آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی , نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمدهام که ره زنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم , زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا , جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد , من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر , من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل , من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او , وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او , همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام , او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم
مولانا
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear