تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
03-06-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نمایه ای از خرد باستان
یک پیرزن چینی دوکوزۀ آب داشت که آنها را به دو سر چوبی که روی دوشش می گذاشت ، آویخته بود و از این کوزه ها برای آوردن آب از جویبار استفاده می کرد
یکی از این کوزه ها ترک داشت ، در حالی که کوزه دیگر بی عیب و سالم بود و همۀ آب را در خود نگه می داشت .
هر بار که زن پس از پرکردن کوزه ها ، راه دراز جویبار تا خانه را می پیمود ، آب از کوزه ای که ترک داشت چکه می کرد و زمانی که زن به خانه می رسید ، کوزه نیمه پر بود.
دو سال تمام ، هر روز زن این کار را انجام می داد و همیشه کوزه ای که ترک داشت ، نیمی از آبش را در راه از دست می داد .
البته کوزۀ سالم و بدون ترک خیلی به خودش می بالید.
ولی بیچاره کوزۀ ترک دار از خودش خجالت می کشید . از عیبی که داشت و از این که تنها نیمی از وظیفه ای را که برایش در نظر گرفته بودند ، می توانست انجام دهد .
پس از دوسال سرانجام روزی کوزۀ ترک دار در کنار جویبار به زن گفت :
من از خویشتن شرمسارم . زیرا این شکافی که در پهلوی من است ، سبب نشت آب می شود و زمانی که تو به خانه می رسی ، من نیمه پر هستم .
پیر زن لبخندی زد و به کوزۀ ترک دار گفت :
آیا تو به گل هائی که در این سوی راه ، یعنی سوئی که تو هستی ، توجه کرده ای ؟ می بینی که در سوی دیگر راه گلی نروئیده است .
من همیشه از کاستی و نقص تو آگاه بودم ، و برای همین در کنار راه تخم گل کاشتم تا هر روز که از جویبار به خانه بر می گردم تو آنها را آب بدهی.
دو سال تمام ، من از گل هائی که اینجا روئیده اند چیده ام و خانه ام را با آنها
آراسته ام .
اگر تو این ترک را نداشتی ، هرگز این گل ها و زیبائی آنها به خانۀ من راه نمی یافت .
هر یک از ما عیب ها و کاستی های خود را داریم .
ولی همین کاستی ها و عیب هاست که زندگی
ما را دلپذیر و شیرین می سازد .
ما باید انسان ها را همان جور که هستند بپذیریم و خوبی را که در آنهاست ببینیم .
برای همۀ شما کوزه های ترک برداشته آرزوی خوشی می کنم و یادتان باشد که گل هائی را که در سمت شما روئیده اند ببوئید.
از کاستی های خود نهراسیم
زیرا خداوند در راه زندگی ما
گل هائی کاشته است
که کاستی های ما آنها را می رویاند .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
03-23-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قوانین قضایی و احکام کیفری در عهد هخامنشی
نویسنده : امید معین در عهد هخامنشی قضاوت و داوری زیر نظر شاه انجام می گرفت مغان و پیشوایان مذهبی مجری قانون و مسئول صدور احکام بودند. مغانها نزد ایرانیان از فرزانگان بشمار می رفتند بطوریکه حتی کسی پیش از آموختن تعالیم مغان به پادشاهی نمی رسید. تمام فدرت و اختیارات منجمله امر قضاوت زیر نفوذ شاه بود شاه امر قضاوت و انتخاب قضاوت را به یکی از دانشمندان سالخورده واگذار می کرد. محاکم به دو دسته عالی و محلی تقسیم می شدند محاکم عالی از ۷ نفر قاضی تشکیل می شد. قوانین توسط کاهنان وضع می گردید محاکمات از روند خاصی پیروی می کرد که یکی از روندها پیشنهاد سازش از طریق داوری بوده با افزایش حجم امور قضایی گروه خاصی بنام سخنگویان قانون ( وکیل امروزی) پیدا شدند که مردم را در کارهای قضایی راهنمایی و ارشاد می کردند روندهای دیگر محاکمات یکی سوگند دادن و اجرای احکام الهی بود.البته پادشاهان از اختیارات بی حد و حصری برخوردار بودند آنان در تعیین نوع مجازات و میزان آن هیچ محدودیتی نداشتند شاه مافوق قانون بود و محدود به صلاحیت خاصی نبوده است عملکرد شاه ناشی از قدرت قانونی بود که تصور می کردند او از جانب خداوند قانون وضع می کند و خود وی نیز اجراء می کند. قوانین اقوام پارس و ماد با سایر قوانین مملکت و بقیه اقوام متفاوت بوده است ولی به جهت شباهتهای فرهنگی موجود بین قوم پارس و ماد نقاط مشترک زیادی بین این دو ملت وجود داشته است ولی در سایر ممالک به جهت تفاوتهای فرهنگی بارز قوانین مختلف نیز حاکم بوده است که شباهتی به دو قوم فوق نداشته است عدالت کیفری در زمان هخامنشیان توسط محاکمی که تصدی آن را سران طبقات جامعه تشکیل می داند اجراء می شده مبنای آراء آن بر اساس عرفهای قدیمی بوده است به این دسته از مقررات «داتا» می گویند. (همان جیزی که در حقوق کامن لاوی امروزی به عرف معروف است.) دادگاههای رسمی دیگری نیز وجود داشتند که داوران آنها به «داته برا» مرسوم بودند این قضاوت مستقیم از طرف پادشاه منصوب می شدند و این شغل مورثی بوده است. هر چند که پادشاهان سلسله هخامنشی امثال کورش و داریوش صرف نظر از ویرانگریها و کشتارهایی که در حملات بی رحمانه خود بر جای گذاشته بودند خود را مدعی اجرای عدالت و مأمور «اهورامزدا» برای انجام این امر مهم می دانستند و چنین وانمود می کردند که اجرای عدالت در جامعه و احقاق حقوق مردم بدون داشتن یک سلسله قوانین و مقرارت اجتماعی میسر نیست ویل دورانت احکام کیفری در عهد هخامنشی را اینطور بیان می کند بزھھای کوچک را با شلاق زدن- از پنج تا دویست ضربه – کیفر می دادند: ھر کس سگ چوپانی مسموم می کرد، دویست ضربه شلاق مجازات داشت، و ھر کس دیگری را بخطا می کشت، مجازاتش نود ضربه تازیانه بود. برای تأمین حقوق قضات غالباً، به جای شلاق زدن، جریمة نقدی گرفته می شد و ھر ضربة شلاق را با مبلغی معادل شش روپیه مبادله می کردند. گناھھای بزرگتر را با داغ کردن، ناقص کردن عضو، دست و پا بریدن، چشم کندن، یا به زندان افکندن و کشتن مجازات می کردند. قانون، کشتن اشخاص را در برابر بزه کوچک، حتی بر شخص شاه، ممنوع کرده بود، ولی خیانت به وطن، ھتک ناموس، لواط، کشتن، استمناء، سوزاندن یا دفن کردن مردگان، تجاوز به حرمت کاخ شاھی، نزدیک شدن با کنیزکان شاه یا نشستن بر تخت وی، یا بی ادبی به خاندان سلطنتی، کیفر مرگ داشت. در این گونه حالات، گناھکار را ناچار می کردند که زھر بنوشد یا او را به چھار میخ می کشیدند یا به دار می آویختند (در حین دار کشیدن، معمولا سر مجرم به طرف پایین بود) یا سنگسارش می کردند یا، جز سر، تمام بدن او را در خاک می کردند یا سرش را میان دو سنگ بزرگ می کوفتند. در این دوره خیانت به وطن و ارتباط با کنیزان شاه با مجازات سنگسار روبرو می شده است در مورد جرائمی که نسبت به امنیت کشور یا مقام سلطنت به وقوع می پیوست خود پادشاه قضاوت می کرد وحکم قطعی را می داد و این حکم قابل تجدید نظر نبوده.. به عنوان مثال دربند چهار دهم کتیبه بیستون داریوش می گوید: «با اراده اهورامزدا لشگر من به لشگری که از من برگشته بود فائق آمد چیتر را گرفته نزد من آوردند من گوشها و بینی او را بریدم، چشمان او را درآوردم، او را به درب قصر من غل و زنجیر کردند، تمام مردم او را دیدند و بعد به امر من او را در آربل(اربیل) مصلوب کردند. ودر بند سی ودوم کتیبه بیستون: داریوش شاه گوید پس از ان (فرورتیش ) با سواران کم گریخت. به سرزمین ری نام در ماد از ان سو روانه شد .من سپاهی دنبال او فرستادم . (فرورتیش) اسیر شد و به سوی من اورده شد . من هم بینی هم دو گوش هم زبان او را بریدم و یک چشم او را کندم . بسته به دروازه من نگاهداشته شد .همه او را دیدند پس از ان او را در همدان دار زدم و مردانی که یاران برجسته او بودند انها را در همدان درون دژ اویزان کردم . نوع دیگری از مجازات جزای نقدی بود. جزای نقدی مبنای اجرای آن عموماً جرائم غیر عمدی که بار مالی داشت اعمال می شده است. در این نوع بعضا اموال گناهکار به نفع دولت مصادره می شد. ———————————————————— ————— منابع : ویل دورانت / مشرق زمین /۴۰۴ محمد حسین، تاریخ حقوق ایران قبل از اسلام حسن پیر نیا/تاریخ مفصل ایران باستان/ج دوم/چاپ اول آئین دادرسی کیفری، جلد اول مقدمه ای بر نظام کیفری ایران باستان، چاپ اول سال ۱۳۸۰ / محمد باقر کرمی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-23-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آتش (در آیین زردشتی)
آتش (زردشتی) Fire (Zoroastrian)
(آذر؛ قدیمیتر، آتَر)
یکی از هفت آفریدهی اهورا مزدا، که اَمشاسپند درستکاری از آن نگهداری میکند. آتش در همهی شکلهایش، از خورشید گرفته تا آتش خانگی، مقدس است. گمان میرود که گرمای حیاتبخش عنصر آتش همهی آفریده- های دیگر را آکنده است. این عنصر از جایگاه آیینی منحصر به فردی در آیین زردشتی برخوردار است که بخش اعظم آن ناشی از نقشی است که در سنّت هند و ایرانی (ï هندواروپاییان) بهمنزلهی دریافت- کنندهی قربانی و انتقالدهندهی آن به خدایان دارد (ﻗﺴ آگنی در هندوییسم). مخاطَبِ نیایشها خودِ آتش بود [۱۸: ۱۳۴-۸۷]. در دوران باستان مراسم قربانی برای آتش خانگی برگزار میشد اما در دوران هخامنشیان (قرن چهارم قم) ساختن آتشکده و عبادت در آنها رواج یافت .[۱۰: ۶۰-۵, ۸۵-۹۰] آنچه در کانون نیایش قرار دارد آتش است نه آتشکده. آتشها را میشد از آتشکدهیی به آتشکدهی دیگر برد، اما نمیبایست خاموش کرد. مشهورترین آتش[کده]های سهگانهی باستان فَرنبَغ، گُشنَسپ، و بُرزینِ مِهر بودند. این هر سه زیارتگاه بهشمار میرفتند. گشنسپ با حمایت سخاوتمندانهی شاهان قرار داشت و یگانه آتشکدهـ یی است که ویرانهها- یش (تخت سلیمان) شناسایی شدهاند [۲۷: ۱۱۳-۱۸].
در آیین جدید زردشتی، بهویژه در میان پارسیان، آتشکدهها بیش از پیش اهمیت یافتهاند زیرا که مکانهای پاکی برای نگهداری از آتشهای مقدس فراهم میکنند. آتشهای آیینی برای نیایشهای خصوصی تقدس مییابند و در نیایش- های بالاتر نیز مورد استفاده قرار میگیرند اما در عبادت دستهجمعی (یسنا) نمیتوان از آنها استفاده کرد[۳۰: ۵۵-۶۴] . آتشکدهها در اصل تشکیل شدهاند از حریم مقدسی برای آتش، یک نیایشگاه، و اتاق جداگانهیی ( اوُرویسگاهurvisgah یا یَزِشنگاهyazishngah) برای نیایشهای بالاتر. هیچ سبک معماری خاصی برای این بناها وجود ندارد. والاترین مرتبهی آتش، آتش بهرام (ï ایزدان) است که برقرار کردن آن به علت دشواری و پیچیدگیش یک سال وقت میگیرد [۴۷: IX]. پس از آنکه آتش مستقر شد، آن را بر تخت مینشانند و با شأنی شاهانه به آن خدمت میکنند. از اینگونه آتشکدهها دو تا در ایران و هشت تا در هند وجود دارند. در مرتبهی بعد آتش آذران قرار دارد که در آتشکدههای «معمولی» بهکار برده میشود؛ از این نوع معبدها گاه با نام فارسی دارِمهر (صحن میترا) و در هند با اصطلاح گجراتی آگیاریagiary، به معنی آتشکده، یاد میشود. پایینترین مرتبهی آتش، یعنی دادگاه، را میتوان در خانه افروخت اما اگر در آتشکده افروخته شود در آن صورت، مانند آتشهای دیگر، باید با آیین به آن پرداخت. تفاوتهای میان مراتب آتشهای آیینی از راه آدابِ تقدیس تعیین میشوند. زردشتیان عقیده دارند که با نیایش آتش، که پسر یا نمایندهی خدا انگاشته میشود، در پیشگاه خدا ایستادهاند. در تمامی آداب زردشتیان همواره یک آتش حضور دارد. نیایشهای روزمرهی زردشتیان در آتشکده در اصل مشتملاند بر «زیارت» فردی در حالتی از اخلاص و پس از دعای کُستی (ï نوجوت). در نمازخانه، نیایشگران به آتش ادای احترام میکنند، نماز میخوانند، و در برابر آتشی به تعمق میپردازند که در اَفَرگَنیوُafarganyu (ظرفهای سفالین یا فلزی، که گاه تاحدی از سرِ بیدقتی «محرابهای آتش» خوانده میشوند) میسوزد. آتش را هیربد با چوب صندل پنج بار در روز در مراسم «بوی» ــ در هر یک از پنج گاه (تقسیمات آیینیِ روز) ــ «روشن نگه میدارند». چوب صندلِ سوزان و کُندر ( لُبان) بوی دلانگیزی به نگارههای imagery بصری نیرومند و تجربهی شدید شخص از نیایش در آن آتشکده میافزایند. بهدین نمیتواند در آتشکده از آتش مراقبت کند، اما از لحاظ نظری میتواند این کار را در خانه انجام دهد. مقتضیاتِ قوانینِ پاکی موجب میشوند که نگاه داشتنِ آتش روشن در خانه برای زردشتیان عملاً امکانناپذیر شود؛ در عوض، عدّهی زیادی از آنان دیووdivo میسوزانند که پیهسوز شیشهیی حاوی روغن و فتیله است که شعلهی کوچکی دارد. منبع: کتاب فرهنگ ادیان جهان
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-23-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
ازدواج، مقام زن و روسپیگری در یونان باستان
یونانیان باستان به گفته ویل دورانت ( عشق و ازدواج ) اکثرا زنان زیر پانزده سال را برای ازدواج بر میگزینند . مردان یونان پس از اولین ازدواج بر طبق قانونشان آزاد هستند باهر زن دیگری آمیزش و همبستری کنند .
ازدواج، *** و مقام زن و روسپیگری در یونان باستان دموستن می گوید با فاحشه گان شبها هم آغوش می شویم و با کنیزان و زنان غیر مشروع خود در روزها سلامت جسمانی خویش را تامین می کنیم . زن اول بر مردان خویش خرده نمی گیرند و مرد می تواند کنیزی را به خانه بیاورد و در روزگار جوانی با او در کنار همسرش نزدیکی کند .
این عمل تا زمانی که کنیزک جوان باشد عملی می شود و سپس او به خدمتکار خانه آنها انتخاب میگردد . مردان می توانند بدون ارائه مدرک و دلیل زنان خویش را طلاق دهند .
اگر زن و شوهری نتوانند فرزند بیاورند و مرد عقیم باشد یکی از بستگان مرد با زن او همبستر می شود و بچه بدنیا آمده فرزند قانونی آنها می شود . زنان بیشتر توسط مردان خانه نشین هستند و با پاسداری مردانشان می توانند از خانه خارج شوند . حتی مردانی که مهمان به خانه می آورند زن حق ورود به مجلس را ندارد .در نمایشنامه مشهور لوسیستراتا اثر “آریستوفان کلئونیکا” از زبان زنان یونان باستانی اینگونه سخن می گوید : از ما زنان چه کار بر آید ؟
تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که با رنگها و روغنها گونه ها و لبان خویش را آرایش کنیم و در نهایت با جامه های نازک در کنار یکدیگر بنشینیم . در آتن معمول است که اگر پسر جوانی با زنی هرزه و روسپی شب را سپری کند هیچ مشکلی برایش نیست .
حتی اگر یکی از آنان را برای مراقبت به خانه بیاورد هیچ کسی بر او خرده نمی گیرد .
آتن فاحشه گی را در قانون رسمی خود آزاد دانسته است و کسانی که بدین کار مشغولند به دولت مالیات پرداخت می کنند . فاشحه گری جزوی از رسومات و بازارهای گرم آتن می باشد .
پست ترین قشر روسپی ها در پریاپوس زندگی میکنند و برای آنکه مردان به راحتی خانه های آنان را بیابند تندیسی از آلت تناسلی مرد را بر سر خانه خود آویزان میکنند تا شناخته شوند .
زنانی که در این خانه ها هستند با لباسهایی نازک و برخی دیگر بدون لباس مورد آزمایش مردان قرار میگریند و مرد پس از انتخاب یکی را برای همبستری بر میگزیند .
زنان روسپری میتوانند بر اساس قانون یونان با یک یا دو یا سه و حتی بیشتر در یک زمان *** داشته باشند .
بالاترین طبقه فاحشه های یونان هتایرای نام دارد . مشهور ترین روسپی آتن کلپسودرا نام دارد . او شبها با سرداران و فرمانده هان یونانی به صورت مشترک هم آغوشی میکند .
تمیستونوئه زن فاحشه ای است که تا آخرین لحظه های زندگی و تا زمانی که مویش سپید بود و دندان در دهان داشت با مردان هم خوابه می شد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-23-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شرح احوال و تعالیم بنیادین کنفوسیوس (۱)
کنفوسیوس از همه ی فیلسوفان چینی در جهان شناخته تر است. واژه ی «کنفوسیوس» شکل رومی نوشت غربی کونگ زه چینی است به معنای استاد کونگ. کنفوسیوس در آغاز تنها به نام خانوادگیش کونگ معروف بود و بعدها لقب زه (استاد) را به نشانه ی احترام به آن افزوده اند.
کنفوسیوس اولین فیلسوف چینی بود که یک نظام بزرگ و جامع فلسفه را بنیاد نهاد. این فلسفه در بیست و پنج قرنی که از آن پیروی کرده اند عادات و منش مردم چین را شکل بخشیده است.
چین پیش از کنفوسیوس گنجینه های ادبی و تاریخی بسیار داشت که پراکنده بود و در ظاهر میان شان پیوندی نبود. کنفوسیوس آمد و هرچه را که از فرزانگان و شهریاران کهن گزیده تر بود گرد آورد و سپس بر این میراث گذشته یک نظام بزرگ فلسفه بنیاد نهاد، و با این دستاورد یکی از اندیشندگان بزرگ سراسر تاریخ شد. ۱- زندگی کنفوسیوس
«در پانزده سالگی دل بر دانش نهادم؛ در سی سالگی در راه مقصد استوار بودم؛ در چهل سالگی با دوراندیشی رفتار می کردم؛ در پنجاه سالگی مینگ را شناختم؛ در شصت سالگی حقیقت را دریافتم، و حالا در هفتاد سالگی می توانم آرزوی دلم را دنبال کنم بی آن که حس دادگری را پامال کرده باشم».
تاریخ تولد کنفوسیوس روشن نیست. سنت چینی آن را ۵۵۱ق م می داند که نباید چندان نادرست باشد. او در (زویی) امیرنشین لو که مرکز فرهنگ چین باستان بود زاده شد. با تولد او رویدادها و خواب ها و شگفتی های بسیار همراه کرده اند.
۱-۱ دوران رشد و تربیت خانوادگی
کنفوسیوس از خانواده ی محترمی برخاست که اصلش به دربار باستانی شانگ می رسید. از این رو نیاکانش همه در سیاست که اصلش به دربار باستانی بوده اند، پدرش کونگ شولیانگ- هه ی بزرگ که به دلاوری و بی باکی شهره بود در سه سالگی کنفوسیوس درگذشت.
از کودکی فرزانه (کنفوسیوس) که پرورده و آموخته ی مادر بود چندان چیزی نمی دانیم. می بایست کودکی متین بوده باشد، چه گفته اند که در شش سالگی با کودکان دیگر بازی «فرزانه شاهان» را آغاز کرد. در این بازی آیین های باستانی را انجام می دادند، ظرف های قربانی را می چیدند و آداب تشریفات را تقلید می کردند. در پانزده سالگی به آموختن دل سپرد و به دانش و نیکرفتاری نامور شد. کنفوسیوس خود دیری بعد از این درباره ی دانش چنین گفته است:
مردم بر چهار گونه اند: یکی آن ها که با تملک دانش زاییده شده اند، این ها برترین اند. دوم آن ها که داشن را از فراگرفتن می یابند. سوم آن ها که تنها با فراگرفتنی سخت به آن ها می رسند، پایین ترین مردم آن هااند که به دانش نمی رسند خود اگرچه سخت بخوانند.
خانواده ی کنفوسیوس با درگذشت پدر دستخوش بی برگی شد و او در آغاز نتوانست راه دانایی ناب در پیش گیرد. کنفوسیوس جوان تربیت اشرافی آن زمان را فراگرفت که هنر ارابه رانی و کمانگیری و تاریخ و حساب و موسیقی و آداب یا آیین ها بود، اما کار (دولتی) را با سمت ناظر انبار غله در امیرنشین زادگاهش آغاز کرد و یک دوره ی اداری موفقی را گذراند. سال دیگر مسئول کشتزارهای دولتی شد و از کاردانی او گله ها پروار و تندرست شدند. دیری بعد از این کنفوسیوس در این باره به شاگردانش چنین گفت: «در جوانی روزگار بدی داشتم، این شد که در کارهای گوناگون توانایی یافتم».
کنفوسیوس در نوزده سالگی با بانویی از دودمان چیان گوان از امیرنشین سونگ پیوند زناشویی بست و سال بعد پدر شد.
در سال ۵۲۸ ق م کنفوسیوس از کار دولتی دامن فروچید که به سوگ مادر بنشیند. در سه سال سوگواری دست از کامرانی و کوشش برداشت و خود را وقف مطالعه ی تاریخ و ادبیات و نهادهای باستانی کرد.
۲-۱ از دربار خاندان لو
در سال ۵۱۸ ق م منگ سی- زه، بزرگ یکی از سه دودمان اشرافی لو در بستر مرگ به دو پسرش وصیت کرد که نزد کنفوسیوس رفته آموزه های باستان را فراگیرند. بعدها از نفوذ همین دو پسر بود که امیر جائو کنفوسیوس را به شهر لو روانه کرد که در پایتخت شاهی جوو بگردد و بقایای شکوه از یاد رفته ی شهریاران را تماشا کند.
دیری بود که جو از نظر سیاسی فعال نبود اما هنوز کانون فرهنگ بود و هرچند شکوهش رنگ باخته بود باز هنوز نشانه های درخشندگی در پایتخت آن لو نمایان بود. چون کنفوسیوس که به شکل سیاحتگر، ونه چون فرستاده ی سیاسی، و با این نیت که آیین ها و موسیقی آن سلسله ی موجود را مطالعه کند به آن جا رفته بود از دو تن دیدار کرد: یکی چانگ هونگ موسیقیدان نامور و دیگری لائودان بایگان دربار که در سراسر جهان به لائوزه معروف تر است.
چانگ هونگ که سخت تحت تاثیر کمالات عقلی کنفوسیوس قرار گرفته بود درباره ی او چنین گفت:
چون لب باز می کند در ستایش شهریاران باستانی می گوید. راه فروتنی و ادب را می پیماید. از هر دری خوانده است و حافظه ی خوبی دارد. دانش او از چیزها پایان ناپذیر می نماید، آیا ما در او بشارت یک فرزانه را نمی شنویم؟ (لیو وو- جی، کنفوسیوس، زندگی و زمانش)
ولی لائوزه واکنشی دیگرگونه نشان داد و درسی از فروتنی و زندگی ساده به کنفوسیوس داد:
«مردانی که تو از آن ها می گویی همه مرده آند و استخوان هاشان خاک شده، از آن ها تنها سخنی به جا مانده است. بزرگمرد آن گاه کامیار شود که بختیار باشد، اما اگر زمانه به مرادش نباشد پیش می رود اما گویی بندی بر پاهای اوست.
شنیده ام بازرگان خوبی که گنجینه هایش را به خوبی انبار کرده چنان وا می نماید که گویی بی نوا باشد، و آن بزرگمرد که هنری چشمگیر دارد چنین می نماید که ابله گونه باشد. باد غرور و آرزوهای فراوان را از سر به در کن؛ رفتار متظاهرانه و کامجویی را کنار بگذارد. از این ها ترا سودی نیست. این است تمام آن چه باید به تو بگویم» (شی جی «گزارش های تاریخی، از سیماچیان»، دفتر ۶۳، سرگذشت ها، بخش ۳)
کنفوسیوس بعد از این دیدار بی آن که از این اندرز شریف و ساده برنجد به شاگردانش گفت:
«می دانم پرندگان می توانند پرواز و ماهیان می توانند شنا کنند، و چارپایان می توانند بدوند. دونده شاید به دام افتد، شناکننده شاید به قلاب گرفتار آید و پرنده شاید تیر بخورد، اما از اژدهایان نمی توانم بگویم که چه طور در اوج هوا بر باد و ابرها می نیشینند. امروز لائوه را دیدم. چه اژدهایی!»
۳-۱ اندیشه و تامل در میراث فرهنگی
کنفوسیوس ایامی که در شهر لو بود فراوان به سیر و سیاحت پرداخت که این در اندیشه و نوشته های بعدی او اهمیت بسیار دارد. بر زمین هایی گام نهاد که برای قربانی های بزرگ در راه آسمان و زمین کنار گذاشته بودند، و از تالار معبد بزرگ دیدن کرد که در آن آیین های نیاکانی امیر برپا می شد. در این معبد مجسمه ی فلزی مردی بود که بر لبانش سه چفت زده و بر پشتش نوشته بودند که «زبان خود نگاه دار، پرگو مباش که از زبان بلاخیزد.» این سخن بر دلش نشست چون رو به شاگردان کرد و گفت: «این سخنان، درست و دلنشین اند».
سپس کنفوسیوس را راهنمایی کردند که از تالار روشنایی دیدن کنند. امیران فئودال که میهمان پادشاه بودند در این تالار به حضور او بار می یافتند. بر دیوارها پرده هایی از چهره ی شاهان باستانی چون یائو، شون، ون شاه و امیرجو آویخته بودند. در پرده ی امیرجو، شاه نوزاد، جنگ، بر زانوانش نشسته بود. شکوه چهره ها، جلال معبد و زیبایی تالار و بزرگ امیر همه چنان اثر عمیقی در کنفوسیوس به جا نهاد که رو به همراهان کرد و گفت «اکنون فرزانگی امیر را فمی فهمم و می بینم چه طور دربار جو به شکوه شاهانه رسید. همان گونه که آیینه را برای نشان دادن شکل چیزها به کار می بریم دوران باستانی را هم مطالعه می کنیم تا زمان حال را بفهمیم».
کنفوسیوس هرچند که چندان در شهر لو نماند اما با این دیدار فهم عمیق تری از میراث فرهنگی در او پیدا شد و نظرگاه های نوی برای جست وجوی بیش تر پیش چشم او گشوده شد و در همان زمان هم به بزرگی دربار جو متقاعد شد.
کنفوسیوس بعد از برگشتن به امیرنشین لو کار تدریس را دنبال کرد. نام آورتر شد و همه گونه جوانان طالب که مشتاق آموختن کتاب های باستانی و سلوک و حکومت بودند بر او گرد آمدند.
کار این فرزانه ی بزرگ در سه هدف متمرکز شده بود: خدمت به حکومت، آموزش جوانان، و گزارش فرهنگ چینی برای آیندگان. ۲- کنفوسیوس دولتمرد
کنفوسیوس در روزگاری می زیست که اندک اندک از قدرت مرکزی دربار جو کاسته می شد و کار به جایی رسید که دولت های دست نشانده هر یک شاهی از خود داشت و به شیوه ی خود حکومت می کرد. مورخان چینی این دوره را چون چیویا دوره ی بهار و پاییز (۷۲۲- ۴۸۱ق م) نامیده اند. دوره ی بعدی را جن گوئو یا دوره ی دولت های جنگنده (۴۸۰- ۲۲۳ق م) وصف کرده اند که دوره ی زوال قدرت مرکزی بود و به فروپاشی سراسری تمام ساختار قانونی و اجتماعی کشور و جنگ های بی وقفه انجامید. کنفوسیوس که هواخواه بزرگ نظم و شکوه بود در مخالفت با این آشوب فزاینده تعلیم می داد و بر مسئولیت هایی تاکید می کرد که ذاتی مناسبات انسانی میان رعیت و دولت و حتا میان اعضای یک خانواده است. کنفوسیوس دیده بود موقعی در جهان آشوب به وجود می آید که شهریار شهریارانه رفتار نکند و وزیر وزیرانه، و مانند این ها. و عنوان می داشت که: «بگذارید شهریار، شهریار باشد و وزیر، وزیر بگذارید پدر پدر باشد و پسر، پسر» بدین ترتیب، احساس می کرد که اولین گام به سوی دیگرگون کردن جهان آشفته این است که هر کسی را بر آن داریم مقام خاص خود را بشناسد و آن را انجام دهد.
۱-۲ هماهنگی بزرگ
والاترین آرمان کنفوسیوس حکومت جهانی بود که آن را «هماهنگی بزرگ» (Da Dong) می خواند. اولین پله ی پیشرفت اجتماعی به صورت یک جهان بی نظم آشکار می شود، پله ی دوم به شکل یک جهان «آرامش کوچک» یا نزدیک شدن به صلحی که در آن همه ی امیرنشین ها از نظم برخوردار می شوند، پله ی سوم هماهنگی بزرگ ساده و دلپذیر است که وصفش این است:
«آن گاه که دائو «راه» بزرگ را عمل می کردند یک روح بهروزی همگانی جهان را سرشار کرده بود. مردان مستعد و باهنر به مقام های مسئول برگزیده می شدند، بر صمیمیت تکیه و (تخم) برادری کاشته می شد. از این رو، مردم فقط والدان خود را دوست نمی داشتند و تنها پسران خود را پسر نمی دانستند. از سالخوردگان تا گاه مرگ پرستاری می کردند، برای نیرومندان کار و برای جوانان اسباب زیست فراهم بود. با بیوگان مهربانی و همدردی می کردند. از یتیمان و بی فرزندان و هم از آن های که بیماری ناتوان شان کرده بود پرستاری می کردند، از این که چیزها بیهوده این جا و آن جا ریخته باشد بیزار بودند، اما آن ها را برای استفاده ی خود انبار نمی کردند، و از این اندیشه که نیروی شان به طور کامل به کار گرفته نمی شد بیزار بودند، با این همه آن را به سود خود به کار نمی بردند، مقاصد خودپرستانه پایمال می شد و مجال رشد نمی یافت. از راهزنان و دزدان و خیانکاران دیگر خبری نبود، چنان که در بیرونی خانه ی هر کسی بدون بیم از هرگونه آزادی باز بود. این عصر هماهنگی بزرگ بود».
حتا الگر این هم امکان پذیر نمی بود باز چشم انتظار خدمت در امیرنشینی کوچک می برد تا یک نمونه ی حکومت خوب را برپا دارد، همچنان که زه چن مرد سیاسی نامور قرن ششم ق م این کار را برای امیرنشین جنگ کرده بود.
۲-۲ واقع بینی کنفوسیوس در امر حکومت
به هر حال کنفوسیوس ایدالیست محض نبود. نه تنها تصویری واقعی از قسمی جامعه ی انسانی به دست داد تا برای (رسیدن) به آن بکوشند، بل که برنامه یی واقع بینانه هم برای زندگی خود طرح ریخت. باز موقعی که زه گونگ، شاگرد محبوبش از او درباره ی بنیادهای حکومت نیک پرسید، او به صورتی واقع بینانه سه چیز مطرح کرد، یکی فراوانی خوراک، دوم سپاه درست و سوم اعتماد (سن Xin) مردم. کنفوسیوس از این سه اعتماد مردم را بزرگ تر می دانست، چه بدون آن «حکومتی در کار نخواهد بود.» همو در جای دیگری گفته است:
امیر نگران نداشتن ثروت نیست؛ نگران توزیع عادلانه ی آن است. نگران فقر نیست، نگران ناامنی است. ثروت که عادلانه توزیع شود فقری در کار نخواهد بود؛ هماهنگی که باشد شکایتی از فقر نخواهد بود؛ رضایت که باشد شورشی به پا نخواهد شد.
۳-۲ بی ثباتی اجتماعی و دوران سرگردانی کنفوسیوس
بی ثباتی اجتماعی و نابرابری اقتصادی ناتوانی های امیرنشینی بود که کنفوسیئوس به اصلاح آن ها کمر بسته بود، اما در این کار چندان کامیاب نشد. جائو هر چند امیر لو بود اما عروسکی بود در دست سه دودمان صاحب قدرت جی سون، شوسون و منگ سون. سران این سه دودمان سه منصب مهم وزارت های آموزش و کارها و جنگ را قبضه کرده بودند. در سال ۵۱۷ ق م که کنفوسیوس از پایتخت شاهی برگشته بود امیر جائو در یک شورش داخلی از لو رانده شده به امیرنشین مجاور آن چی در شمال گریخته بود.
کنفوسیوس به عنوان یک حرکت مخالف رویدادهای بی نظم آن ایام به دنبال دار و دسته ی امیر شتابان به چی رفت. اما در شهر مرزی چی به ملازمان امیر نپیوست بل که یکراست به پایتخت چی در لین زه رفت که در چند صد میلی شمال لو واقع بود. امیدوار بود که بتواند در جینگ، امیر چی، نفوذ کند، چون چی تنها امیرنشین همسایه ی لو بود که می توانست هرقدر که بخواهد در کارهای لو اعمال نفوذ کند. جینگ هرچند تحت تاثیر استعدادهای فرزانه قرار گرفت اما در به خدمت گرفتن او تردید کرد، و کنفوسیوس به لو برگشت.
کنفوسیوس چهارده ماه از این امیرنشن به آن امیرنشن می رفت تا حامی و مجالی بیابد که آرمانش را درباره ی حکومت جامه ی عغمل بپوشاند. هرچند چندان چیز از جزئیات این سفرها نمی دانیم اما معروف است که نخست به وی رفت که در آن روزگار ایاتی پرجمعیت بود با امکانات فراوان تکامل و رشد. او بی درنگ دریافت که آن شهر نخست به ثروت بیش تر و سپس به آموزش نیاز دارد. او او در برابر شاگردانش چنین سوگند خورد:
اگر منصوبی می داشتم، در یک سال بهبودی حاصل می شد و در سه سال توفیقم به کمال می رسید.
ولی امیر وی در ان زمان چنان شیفته ی زیبایی و زیرکی صنمی تحسین انگیز بود که مردی چون کنفوسیوس با چندان هنر به سختی به مذاقش خوش می آمد. پس روشن بود که دربار وی جای او نبود، و کنفوسیوس به زودی آن جا را به قصد امیرنشین های دیگر ترک گفت.
۴-۲ تحمل سختی ها
بعد از آن چندان چیزی از زندگی دربدری او نمی دانیم، لیکن اگر بگوییم که از سونگ و جن و چو دیدن کرد چندان نادرست نگفته ایم. چند سالی در جن ماند و سپس به سال ۴۸۳ ق م به وی برگشت و در همان سال که در حدود ۶۸ سال داشت به ول باز خوانده شد. در این سفرها جز بی مهری و نومیدی نصیبی نبرد و هیچ شاهی گوشش بدهکار او نبود. کنفوسیوس (در این سیر و سفر) گاهی حتا خطر جسمی و سختی را هم به جان می خرید. زمانی در سونگ او و شاگردانش از چنگ دسته یی راهزن مسلح، که هوان توی وزیر سونگ فرستاده بود جان به سلامت بردند. روزی مردم گوانگ کنفوسیوس را به جای دشمن دیرینه شان یانگ هوی نیرومند گرفتند و او را محاصره کردند. کنفوسیوس از شکیب و وقاری که داشت آرام ماند تا شناخته شد. وقتی دیگر در بیرون شهری او و همراهانش زاد راه از دست دادند و به سختی جان از مگر به در بردند. شرح زنده یی از دلیری و عزم کنفوسیوس را می توان از این سخن دریافت که به هنگام روبه رو شدن با این وضع گفت:
جوانمرد در بینوایی استوار است. کهمرد است او که به روزگار سختی به پستی تن می دهد.
کنفوسیوس به اندرز خود پای بند بود و همواره سختی را با سالاری شکوهمند و شکایت اندک تحمل می کرد. موقعی که مشکل جسمی خاصی نداشت اغلب در معرض خرده و ریشخند بود خاصه از سوی پیروان مکتب دائو.
در همین زمان ها، کنفوسیوس و پیروانش به دو زاهد برخوردند که بیزار از خودرایی زمانه از جهان روگردانده بودند. یکی از آن دو به زه لو شاگرد آن فرزانه گفت:
«تمامی جهان به کردار سیلی آماس کننده در آشوب است، و کیست آن مرد که دیگرگونش کند؟ تو حالا کسی را پیروی می کنی که تنها از این مرد و از آن مرد رو برمی گرداند. آیا این تو را نه سزوارتر است کسانی را پیروی کنی که خود یکباره از جهان روگردانده اند؟
موقعی که زه لو این را به کنفوسیوس باز گفت: او فرزانه ترین جواب ممکن را داد:
ما نمی توانیم با مرغان و چارپایان همنشین باشیم. اگر با همراهانم نباشم، پس با که باشم؟
در وضع مشابهی زه لو مستقیما به جای استادش سخنانی گفت: به درستی دلائل کنفوسیوس را برای سفرهای مصرانه، اما ناکامی آورش، خلاصه می کند:
خودداری از خدمت دولت درست نیست. چون رابطه ی میان پیر و جوان باید نگاه داشته شود، چه طور رابطه ی میان فرمانروا و فرمانبردار می تواند برافتد؟ آدمی چون خواهان نگهداری پاکی شخصی خویش است، بستگی های بزرگ انسانی را نادیده می گیرد. جوانمرد در دولت خدمت می کند چون این وظیفه ی اوست که باید انجام دهد. او این حقیقت را از پیش می داند که دستخوش شکست خواهد شد.
آخرین سخن از سخنان را باید به یاد داشت:
چون زه لو خواست شب را در شهر شی- من بگذراند، دروازه بان از او پرسید:
«از کجایی؟»
«از کنفوسیوس»
«آیا این همان مردی نیست که به انجام رسانیدن کاری را برعهده می گیرد با آن که می داند کاری از پبیش نخواهد برد؟
آخرین جمله تصویر واقعی کنفوسیوس است.
منبع: تاریخ فلسفه چینی از ص ۳۷ تا ۴۷ و ۵۱ تا ۵۴
سایت : تاریخ ما
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-23-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شرح احوال و تعالیم بنیادین کنفوسیوس (۲)
در قسمت دوم بررسی احوال و آراء کنفوسیوس، به وجوه تربیتی، فلسفی، تاثیر فلسفه وی و وجوه مثبت و منفی تفکر وی پرداخته خواهد شد.۳- کنفوسیوس مربی
آرزوی بزرگ کنفوسیوس سیاست بود، اما دستاورد بزرگش در زمینه ی تربیت بود. مربی یی بود با مهارت و آوازه ی بسیار، همواره گروه گوناگونی از جوانان مشتاق در کنارش بودند. برای ماهانه کم ترین مقدار گوشت خشک می آوردند و به شاگردی او می آمدند تا علم لی (آیین ها) و هنرهای وابسته به آن را بیاموزند. این شکل تربیت، نوآوری بزرگ دوره ی جو بود. پیش از آن نگهبانی رسمی همه ی شاخه های دانش نسل در نسل با اشراف حکومتگر بود و چنین نبود که شخص خاصی به کار آموزش توده ی بزرگ مردم پرداخته باشد. بدین سان کنفوسیوس اولین آموزگاری بود که آموزش را در چین در دسترس همگان گذاشت. می گفت:
«هرگز از آموختن به مشتاق دانش خودداری نکرده ام، خود اگر مرا فقط کولباری گوشت خشک پیشکش آورده باشد».
فقط به کسی تعلیم نمی داد که مشتاق آموختن نباشد یا نتواند به اندیشه های خود شکل ببخشد. در این باره می گفت:
«دیگر به آن کسی نخواهم آموخت که چون یک گوشه ی مطلب را برای روشن کرده باشم نتواند سه گوشه ی دیگر را خودش استنتاج کند».
بزرگی کنفوسیوس از این واقعیت ثابت می شود که از زمان او به این سو تربیت همواره جای برای جوانان مستعد داشته است که با مطالعه و کوشش خود می توانستند از خاستگاه های پایین به مقامات بالا برسند.
۱-۳ طبقات شاگردان کنفوسیوس
کنفوسیوس موقعی که به زندگی خصوصی روآورد از سراسر چین مردانی خوش آینده را به خود جلب کرد، که بسیاری از آن ها در فضائل اخلاقی و ادب و سیاست مردان برجسته یی بودند. می گویند حدود سه هزار شاگرد داشت. اما فقط نام هفتاد و دو تن را می توان قطعا مسلم دانست، و نام بیست و پنج تن هم در گزارش های تاریخ ملی آمده است.
شاگردانی که او را در سفرهای روزگار آوارگیش همراهی می کردند و از تعالیم شخصی او بهره می بردند به چهار گروه تقسیم می شدند: نخست آن ها که برای فضائل اخلاقی شان معروف بودند؛ دوم آن ها که در سخنوری استاد بودند؛ سوم آن ها که در حکومت نامور شدند؛ و چهارم آن ها که در ادبیات برجستگی داشتند. بسیاری از شاگردان بزرگ تر او بعدها هر یک به حق دانشمندان و اندیشمندان کاملی شدند. تا حد زیادی از طریق همین شاگردان بود که کنفوسیوس تاثیر دامنه داری از خود در شکفتن فرهنگ چینی به جا گذاشت و لقب سو وانگ یافت، یعنی «شاه بی تاج و تخت»، که تایید نفوذ معنوی چندین قرنی او است.
۲-۳ محتوای و مواد آموزش های کنفوسیوس
به طور کلی آموزش پیشنهادی کنفوسیوس در اخلاق و هنر بود. بنیاد تربیت، هنر است و آیین ها و موسیقی و شعر. بنا بر کنفوسیوس، آیین ها به شکل نهاد اجتماعی اندیشه ی ما را منظم و آروزهای ما را هدایت می کند. موسیقی همچون «نیرویی انسان ساز» احساسات ما را هماهنگ می کند و شهوات ما را باز می دارد. شعر، به گونه ی یک «نیروی اخلاقی» طبیعت ما را دیگرگون می کند و حس اخلاق را به مان الهام می بخشد. بدین سان هر هنری خود به تنهایی مهم است، و هم بنیاد دانش اخلاقی به شمار می آید. به زبان کنفوسیوس:
(منش ما) از شعر پرورده شده، با آیین ها بنیاد گرفته با موسیقی کامل می شود.
به جز شعر و آیین ها و موسیقی، شو (تاریخ)، یی (تغییر) و چون چیو (بهار و پاییز) نیز آموخته می شد. این ها به شش کهن نامه یا شش کتاب باستانی معروف اند، که میراث فرهنگی گذشتگان را می سازد و بعدها نام کلی محتوای آموزش مدرسی شد. در کتاب دائویی جوانگ زه (دفتر سی وسوم، دیان سیا) هدف خاص هر یک از این موضوعات آورده شده است:
شعر برای یاد دادن آرمان است؛ تاریخ یاد دادن رویدادها است؛ آیین ها یاد دادن رفتار است؛ موسیقی یا دادم هماهنگی است؛
تغییر، نیروی دوگانه ی جهان را می آموزد؛ و بهار و پاییز اصل بزرگ سربلندی و وظیفه را می آموزد.
چنان که در کاربرد عملی هنرهای بالا گفته شد، در این جا بر کاربرد تربیت در شکفتن شخصیت تاکید می شود تا بر دانش برای دانش.
کنفوسیوس با توجه به جریان یادگیری چین گفته است:
خواندن بی اندیشه بیهوده است و اندیشه ی بدون خواندن خطرناک.
نظرش بیش تر این بود که مرد از همه چیز گذشته باید درباره ی محدودیت های خود نظری روشن و واقع بینانه داشته باشند. زمانی به زه لو گفت:
بیا راه دانشت بیاموزم. فقط موقعی بگو می دانی که به راستی بدانی، و نادانی خود از آن چه نمی دانی بپذیرد، این راه دانش است.
۳-۳ هدف تعلیم و تربیت
آن عامل بنیادی که شوق کنفوسیوس برای تربیت همه ی انسان ها بر آن نهاده شده این اعتقاد بود که نهاد انسان ها بسیار همانند است، و اختلاف شان تنها از عادات و رفتارهایی است که به طور فردی از راه دانش فرا می گیرند کنفوسیوس دلش می خواست این نکته را تضمین کند که دانش اکتسابی انسان را به انتخاب آن چه نیک است راهنمایی خواهد کرد. بدین ترتیب کنفوسیوس مربی به کارش به چشم کاری اخلاقی و نیک نگاه می کرد. مقصود او از تربیت این بود که مردمان، نیکی را برگزینند و با این کار سهم خود و سهم کل انسانیت سرانجام آن که کنفوسیوس درباره ی خود گفت:
هستند مردمی که دست به کاری می زنند بی آن که بدانند چرا چنین می کنند. اما من چون آن ها نیستم. بسیار گوش می دهم و سپس بهترین را بر می گزینم و آن را پیروی می کنم. بسی می بینم و سپس آن را می آموزم و به یاد می سپارم، این به دانش حقیقی نزدیک است.
و جای دیگر خود را همچون آموزگاری وصف می کند که کارش توجه کردن به چیزها در سکوت، اندوختن دانش از خواندن بسیار و هرگز سر بر نتافتن از آموختن به دیگران است. این ها صفات بزرگ ترین آموزگار تاریخ چین بود. طبیعی بود که زادروز او را «روز ملی آموزگاران» بنامند.۴- کنفوسیوس فیلسوف
کنفوسیوس درباره بنیاد اندیشه خود می گوید: «در تمام اندیشه ی من یک تصور بنیادی جاری است.» در مجموعه ی دانشی که کنفوسیوس شکوفاند تعلیم ژن یا «انسان دلی» اندیشه ی بنیادی کل آن نظام به شمار می آید. چیزهای دیگر، یعنی علم اخلاق و آرمان های زندگی و علم سیاست همه استنتاج از این نظریه است، و از این آموزه ی برجسته سرچشمه می گیرد
۱-۴ مفاد اندیشه «ژن»
ژن بیانگر آرمان کنفوسیوس است درباره ی تربیت انسان، شکوفاندن استعدادهای او، تعالی بخشیدن به شخصیت فرد و حفظ حقوق انسان. جوسی (۱۱۳۰- ۱۲۰۰م) دانشمند نامدار کنفوسیوسی سلسله ی سونگ، ژن را چنین تعریف کرده است: «فضیلت روان»، «اصل مهر» و «مرکز آسمان و زمین». معنی «ژن» از دو واژه ساخته شده است، یکی «انسان» و دیگری «دو»، و این نشان می دهد که «در ژن» نه تنها انسان بل که بستگی او با انسان های دیگر هم تاکید می شود. کنفوسیوس بر آن بود که پیوندهای انسانی باید بر بنیاد احساس اخلاقی ژن نهاده شود، که به کوشش های مثبت برای خیر دیگران می انجامد. او می گفت: «ژن دوست داشتن دیگران است.» کنفوسیوس در حقیقت ژن را نه تنها گونه ی خاصی از فضیلت اخلاق بل که آمیزه یی از همه ی فضائل می داند. از این رو، شاید بشود آن را به «فضیلت کامل» تعریف کرد.
شاید بتوان اندیشه ی ژن را در مفهوم های سیائو یا وظیفه ی فرزندی و دی یا مهر برادرانه بیان کرد. این دو مفهوم بیانگر یک احساس انسانی است که از خودپرستی برکنار است. وظیفه ی فرزندی نشان یک حالت پیوند معنوی با جاویدی زمان و مهر برادرانه نشانه ی یک حالت بستگی معنوی با نامحدودی مکان است.
«جوان تا روزی که در خانه است باید وظیفه ی فرزندی را به جا آورد و روزی هم که از خانه رفت مهر برادرانه را. باید پرشوق و یکدل باشد، همه را دوست بدارد و دلبسته ی ژن باشد.»
۲-۴ بنیادهای ساختار و ساماندهی اجتماع
کنفوسیوس که حس تیزی به عملی بودن داشت، دو هنر وظیفه ی فرزندی و مهر برادرانه را بنیاد ساختار اجتماع می دانست، و با گسترش آن ها در زمان و مکان، و پراکندن تاثیر آن ها در همه هنرهای وابسته ی دیگر، آن دو را رشته ی یگانگی اجتماع و بستگی میان نسل های آینده کرد. وظیفه ی فرزندی و مهر برادرانه در گسترشی بیش تر بنیاد عقلی مهر به انسان ها می شود.
در سخنان، دو مفهوم همانند دیگر هم آمده، یکی جونگ یا وفاداری، و دیگری شو یا نوعدوستی. جان انسان در حالت جونگ کاملا با خویشتن رسات است، حال آن که در حالت شو جان از جهان بیرون از خود، فهمی کامل و همدردی کاملی دارد. واژه ی چینی جونگ از دو مولفه ی «میانه» و «دلی ساخته شده است. انسان که دلش در میان باشد با دیگران همدردی می ورزد (و از این رو) به خود وفادار خواهد بود. به زبان کنفوسیوس:
«او مرد ژن است و هرچند که می خواهد خویشتن را نگاه دارد، دیگران را هم نگاه می دارد، و هر چند که کمال خویش را می خواهد دیگران را هم به کمال می رساند».
جونگ راه مثبت تمرین ژن است. واژه ی چینی شو به معنای «چون دل خود» است، یعنی با دیگران آن کن که دلت می گوید. کنفوسیوس در معنای شو می گوید:
«آن چه به خود نمی پسندی به دیگران مپسند.»
شو راه منفی تمرین ژن است. مفهوم های جونگ و شو همان دو مفهوم سیائو و دی است، با این فرق که این دو اصولا به پیوندهای درون خانواده اشاره می کند، اما آن در «جونگ و شو» معنایی پهناورتر، اما کم تر اختصاصی، دارد. در هر دو مورد دلبستگی به حالتی از جان است که در آن مهر حقیق و ناخودپرستانه غلبه دارد.
اصل ژن عامل نیرومند استمرار و پایداری فرهنگ چینی شده است. هیچ گاه نشده که یک نظام اندیشه با آن تماس پیدا کند بتواند آن را از تاثیر باز دارد. درس دادگری و دادگستری آن، درس روح شکیبایی و به هم مهر ورزیدنش امروزه هم چون پیش برای چین درست و شایسته است- نه تنها چین که چون نیک بنگری برای همه ی جهان چنین است.۵- بدرود حیات
«کوه گران ریز می شود-
تیر محکم بام فرو می شکند-
و فرزانه فرو می پژمرد. (شی جی، کتاب ۴۷، بخش ۱۷)
این ها سخنان کنفوسیوس است که بامدادی چون از خواب برخاست- خوابی که خبر از مرگ او می داد- بارها آن را زمزمه کرد، و پس آن گاه چنین گفت:
«چون شهریار روشنی برنخاسته، زیر آسمان هیچ کس نیست که مرا به استادی خویش بپذیرد، بیم آن دارم که فرجام من فرا رسیده باشد».
کنفوسیوس در بستر ماند و بعد از هفت روز، در چهارمین ماه سال ۴۷۹ ق م در هفتاد و سه سالگی درگذشت. او را در جوار زادگاهش به خاک سپردند، و بسی از شاگردانش سه سال در آن جا ماندند و به سوگواری نشستند. کمابیش در هر شهری معبدی به نام کنفوسیوس بود که میعادگاه پیروانش در هر جشنی بود و آن ها آیین هایی را که از او آموخته بودند به دیگران می آموختند. حتی بعد از سپری شدن بیست و پنج قرن هم چنین است. این کتیبه ی اصلی در همه ی این معابد بود که: «او با آسمان و زمین یک مثلث می سازد»، یعنی در شخص کنفوسیوس نیروهای دوگانه ی آسمان و زمین هماهنگی کامل و تمام خود را یافته اند. این سخن گویای اندکی از احترامی است که توده ی مردم چین برای کنفوسیوس قائل بود.۶- تاثیر ماندگار کنفوسیوس
موضع مسلطی که کنفوسیوس در حیات عقلی چین به وجود آورد کمابیش بیست و پنج قرن بی رقیب ادامه یافت. آموزه او را دیری پیش از این همچون آموزش دولتی پذیرفتند و کتاب های او به مقام آثار کهن رسید تا در مدرسه ها آموخته شود و فضائل اخلاقی او هنجارهای جامعه به شمار آمد. در واقع بنیاد جهان نگری و اندیشه ی چینیها کنفوسیوسی است؛ و از روش های بودایی و دائویی در زمینه ی هنرهای زیبا و ادبیات که بگذریم، فرهنگ چینی و مکتب کنفوسیوس، نه صددرصد بل که کمابیش، معنای شان یکی است.
اما از آن جا که چیزها به تندی در چین نو دیگرگون شده جای آن دارد که گرایش سنتی و تاریخی درباره ی کنفوسیوس و تعالیم او از نو بررسی شود. بهترین آغاز یک چنین بررسی، آموزه ی ژن است.
چنان که دیده ایم، ژن بر مناسبات انسانی تاکید می کند؛ به انسان فرمانروای خوب بودن، شهروند خوب بودن پدر و فرزند خوب بودن، شوهر و همسر و همسایه ی خوب بودن را می آموزد: از وظیفه ی فرزندی و مهر برداری، دادگری و دادگستری، مهربانی و مهرورزی هواخواهی می کند. همه ی این ها هنجارهای سلوک چینی است و مردم را در جهان با همدیگر برادر نگاه می دارد. پس، ژن عاملی نیرومند در استمرار و پایندگی فرهنگ چینی بوده است. اگر بخواهیم تمدن نو به زندگی خود ادامه دهد مناسبات انسانی باید بر بنیاد اصل بزرگ ژن نهاده شود نه بر سلطه و بهره کشی.۷- نقایص نظام کنفوسیوس
۱-۷ انسان گرایی افراطی
اما نظام کنفوسیوس ضعف هایی هم دارد. نخست آن که منحصرا بسیار انسان گرایانه است. راه پژوهش در کارهای انسانی را می آموزد، نه راه به فرمان درآوردن محیط فیزیکی را. می کوشد مینگ (قضای آسمان) را بشناسد نه بر آن چیرگی یابد. هدفش تامین راه میانه و میانه رو بودن است نه تندرو و پرخاشگر بودن. کنفوسیوس این را چنین بیان می کند:
«زیستن با برنج پست، سبزی های ساده و آب خالی، با آرنجی بر بالشی نهاده، هنوز نیکبختم. ثروت بدیافته و سرافرازی ها مرا به کردار ابرهای سرگردان است.
من نه مخالف آسمان زمزمه می کنم و نه مرا از انسان شکایتی است.چون شناخت آن چه را که نجیب و عالی است از پست ترین (چیزها و کارها) آموخته ام. تنها آسمان مرا می شناسد».
از بخت بد، موقعی که این آرمان زندگی به سوی خویشتن داری فردی می رود، هیچ اثر محسوسی در بالا بردن پیشرفت اقتصادی یا اجتماعی ندارد. این آرمان از پیشرفت تمدن جهانی غافل می ماند و تا حد زیادی نیازهای روزافزون مادی انسان را ندیده می گیرد. این بیش تر تاثیری ایستا است تا پویا؛ بیش تر منفی است تا مثبت. متمایل به پیش راندن و فشار است نه به پیشرفت، چرا که وسائل پیشرفت، اختراع است و کشف و کنفوسیوس هیچ بنیادی برای آن ها ننهاده است.
۲-۷ افراط در احترام به پیشینیان
نقص بزرگ دیگر آن در حرمت نهادن به گذشتگان است، نظام کنفوسیوس بر بنیاد روزگار باستان ساخته شده بود و این را به زیان سازگار شدن با شرایط متغیر تمدن تاکید می کند. فلسفه اش به عادت جست وجوی گذشته موفق شد به استمرار و ثبات یاری رساند اما مخالفت اندیشه های نو و نیروهای پیشرفت بود. کنفوسیوس سنت پرست حس می کرد اگر هر کسی از سنت پیروی می کرد جامعه خود به خود کامل می بود. بدین سان، نظام های کهن را باید بی آن که در آن ها دست برده شود نگاه داشت؛ به اندیشه های گذشتگان باید حرمت نهاد و از آن ها خرده نگرفت. نتیجه اش نوعی محافظه کاری بیش از حد بود که چینی های انقلابی به محکوم کردن آن سخت کمر بسته اند.
۳-۷ عدم توجه به نقش مردم در حکومت
آخرین نقص کار کنفوسیوس شکست او در طرح حکومت است که در آن ارزش و اهمیت توده ی مردم را بازنشناخته است. هرچند بر نسبت هماهنگ میان فرمانروا و فرمانبردار تاکید می کرد و هرچند تربیت را جریانی دموکراتیک می دانست باز چنین می نماید که بر فرمانروا، به زیان فرمانبردار تاکید بسیار می کند:
«امیر باد است و توده ی مردم، علف؛ و علف در جهت باد خم می شود».
همین نکته در سه اصل بنیادی حکومت آرمانی او به چشم می خورد:
«نخست آن که اگر اصل درست در جهان رواج می یافت، آیین ها و موسیقی و جنگ های کیفری را خاقان به وجود می آورد. دوم آن که اگر اصل درست در جهان رواج می یافت، قوای حکومت در دست وزیران نمی ماند. سوم آن که اگر اصل درست در جهان رواج می یافت توده ی مردم از حکومت خرده نمی گرفت».
می توان دریافت که چرا کنفوسیوس برای یک حکومت پادشاهی با امپراتوری می کوشید زیرا از جنگ های امیران فئودال و دودمان های حکومتگرا بیزار بود. جهانی با حکومت های قدرتمند مرکزیت یافته در چشم او جهانی بود که به ناگزیر با ثبات است. اما در واقع این اندیشه های سیاسی که در آغاز برای ثبات اجتماعی لازم بود بعدها در درست سیاست پیشگان و خاقانان آسیب ها دید، چه این ها مرجعیت و اعتبار بزرگ کنفوسیوس را به کار می گرفتند تا حکومت خودسالارانه ی خود را توجیه کنند.
فلسفه ی کنفوسیوس با همه ی این نقص هایش باز یکی از بزرگ ترین فلسفه هایی است که جهان به خود دیده است. شک نیست که ادراک بزرگ او از ژن که اوج پیوند انسان با انسان است، یاری بزرگی است به فلسفه ی سیاسی و نیز به اخلاق. از این گذشته، ما هرچند چنین عقیده یی را انکار می کنیم که کنفوسیوس می توانست چیزی چون رهاننده ی جهان نو باشد، اما نقش او را در مقام آموزگار الهام بخش و خستگی ناپذیر باید در تاریخ بزرگ شمرد و کتاب های او را در شمار آثار بزرگ باستانی آورد.منـابـع : تاریخ فلسفه چینی از ص ۵۴ تا ۶۱ و ۶۹ تا ۷۳
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-23-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پدر ناشناخته رضاخان
به عکس قاتل ناصرالدین شاه یعنی میرزا رضای کرمانی که در صحن شاه عبدالعظیم در شهر ری، ناصرالدین شاه را به گلوله بست، نگاه کنید. این عکس را همه دیده اند. میرزا رضا در حالی که زنجیر شده است، سر زنجیر را یک امنیه سیه چرده به دست دارد.این امنیه سیه چرده، پدر رضا شاه است که از بادکوبه به ایران مهاجرت کرد و مدتها جزو عساکر قزاق بود. اما بعدها به علت اعتیاد به مواد مخدر (که در آن زمان منع قانونی نداشت و استعمال آن آزاد بود) از سپاه قزاق اخراج شد و به خدمت کامران میرزا نایب السلطنه درآمد. (امنیه دولتی شد)
در تمام دوران خدمت ۱۷ ساله رضا شاه و در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا شاه هیچ تاریخ نگار و نویسنده ای حق نداشت به این مطلب اشاره کند
م: تاریخ ایران
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-23-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
رقص ايرانی
تصوير رقاصان انفرادي و گروهي كه بر سفالينههاي به دست آمده از كاوشگاههاي پيش- تاريخي ايران (مانند: تپهي سيلك و تپهي موسيان) نقش شده است، ديرينگي هنر «رقص» را در ايران گواهي ميدهد.
برپايهي گزارش «دوريس ساموسي» (apud Athenaeus, Deipnosophistae 10.434d)، پارسهاي هخامنشي درست به سان فراگيري اسبسواري، رقصيدن را نيز ميآموختند و به تمرينات ورزشي براي "افزايش قدرت بدني" توجه داشتند. در ضيافتي كه «اخوآرتس» (Oxyartes)، شهربان سغد، براي اسكندر مقدوني برگزار كرده بود، «سي دوشيزهي نجيبزاده»، شامل «رخانه» (Roxane)، دختر شهربان، خدمتكاري كردند (Curtius Rufus, 8.4.22-23) و «در رقصي شركت نمودند» (Plutarch, Alexander 47.7). شادترين شيوهي رقص، سبك «پارسي» بود، رقصي نظامي كه در آن، اجرا كننده دو سپري را كه حمل ميكرد، با به هم كوفتن به صدا در ميآورد و «كاملاً هماهنگ با موسيقي فلوت، به پايين خم ميشد و سپس دوباره بر ميخاست» (Xenophon, Anabasis 6.1.10). سالي يك بار در جشن مهر (ايراني كهن -Mithrakana* > پارسي نو: Mehrgan)، كه شاه بزرگ مجاز به مست شدن بود، وي به شيوهي «پارسي» ميرقصيد، در حالي كه ديگران از رقص در آن روز پرهيز ميكردند (Ctesias and Duris of Samos apud Athenaeus, Deipnosophistae 10.434e). بر پايهي ديدگاه Curt Sachs [كورت ساكس] (World History of Dance, tr. B. Schonberg, NewYork, 1937, p. 30)، يونانيان اين شيوهي «رقص قزاقي» را از پارسيان اخذ كردهاند.
در طي دوران هلنيستيك، تئاتر و رقص يوناني، به ويژه به واسطهي پارتها (cf. Plutarch, Crassus 33.1-2)، با ذوق و سليقه و سنت ايراني سازگار شد. پارتها شيفتهي جشن و رقص بودند (Philostratus, The Life of Apollonius of Tyana 1.21). هنگامي كه «اردوان» پنجم (اردوان چهارم در "گاهشماري جديد"؛ نگاه كنيد به: Encyclopaedia Iranica II. p. 647) جشني را براي استقبال از امپراتور روم Caracalla، كه دختر وي را خواستگاري كرده بود، تدارك ميديد، پارتها، كه با تاج گل آراسته شده و به طور فاخري لباس پوشيده بودند، «همنواخت با نواي فلوتها و نيها و كوبش طبلها جستوخيز ميكردند. اين، شيوهي رقص محبوب آنان در مواقعي است كه مقدار بسيار زيادي باده نوشيدهاند» (Herodian, 4.11.3).
در طول دوران هلنيستيك و پارتي، رقص، نمود فراواني نيز در هنر يافت، براي نمونه: پيكرهي سفالين دختري رقاص كه از Dura-Europus به دست آمده؛ پيكرههاي برنزي زناني بندباز با جامهاي پارتي از Olbia؛ ديوارنگارههاي زوجها يا گروههايي رقصنده از كاوشگاههاي Hatra در ميانرودان، تپراق قلعه در خوارزم، و كوه خواجه در افغانستان؛ برجستهنگاريي گچي از مردي رقاص با قبا و كلاه دراز "سكايي" از قلعهي يزدگرد در كردستان.
ساسانيان، موسيقي و آواز ِ همراه آن را بسيار ارزنده ميدانستند. بهرام گور (438-420 م.) پادشاه خوشگذران ساساني، كه به سبب دلبستگي بسيارش به موسيقي مشهور بود، دختران آوازخوان و رقاص را فرادست ميآورد. طبق داستاني، سه دختر يك دهقان از وي پذيرايي كرده بودند: «يكي پايكوب (رقاص) و دگر چنگزن // سه ديگر، خوشآواز لشكرشكن» (شاهنامه، جلد 7، انتشارات ققنوس، 1378، ص 1538). زنان رقاص از جملهي تصاوير موزاييكهاي تزييني كاخ شاپور يكم (270-240 م.) در «بيشاپور»اند. چهار دختر رقصندهي داراي نشانهاي فرخنده (ظاهراً پيكرههايي به شكل پرندگان، گلها، و جانوران) بر كوزهاي نقرهاي از سدهي ششم، به دست آمده از كلاردشت مازندران (اينك در موزهي ايران باستان) تصوير شدهاند؛ بر كوزهاي نقرهاي از سدههاي 7-6 م.، محفوظ در موزهي متروپليتن هنر نيويورك، رقصندگان به سان «ساقيها» نمايش داده شدهاند؛ آنان «جامههايي چسبان، با آستين دراز و از جنسي شفاف پوشيدهاند» و جز آن، «قطعه پارچهاي نيز بدنشان را در زير رانها در برميگيرد». هر كدام نيمتاج گوهرنشاني را بر سر گذاشته و گردنبند، پايبندها و گوشوارههايي را آويختهاند. از تاريخي كمي متأخرتر، پيالهاي به شكل قايق در گالري هنر والترز بالتيمور موجود است كه با صحنهي برتختنشيني، و بر كنارههاي باريكتر آن، با دو رقاص برهنه كه پوشش خود را به هوا افكندهاند، آراسته شده است.
ديوارنگارههايي متعلق به سدهي ششم ميلادي از «پنجيكنت»، با تصويري از رقاصان، گواه و نشانهاي از جنبهي رسمي و آييني رقص را در شرق ايران فرادست ميآورد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-23-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سالها بود تو را می کردم
گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول میگذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند.
شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت.
شاعراین چنین سرود....
سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا
یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا
همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را
تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه
تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه
مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش
یاد داری که تو را شب به سحر میکردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال
وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال
عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 03-23-2015 در ساعت 08:48 PM
|
03-23-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کشف حجاب
نخستین نشانهها از کشف حجاب در ایران، به برخی محافل درباری یا روشنفکری در دوره ناصرالدین شاه قاجار برمیگردد که بیشتر به دلیل تاثیرپذیری فراوان این شاه قاجار در سفرهای خود به «فرنگ» بود. اما اولین شنیدهها درباره «کشف حجاب» به زمان رضا شاه برمیگردد که همزمان با اصلاحات دموکراتیک افغانستان، شاه و ملکه افغانستان به ایران آمدند و در آن سفر، ملکه افغانستان بیحجاب بود.
پس از سفر پهلوی پدر به ترکیه در ۱۳۱۳، وی تحت تأثیر اقدامات تجددخواهانه آتاتورک قرار گرفت. یک سال بعد رضا شاه با گفتن این جمله که «چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است»، از رئیسالوزرا خواست قانون کشف حجاب را تدوین کند. این قانون برای تصویب، به دربار فرستاده شد و رضا شاه در ۱۷ دی ۱۳۱۴ طی جشن فارغالتحصیلی دختران در دانشسرای مقدماتی، به کشف حجاب رسمیت داد. اینچنین بود که برخلاف ترکیه که حجاب در آن اختیاری بود و تبلیغات مهمترین نقش را برای برداشتن حجاب زنان ایفا میکرد، کشف حجاب در ایران اجباری شد و این «زور» بود که حرف اول را میزد.
م: تاریخ ایران
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 01:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|