|
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
|
#5661
09-27-2010
|
||||
|
||||
این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان آرام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ 
|
| جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید | |
|
|
|
|
#5662
09-27-2010
|
||||
|
||||
چون بر سر کوی یار خسبیم
بالین و لحاف ما ثریاست چون در سر زلف یار پیچیم اندر شب قدر قدر ما راست
__________________
|
|
#5664
09-27-2010
|
||||
|
||||
|
هم‌چو احمد که کمند انداخت جانش
تا کمندش برد سوی آسمانش گفت حقش ای کمندانداز بیت آن ز من دان ما رمیت اذ رمیت
__________________
|
|
#5665
09-27-2010
|
||||
|
||||
|
آن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان آرام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
|
|
#5667
09-29-2010
|
||||
|
||||
|
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم استاد فاضل نظری
|
|
#5668
09-29-2010
|
||||
|
||||
|
بتا چون غمزه‌ات ناوک فشاند
دل مجروح من پیشش سپر باد چو لعل شکرینت بوسه بخشد مذاق جان من ز او پرشکر باد
__________________
|
|
#5670
09-29-2010
|
||||
|
||||
|
تو مگر بر لب آبی به هوس ببنشینی
ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم استاد فاضل نظری
|
 |
| کاربران در حال دیدن موضوع: 6 نفر (0 عضو و 6 مهمان) | |
حالت خطی
|
|
اکنون ساعت 04:40 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.