ازدواج با دختر کوروش و با تعدادی از دختران خانوادههای بزرگ پارسی او را در موقعیتی قرار دادهبود که نجبای پارسی و مادی هر یک بخاطر خویشاندی نسبی و یا سببی خویش، نسبت به این پادشاه نوخاسته که در حمایت و تبعیت از وی، همپیمان هم شده بودند، وفادار و حتی علاقمند بمانند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-26-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تشکیلات داریوش
کاخ تچر، کاخ اختصاصی داریوش
بازگرداندن امنیت در تمام این نواحی شورش زده، طبعاً هم ضرورت ایجاد یک سازمان سامانمند اداری را به داریوش الهام کرد و هم وسایل و تجارب لازم را در اختیارش گذاشت. داریوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکیلات داخلی کشور به خرج داد به طوریکه نظام تشکیلاتی که وی بنیان نهاد، مدتها بعد با اندک تغییری، توسط سایر حکومتها از جمله سلوکیه، ساسانیان و حتی اعراب دنبال گردید.
داریوش فوقالعاده مراقب بود که از طرف مأمورین دولتی تعدی به مردم نشود و با این مقصود همواره در ممالک ایران حرکت و از نزدیک به امور سرکشی میکرد. نجبا که از این مراقبت شاه دلخوش نبودند او را دوره گرد نامیدند ولیکن مورخین این سخریه را برای او بهترین تمجید میدانند.
در زمان او یک دستگاه منظم اداری در کشور بوجود آمد که تمرکز امور را ممکن میساخت و ظاهراً تا حدی نیز از نظام رایج در مصر که داریوش در جوانی و در ضمن اقامت سه سالهٔ خود در آنجا با آن آشنا شده بود، الهام میگرفت چون نجبا و اعیان پارسی و مادی که غالباً روحیهٔ نظامی داشتند، به کارهای دبیری تن در نمیدادند، این کار به دست اقوام تابع افتاد و اقوام آرامیها که درین امور سررشته را به دست گرفتند، زبان آرامی را در قلمرو هخامنشیها زبان دیوانی و اداری کشور کردند. داریوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود، اقداماتی به شرح ذیل انجام داد.
تقسیم قلمرو شاهنشاهی به چندین ساتراپ
داریوش سرزمینهای ایران را به چند قسمت تقسیم نموده، برای هر کدام یک والی معین نمود. به زبان آنروزی (خشترپاون) میگفتند یعنی حامی یا نگهبان مملکت. یونانیها، ساتراپ، به معنی استاندار و ساتراپی عموما یعنی استان نوشتهاند و تعداد بخشها را بین بیست الی بیست و شش بخش ذکر کردهاند ولیکن تعداد ولایات در کتیبهٔ نقش رستم به سی ولایت میرسد.
برای اینکه کارها همه در دست یک نفر نباشد، دو نفر از مرکز مأمور میشدند که یکی به فرماندهی قشون محلی منصوب بود و دیگری به اسم سردبیر که کارهای کشوری را اداره میکرد. سردبیر در واقع مفتش مرکز در ایالات بود و مقصود از تأسیس این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به ساتراپ صادر میشود اجرا میگردد یا نه. مفتشینی که از مرکز برای دیدن اوضاع ایالات مأمور میشدند، لقب چشم و گوش دولت را داشتند.
درست است که این ساتراپها در حوزهٔ حکومت خویش مثل یک پادشاه دست نشانده، قدرت و حیثیت بلامنازع داشتند اما در واقع تمام احوالشان تحت نظارت دقیق و بلاواسطهٔ شاه و «چشم» و «گوش» او بود و این نکته کمتر به آنها مجال میداد که داعیهٔ استقلال یا فکر تجاوز از قانون پادشاه را در خاطر بگذرانند. این نظارتها در عین حال هم رعیت را از استثمار و تعدی ساتراپها در امان نگه میداشت و هم به ساتراپها اجازه نمیداد تا با جمع آوری عوارض و مالیاتهای بیجا خزانهٔ خود را تقویت کنند و لاجرم به فکر توسعهٔ قدرت بیفتند.
ایجاد راه شاهی
از جمله اقدامات داریوش در این زمینه میتوان به ایجاد راه شاهی که سارد پایتخت سابق لیدی، را به شوش پایتخت هخامنشیان وصل میکرد. یک راه دیگر نیز بابل را به مصر مربوط میکرد.
ایجاد لشکر جاویدان
برای اینکه نیروی نظامی بقدر کفایت و با سرعت به جاهای لازم برسد، داریوش لشکری ترتیب داده بود که موسوم به لشکر جاویدان بود، زیرا هیچگاه از تعداد آنها نمیکاست و فوراً جاهای خالی را پر میکرد. تعداد این لشکر ده هزار نفر بود.
تنظیم مالیاتها
مورخین یونانی نوشتهاند داریوش برای هر ایالتی مالیات نقدی و جنسی معین کرد. پلوتارک مورخ یونانی مینویسد «داریوش در صدد تحقیق برآمد تا معلوم نماید که مالیات تعیین شده، بر مردم گران است یا نه و چون جواب آمد که گران نیست و مردم میتوانند بپردازند، باز مالیاتها را کم کرد تا تحمیلی بر مردم نشود.»
در پادشاهی کوروش و کمبوجیه مالیات ثابت رسم نبود. درآمد عمومی فقط از راه هدایا و تقدیمی فراهم میگشت. به مناسبت برقراری مالیات این شایعه در میان پارسیان رواج یافته بود که داریوش تاجر است و از هرجا که میتواند عایدات فراهم میکند. کمبوجیه جبار و به منافع اتباع خود بیاعتنا و کوروش پدر و حامی اقوام و ملل که با قلبی مهربان و رئوف، پیوسته در اندیشهٔ آسایش رعایای خویش بود.
همچنین آمدهاست که در زمان داریوش مصر رفاهیت داشته ولیکن در سالهای آخر سلطنت داریوش، در مصر بواسطهٔ مالیاتهای گزاف، زارعین مصری شورش کردند.
ارتباط دادن دریای مدیترانه و دریای سرخ
کانال سوئز
وقتی داریوش در هند بود مشاهده کرد که بازرگانی مصر و شامات با هند از راه خشکی مشکل است و حمل و نقل گران تمام میشود این بود که امر کرد، که کانالی که امروزه به نام کانال سوئز معروف است و نخستین بار در سال ۶۰۹ پیش از میلاد ایجاد شده و در زمان داریوش پر شده بود، را پاک کرده و سیر کشتیها را در این کانال، برقرار نمودند.
گویا داریوش در سر راه خود به مصر این آبراه ناتمام را دیده بود و دربارهٔ آن از مردم پرسشهایی کرده بود. در سنگ نوشتههایی که به خط هیروگلیف مصری به یادبود ساختن این کانال، در دست است، اشاراتی به این پرسشها وجود دارد.سه سنگنوشته از داریوش در کانال سوئز کشف شده که مفصلترین و مهمترین آنها ۱۲ سطر دارد و مشتمل است بر مدح اهورامزدا و معرفی داریوش و دستور حفر ترعهٔ سوئز. دو کتیبهٔ دیگر کوچکترند و مشتمل بر معرفی داریوش هستند.
یکسان کردن واحد پول و واحد اندازهگیری
ارتباط اقتصادی دایم، بین تمام ولایات، یک دستگاه واحد پول و یک نظام اوزان و مقادیر قابل تبدیل را، در سراسر کشور الزامی مینمود. سکههای طلایی که در این دوران، در تمام ایران رواج پیدا کرد، به سکه دریک موسوم بود. در تاریخ جهان، لیدیه نخستین مملکتی بود که سکه در آنجا زده شد ولی در تاریخ ایران، در زمان داریوش بود که نخستین سکهٔ متعلق به ایران بوجود آمد.
بازسازی نیایشگاهها
داریوش در سنگنوشته بیستون از بازسازی نیایشگاههایی که گئومات مغ ویران کرده بود، سخن میگوید. همچنین برای دلجویی از مصریها که در زمان کمبوجیه نیایشگاههایشان ویران شده بود، به معابد آنها رفته و ادای احترام کرد و نیایشگاه تازهای برای آمون ساخت که خرابههای آن، هنوز از مملکتداری داریوش حکایت میکند. کاهن بزرگ مصر را که به شوش تبعید شده بود، به مصر بازگرداند و او را بسیار احترام کرد. بواسطهٔ این اقدامات مصریها از داریوش راضی شده و او را یکی از قانونگذاران بزرگ خود دانستند.
داریوش یکم در کتاب مقدس
داریوش همچنین در بازسازی معابد یهودیان که توسط بخت النصر ویران شده بود، به یهودیان یاری کرد. نام داریوش بزرگ در کتاب مقدس عهد عتیق، در ۲۵ آیه، ذکر شدهاست. در کتاب مقدس دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین ماد و پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفتهاست.
به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتابها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشتهاست، بیان میکند حتی افلاطون نیز نقش قانونهای داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کردهاست.
لشکرکشیهای داریوش بزرگ
علاقهای که داریوش به نظم و انضباط اداری و تأمین امنیت، در سراسر قلمرو خویش داشت، طبعاً از وی مطالبه میکرد تا برای توسعهٔ روابط اقتصادی و سرعت بخشیدن در نقل و انتقالهای محتمل نظامی، غیر از راههای زمینی، از راههای دریایی هم استفاده کند و همین اندیشه، سرانجام وی را در مدیترانه با اقوام یونانی درگیر کرد.
ضمیمه کردن سند و پنجاب
در سال ۵۱۲ پیش از میلاد، داریوش پس از برقرار کردن امنیت در ممالک تابعه، چند ولایت نیز به ایران ضمیمه کرد، یکی از آنها پنجاب و دیگری سند است که هر دو در هند واقع هستند. نام هند البته در کتیبهٔ بیستون در شمار ایالتهای تابعه نیست و اینکه در کتیبهٔ پرسپولیس هست نشان میدهد که این ولایات جنوب شرقی بعد از جنگهای مربوط به دفع شورشها میبایست به قلمرو داریوش درآمده باشد.
لشکرکشی به سرزمین سکاها
اقدام داریوش در لشکرکشی به سرزمین سکاهای اروپا، در این سالهای توسعه و آرامش تا حدی غریب به نظر میآید. چندین نظریهٔ مختلف، دربارهٔ هدف و محرک داریوش از این لشکرکشی وجود دارد. شاید وی میخواستهاست، آنها را بخاطر حملههای مخربی که بارها به سرزمین ایران کرده بودند، تنبیه کند و برای همیشه خیال آنها را از اقدام به آنگونه حملهها منصرف نماید، این احتمالی است که از قول هرودوت نیز بر میآید.
در سرزمین سکاها داریوش بجای آنکه با مقاومت این طوایف مواجه شود با عقبنشینی آنها روبرو شد. طی مدت دو ماه سپاه ایران در طول دشتهای خلوت و بیپایان به دنبال دشمن سرگردان بودند و نتیجهای که مطلوب داریوش از این لشکر کشی بود، بلافاصله حاصل نیامد. این لشکرکشی، هر چند خسارتهای گران برای داریوش به بار آورد ولی هدف این لشکر کشی چندی بعد تحقق یافت، چرا که هم سکاها تا مدتها اندیشهٔ تجاوز به مرزهای ایران را در خاطر راه ندادند و هم مراکز تجارت گندم و چوب یونان تحت نظارت ایران درآمد.
جنگ با یونان
نخستین جنگ بین ایران و یونان در سال ۴۹۲ پیش از میلاد و محل نبرد ماراتن در سال ۴۹۰ پیش از میلاد. برای بهتر دیدن تصویر، بر روی آن کلیک کنید.
یونانیها با آنکه با خطر اجتناب ناپذیر مواجه بودند، هنوز از تفرقه به اتحاد نمیگراییدند. در حقیقت رقابت دیرینهای بین آتن و اسپارت وجود داشت. درین ایام آتن برخلاف اسپارت نسبت به ایران اظهار انقیاد یا وفاداری کرده بود، معهذا هنگامی که شورشهایی در شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر (غرب ترکیهٔ کنونی) درگرفت، اسپارتها، حاضر به حمایت از شورشگران نشدند و این آتنیها بودند که حاضر شدند، به شورشیان کمک کنند.
در سال ۴۹۸ قبل از میلاد شورشیان به همراهی آتنیها شهر سارد (پایتخت سابق لیدیه) را که پنجاه سال قبل به تصرف ایران درآمده بود، آتش زدند اما تسخیر بر ارگ ممکن نشد و شورشگران از سارد عقب نشینی کردند و گرفتار تعقیب و انتقام ایرانیان شدند.
مداخلهٔ آتنیها در ماجرای شورش شاه را به سختی عصبانی کرده بود و خطر یونانیها در آنسوی دریا را به داریوش یادآور شد. سال بعد فرستادگان شاه به شهرهای یونان رفتند و همه جا از یونانیان خواستند تا نسبت به وی انقیاد خود را اعلام کنند و خاک و آب بفرستند. در آتن و اسپارت برخلاف آنچه رسم بینالمللی بود، فرستادگان داریوش را کشتند و برای داریوش اعزام سپاهی جهت تنبیه آنها اجتناب ناپذیر شد.
وحشت و خشم بیسابقهای که در یونان پدید آمده بود، باعث شد که آتن و اسپارت منازعات دیرین خود را فراموش کنند و برای دفاع از یونان با هم متحد شوند. اسپارت که با بیمیلی خود را آماده همکاری با آتن کرده بود، بسیج خود را آنقدر به تأخیر انداخت که وقتی نیروی او به کمک آتن رسید، نبرد ماراتون، به پایان رسیده بود.
رودرویی دو سپاه ایران و یونان در جلگهٔ ماراتون اتفاق افتاد و دو لشکر چند روز روی در روی هم بودند و هنوز سرداران آتن بین اعلام جنگ و اظهار انقیاد تردید داشتند. در یک شورای جنگی، در نهایت تصمیم به حملهٔ ناگهانی گرفته شد و تیراندازان ایران از انجام هر اقدامی بازماندند و یونانیان با شور و هیجان خود را فاتح یافتند.
کتیبههای داریوش
کتیبه بیستون در نزدیکی کرمانشاه.
من داریوش، شاه بزرگ، شاه، شاه پارس، شاه سرزمینها (کشورها)، پسر ویشتاسپ، نوه ارشام هخامنشی هستم. پدر من ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ، ارشام، پدرارشام، اریارمن، پدر اریارمن، چیش پیش و پدر چیش پیش، هخامنش بود. ما بدلیل این که از دیرگاهان از خاندانی اصیل و شاهانه بودیم، هخامنشی خوانده شدیم. ۸ نفر از خاندان ما پیش از این شاه بودهاند و من نهمین هستم. ما ۹ نفر پشت سر هم شاه بوده و هستیم. به خواست اهورامزدا، من شاه هستم و او شاهی را به من، هدیه داد.
ای که این نوشتهها و این نقشها را که من تهیه کردهام، میبینی از آنها حفاظت و مراقبت کن.
اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشتهها و نقشها مراقبت کنی، اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.
امیدوارم اگر این نوشتهها و نقشها را در هنگام توانایی مراقبت و حفاظت نکنی، اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باشد و آنچه میکنی، اهورامزدا ضایع کند.
مقبرهٔ داریوش
داریوش در سال ۴۸۶ پیش از میلاد، وفات یافت. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس، نزدیک شیراز است. وصیت جالبی از زبان داریوش که آخرین آرزویش هم فقط آن بود، بر کتیبهٔ مزار او حک شدهاست.
منبعTarikhema.ir
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
02-26-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خلاصه ای ازتاريخ صفويه
شيخ صفي الدين اردبيلي در 12 سپتامبر 1334 /12 محرم 735 درگذشت. صدرالدين موسي پسر وي در سي سالگي (بعد ازپدر) به رهبري طريقت صفويه رسيد وي در دوران رياست خود (91 ـ 1334 / 93 ـ 735) بناي زيارتگاه خاندان صفوي در اردبيل را پايگذاري كرد. آنگاه بسياري از امراي ايلخاني و اشراف مغول در شمار مريدان مشايخ اردبيل درآمدند. اين دوران مقارن بود با از هم پاشيدن امپراطوري ايلخاني در ايران و بين النهرين. شيخ صدرالدين در 2 ـ1391 / 793 درگذشت. وي پيش از مرگ، پسرش خواجه علي را به عنوان جانشين و نايب خود برگزيده بود و «سجاده ارشاد و تربيت عباد» را به وي سپرده بود. خواجه علي تا هنگام درگذشتش در 15 مه 1427 /18 رجب 830 رئيس طريقت بود. تحت رهبري وي تعاليم نيمه مخفي طريقت صفويه آشكارا ماهيت شيعي گرفت.[1][1] بعد ازمرگ وي در بيت المقدس پسرش ابراهيم تا 1447 / 851 عهده دار همان رياست شد. وي در دوران خود شبكه هواخواهاني را كه فعالانه درگير پيشبرد تبليغات صفويه در آناتولي و ديگر نقاط بودند حفظ و تقويت كرد. بعد از حيدر پسرش جنيد به رهبري طريقت صفويه رسيد، وي به قدرت معنوي صرف بسنده نكرد و به تحريك مريدانش با جهاد عليه كفار، روحيه جنگجويي را در طريقت وارد ساخت[1][2] اين فعاليت باعث سوء ظن حكمران غرب ايران، جهانشاه قره قويونلو شد. كه سلطه اش از آذربايجان و مرزهاي گرجستان تا خليج فارس برقرار بود. جنيد (ملقب به سلطان) با اوزون حسن (حكمران آق قويونلو) متحد شد و در جريان حمله به شيروان در 4 مارس 1460 / 11 جمادي الاول 864 ، در سواحل رود كر كشته شد. و پسرش حيدر (خواهرزاده اوزون حسن) جانشين وي گرديد. . و پسرش حيدر (خواهرزاده اوزون حسن) جانشين وي گرديد. حيدر در 1488 /893 شهر شماخي پايتخت شيروان را غارت كرد، (در اين زمان اوزون حسن درگذشته بود) اما طي حمله يي متقابل، شيروانشاه كه از دامادش يعقوب، سلطان آق قويونلو 4000 نيروي جنگي دريافت كرده بود توانست در نهم ژوئيه همان سال سپاه حيدر را شكست داده و خودش را نيز به قتل رساند. حيدر، ابداْع كننده كلاه مخصوص قرمز رنگي بود كه به مناسبت دوازده امام شيعه دوازده ترك داشت. از آن پس اين كلاه علامت مشخصه طرفداران دودمان صفوي گشت[1][3] و سبب شد كه عثمانيان به منظور استهزا به آن لقب قزلباش[1][4] يا سرخ سر بدهند. حيدر سه پسر داشت كه علي جانشين وي گرديد و از همان ابتدا خود را شاه ناميد لذا توسط سلطان يعقوب دستگير و زنداني شد. بعد از درگذشت سلطان يعقوب در دسامبر 1490 /صفر 896، علي و برادرانش بعد از چهار سال و نيم حبس آزاد شده و به هم پيماني يكي از مدعيان تاج و تخت آق قويونلو بنام رستم درآمد اما يك سال بعد با آشكار شدن قدرت هواداران صفويه رستم قصد جان برادران صفويه را كرد كه در اين كشاكش علي كشته شد و اسماعيل كه از طرف برادر مقتولش جانشين وي و رئيس طريقت صفويه تعيين شده بود توانست خود را به اردبيل برساند. و مخفي شود. و با كمك مريدانش به گيلان فرار كند در اين زمان اسماعيل هفت سال داشت. بعد از كشته شدن رستم توسط پسرعموي خود، (1497 /902) اسماعيل با كمك و مشاوره هفت نفر از مريدان نزديك خاندان صفويه كه به «اهل اختصاص» معروف بودند، به مبارزه بر عليه دولت آق قويونلو برخاست و توانست در دسامبر 1500/جمادي الاخر 906 از رود كر گذشته در نزديكي قلعه گلستان به نبرد با شيروانشاه فرخ يسار بپردازد. فرخ يسار كشته شد و اسماعيل بعد از شكست دادن دشمن باكو را تسخير نمود سپس در منطقه شرور نخجوان سپاه قدرتمند الوند را شكست داده و كنترل آذربايجان را بدست گرفت. نهايتا وي در 14 سالگي (1501/907 ) در شهر تبريز به عنوان اولين پادشاه سلسله صفويه تاج بر سر نهاد. سكه ها به نام اسماعيل ضرب شد اما مهمترين كار او اعلام تشيع اثني عشري به عنوان مذهب رسمي كشور جديد صفويه بود.
قبل از برقراري دولت صفويه، رهبر صفويه در تبليغات اين طريقت صرفا نماينده امام غايب نبود بلكه خود امام غايب بود؛ حتي رهبر صفويه را تا آنجا مي رسانند كه ادعا ميكردند خداوند در او حلول كرده است. ادعا شده كه مريدان جنيد آشكارا از وي به عنوان «خدا» و از پسرش به عنوان «پسر خدا» ياد مي كردند و در ستايش وي مي گفتند: «هو حي القيوم، لااله الاهو» و به اسماعيل ولي الله ميگفتند.
هنگاميكه اسماعيل در تبريز تاج بر سرنهاد تنها بر ناحيه آذربايجان تسلط داشت؛ ده سال طول كشيد تا توانست بقيه ايران را فتح كند. او بغداد را هم تسخير كرد اما زياد نتوانست نگه دارد. مراحل اصلي گسترش امپراتوري صفويه عبارت بودند از: شكست بازمانده نيروهاي آق قويونلو نزديك همدان (1503/909) (كه مركز و جنوب ايران را تحت كنترل اسماعيل درآورد)؛ به انقياد درآوردن نواحي مازندران وگرگان در مجاورت بحر خزر و تسخير يزد در جنوب شرقي (1504/10ـ909)، آرام ساختن مرزهاي غربي و الحاق ديار بكر (7-1505/11-910 الي 13-912)؛ تسخير بغداد و فتح جنوب غربي ايران (1508/4-913)؛ به انقياد درآوردن شيروان (10- 1509 /915)؛ و فتح خراسان (1510/918) كه سه سال قبل توسط ازبكان ماوراءالنهر از تيموريان گرفته شده بود. لكن بزرگترين پيروزي اسماعيل بي ترديد در جنگ مرو در دوم دسامبر 1510/26 شعبان 916 به دست آمد كه در نتيجه آن ناحيه خراسان به اختيار صفويه درآمد و شهر هرا، دومين شهر و محل اقامت جانشين بلافصل سلطنت شد.
حكومتي كه صفويان در اوايل قرن دهم هجري برپا كردند يك حكومت مذهبي و برپايه تشيع بود، اين دوره نزديك به دو قرن و اندي طول كشيد. با توجه به تاثير بلند مدت دستاوردهاي صفويان تا عصر حاضر، مي توان گفت كه آنها در حل و فصل مشكلات برخاسته از امور نظامي، اجتماعي، اقتصادي و مذهبي تا حدود قابل ملاحظه اي موفق بودند. سلسله هايي كه پس از صفويان بر سر كار آمدند در پيدا كردن راه حل براي مشكلات موجود جامعه به اندازه صفويان موفق نبودند. ايران در زمان صفويان به رغم فشارهاي داخلي و خارجي توانست با دستيابي مجدد به هويت ملي، به كشوري قدرتمند و مستقل در شرق اسلامي تبديل شود. اين نظام به مدت دويست و بيست و پنج سال در ايران ثبات و استواري پديد آورد.
ترتيب حکومت شاهان صفوي:
شاه اسماعيل اول 1501م/ 907 تا 930 هجري (تخلص شعري وي خطايي بود)
شاه طهماسب اول 931 تا 984 هجري
شاه اسماعيل دوم 984 تا 985 هجري
سلطان محمد خدابنده 985 تا 996 هجري
شاه عباس اول 996 تا 1038 هجري
شاه صفي اول 1038/ 17 فوريه 1629تا 1052 هجري
شاه عباس دوم 1052 تا 1078 هجري
شاه سليمان 1078 تا 1105 هجري 1666/1077
شاه سلطان حسين 1105 تا 1135 هجري 1722/1135
شاه طهماسب دوم 1135 تا 1145 هجري
شاه عباس سوم 1145 تا 1148 هجري
[1]ايران عصر صفوي: راجر سيوري ترجمه: كامبيز عزيزي. نشر مركز، چ اول 1372، ص 12 [2]نقل شده در: ًWilfred Blunt. pietros pilgrimage (london1953) .P. 127. [3]بيشتر تركمن هاي مريد صفويه از اين كلاه استفاده مي كردند. [4]ايران عصر صفوي: راجر سيوري ترجمه: كامبيز عزيزي. نشر مركز، چ اول 1372، ص 19
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سیری در تاریخ ملت کرد
در این جستار سعی می شود تا گذری بر تاریخ این ملت داشته باشیم و به جستجوی نکاتی که در این تاریخ مبهم می باشند برویم شاید بتوانیم در حد توان و با کمک اندیشمندان این رشته آنها را روشن کنیم و به افسانه هایی درباره تاریخ و سرگذشت این ملت بزرگ که ستون اصلی ایران زمین می باشند پایان دهیم یا به حقیقت و نزدیک کنیم .
در این راه مسلما با ملتی اشنا می شویم که محققانی بزرگ هم خود را صرف تحقیق و تفحص در خصوص سرگذشت و تاریخ آنها و منابع مهمی را برایمان به ارمغان گذاشته اند در این میان محققان و نویسندگان داخلی و خارجی هر کدام برای خود نظرات خاصی راجع به سرگذشت ایم ملت دارند بیشتر آنها در نتیجه گیری بررسی ها و تحقیقاتی خود اتفاق نظرهای نزدیکی داشتهاند .
اما اولین سئوالی که در پی خواندن کتابها و منابع مختلف به می آید اینست که به راستی ملت کرد کی هستند سرزمین و ماوای اصلی آنها کجاست اینگونه شک و تردید به آنها نگر یسته و این همه افسانه درباره آنها ساخته اند ؟
واژه کــرد
اما پیش از آنکه با کمک محققان و منابع در دسترس به این پرسشها پاسخ داده شود باید بدانیم که اصولا واژه کرد به چه معناست و این کلمه از کجا آمده است
در خصوص پیدایش این واژه و معنی آن بایستی برگردیم و به ابتدای تاریخ و آنجا که مکتوب و سند بر ایمان به جای مانده است ببینیم که این کلمه برای نخستین بار چگونه و در کجا به کار برده شده است
همانطور که می دانیم تا پیش از بازگشت اقوام آریایی به سرزمین اصلی و مادری خود اقوام کهن تر و قویتری در این فلات قاره ای بشر می بردند که مرکز اصلی آنها همانطور که می دانیم زاگروس نواحی آن بوده است این اقوام عبارت بودند از گوتیها نژادی و همبستگی زبانی و فرهنگی .مشترک برخوردار بودهاند.
آنچه اکثر محققین و نویسندگان قدیم و جدید بر آن اتفاق نظر دارند این است که قبل از آمدن قبایل کرد ایرانی به ناحیه کردستان قوم آریایی نژاد دیگری بنام کاردو در این سرزمین ساکن و دارای تمدن مهمی بوده اند که با مهاجرین هم نژاد خود در هم آمیخته و در هم مستحیل شدند و در نتیجه مهاجرین به همان نام نامیده شدند .
این شروع مقاله دکتر حشمت اله طبیبی در خصوص واژه کرد میباشد او برای تایید نظریه و گفتهی خود میگوید :
مبنای این نظریه اشاراتی است که در یکی از لوحههای سنگی آشوری مربوط به دو هزار سال قبل از میلاد .مسیح شده است در این لوحه از مملکتی به اسم کاردا یا کارداکا نام برده شده است که از دریاچه وان بطرف جنوب ممتد و بوده و قلاع بسیار محکمی در نواحی بتلیس کنونی داشته است که آثار آنها تا قرن پنجم و شم میلادی نیز باقی بوده است
در کتاب تاریخ ریشه نژادی کرد او هم برای اثبات گفته خود به قرال لاگاشه آدادانارای که در 2400 ق.م به طایفه ای به نام کاردا استناد می کند .
در یک سنگ مصطبه ای سومری که لفظ کرد خوانده شده است و آن هم نام ناحیه است نه اسم طایفه خاصی او پیش از این گفته است :
در عهد پادشاهی گیمیل سین از سلسله سوم سلاطین او در نواحی کردستان فعلی از جانب آن پادشاه بامیری توانا سپرده شد مرسوم به ورنر و علاوه بر ولایت گنهر و هماری که ملک مورث آن امیر محسوب می شد نواحی اربل و ایشار فرمانفروایی طایفه سوبارتو و سرزمین کرده را به او واگذاشت بنابر تحقیق توردان ژان این طایفه همسایه طایفه سو بوده و بقول مستشرق داریور بدلیس بوده یادگار قرم آرامی ها آن ناحیه را بیت خقردو خوانده اند و شهری که بنام جزیره ابن عمر معروف است گزرتادو قردو مرسوم کرده اند .
در خصوص این قوم و نام آن یعنی کماردا یا کاردو در قرن پنجم پیش از میلاد تیگلات پلیسر که با آنها درگیر می شود اشاره شده است .
همچنین در جنگ ایران با یونان که گزنفون سردار و مورخ یونانی با اقوام کاردوک برخورد می کند گزنفون هم در این وبرخورد شجاعت و دلاوری آنها را میستاید و آنها را کرادوک و سرزمینشان را کاردوئن می نامد آرامیها این ناحیه را بث کاردو و تمامی بین فرات و دجله را گوژارتا کاردو نامیدهاند مورخین ارمنی این ناحیه را کوردوخ ذکر نموده و اعراب بکردا با کردای نامیدهاند .
در جغرافیای قدیم ارمنستان در باب ولایت کرچیخ دیده می شود بنا بر آدنتس در کتاب آرمینات ص418 کلمه کرچیخ از دو جز است :
کرتیخ + آیخ و معنی آن کرد است چنانکه آترپاتیخ یعنی ساکنان آتروپاتن دکتر طبیبی در ادامه گفته هایش در خصوص واژه کرد گفته است
استرابون عالم جغرافیا دان یونانی که در اوایل تاریخ میلادی می زیسته مینویسد که قسمت ساحلی دجله از قوم کردین که از نسل مستحکمی است ناحیه ای که اشاره کرده است در حد فاصل دیاربکر و موصل کنونی واقع بوده و با این ناحیه مطابقت دارد ...
تا اینجا از این دو محقق بزرگ با کمک ومنابع موجود بیان شده که واژه کرد به چه منطقهای اطلاق شده و از چه زمانی به کار برده شده است .
اما در خصوص اینکه خود واژه ی کرد به چه معنی ست آنها تحقیقات دیگری اناجام دادند که دکتر طبیبی به نقل از مینور سکی در دایره المعارف اسلام ذیل لغت کرد می نویسد یونانیان ساکن این ناحیه را کرد وخوی نامیده اند و جر اخیر این کلمه در لغت ارمنی علامت جمع است و میگوید گویا سبب این باشد که موزخان یونانی آن را از زبان یک مفر ارمنی شنیده اند .
در لغت بابلی و آشوری لفظ کاردو به معنی نیرومند و پهلوان او دامهن میدهد که بعضی از محققان جدید کرد را تحریف خلد یا خالدی شمردهاند مانند راسیکه که گفته اند خالدی و کردی و کورتی و کردیای همه یکی است لفظ خادلی بنام سومری طوایفی است که آشوریها آنها را اوارتر یا اوارشتو نوشتهاند این قوم در حدود قرن نهم قبل از میلادد به ارمنستان مهاجرت کرده در جنوب دریاچه وان دولت مستقلی تشکیل دادند که تا اوایل قرا ششم قبل از میلاد وجود داشت خالدی در عبری بنام آرارات و در یونانی کزاردو نامیده شده اند به هر صورت از اینکه ناحیهی کاردو و یا کاردا یا کردوخ از اقوام آیایی نژاد کارددو مسکونی بوده است جای تردیدی نیست به علاوه قرائن و شواهد تاریخی و حغرافیایی اتحاد ریشه بین دو کلمه کرد و کاردو و قرابت و پیوند نژادی کردهای امروز را با کاردوهای قدیم کاملا اثبات می کند .
استرابون در کتاب 15 بند هفدهم می گوید جوانان پارسی را چنان تربیت می کنند که در سرما و گرما و بارندگی بردبار و ورزیده باشند شب در هوای آزاد بحشم داری بپردازند و میوه جنگلی مثل بلوط و غیره مبخورند اینها را کردک گوشند مردم کردک از غارت زندگی می کنند و کردا به معنی دلیر است از اینجا معلوم می شود که جوانا دلیر و آزموده پارسی را کردک می گفته اند که همان کردوک و کرد میباشد تفاوت نژادی قائل نبوده اند ملاک کرد شدن را دلیر بودن و پر طاقت شده میدانستهاند و این قسم استعمال لفظ کرد مناسبت آن را با گرد بمعنی پهلوان تایید می کند .
امیر شرف خان بدلیسی در کتاب شرف نامه در مورد معنی واژه کرد مینویسد ظاهرا لفظ کرد تعبیر از صفت عت ئاست چرا که اکثر شجاعان روزگار و پهلوانان نامدار از این طایفه برخاستهاند او ادامه میدهد که پهلوان نامدار رستم زابلی بهرام چوبین گرگین میلاد و فرهاد کوهکن مهمگی کرد بوده اند .
پس با توجه به این تحقیقات و اسناد موجود ثابت می شود که واژه کرد صفتی است که به این مردمان داده شده است باین سبب همه مردمان صفاتی چون دلاری شجاعت را دارا هستند و به یقین واژه کرد و گرد یکی می باشند و این صفت را بعدا به تمام ساکنان زاگروس و نوتحی متعلق به آن دادند که همگی ریشه نژادی تاریخی فرهنگی مشترکی با هم داشته اند .
منشا کــرد
خصوص منشا کرد و اینکه ملت کرد کی هستند و از کجا آمده اند هر کدام از نویسندگان و محققانی که در این باره دست تحقیقاتی زده اند نظرات متفاوتی را ارئه دادهاند علاوه بر آن افسانه های نیز در این باره وجود دارد که به آنها شاره خواهد شد اما مستند ترین مدرکی که در دست می باشد و محققان به آن استناد کرده اند همان کتیبه ایست که نام کارداکا برآن حک شدهاست که می تواند راهنمایی باشد برای پیگیری منشا این قوم .
برای بررسی این موضوع یعنی منشا کرد ابتدای سرطی با کتاب ریشه نژادی کردی نوشته احسان نوری پیش می رویم و آنگاه به سراغ دیگر محققانی که در این رابطه کار کرده اند خواهیم رفت .
او می گوید در 2200 ق .م کمیل پادشاه او سرزمین کرده را امیر .ردنر سپرده است در سال 1370 ق.م کلمبه پادشاه طایفهای را به نام کرده خوانده و در کتیبههای آشور هم از فلات کارداکا و طایفهای کوطیه و کورد نام برده شده است گزنفون در سر راه خود که از ایران بر میگشت در نزدیکهای کوه جودی مبه ملت کاردو برخوردار کرده است .
و اشاره به آن دارد که در حمله اسکندر به ایران ملت کاردو در صف لشکریان داریوش بوده است ملت کرد امروز تنها از ان کاردو ها نیستند بلکه کاردو ها ما را هدایت به هویت اصلی کردهای امروزی نماید او وطن اصلی کاردوها را بین دجله و فرات و کوه جودی می داند همچنین اعتقاد دارد که کوه جودی همان نام قوم گوتی ژوتی می باشد که پیش از تاریخ در این مناطق ساکن بودند و معنایش قهرمان جنگجو بوده است طبق نوشتاری کشف شده تاریخ حضور گوتیها را در مناطق گفته شده تا 3100 ق.م می رساند و معتقد است که در این تاریخ بوده که پادشاهی گوتی به نام انناتوم با عیلامیها جنگیده است .
در این کتاب آمده است که مردم بابل و سو را بایستی ارایی خواند این سخن یکی از استادان دانشگاه لندن بنام وادن آورده است پس باید تاریخ آریائیان را به خیلی پیشتر برد چرا که با گفته بودن آریائیان در میان رودین حتمی بوده است می دانیم که همین قوم گوتی بودندد که سرزمینهای عیلام سومر و آکاد را اشغال کردند و حدود 120 سال حکومت راندند او اعتقاد دارد که لفظ کاردا پس از شکست تیریکان پیدا شده که به احتمال قسمتی از این گوتی ها که در حوزه بالاتر دجله باقی مانده بودند نام کاردا را به خود گرفته اند که آنهم به این خاطر بوده است که آکاد ها و سومری ها قهرمان جنگاور و پهلوان را می گفتند کارد که بعد ها این کلمه غوردو کوردو شد .
در دنباله این بحث آمده است که امروز کردهای آن حوالی جوانهای خود را خورطو می خوانند که باید از غوردو آمده باشد وی به نقل از تاریخ کرد و کردستان و می نویسد.
قرال اشوری توکتولنی راجع به یک واقعه در دو لوحه توضیحاتی داده در یکی لفظ کوتی و در لوحه دیگری به جائی کوتی لفظ کورتی را آورده است .
در مقاله نخست دکتر طبیبی با نام منشا نژادی کرد آمده است
در خصوص منشا نژادی کرد در طول تاریخ افسانه های ساخته اند از جمله اینکه گویند کرد از اقوام بسیار قدیم جهان است و مقدم بر همه طوایف روی زمین بوده است زیرا که نام یادگار عهدی است که نوع بشر پس از طوفان نوح بار دیگر شروع به انتشار کرد گویند مرد از نژاد کوتی است و گاف به جیم مبدل میشود و تبدلی تا نبه دال هم در زمان قدیم خیلی مثال و نظیر دارد پس گوتب همان جودی است و جودی همان نام کوهی است که سفینه نوح پس از طوفان بر آن نشست و این کوه اکنون در کردستان است بنابراین اول قومی که در آغاز پس از طوفان تشکیل شد نام این ناحیه را گرفت جودی یا گوتی خوانده شد و کرد از آن پیدا شد .
تاریخ ریشه نژادی کرد به نقل از تاریخ مشیر الدوله بیان می کند هنگامی که بابل فتح شد و گوتی ها آن را گرفتند به این نام اشاره می کند که ارتش ایران به بابل وارد شدند پس از فتح بابل دیگر نامی از گوتی نیست و در همه جا کاردا کورتی کوسی شده است این کتاب به نقل از کتاب مژوی ادبی بیان می کند که دکتر کویشناو می گوید در هزاره چهارم پیش از میلاد مردمی از دشتهای جنوبی سیبریه و روسیه کوچ کرده به کوههای زاگرس رسیده جابجا شده اند که آنها را آزیائیک می گویند در هزاره سوم باز از همین زمینها دارند .
با توجه به این مطلب وگفته قبلی احسان نوری اعتقاد او بر این است که ساکنان اولیه زاگرس و منشا اولیه کردها همان قوم کوتی کوسی ها هیتند که به طوایف و شعبات مختلف تقسیم شده اند.
در همان صفحه و در دنباله همان مطلب آمده است که به عقیده ئوژن پیتار سولاک فون لوشان می نویسد :
قسمتی از آریاییها که در ترکستان شوروی امروز جمع شده بودند بسوی جنوب ایران به حرکت و در آنجا دو قسمت شده یکی از کوههای هیمالیا گذشته به هندوستان رفته ملت هند را تشکیل قسمت دیگری در ایران نام ایران را تعمیم داده اند بعید نیست آمدنشان به ایران 2500 سال ق .م باشد قسمتی از آنها در دشت مانده و به نام فارس قسمت دیگر به کوههای زاگروس رفته طایفه طایفه شده و به نامهای لولو گوتی کوسی مانای کاردوش خالدی کاردو ماد معروف شده اند .
اما در خصوص افسانههایی که درباره منشا کرد گفته شده است دکتر طبیبی میگوید :
مسعودی در عیون الاخبار ص 481 اعتقاد بر این دارد که کرد قبایلی از اعراب هستند اومی گوید کسان درباره مبدا قبائل و تیر های کرد اختلاف کرده اند بعضی گفته اند آنها از قوم ربیعه بن نزار بن معد بین عدنانند که از روزگار قدیم جدا شده و به سبب گردنفرازی در کوهها و دره ها اقامت گرفته و با عجمان و ایرانیان که در آن نواحی مقیم شهرهای و آبادیها بوده اند مجاور شده و از زبان خویش بگشته اند و زبانشان عجمی شده است :
در دنباله همین مطلب می افزاید :
به نظر بعضی کسان قوم کرد از اعقاب مضر بن نزار و فرزندان کرد بن مرد بن صعصعه بن هوازان هستند و از روزگاران قدیم به سبب حادثه ها و همخونها که میان آنها از ربیعهت و مضر بوده اند و به جستجوی آب و چراگناه به کوهستان پناه برده ودر نتیجه .مجاورت اقوام دیگر از زباند عربی بگشته اند .
به گمان این گونه مطالب که بیشتر توسط نویسندگان و جهانگردان عرب گفته شدهد به خاطر آن است که هویت اصیل ایرانی بودن کرد را زیر سئوال ببرند با این توجیهات بگویند که ملت کرد هویتی جدا از هویت اصیل خود دارند و بیشتر برای ایجاد تفرقه و جدایی بین آنها و دیگر اقوام همنژاد و همزبان خود بوده است اما هیچگاه نتوانستند با این کار برنامه خود درا عملی سازند .
و اما به سراغ دیگر محقق بزرگ کرد یعنی استاد رشید یاسمی می رویم وی اعتقادد دارد که سرزمین ایران متعلق به کرد وبوده و هست وکردها بازماندگان اقوام کهن این سرزمین بوده اند که از سمت شرق ایران به سمت غرب آمده اند و در مناطق زاگروس و نواحی آن ساکن شدند در بومیان اولیه این مناطق که همنژاد با آنها بودند مستحیل شده و ملت بزرگ را تشکیل دادند .
دکتر یاسمی در این باره دست به تحقیقات وسیعی زده و نظرات تمامی دانشمندان قدمیم و هم عصر خود را به بوته نقد کشانده است او اعتقاد دارد که تمام سرزمین ایران متعلق به کرد است و به هر جا سر بکشیم آثار و وجود کردها را می بینیم او برای اینکه ثابت کند در تمام این سرزمین مشترکند و منشا اصلی آن ها متعلق به این سرزمین بوده هست در کتاب کرد و پیوستگی نژادی او آورده است :
باری بینات مسعودی در فصلی از آن کتاب که تحت عنوان ذکر الطبقه الثانیه من ملوک الفرس الاولی آورده چنین است اول آنها منوشهر بود و او از اولاد ایرج است هفت فرزند داشت اکثر تیره های فارس و سلسله های سلاطین آنان با وی پیوند در واقع شجره ی اعقاب منوشهر نسب نامه فارس محسوب است و همچنین است حال اکراد که اعتقاد فرس از نسل کردبن اسفند یا ذبن منوشهر هستند بعضی از عشایر کرد از انقرار ند با زنجان شوهجان شاذنجان نشاوره بوذیکان لر جورقان جاوانیه بازسیان جلالیه مستکان جارباقه جردغان کیکان ماجرادان هذبانیه و غیر اینها عشایر دیگر کرد در فارس و کرمان و سجستان و خراسان اصفهان جبال و همدان و شهر زور و در آباذ و صامغان و آذربایجان و ارمنیه و ارال و بیلقان و الباب و الابواب و جزیره و شام و ثغور ساکنند .
با توجه به این گفته آورده شده از مسعودی که بیان داشته که کردها در تمام نقاط این سرزمین ساکن و حضور دائم داشته و دارند دیگر شاید نیاز نباشد که دنبال منشا جدید و یا دنبال نظریه جدیدی در خصوص منشا کردها باشیم چرا که حضور گسترده آنها در این سرزمین گویای آن است مه این ملت اولیه این سرزمین هستند و ریشه در اقوام کهن و باستانی این مرز و بوم دارند
بطور کلی وقتی صحبت از کرد و منشا آن به میان می آمده منظور قوم و نژاد خاصی جدا از دیگر ملتهای ایران نیست در واقع خود آنها همان ملت اصیل و پاک نهاد این سرزمین می باشند چرا که در دورههای قدیم هر گاه نام کرد برده میشد منظور مردان شجاع و دلاور بوده است و کرد و گرد صفت مردمان این مرز و بوم بوده که بازماندگان همان اقوام کهن و باستانی نظیر گوتیها لولبیها میتانی ها کاسی ها ماد ها می باشند .
همچنین در بعضی دیگر کتابهای قدیمی همچون مروج الذهب مسعودی و المعارف ابن قتیبه درباره منشا اولیه کرد آوردهاند که کردها بازمانده یا باقی مانده غذای ضحا کند بطوریکه فردوسی بر همین اساس و دیگر داستانهای اسطوره ای که در میان این مردمان بوده کردها را از تخمه ایرانیانی میداند که از چنگ ضحاک که در میان این مردمان بوده کردها را از تخمه ایرانیانی می داند که از چنگ ضحاک گریخته در کوهستانهای غرب ایران ساکن شدهاند .
دکتر طبیبی برای گفته های خود در این خصوص اشعار فردوسی را که درباره منشا کرد سروده آورده است
همچنین دکتر طبیب در این خصوص به کتاب کردستان نوشته شمیم هم اشاره ای دارد که گفته در میان اکراد شمتلی عیدی بنام کردی موسوم است که با مراسم مخصوص بیاد رفع ظلم وضحاک و گرفتاری او بدست فریدون بر پا میشود .
احسان نوری در کتاب تاریخ ریشه نژاد کرد همانطور که عنوان شد کردها را از نسب کوسی ها یا گوتی ها می دانسته وی به تحول عصر ضحاک اشاره می کند و می گوید که در عهد ضحاک ملت ایران کوسی ها بوده و چون کردها را شهنامه از ملت جمشید نشان می دهد بنابراین با مطالعه محققین که کوسی ها را اجداد کردها معرفی می کنند وفق میدهد او برای اثبات این توضیح همان ابیات را که دکتر طبیبی در مقاله خود آورده نیز می آورد و اعتقاد دارد که پیشدادیان از گوتی های هستند که در کرد بودن و اسامی می بینیم و در میان کردان وجود دارد .
احسان نوری همانند استاد رشید یاسمی و مینور سکی به نقل از موریه میآورد که در روز 31 وات مردم دماوند بیادگار نجات ایرانیان از ظلم ضحاک جشن گرفتند و این جشن کردی می خواندن این نام دلیلیست که ملت ایران عهد جمشید اجداد کردها بوده و دماوندی های هم که پدران خود را کرد میدانستهاند آن جشن را از پدران خود ارث برده و جشن کردی مینامیدهاند .
او ادامه می دهد :
در کردستان ترکیه این جشن را می گیرند و جشن تولدان میخوانند تولی دان مخفف تول هلدان است که در کردی به معنی انتقام گرفتن است میشود گفت روزی که انتقام خود را از غاصبین تاج و تخت ملت خویش گرفته یعنی حاکم بیگانه بدست رئیسشان گرفتار شده است جشن بر پا می کنند و نام جشن را هم بزبان خود کردی تول هلدان یعنی انتقام گرفتن نهادهاند پس از اسلام برای اینکه با مذهب جدیدشان خوش آیند باشد خشر نبی هم گفتهاند چون حضرت خضر در ساعات سخت و دشوار کمک دهنده شناخته شده است این مراسم را ارمنیها هم که هم خاک کردیتان بوده اند با مردها در همین روز انجام میدهند تقویمهای ارمنی آنرا دیانت آراج و عوام طرانداز می گویند و آنرا جشن ایزدی های کرد میدانند .
پس می بینیم که منشا و ریشه کرد به جای خاصی خارج از این سرزمین نبوده و آنها را باید به همان اقوام کهن نسبت داد . همانطور که امروز در بعضی جاها و مناطق مردم کرد نسب خود را به پیشدادیان به خصوص نسب خود را به بزرگان این سلسله چون فریدون میرساند .
همچنین در کتاب تاریخ ریشه کرد به طایفهای دیگر بنام نایری به نقل از کتاب کترنامه ی ایرانیان د عصر اشکانیان اشاره می کند که پادشاهان اورآرتو هم خود را شاه نایری میگفتند احتمال میدهد که آنها نمر نمریهای قدیم باشند که بنام نهری یا نایری که این نای ریها هم از طایفه گوتی و سوباریها بوده اند او جلوتر آمده و به نقل از کتاب میژوی کرد عنوان میکند که نایریها جلوتر از مدیان بودند و خطر جدی برای همسایگان محسوب می شدند که بعد ها مهمین نایرها نام خود را عوض کرده لفظ کرد را به خود گرفته اند او برای استدلال خود چنین می آورد چون که نایریها از کوتی بوده و کوتیهای این منطقه که بعدا کورتی خوانده شده اند پس از دست رفتن حاکمیت نایررها این طایفه در تحت نام عمومی ملی خود کورتی خوانده شدهاند که طوایف آنها مانند کرمانج کلهر لر نام طایفه گی خود را هم حفظ کرده اند .
اما در بخش پایانی این بحص به مطلبی باید اشاره کرد که سالیان دراز است همچنان پابر جا مانده است و آن این که اقوام آریایی آنهایی بوده اند که از مناطق جنوبی سیبری به سوی فلات قاره ایران به حرکت در آمدهاند و در اینجا مسکن گزیدند آنها سه قوم پارت و پارس و مادند حال آنکه این اقوام بخصوص پارس و ماد موقع حرکت به این سود ابتدا با هم وارد زاگرس شدند و قوم پارس چند قرن دسته دسته به سوی جنوب حرکت کردند تا اینکه در ناحیه فارس کنونی بطور دائم ساکن شدند .چه بسا که در حین حرکت حرکت که آن هم چند قرن طول کشید و می توان گفت که به طور کامل در اقوام اولیه ساکن مستحیل شده بودند از نظر فرهنگی و ساختار سیاسی اجتماعی دگرگون شدند و این نشان از هم نژاد بودند و هم منشا بودن اولیه این اقوام است .
م _ awat
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 01:46 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|