تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار |
03-25-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شلاق زدن به یکی از زنان در دوره قاجار
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
03-28-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نبرد نهاوند وفروپاشی امپراطوری ساسانی
پیروزی در این جنگ میتوانست راه ورود اعراب را به مناطق داخلی ایران هموار کرده و غنایم زیادی نصیب مسلمانان سازد. نهاوند شهر بزرگی است که در سمت قبله همدان واقع است و بین این شهر تا همدان ۱۴ فرسخ راه است. امروزه این شهر میان چهار شهر خرمآباد ، همدان ، اراک و کرمانشاه قرار دارد. یزدگرد در سال بیست ویکم هجری قمری گماشتگان خود را از ری به خراسان ،گرگان ، طبرستان ، مرو ، سیستان ، کرمان و فارس فرستاده حکام را بجمع آوری لشکر تشویق و ترغیب نمود، وقریب یکصد هزار نفر بریاست «فیروزان» یکی از نجبای ایرانی که در جنگ قادسیهحضور داشت در نهاوند گرد آمدند. نقشهٔ آن بود که حلوان و تیسفون را فتح کرده ، کوفه و بصره را که مهمترین سنگرهای عرب در آنحدود بود تسخیر سازند. بفرمان عمر نعمان بن مقرن سردار عرب در اهواز نیروی عراق ، خوزستان وسواد را گرد آورده بنزدیکی «نهاوند» آمدند. فیروزان خود را در سنگر محکمی قرار داد وقصد داشت لشکر عرب را خسته کند و چون دوماه بدینمنوال گذشت عربها تدبیری اندیشیدند تا فیروزان را بجنگ وادارند. بنا براین خبر دروغینی منتشر ساختند که عمر در گذشتهاست، وفوراً خیمههای خود را برداشته شروع به عقب نشینی کردند، فیروزان از سنگر خارج شده آنانرا تعقیب کرد. روز سوم جنگ سختی واقع شد و در بین کار زار «نعمان» سردار عرب کشته شد، أما در نهایت لشکر وی پیروز شد. مؤرخین عرب این پیروزی را فتح الفتوح نامیدند. چون بعد از این فتح ایرانیان قادر بجمع و همگروه شدنی نبودند. غنائم بیشماری بدست عرب افتاد واز آنجملهاست دو صندوق بزرگ پر از مروارید (لؤلؤ) و زبرجد و یاقوت که شخصی در مقابل طلبیدن امان آنرا بهسائب بن الأقرع نشان داد. عده زیادی از لشکر فیروزان کشته شد، وخود فیروزان هم بدست «قعقاع» به قتل رسید. پس از نهاوند همدان بدست عرب افتاد. جنگ نهاوند امید یزدگرد را مبدل بیأس کرد، ولی این پادشاه ساسانی دست از مطالبه تاج و تخت خود برنداشت وتازنده بود کوشش نمود تاشاید کاری از پیش ببرد، پس از اینکه خبر «جنگ نهاوند» بأو رسید، از ری به اصفهان و از آنجا بهکرمان رفت، ودر آخر در مرو اقامت گزید، و از دولتهای همجوار کمک خواست. «امیر سعد» در ابتدا حاضر گردید به او مساعدت نماید، ولی بعد از یزدگرد رنجیده باماهوی حکمران ایرانی مرو همدست گردید، وقراولان اورا نابود ساخت. یزدگرد چاره جز ترک آنحدود ندید ودر همان نزدیکی بدست آسیابانی که طمع در جامهٔ زرین وفاخر او نمود کشته شد. پسر یزدگرد فیروز سوم از امپراطور چین کمک طلبید، ولی درخواست او باجابت مقرون نگردید، و در کوههای تخارستان در نزدیکی جیحون پناهنده شد و بیهوده تاج وتخت خود را مطالبه میکرد. خلاصه اعقاب یزدگرد کاری از پیش نبردند، و شهرهای ایران بتدریج بدست عرب افتاد، و دورهٔ جدید آغاز شد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-28-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بر دار کردنِ حسنک وزير
فصلي خواهم نبشت در ابتداي اين حالِ بر دار کردن اين مرد، و پس به شرح قصه شد[1]. امروز که من اين قصه آغاز مي کنم، در ذي الحجه سنه خمسين و اربعمائه[2]، در فرّح روزگار سلطان معظّم، ابوشجاع فرخزاد بن ناصر دين الله، اَطالَ اللهُ بقائَه، از اين قوم که من سخن خواهم راند يک دو تن زنده اند، در گوشه اي افتاده، و خواجه بوسهل زوزني چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وي رفت گرفتار[3]. و ما را با آن کار نيست هرچند مرا از وي بد آمد به هيچ حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و بر اثر وي مي ببايد رفت و در تاريخي که مي کنم سخني نرانم که آن به تعصبي و تربُّدي کشد، و خوانندگان اين تصنيف گويند:«شرم باد اين پير را!» بلکه آن گويم که تا خوانندگان با من اندر اين موافقت کنند و طعني نزنند.
اين بوسهل مردي امام زاده و محتشم و فاضل و اديب بود. اما شرارت و زَعارتي در طبع وي مؤکّد شده و لا تَبديلَ لِخَلقِ الله و با آن شرارت، دل سوزي نداشت، و هميشه چشم نهاده بودي تا پادشاهي بزرگ و جبار بر چاکري حشم گرفتي و آن چاکر را لَت زدي و فروگرفتي، اين مرد از کرانه بجَستي و فرصتي جُستي و تضريب کردي و المي بزرگ بدين چاکر رسانيدي و آنگاه لاف زدي که فلان را من گرفتم و اگر کرد، ديد و چشيد و خردمندان دانستندي که نه چنان است، و سري مي جنبانيدندي و پوشيده خنده مي زدندي که وي گزافگوي است. جز استادم[4] که وي را[5] فرو نتوانست برد، با آن همه حيلت که در باب وي ساخت. از آن[6] در باب وي به کام نتوانست رسيد، که قضاي ايزد با تضريب هاي وي موافقت و مساعدت نکرد، و ديگر که بونصر مردي بود عاقبت نگر، در روزگار امير محمود، رضي الله عنه، بي آن که مخدوم خود را خيانتي کرد[7]، دل اين مسعود را، رحمه الله عليه، نگاه داشت به همه چيزها، که دانست تخت مُلک پس از پدر وي را خواهد بود. و حال حسنک ديگر بود[8]، که بر هواي امير محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، اين خداوندزاده را[9] بيازرد و چيزها کرد و گفت که اَکفاء آن را احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد. همچنان که جعفر برمکي و اين طبقه وزيري کردند به روزگار هارون الرشيد، و عاقبتِ کار ايشان همان بود که از آنِ اين وزير آمد. و چاکران و بندگان را زبان نگاه بايد داشت با خداوندان، که مُحال است روباهان را با شيران چخيدن. و بوسهل، با جاه و نعمت و مردمش، در جنب امير حسنک يک قطره آب بود از رودي فضل جاي ديگر نشيند[10] اما چون تعدّي ها رفت از وي که پيش از اين در تاريخ بياورده ام، يکي آن بود که عبدوس را گفت:«اميرت را بگوي که من آن چه کنم به فرمان خداوند خود مي کنم، اگر وقتي تخت مُلک به تو رسد حسنک را بر دار بايد کرد.» لاجرم چون سلطان پادشاه شد، اين مرد بر مرکب چوبين نشست. و بوسهل و غير بوسهل در اين کيسنتد[11]، که حسنک عاقبتِ تهور و تهدّي خود کشيد. و پادشاه به هيچ حال بر سه چيز اغضا نکند: الَخلَلُ في المُلکِ و افشاءُ السِّرِّ و التَعَّرُّضُ لِلعِرضِ و نَعوذَ باللهِ منَالخِذلانِ.
چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزني او را به علي رايض، چاکر خويش، سپرد؛ و رسيد بدو از انواع استخفاف آن چه رسيد؛ که چون بازجُستي نبود کار و حال او را، انتقام ها و تشفّي ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که گفته اند العَفو عِندَالقُدرَهِ به کارتواند آور. قالَ اللهُ، تعالي، عَزَّ ذِکرُه، و قولهُ الحقّ:«الکاظمين الغيظَ و العافينَ عَنِ النّاسِ و اللهُ يحبُّ المُحسنينَ.»
و چون امير مسعود، رضي الله عنه، از هرات قصد بلخ کرد، علي رايض حسنک را به بند مي برد و اسخفاف مي کرد و تشفبي و تعصّب[12] و انتقام مي بود. هرچند مي شنودم از علي پوشيده وقتي مرا گفت که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب اين مرد، از دَه يکي کرده آمدي و بسيار محابا رفتي.» و به بلخ در ايستاد[13] و در امير دميد که ناچار حسنک را بر دار بايد کرد. و امير بس حليم و کريم بود. و معتمد عبدوس گفت روزي پس از مرگ حسنک ازاستادم شنودم که «امير، بوسهل را گفتي:«حُجتي و عذري بايد کشتن اين مرد را.» بوسهل گفت:«حجت بزرگ تر که مرد قرمطي[14] است و خلعت مصريان استد تا اميرالمؤمنين القادربالله بيازرد و نامه از امير محمود باز گرفت[15] و اکنون پيوسته از اين مي گويد! و خداوند ياد دارد که به نشابور، رسول خليفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پيغام در اين باب بر چه جمله بود. فرمان خليفه در اين باب نگاه بايد داشت.» امير گفت:«تا در اين معني بينديشم.»
از اين هم استادم حکايت کرد از عبدوس که با بوسهل سخت بد بود[16] که «چون بوسهل در اين باب بسيار بگفت، يک روز خواجه احمدِ حسن را، چون از بار باز مي گشت، امير گفت[17] که خواجه تنها به طارم بنشيند[18]، که سوي او پيغامي است بر زبان عبدوس. و خواجه به طارم رفت و امير، رضي الله عنه، مرا[19] بخواند، و گفت:«خواجه احمد را بگوي که حال حسنک بر تو پوشيده نيست، که به روزگار پدرم چند درد در دل ما آورده است، و چون پدر ما گذشته شد چه قصدها کرد بزرگ[20]، در روزگار برادرم، و ليکن بِنَرفتش[21] و چون خداي، عزّ و جل، بدان آساني تخت و ملک را به ما داد، اختيار آن است که عذر گناهان بپذيريم و به گذشته مشغول نشويم. اما در اعتقاد اين مرد سخن مي گويند، بدان که خلعت مصريان بستد به رغم خليفه، و اميرالمؤمنين[22] بيازرد و مکاتبت از پدرم بگسست و مي گويند رسول را به نشابور آمده بود و عهد و لوا و خلعت آورده، پيغام داده بود که حسنک قرمطي است، وي را بر دار بايد کرد. و ما اين به نشابور شنيده بوديم و نيکو ياد نيست. خواجه اندر اين چه ببيند و چه گويد» چون پيغام بگزاردم خواجه ديري انديشيد پس مرا گفت:«بوسهل زوزني را با حسنک چه افتاده است که چنين مبالغت ها در ريختن خون او گرفته است؟» گفتم:«نيکو نتوانم دانست، اين مقدار شنوده ام که يک روز يه سراي حسنک شده بود، به روزگار وزارتش، پياده و به دُرّاعه. پرده داري بر وي اسخفاف کرده بود و وي را بينداخته.» پس گفت:«خداوند را بگوي که در آن وقت که من به قلعتِ کالَنجَر بودم باز داشته، و قصد جان من کردند، و خداي، عزّ و جل، نگاه داشت، نذرها کردم و سوگندان خوردم که در خونِ کس، حق و ناحق، سخن نگويم. بدان وقت که حسنک از حج به بلخ آمد و ما قصد ماوراءالنهر کرديم و با قدرخان ديدار کرديم، پس از بازگشتن به غزنين ما را بنشاندند و معلوم نه که در باب حسنک چه رفت[23] و امير ماضي به خليفه سخن بر چه روي گفت. بونصر مشکان خبرهاي حقيقت دارد، از وي بازپرسيد. و امير خداوند پادشاه است. آن چه فرمودني است بفرمايد که اگر بر وي قَرمطي درست گردد[24] در خون وي سخن نگويم. بدان که وي را[25] در اين مالش که امروز منم مرادي بوده است[26]. و پوست باز کرده بدان گفتم که تا وي را[27] در باب من[28] سخن گفته نيايد که من از خون همه جهانيان بيزارم. و هرچند چنين است، از سلطان نصيحت باز نگيرم، که خيانت کرده باشم: تا[29] خون وي و هيچ کس نريزد البته، که خون ريختن کار بازي نيست.» چون اين جواب بازبردم، سخت دير انديشيد. پس گفت:«خواجه را بگوي آن چه واجب باشد فرموده آيد.»
خاجه برخاست و سوي ديوان رفت. در راه مرا گفت که:«عبدوس! تا بتواني، خداوند را بر آن دار که خون حسنک ريخته نيايد، که زشت نامي تولد گردد.» گفتم:«فرمانبردارم.» و بازگشتم و با سلطان بگفتم:«قضا در کمين بود، کار خويش مي کرد.»
و پس از اين مجلسي کرد با استادم[30]. او حکايت کرد که در آن خلوت چه رفت. گفت:«امير پرسيد مرا از حديث حسنک، پس از آن از حديث خليفه و گفت:«چه گويي در دين و اعتقاد اين مرد و خلعت ستدن از مصريان؟» من در ايستادم، و حال حسنک رفتن به حج تا آن گاه که از مدينه به وادي القُري بازگشت، بر راه شام، و خلعت مصري بگرفت، و ضرورتِ ستدن، و از موصل راه گردانيدن و به بغداد باز نشدن و خليفه را به دل آمدن که مگر امير محمود فرموده است، همه به تمامي شرح کردم. امير گفت:«پس، از حسنک در اين باب چه گناه بوده است؟ که اگر به راه باديه آمدي در خونِ آن همه خلق شدي.» گفتم:«چنين بود. وليکن خليفه را چند گونهصورت کردند، تا نيک آزار گرفت و از جاي بشد[31] و حسنک را قرمطي خواند. و در اين معني مکاتبات و آمد و شد بوده است. و امير ماضي چنان که لجوجي و ضُجرتِ وي بود، يک روز گفت:«بدين خليفه خرف شده ببايد نبشت که من از بهرِ قَدرِ عباسيان انگشت در کرده ام، در همه جهان، و قَرمطي مي جويم. و آن چه يافته آيد و درست گردد، بر دار مي کشند. و اگر مرا درست شدي که حسنک قرمطي است خبر به اميرالمؤمنين رسيدي که در باب وي چه رفتي. وي را من پرورده ام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وي رمطي است من هم قرمطي باشم.» هرچند آن سخن پادشاهانه بود، به ديوان آمدم. و چنان نبشتم، نبشته اي که بندگان به خداوندان نويسند. و آخر، پس از آمد و شد بسيار، قرار بر آن گرفت که آن خلعت که حسنک استده بود و آن طرايف که نزديک امير محمود فرساده بودند، آن مصريان، با رسول به بغداد فرستند تا بسوزند. و چون رسول باز امد، امير پرسيد که:«آن خلعت و طرايف به کدام موضوع سوختند؟» که امير را نيک درد آمده بود که حسنک را قرمطي خوانده بود خليفه. و با آن همه وحشت و تعصب خليفه زيادت مي گشت، اندر نهان نه آشکارا، تا امير محمود فرمان يافت. بنده آن چه رفته است به تمامي باز نمود. گفت:«بدانستم.».»
پس از اين مجلس نير بوسهل البته فرو ناايستاد از کار. روز سه شنبه بيست و هفتم صفر، چون بار بگسست[32]، امير خواجه را گفت:«به طارم بايد نشست، که حسنک را آن جا خواهند اورد با قُضات و مُزکّيان، تا آن چه خريده آمده است جمله به نامِ ما قباله نبشته شود و گواه گيرد بر خويشتن.» خواجه گفت:«چنين کنم.» و به طارم رفت. و جمله خواجه شماران و اعيان و صاحبِ ديوان رسالت[33] و خواجه بوالقاسم هرچند معزول بود و بوسهل زوزني و بوسهل حمدوي آن جا آمدند. و امير دانش مندِ نبيه و حاکم لشکر را، نصر خلف، آن جا فرستاد و قُضاتِ بلخ و اشراف و علما و فقها و مُعدِّلان و مُزَکّيان، کساني که نامدار و فرا روي بودند، همه آن جا حاضر بودند و بنشسته.
چون اين کوکبه راست شد، من که بوالفضلم و قومي، بيرون طارم بر دکان ها بوديم نشسته، در انتظار حسنک. يک ساعت ببود[34]، حسنک پيدا آمد بي بند، جُبّه اي داشت حبري رنگ با سياه مي زد[35]، خَلَق گونه، و دراعه و ردايي سخت پاکيزه، و دستاري نشابوري ماليده، و موزه ميکائيلي نو در پاي، و موي سر ماليده زير دستار پوشيده کرده، اندک مايه پيدا مي بود، و والي حَرَس با وي، و علي رايض، و بسيار پياده از هر دستي. وي را به طارم بردند و تا نزديک نماز پيشينبماند. پس بيرون آوردند و به حَرَس باز بردند. و بر اثر وي قضات و فقها بيرون آمدند. اين مقدار شنودم که دو تن با يک ديگر مي گفتند که:«خاجه بوسهل را بر اين که آورد؟ که آب خويش ببرد.» بر اثر، خواجه احمد بيرون آمد با اعيان، و به خانه خود باز شد.
و نصر خلف دوست من[36] بود از وي پرسيدم که:«چه رفت؟[37]» گفت که:«چون حسنک بيامد، خواجه[38] بر پاي خاست. چون او اين مکرمت بکرد، همه اگر خواستند يا نه[39] بر پاي خاستند. بوسهل زوزني بر خشم خود طاقت نداشت، برخاست نه تمام و برخويشتن مي ژکيد. خواجه احمد او را گفت:«در همه کارها ناتمامي.» وي نيک از جاي بشد. و خواجه، امير حسنک را، هرچند خواست که پيش وي نشيند، نگذاشت و بر دست راست من [40] نشست؛ و دست راست، خواجه، ابوالقاسم و بوصر مشکان را بنشاند[41] هرچند بوالقاسم کثير، معزول بود اما حرمتش سخت بزرگ بود و بوسهل بر دست چپ خواجه، از اين نيز سخت تر بتابيد[42]. و خواجه بزرگ روي به حسنک کرد و گفت:«خواجه چون مي باشد و روزگار چگونه مي گذارد؟» گفت:«جاي شکر است.» خواجه گفت:«دل، شکسته نبايد داشت، که چنين حال ها مردان را پيش آيد. فرمانبرداري بايد نمود به هرچه خداوند فرمايد، که تا جان در تن است اميد هزار راحت است و فَرَج است.» بوسهل را طاقت برسيد[43]. گفت:«خداوند را کِرا کند که با چنين سگ قرمطي، که بر دار خواهند کرد به فرمان اميرالمؤمنين، چنين گفتن؟» خواجه به خشم در بوسهل نگريست. حسنک گفت:« سگ ندانم که بوده است، خاندان من و آن چه مرا بوده است از آلت و حشمت و نعمت، جهانيان دانند. جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کارِ آدمي مرگ است. اگر امروز اجل رسيده است، کس باز نتواند داشت که بر دار کُشند يا جز دار، که بزرگ تر از حسينِ علي[44] نيم. اين خواجه که مرا اين مي گويد، مرا شعر گفته است و بر در سراي من ايستاده است. اما حديث قرمطي بِه از اين بايد، که او را بازداشتند[45] بدين تهمت نه مرا. و اين معروف است. من چنين چيزها ندانم.» بوسهل را صفرا بجنبيد و بانگ برداشت و فرا دشنام خواست شد. خواجه بانگ بر او زد و گفت:«اين مجلس سلطان را که اين جا نشسته ايم هيچ حرمت نيست! ما کاري را[46] گرد شده ايم، چون از اين فارغ شويمريال اين مرد پنج شش ماه است تا[47] در دست شماست، هرچه خواهي بکن.» بوسهل خاموش شد و تا آخر مجلس سخن نگفت.»
«و دو قباله[48] نبشته بودند، همه اسباب و ضياع حسنک را به جمله از جهت سلطان. و يک يک ضياع را نام بر وي خواندند. و وي اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت. و آن سيم که معين کرده بودند بستد. و آن کسان گواهي نبشتند. و حاکم سجل کرد در مجلس و ديگر قضات نيز عَلَي الرّسمِ في اَمثالِها. چون از اين فارغ شدند، حسنک را گفتند:«باز بايد گشت.» و وي روي به خواجه کرد و گفت:«زندگاني خواجه بزرگ دراز باد! به روزگار سلطان محمود، به فرمان وي، در باب خواجه ژاژ مي خاييدم، که همه خطا بود، از فرمانبرداري چه چاره؟ به ستم وزارت مرا دادند و نه جاي من بود. به باب خواجه هيچ قصدي نکردم و کسان خواجه را نواخته داشتم.» پس گفت:«من خطا کرده ام، و مستوجب هر عقوبتي هستم که خداوند فرمايد. ولکن خداوند کريم مرا فرو نگذارد. دل از جان برداشته ام، از عيالان و فرزندان، انديشه بايد داشت. و خواجه مرا بِحِل کند.» و بگريست. حاضران را بر وي رحمت آمد. و خواجه آب در چشم آورد و گفت:«از من بِحِلي؛ و چنين نوميد نبايد بود که بهبود ممکن باشد. و من انديشيدم و پذيرفتم از خداي، عزّ و جل، اگر قضايي است بر سرِ وي قومِ او را تيمر دارم[49].».»
«پس حسنک برخاست. و خواجه و قوم برخاستند. و چون همه بازگشتند و برفتند خواجه را بسيار عذر خواست و گفت:«با صفراي خويش برنيامدم.» و اين مجلس را[50] حاکم لشکر و فقيه نبيه به امير رسانيدند. و امير، بوسهل را بخواند و نيک بماليد، که:«گرفتم که بر خون اين مرد تشنه اي، وزير ما را حرمت و حشمتي بايستي داشت.» بوسهل گفت:«از آن خويشتن ناشناسي که وي با خداوند در هرات کرد، در روزگار امير محمود، ياد کردم[51]، خويشتن را نگاه نتوانستم داشت؛ و بيش[52] چنين سهو نيفتد.».»
«و از خواجه عميد عبدالرزاق[53] شنودم که:«اين شب که ديگر روزِ آن، حسنک را بر دار مي کردند، بوسهل نزديک پردم آمد، نماز خفتن. پدرم گفت:«چرا آمده اي؟» گفت:«نخواهم رفت تا آن گاه که خداوند بخسبد، که نبايد[54] رقعتي نويسد به سلطان، در باب حسنک به شفاعت.» پدرم گفت:«بنوشتمي، اما شما تباه کرده ايد و سخت ناخوب است.» و به جايگاه خواب رفت.»
و آن روز و آن شب تدبيرِ بر دار کردنِ حسنک در پيش گرفتند. و دو مرد پيک راست کردند، با جامه پيکان که از بغداد آمده اند[55] و نامه خليفه آورده اند که:«حسنکِ قرمطي را بر دار بايد کرد و به سنگ ببايد کشت، تا بار ديگر بر رغمِ خلفا هيچ کس خلعت مصري نپوشد و حاجيان را در آن ديار نبرد.»
چون کارها ساخته آمد، ديگر روز، چهارشنبه، دو روز مانده از صفر، امير مسعود بر نشست و قصد شکار کرد و نشاط سه روزه، با نديمان و خاصگان و مطربان؛ و در شهر خليفه شهر را فرمود، داري زدن بر کرانِ مُصلاّي بلخ، فرودِ شارستان. و خلق روي آن جا نهاده بودند. بوسهل برنشست و آمد تا نزديک دار، و [بر] بالايي ايستاد. و سواران رفته بودند با پيادگان تا حسنک را بيارند. چون از کران بازار عاشقان در آوردند و ميان شارستان رسيد[56]، ميکائيل بدان جا اسب بداشته بود، پذيره وي آمد. وي را مُواجر خواند و دشنام هاي زشت داد. حسنک در وي ننگريست و هيچ جواب نداد. عامه مردم او را لعنت کردند بدين حرکت ناشيرين که کرد و از آن زشت ها که بر زبان راند. و خواصِ مردم خود نتوان گفت که اين ميکائيل را چه گفتند. و پس از حسنک، اين ميکائيل، که خواهر اياز را به زني کرده بود، بسيار بلاها ديد و محنت ها کشيد، و امروز برجاي است و به عبادت و قرآن خواندن مشغول شده است چون دوستي زشت کند چه چاره از بازگفتن.
و حسنک را به پاي دار آوردند، نَعُوذُ باللهِ مِن قضاءِ السُّوءِ. و پيکان[57] را ايستادانيده بودند که:«از بغداد آمده اند.» قرآن خوانان قرآن مي خواندند. حسنک را فرمودند که:«جامه بيرون کش!» وي دست اندر زير کرد، و اِزاربند استوار کرد و پايچه هاي اِزار را ببست، و جُبّه و پيراهن بکشيد و دور انداخت با دستار، و برهنه با ازار بايستاد، و دست ها در هم زده، تني چون سيم سفيد و رويي چون صدهزار نگار. و همه خلق به درد مي گريستند. خُودي، روي پوش آهني، آوردند، عمداً تنگ، چنان که روي و سرش را نپوشيدي. و آواز دادند که «سر و رويش را بپوشيد تا از سنگ تباه نشود، که سرش را به بغداد خواهيم فرستاد نزديک خليفه.» و حسنک را همچنان مي داشتند. و او لب مي جنبانيد و چيزي مي خواند تا خُودي فراختر آوردند.
و در اين ميان احمدجامه دار بيامد سوار، و روي به حسنک کرد و پيغامي گفت که:«خداوند سلطان مي گويد:«اين آرزوي تست که خواسته بودي که:«چون پادشاه شوي ما را بر دار کن[58].» ما بر تو رحمت خواستيم کرد، اما اميرالمؤمنين نبشته است که تو قرمطي شده اي و به فرمان او بر دار مي کنند.».»
حسنک البته هيچ پاسخ نداد. پس از آن، خُودِ فراختر که آورده بودند، سر و روي او را بدان بپوشانيدند. پس آواز دادند او را که:«بِدو!» دم نزد و از ايشان نينديشيد. هرکس گفتند:«شرم نداريد، مرد را که مي بکُشيد به دار، چنين کنيد و گوييد!» و خواستند که شوري بزرگ به پاي شود[59]. سواران سوي عامّه تاختند و آن شور بنشاندند. و حسنک را سوي دار بردند و به جايگاه رسانيدند، بر مرکبي که هرگز ننشسته بود. و جلاّدش[60] استوار ببست، و رسن ها فرود آورد. وآواز دادند که:«سنگ دهيد![61]» هيچ کس دست به سنگ نمي کرد، و همه زار زار مي گريستند خاصّه نشابوريان. پس مشتي رند را سيم دادند که سنگ زنند. و مرد خود مرده بود، که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خبه کرده.
اين است حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه اللهِ عليه، اين بود که گفتي:«مرا دعاي نيشابوريان بسازد.» و نساخت. و اگر زمين و آبِ مسلمانان به غصب بستد، نه زمين ماند و نه آب. و چندان غلام و ضياع و اسباب و زر و سيم و نعمت هيچ سود نداشت. او رفت و اين قوم که اين مکر ساخته بودند نيز برفتند، رحمه الله عليهم. و اين افسانه اي است بسيار با عبرت. و اين همه اسباب منازعت و مکاوحت، از بهر حُطام دنيا، به يک سوي نهادند. احمق مردا که دل در اين جهان بندد، که نعمتي بدهد و زشت باز ستاند…
رودکي گويد:
به سراي سپنج، مهمان را
دل نهادن هميشگي، نه رواست
زير خاک اندرونت بايد خفت
گرچه اکنونت خواب بر ديباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
که به گور اندر شدن تنهاست
يار تو زير خاک، مور و مگس
بَدَلِ آن که گيسوَت پيراست
آن که زلفين و گيسوَت پيراست
گرچه دينار يا درمش بهاست
چون ترا ديد زردگونه شده
سرد گردد دلش، نه نابيناست
چون از اين فارغ شدند، بوسهل و قوم از پاي دار بازگشتند، و حسنک تنها ماند، چنان که تنها آمده بود از شکم مادر. و پس از آن شنيدم از ابوالحسن خربلي، که دوست من بود و از مُختَصّان بوسهل که:«يک روز شراب مي خورد[62] و با وي بودم، مجلسي نيکو آراسته و غلامان بسيار ايستاده و مطربان همه خوش آواز. در آن ميان فرموده بود تا سر حسنک پنهان از ما آورده بودند و بداشته در طبقي با مِکَبَّه[63]. پس گفت:«نوباوه اي آورده اند، از آن بخوريم.» همگان گفتند:«خوريم.» گفت:«بياريد.» آن طبق بياوردند و از او مِکبّه برداشتند. چون سر حسنک را بديديم همگان متحير شديم. و من از حال بشدم. و بوسهل بخنديد، و به اتفاق[64] شراب در دست داشت، به بوستان ريخت. و سر، بازبردند. و من، در خلوت، ديگر روز او را بسيار ملامت کردم. گفت:«اي بوالحسن، تو مردي مرغ دلي، سر دشمنان چنين بايد.» و اين حديث فاش شد. وهمگان او را بسيار ملامت کردند بدين حديث، و لعنت کردند.»
و آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم، بونصر، روزه بِنَگشاد و سخت غمناک و انديشه مند بود چنان که به هيچ وقت او را چنان نديده بودم. مي گفت:«چه اميد ماند؟» و خواجه احمدِ حسن هم بر اين حال بود، و به ديوان ننشست.
و حسنک قريب هفت سال بر دار بماند، چنان که پاي هايش همه فروتراشيد و خشک شد، چنان که اثري نماند. تا به دستوري فروگرفتند و دفن کردند، چنان که کس ندانست که سرش کجاست و تن کجاست.
و مادر حسنک زني بود سخت جگرآور. چنان شنيدم که دو سه ماه از او اين حديث نهان داشتند. چون بشنيد جزعي نکرد چنان که زنان کنند؛ بلکه بگريست به درد، چنان که حاضران از درد وي خون گريستند. پس گفت:«بزرگا مردا که اين پسرم بود! که پادشاهي چون محمود اين جهان بدو داد و پادشاهي چون مسعود آن جهان.» و ماتم پسر سخت نيکو بداشت و هر خردمند که اين بشنيد بپسنديد، و جاي آن بود[65]…
برگرفته از کتاب «گزيده تاريخ بيهقي» به کوشش دکتر محمد دبير سياقي، چاپِ شرکت انتشارات علمي فرهنگي.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-28-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آیا میدانید.........
آیا می دانید:کمبوجیه فرزند کورش بزرگ یکی از سخت گیرترین پادشهان تاریخ ایران در راه اجرای عدالت و قانون بوده است.یک نمونه بارز آن که مورخین بارها از آن یاد کرده اند ریشه کن کردن رشوه گیری در دولت شاهنشاهی او بود.وی شخصی را که از مقامات دولتی ایران بود و خبر رسید از مردم رشوه گرفته است را پوست بدنش را کند و آنرا پر از کاه کرد و در دروازه اصلی شهر آویزان کرد و پسر همان شخص را به جای پدر نشاند و به او گفت که هر زمان شیطان خواست که تو را فریب دهد عاقبت رشوه گیری پدرت را ببین و از این کار دوری کن.
آیا می دانید:داریوش بزرگ برای اولین بار در ایران وزارت راه _وزارت آب_سازمان املاک _سازمان پست و تلگراف (چاپارخانه) را بنیان نهاد.
آیا می دانید:اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد
آیا می دانید:نخستین سروده جهان متعلق به ایرانیان است.گاتاهای زرتشت که سروده های پند آموز زرتشت است به عنوان نخستین اشعار جهانی برگزیده شده است.در ایران پیش از اسلام موسیقی نقشی بسیار مهم در زندگی مردم ایران داشته به طوریکه در نبرد (ایسوس)و شکست داریوش سوم هخامنشی و آتش کشیده شدن ایران به دست اسکندر گجستک 320 نوازنده و موسیقیدان زن ایرانی اسیر وی شد . یا شاهنشاهی بهرام گور و آوردن دهها موسیقیدان و نوازنده از هند به ایران و پخش کردن آن افراد در شهرهای ایران برای شاد کردن مردمان ایران. یا موسیقیدان مشهور شاهنشاه خسرو پرویز باربد_نکیسا و بامشاد . همه این اصول به ریشه دین بهی (زرتشت) باز میگشت که فرمان به شاد بودن مردم داده بود. در کارنامه شاهنشاه اردشیر بابکان در 1800 سال پیش اسامی سازهای ایرانی رایج در بین مردمان ایران به این ترتیب
امده است:عود معمولی (تار) رود هندی_بربط_چنگ_تبیره (طنبور)_سه تار عود سه تار_زنگ_نای_قره نی_سنتور_نقاره_طبل_تنبک_ سنج_چنگ بادی_شینک. ولی پس از اسلام موسیقی و ساز و شادی حرام و گناه اعلام شد.
آیا می دانید:داریوش بزرگ برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد.
آیا می دانید:داریوش در سال 521 قبل از میلاد فرمان داد :من عدالت را دوست دارم. ازگناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم .
ایا می دانید :فیلسوف ایرانی زرتشتی (ابن المقفع) توسط مسلمانان حاکم بر ایران تکه تکه شد.ابن المقفع نامش پیش از اینکه به ظاهر مسلمان شده باشد روزبه بوده است. ولی از شدت خفقان و فشار مذهبی اسلامی در آن دوران خود را به ظاهر مسلمان می نامد ولی در باطن زرتشتی اصیل بود . نام پدرش دادویه بود و از شهر اردشیر خوره (فیروز آباد کنونی ) بود. وی دانشمندی بزرگ بود که کتابهای کلیله و دمنه__ سیرت انوشیروان __ خدای نامه__ کتب ارسطو و.... را به عربی و فارسی ترجمه نمود.مورخین گفته اند روزی او از کنار درب مهر (آتشکده ای)عبور میکرد و به زبان بلند شعری خواند :ای خانه مهر گر شدم از تو برون__ با چشکی اشکبار و دلی پرخون__ سوگند به خاک درت ای درگه مهر__ تن بردم دل نهادم آنجا به درون. این شعر وی را عده ای شنیدند و به خلیفه تازی حاکم بر ایران خبرش را رساندند و وی دستور داد که او را تکه تکه کنند و به این صورت که نخست دست اش را بریدند و سپس پاهایش را بریدند آنگاه دستهای و پاهای بریده را در جلوی دیدگان ابن المقفع در آتش انداختند و سوزاندند و سپس بدنش را با خنجری پاره پاره کردند. این بزرگ مرد ایران در سال 143 هجری در سن 36 تکه تکه شد ولی خاطره اش همیشه جاوید است یادش گرامی باد.
آیا می دانید:واژه paradise در زبان انگلیسی از باغهای سلطنتی کورش بزرگ گرفته شده است. کورش در پایتخت امپراطوری خود باغهای عظیمی بنا نهاد که آنها را پردیس نام نهاد و به مرور زمان به پارادایز انگلیسی تبدیل شد.
آیا می دانید:گویشهای کهن ایرانی هنوز زنده هستند.آذری های ایرانی در گذشته به پهلوی تاتی سخن میگفته اند. تالشی ها نیز بسیاری از واژه هایشان پهلوی می باشد.شهری در کردستان ایران به نام اورامان وجود دارد که هنوز به اوستایی سخن می گویند. لرهای ایرانی گویششان از کهن ترین واژه های اصیل ایرانی تشکیل شده است.
آیا می دانید:سیستم اداره کشور به صورت پادشاهی برای نخستین بار در جهان توسط ایران پایه گذاری شده است. این سیستم هم اکنون در کشورهای پیشرفته ای از قبیل:انگلستان_سوئد_اسپانیا_ تایلند_ژاپن_دانمارک_بلژیک_ل وکزامبورگ_هلند_نروژ_استرال� �� �او ... اجرا میشود در بیش از 6000 سال پیش توسط کیومرث ها و جمشید ها و هوشنگ ها اجرا و بنیان نهاده شد.به صورتی که جمشید شاه تمام مردان روحانی و مذهبی را به قشر راهنمای مردم تبدیل کرد و اجازه ورود آنان به مسائل داخلی جامعه را نداد و به آنان مکانی در خارج از شهر داد تا به ارشاد دینی مردم بپردازند سپس خود در راس کشور بر اریکه شاهنشاهی نشست.آثار به ثبت رسیده شده در مسجد سلیمان خوزستان(مربوط به هوشنگ شاه) یکی از افتخارات دیرینه ایران دارد. نمونه ای از اقدامات پادشان 6000 سال پیش ایران:
هوشنگ شاه دارای انجمن پادشاهی و رایزنی حکومتی بوده است.
هوشنگ شاه سپاهی نظامی برای دفاع از ایران تشکیل داد.
هوشنگ شاه جشن سده را که جشن ملی بود و هم اکنون هم وجود دارد را بنا نهاد و انرا جشن شادی برای کشف آتش برای اولین بار در دنیا نام نهاد.
هوشنگ شاه در طول چهل سال پادشاهی خود بر هفت کشور تسلط داشت و آن کشورها را تحت حمایت ایران قرار داد. بعد از وی جمشید شاه بر تخت نشست و ذوب فلزات و نرم کردن آهن را آغاز کرد و از آن ابزار آلات جنگی و دفاعی ساخت
جمشید شاه با آب و خاک و آهک و... خشت و ساروج ساخت و از آنها گرمابه و .... ساخت
آیا می دانید:در دوره هخامنشی اشکانیان برق و باطری برای نخستین بار در جهان کشف شده بود.این باطری از دل خاکهای بغداد که قلمرو پادشاهی ایران بود و توسط ایرانیان ساخته شده بود در سال 1983 توسط کونیگ آلمانی بدست آمد و به ثبت رسید و هم اکنون در موزه بغدا نگهداری می شود.
آیا می دانید:ساختمانهای ضد زلزله در عصر هخامنشیان پایه گذاری شده است.بناهای ساخته شده در 2500 سال پیش در مجتمع پاسارگاد تحمل زلزله با شدت 7 ریشتر را دارند.این بناها بر روی 2 پی قرار دارند که پی اول از سنگ و ملات و ساروج بوده و پی دوم فقط از سنگ می باشد که بر روی پی اول می لغزد و به این ترتیب می تواند در برابر زلزله مقاومت کند. این شیوه جز جدیدترین تکنولوژی سازه می باشد که در دنیا انجام می شود و ایرانیان در زمان هخامنشیان به آن پی برده بودند و چقدر اسفناک هست که پس از 2500 سال در این کشور زلزله 5 ریشتری باعث مرگ 40000 ایرانی می شود. همانطور که آگاه هستید ایران در خط زلزله خیز جهان قرار دارد و بناهای پرسپولیس و پاسارگاد که از 2500 سال پیش تا کنون باقی مانده است گواه این سند است
آیا می دانید:در کتاب مشهور مقدمه ابن خلدون بزرگترین تاریخ نگار و فیلسوف عرب _صفحه 567 شرح یورش سپاه امام حسین به ایران آمده است.در آنجا ذکر شده است که سپاه امام حسن و امام حسین که خود در راس آن بودند به قدری از مردمان ایرانی شهر طبرستان ایران کشتند که در شهر حتی یک نفر هم باقی نماند. طبرستان سالها در برابر تجاوز اعراب کمر خم نکرد.
آیا می دانید:سنتی که امروزه آمریکایی ها و اروپایی ها قبل از صرف غذا برای نیایش خداوند دارند در 2000 سال پیش ایران اجرا می شده است.گوشه ای از کارنامه درخشان شاهنشاه اردشیر پاپکان:***روزی اردشیر از نخچیر گرسنه و تشنه اندر خانه آمد. سپس واج (دعای قبل از غذا) خواند و خدمتکار آن زهر با پست (نوعی شربت) و شکر گمیخته (آمیخته) بدست اردشیر داد.
آیا می دانید:تاریخچه نام سرزمینهای آذربایجان ما برگرفته شده از سنت نیک زرتشت گرامی است.این نام از زبان پهلوی گرفته شده است و در حقیقت آتروپاتان بوده است. به چم (معنی) نگهدارنده آتش. به مرور زمان آن تغیراتی گرفت و آذرآبادگان شد و هم اکنون آذربایجان نام دارد.
آیا می دانید:کلمه تخت جمشید واقعی نیست و تنها یک نام برای محفوظ ماندن کاخهای داریوش بزرگ است تا از دست ویرانگر سپاه اسلام به دور بماند. تخت جمشید در لغت به معنی محل تاجگذاری و تخت شاهنشاهی جمشید شاه پیشدادی که به مقام والایی مهر ایزدی رسیده بود و در نزد جهان آن روزگار در 6000 سال پیش ارزش و مقام بزرگی داشته است. به همین دلیل کاخ های داریوش بزرگ نام حقیقی اش شهر پارسه است و یونانی ها آن را پرسپولیس نامیدند به معنی پرس=پارسه_ پارس+پولیس =شهر و در کل به معنای شهر پارسه است نامیدند و تخت جمشید تنها یک نام آریایی است که پس از ورود اسلام به ایران روی آن گذاشته شد تا سپاه ویرانگر اسلام آنرا مورد هجوم قرار ندهد. همانطور که آرامگاه کوروش بزرگ را ایرانیان تغییر نام دادند و نام مقبره مادر سلیمان را روی آن گذاشتند. یا نمونه دیگر تخت سلیمان که هیچ مفهوم تاریخی ندارد و در اصل آتشکده آذرگشسب نام داشته و تنها برای محفوظ ماندن این مکانها از دست اعراب بدوی و شتر سوار مردم باهوش ایران نام این مکانهای ارزشمند را تغییر دادند.
آیا می دانید:پس از یورش سپاه اسلام به ایران مردمان بهدین ایران زمین را (گبر) خوانده شدند. گبر واژه ای است از پهلوی به چم (معنی) مرد و در کردی و بلوچی همین معنا را دارد.ولی اعراب به زرتشتیان ایران واژه گبر دادند به چم(معنی) کافر. از دیگر نامهایی که به ایرانیان نسبت دادند واژه مجوس بود که گرفته شده از مگوش در زبان پهلوی به چم(معنی) مغ و پیشوای دینی زرتشتی است.ولی سپاه اسلام مجوس را به معنی پیروان کافر و آتش پرست به ایرانیان یکتا پرست نسبت دادند . از دیگر واژه هایی که اعراب وحشی بر مردمان پاک ایران نام نهادند واژه عجم بوده است. به طوری که علی بن ابی طالب در خطبه ای به مردم می گوید :سلام بر شما مردمان کوفه که شما شوکت عجمان را از بین بردید(تاریخ طبری_جلد6_ص2208).
آیا می دانید:پرچم کشور ترکیه کنونی برگرفته شده از آیین میترا پرستی سرزمین ایران است. رنگ سرخ و ماه آن به گفته مورخان بیرق شناس همان آیین میترایی و مهر و خورشید است. این کشور تا قبل از یورش سپاه اسلام یکی از شهرهای کوچک ایران بوده است و فرهنگ و سنت مردمانش بسیار برگرفته شده از سنتهای ایرانی است.
آیا می دانید:شهر فیروز آباد کنونی در استان فارس همان اردشیر خره_شهر بنا شده توسط شاهنشاه اردشیر ساسانی است.
آیا می دانید:ایرانیان تا سالهای سال اسلام را نپذیرفتند و دهها سال با مسلمانان نبرد کردند.تاریخ طبری_ابن هشام_البلاذری_ابن خلدون_ الواقدی از معتبرترین اسناد این وقایع است. که بازگو کردن آْنها در اینجا نمی گنجد بلاذری مینویسد خانواده های پارسی از آن جهت اسلام را پذیرفتند که دادن جزیه و خراج _ به عراب وحشی را برای خود ننگ بزرگی می دانستند.
آیا میدانید:امپراطوری شاهنشاهی اشکانیان در اواخر حکومتش به بیش از 240 کشور و حکومت مستقل تقسیم شده بود و ایران تجزیه شده بود و این اردشیر پاپکان بود که بار دیگر ایران را از نابودی حتمی نجات داد و همه شهرهای تجزیه شده را گرد هم در آورد و امپراطوری ساسانی را بنا نمود که برگرفته از تمدن کهن پارس بود.
آیا می دانید:پایتخت کشور از دست رفته ایرانی _آذربایجان_ که باکو نام دارد ریشه تاریخی نامگذاری اش از باگوان_باگاوان_بادکوبه _پهلوی ایرانی گرفته شده است. این واژه در پارسی باستان به چم(معنی) سرزمین خدایان بوده است که پس یورش سپاه اسلام تغییر لغتی پیدا نمود و باکویه نامیده شد.
آیا می دانید:پایتخت عراق کنونی که بغداد نامیده میشود واژه ای کاملا ایرانی است و این شهر پایتخت ایران بوده است (تیسفون) . بغداد به معنی بغ+داد به چم (معنی) داده شده از طرف خداوند. در تاریخ ایران باستان آمده است که در این شهر شاهنشاه انوشیروان هفته ای یکبار دادگستری مینموده و داد مظلومان را بررسی میکرده است.
آیا می دانید:بسیاری از آیین های دین مسیحیت برگرفته شده از آیین میترایی ایرانی است که در هفت هزار سال پیش در سرزمین مقدس ایران بوجود آمده است. حتی اسامی روزهای آنان نیز ریشه ی ایرانی دارد. مانند:دوشنبه (مه شید ایرانی)=ماندی یا شنبه (کیوان شید=ساتورن ایرانی)=ساتوردی و یکشنبه (مهر شید ایرانی)= ساندی که همان روزی است که کنستانتین در سال سیصدو بیست ویک میلادی آنرا تعطیل رسمی و روز جهانی مهر اعلام نمود.
آیا می دانید:شاهنشاه شاهپور ساسانی در کنار کاخ پرسپولیس (تخت جمشید ) رفت و نیاکان خود را ستایش کرد . وی نخست یزدان پاک را ستایش کرد _سپس نیای خود را ستایش کرد_سپس شاهنشاهی که پرسپولیس را ساختند (داریوش و خشایارشا) را ستایش کرد و برای آنان از خداوند طلب آمرزش نمود و در نهایت در کنار این بنای با شکوه ایران شراب نوشید .
آیا می دانید:کشور ترکستان کنونی همان توران باستانی است و در زمانهای شاهنشاهی کیانی و پیشدادی سالها با ایران جنگیدند. سپس با به قدرت رسیدن شاهنشاهی هخامنشی و اشکانی و ساسانی یکی از شهرهای کوچک ایران شد.
آیا می دانید:شاهنشاه کمبوجیه فرزند کورش بزرگ در نخستین اقدام بعد از نشستن بر اریکه شاهنشاهی آسیا به مدت 3 سال تمام خدمت نظامی (سربازی) و مالیات ها را برای مردمان کشورهای تحت کنترل ایران بخشید. به طوری که هرودوت مینویسد پس از مرگ وی با اینکه مشکل روحی پیدا کرده بود ولی تمام کشورهای آسیا برای وی گریستند.
آیا می دانید:این جمله از انوشیروان عادل هست :کشور با بی دینی اداره می شود و دوران می گذرد ولی با ظلم پایدار نیست و بزرگترین دولتها را سرنگون خواهد کرد.(تاریخ مسعودی_مروج الذهب)
__
آیا می دانید:انوشیروان دادگستر بدون محافظ از دربار خارج میشده است. به گفته فردوسی بزرگ روزی موبدان به وی گفتند که مردم نگرانند که تو بدون لشگر و محافظ به درون شهر می آیی؟شاهنشاه پاسخ داد که اگر دادگر باشم این بهترین محافظ و پاسدار برای من است.
آیا می دانید:مردم استخر در استان فارس سالها با سپاه اسلام نبرد کردند. به طوریکه عبدالله بن عامر فرمانده لشگر اسلام سوگند خورد چنانکه استخر گشوده شود چنان از ایرانیان بکشم که خونشان روان شود.(فارس نامه ابن بلخی صفحه 135)
آیا می دانید:حکیم سهروردی معروف به شیخ اشراق که در سال 549 پا به جهان گذاشت در سال 587 هجری توسط شیخ صلاح الدین عیوبی خلیفه مصر و شام در سن 38 سالگی کشته شد. او از نوارالانوار ستایش بسیار میکند که همان آتش زرتشت است. وی در کتب خود از حکمای ایران مانند جاماسب _فرشوشتر و بزرگمهر به نیکی یاد میکند.
آیا می دانید:شهر رامهرمز در خوزستان را هرمز شاهنشاه ساسانی بنا نموده است
آیا می دانید:فردوسی بزرگ در سال 329 هجری پا به جهان گذاشت و 35 سال از عمر باشکوه خود را برای زنده کردن ایران از دست اعراب وحشی سپری کرد. وی در سال 416 چشم از جهان فرو بست و بدرود حیات گفت ولی مسلمانان متحجر آن زمان بر جسد وی نماز نگذاشتند و او را کافر و آتش پرست خطاب کردند زیرا او همه کتاب حماسی و جهانی خود را در ستایش تمدن پیش از اسلام صرف کرد. در سال 1313 آرامگاه ابدی وی با الهام از آرامگاه کورش بزرگ به دستور رضا شاه بنا گشت و جشنی جهانی به حضور عده زیادی از خاور شناسان کشورهای مختلف برای گرامی داشت هزار فردوسی برگذار شد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-28-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روزهای هفته در ایران کهن
کیوان شید = شنبه
مهرشید = یکشنبه
مه شید = دوشنبه
بهرام شید = سهشنبه
تیرشید = چهارشنبه
هرمزشید = پنجشنبه
ناهیدشید یا آدینه = جمعه
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-28-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پهلوی و تاریخ معاصر
آخرین سلسله نظام شاهنشاهی ایران، سلسلۀ پهلوی بود كه رضاخان میرپنج آن را بنیان نهاد و خود 16 سال سلطنت كرد. رضاخان در 24 اسفندماه 1255ش در قصبۀ آلاشت از توابع سواد كوه مازندران متولد شد. اندكی پس از تولد، پدرش درگذشت و قیومیت او را عمویش سرهنگ نصراللهخان به عهده گرفت. رضاخان از پانزده سالگی درجات نظامی را یكی پس از دیگری پشت سر نهاد، بهطوری كه در سال 1297ش به درجۀ سرتیپی و در 1299ش به درجۀ میرپنجی رسید.
عامل سیاسی كودتا، سیدضیاءالدین طباطبائی و عامل اجرائی و نظامی آن رضاخان بود. رضاخان و نیروهایش روز سوم حوت 1299ش وارد تهران شدند و حكومت نظامی اعلام كردند و تمام وزارتخانهها و پست تلگراف را تعطیل نمودند. احمدشاه به خواست كودتاچیان سیدضیاءالدین را به صدرات منصوب كرد و به رضاخان منصب سرداری داد. رضاخان در 1300ش وزیر جنگ شد. بعد از اعتراضات معتمدالتجار و مدرس كه از نمایندگان مجلس بودند رضاخان استعفا داد اما امنیت شهر با قتلهای مرموز مختل شد و همین باعث استرداد رضاخان شد.
احمدشاه در سال 1302ش سردار سپه را به رئیسالوزرایی منصوب كرد و خود راهی اروپا شد از آنجا كه در آن زمان دولت عثمانی از سلطنت به جمهوری تغییر یافته بود، در ایران نیز نظامیان به تحریك سردار سپه خواستار دولت جمهوری شدند لذا طرح جمهوریت تقدیم مجلس شد. اما با بروز تظاهرات به رهبری روحانیون، انصراف از جمهوریت توسط رضاخان اعلام شد. احمدشاه بعد از شنیدن این خبر، رضاخان را خلع كرد اما به علت تهدید نظامیان بار دیگر رضاخان روی كار آمد.
در سال 1304ش احمدشاه قصد بازگشت به كشور را داشت، اما به دلیل تظاهرات در تهران به علت كمیابی نان منصرف شد. در این اثنا رضاخان به منظور یكسره كردن كار قاجار عدهای از درباریان را به اتهام كمبود نان خلع كرد.
در اواخر مهر تظاهرات علیه قاجاریه شكل گرفت و روز نهم آبان مجلس شورای ملی جلسه علنی تشكیل داد و انقراض سلسله قاجاریه را اعلام نمود. حکومت به طور موقت به رضاخان واگذار شد و تعیین حکومت قطعی به نظر موسسان موکول گردید. سرانجام مجلس موسسان در روز 22 آذرماه سال 1304ش پادشاهی ایران را به رضاخان و اعقاب ذكور وی تفویض نمود.
رضاخان دولت را از حیث اداری و مالی برای اجرای طرحهای زیر ساختی توسعه آماده كرد. راههای شوسه، آسفالته، راه آهن و نظام آموزشی جدید به تقلید از نظامهای اروپایی شكل گرفت. دانشگاه تهران تاسیس شد و شماری از دانشجویان برای تحصیلات به خارج از كشور فرستاده شدند و برای صنعتی شدن كشور به كمك متخصصان بهویژه آلمانیها گامهای مهمی برداشته شد. اما بیتوجهی به ویژگیهای اجتماعی و فرهنگی در كشور، نارضایتی مردم عدم موفقیت طرحها را رقم زد. شاه در سال 1305ش فرمان لغو كاپیتولاسیون را صادر كرد.
اولین عكس العمل روحانیت نسبت به شاه توسط شیخ محمد بافقی در فروردین 1306ش، زمانی صورت گرفت كه بانوان درباری بدون حجاب از حرم حضرت معصومه (س) خارج شدند. روز بعد شاه با تجهیزات نظامی وارد قم شد و دستور ضرب و شتم روحانیون را صادر كرد. دومین اعتصاب روحانیت در اعتراض به اجرای قانون نظام اجباری بود كه طی مذاكرات دولت با علمای قم و پذیرفته شدن تقاضاهای آنها مبنی بر تجدیدنظر در قانون نظام اجباری، علما متفرق شدند.
در سال 1307 سیدحسن مدرس دستگیر و سرانجام در 316 توسط عمال دولت به قتل رسید. همزمان با دستگیری سید حسن مدرس قانون لباس متحدالشكل به اجرا درآمد و پوشیدن لباس روحانیت فقط با جواز دولتی امكانپذیر بود. در این میان خلع سلاح عشایر علت دیگر برای جنبش علیه حكومت پهلوی شد.
طی اشغال ایران توسط متفقین در 25 شهریور 1320ش، رضاخان مجبور به كنارهگیری از سلطنت شد و به جزیرۀ مورس تبعید گردید. بدین ترتیب محمدرضا پهلوی به سلطنت رسید.
در انتخابات دورۀ چهاردهم مجلس شورای ملی به مردم فرصت داده شد تا به هر كسی كه میخواهند، رأی بدهند. در نتیجه این آزادی، افرادی چون دكتر محمد مصدق انتخاب شدند. دكتر مصدق در مجلس طرحی راجع به نفت به تصویب رساند مبنی بر این كه هیچ یك از مقامات كشور حق مذاكره یا بستن قرارداد نفت با هیچ كشور خارجی را ندارد. در این موقع هیئتی از روسیه وارد ایران شدند تا امتیاز نفت شمال را بدست آورند، اما بینتیجه برگشتند.
بعد از اتمام جنگ جهانی دوم (1324ش) نیروهای شوروی خاك ایران را ترك نكردند و به اختلافات گروهی در ایران دامن زدند. در آذرماه همان سال آمریكا و انگلیس از شوروی خواستند كه ایران را ترك كند، اما تا آذرماه 1325 كه فرمان پیشروی ارتش به آذربایجان صادر شد و آخرین مواضع فرقۀ دمكرات در تبریز از بین رفت، شوروی همچنان به حمایت گروههای سیاسی مشغول بود.
شاه بعد از اینكه در دانشگاه تهران مورد هدف گلوله قرار گرفت، انحلال حزب توده را اعلام كرد و آیةالله كاشانی را به خرمآباد تبعید نمود. در شهریور 1328 نخستین جبهۀ ملی ایران به رهبری دكتر مصدق تشكیل شد. رزمآرا با مخالفتهایی كه نسبت به ملیشدن صنعت نفت داشت در اسفند 1329 توسط خلیل طهماسبی از فداییان اسلام به قتل رسید و كمیسیون خاص نفت به ریاست مصدق، ملیشدن صنعت نفت را تصویب كرد. مصدق در اردیبهشت 1330 به نخستوزیری منصوب شد. او برنامۀ كار خود را بر دو اصل استوار ساخت:
1- اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت
2- اصلاح قانون انتخابات
از آنجا كه شاه وزارت جنگ را بنا به درخواست مصدق به او نداد، مصدق استعفا كرد. اما با تظاهرات مردم در 30 تیر كه خواستار بازگشت مصدق بودند، بار دیگر او با اختیارات بیشتری از قبیل وزارت جنگ به مقام نخستوزیری برگزیده شد و عدۀ زیادی از امرای ارتش را باز نشسته نمود. سپس روابط سیاسی با انگلستان را قطع كرد و همین امر باعث شد تا انگلستان و آمریكا درصدد ساقط كردن دولت وی برآیند. سرانجام شاه در 22 مرداد 1332 مصدق را عزل كرد.
به دنبال آن اولین پیشنهاد دهندۀ ملی شدن صنعت نفت، دكتر حسین فاطمی تیرباران شد و آمریكا و انگلستان مذاكرات خود را در مورد مسئله نفت از سر گرفتند و بعد از 4 ماه مذاكره، اعلامیۀ موافقت در مورد واگذاری نفت به كنسرسیوم بینالمللی صادر گردید. در شهریور 1334 بعد از اینكه حسین علاء (نخستوزیر وقت) مورد حمله فدائیان قرار گرفت، شاه فرمان دستگیری و مجازات فدائیان را صادر كرد و در 27 شهریور فدائیان از جمله نواب صفوی، خلیل طهماسبی، مظفر ذوالقدر و سیدمحمد واحدی تیرباران شدند.
مسائلی از قبیل به رسمیت شناختن اسرائیل توسط شاه در سال 1336، تقلب در انتخابات دورۀ بیستم 1339، عدم رضایت دانشجویان دانشگاه از مسائل جاری سیاسی و رویۀ شاه در كلیه شئون مملكت، باعث راهاندازی تظاهرات شدید علیه شاه شد. مقام نخستوزیری به علی امینی، معتمد آمریكاییها داده شد و آمریكا به شاه تكلیف كرد كه حق دخالت در امور مملكت را ندارد. امینی اوضاع آشفته كشور را ناشی از فساد دانست و برای مبارزه با آن اقدام نمود. اما شاه كه مسلوبالاختیار بود طی سفری به آمریكا عدم موفقیت امینی را اعلام كرد و درخواست نمود كه مجدداً تمامی اختیارات به او واگذار شود و قول داد كه نظریات كاخ سفید را به نحو مطلوب انجام دهد. بعد از جلب توجه آمریكا به ایران بازگشت و امینی را بركنار و امیر اسدالله علم را جایگزین كرد.
در شهریور 1341ش هیئت وزیران علم، لایحه جدید انجمنهای ایالتی و ولایتی را تصویب كرد و به زنان حق انتخاب رأی داد. در آن لایحه قید اسلام از شرایط انتخابات حذف و به جای سوگند به قرآن، سوگند به كتابهای آسمانی قید شده بود كه این تصویبنامه به شدت مورد اعتراض علما و روحانیون قرار گرفت و شاه و علم مجبور به لغو آن شدند.
شاه به خواست آمریكا اصول شش گانهای را به نام اصلاحات اجتماعی به رفراندوم گذاشت اما این بار حضرت آیةا... خمینی حكم به تحریم رفراندوم داد.
امام خمینی عید نوروز 1342 را به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (ع) به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر (عج) اعلام نمود و در مدرسه فیضیه عزاداری مفصلی برگزار شد. اما مدرسه مورد حمله مأمورین امنیتی قرار گرفت و تعدادی كشته و زخمی شدند. سپس شاه دستور دستگیری امام را صادر كرد. در بامداد 15 خرداد 1342ش امام دستگیر شد. اما با روی كار آمدن حسنعلی منصور در اسفند 1342 ایشان آزاد شدند. بعد از تصویب لایحۀ مصونیت مستشاران آمریكایی، امام نطق كوبندهای علیه شاه و آمریكا و اسرائیل ایراد نمود كه در نتیجه آن در 13 آبان 1343 بازداشت و به تركیه تبعید شدند.
شاه در سال 1348 فرح پهلوی را نایبالسلطنه قرار داد و در سال 1353 تشكیل حزب رستاخیز را به دبیركلی امیرعباسهویداد اعلام كرد و مردم مجبور به عضویت در آن حزب شدند، همین امر نارضایتی مردم را افزونتر ساخت و آنها به مخالفتهای خود علیه رژیم پهلوی ادامه دادند. بزرگترین تظاهرات علیه رژیم شاه در روز 29 بهمن سال 1356 در تبریز رخ داد و در پی آن مردم اصفهان تظاهرات كردند و در روز 17 شهریور حكومت نظامی اعلام شد، اما مردم در میدان ژاله اجتماع كرده و مورد حلمه مأموران قرار گرفتند، كه تعداد زیادی كشته شدند. این روز در تاریخ انقلاب ایران به جمعه سیاه معروف شد.
در اواخر حكومت پهلوی دیگر كسی مقام نخست وزیری را نمیپذیرفت، تا اینكه شاهپور بختیار انتخاب شد. شاه در 26 دی 1357 ایران را ترك و به مصر رفت و روز 12 بهمن همان سال امام وارد تهران شد و با سخنرانی در بهشت زهرا سلطنت پهلوی را غیرقانونی خواند. سرانجام در 22 بهمن 1357ش آخرین سلسله سلطنتی ایران منقرض شد و محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران در سوم مرداد سال 1359 در مصر درگذشت.
منابع:
1)دائرةالمعارف تشیع، زیر نظر: احمد صدر سید جوادی، کامران فانی، بهاءالدین خرمشاهی، حسن یوسفی اشکوری؛ تهران، نشر محبی، چاپ اول، 1386، ج3
2) دائرةالمعارف بزرگ اسلامی،زیرنظر: کاظم موسوی بجنوردی؛ تهر ان سازمان انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی،چاپ اول 1384، ج
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-28-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
قاجاریان
قاجار، قاجاریه یا قاجاریاندودمانیترک نژاد بودند که از حدود سال ۱۱۷۰ تا ۱۳۰۴ بر ایران فرمان راندند. ایل قاجاریکی از طایفههای ترکمان بود که بر اثر یورش مغول از آسیای میانه به ایران آمدند. آنان ابتدا در پیرامون ارمنستان ساکن شدند که شاه عباس بزرگ یک دسته از آنان را در استرآباد (گرگان امروزی) ساکن کرد و حکومت قاجاریه نیز از قاجارهای استرآباد تشکیل یافته است. بنیانگذار این سلسله آغامحمد خان است که رسماً در سال ۱۱۷۴ در تهرانتاجگذاری کرد و آخرین پادشاه قاجار، احمد شاه است که در سال ۱۳۰۴ برکنار شد و رضاشاه پهلوی، جای او را گرفت.[۱]
خاندان قاجار از خاندانهای بزرگ ایران است. اعضای این خاندان، از نوادگان پسری شاهزادگان قاجار هستند. پس از اجباری شدن نام خانوادگی و شناسنامه در دورهٔ رضا شاه، هر کدام از شاخههای این خانواده نامی انتخاب کردند که اغلب برگرفته از نام یا لقب شاهزادهای بود که نسب به او میرساندند. اکنون بسیاری از نوادگان قاجار در ایران،آذربایجان، اروپا و آمریکا زندگی میکنند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-28-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زنـديه (1209 - 1163 هق)
زندیان یا زندیه یا دودمان زند نام خاندانی پادشاهی است که میان فروپاشی افشاریان تا برآمدن قاجار به درازای چهل و شش سال در ایران بر سر کار بودند. این سلسله به سردمداری کریم خان زند از طایفه زند از سال ۱۱۶۳ هجری قمری در ایران به قدرت رسید او فردی مدبر و مهربان بود. کریم خان خود را وکیل الرعایا نامید و از لقب (شاه) پرهیز کرد. شیراز را پایتخت خود گردانید و در آبادانی آن کوشش نمود. ارگ، بازار، حمام و مسجد وکیل شیراز از کریمخان زند وکیل الرعایا به یادگار ماندهاست. حادثه مهم سالهاي پاياني عمر كريم خان،لسكر كشي به بصره بود كه به سرداري برادرش، صادق خان در سال 1189 ه.ق. انجام پذيرفت كه متاسفانه با مرگ شاه به انتها رسيد.
دوران چهارده ساله اخير زندگاني وي را، بايد نعمتي براي مردم ايران شمرد، چرا كه توانست امنيت را در تمامي صفحات داخلي كشور و خليج فارس برقرار كند و پس از قريب پنجاه سال ناآرامي و جنگهاي مستمر، طعم شيرين آسايش را به هموطنان خود بچشاند. با مرگ كريم خان در سيزدهم صفر سال 1193 ه.ق. کشمکش های زیادی در گرفت. آخرين بازمانده اين دودمان،لطفعلي خان بود كه با وجود دلاوري و رشادت بسيار، در برابر حريف كهنه كار پرتدبيري چون آقا محمد خان قاجار دوام نياورد و پس از دستگير شدن، در ارگ بم به سال 1209 ه.ق. كشته شد و بدين ترتيب سلسله ديگري در ايران قدرت را در دست گرفت. به طور كلي، دوران تقريبا" پنجاه ساله زنديه (1209 – 1160 ه.ق.) عصر كشمكشهاي داخلي بود و مدعيان خارجي را يارا و انديشه آن نبود كه به ايران تجاوز كنند. سرحدات كشور نيز از هر جهت در اختيار دودمانهاي ايراني قرار داشت.
منابع
1- تاريخ ايران قسمت دوم و سوم، يهدا فرهنگ، سايت خبري تحليلي ايراس، 29 بهمن 1385
2- مهرآبادی، میترا، تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری، دنیای کتاب، تهران، ۱۳۷۴
3- تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی ایران، ۱۳۸۱.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-28-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
افـشاريه
نادر قلي فرزند امام قلي از قبيله " قرخلو " بود كه شاخه اي از ايل افشار به شمار مي رفت. سقوط اصفهان در سال 1135 ه.ق. بهانه خوبي به دست سركشان داخلي و مدعيان خارجي ايران داد تا هر يك از گوشه اي سر برآوردند و كشور را به هرج و مرج طولاني مبتلا كنند. نادر نيز در راس گروهي كه براي حمايت از حيات و هستي اهل ابيورد فراهم ساخته بود ابتدا در خدمت خان همين منطقه قرار گرفت و پس از ازدواج پياپي با دو دختر او، وارث حكومت محلي كوچك وي شد. آن گاه در سال 1139 ه.ق كه شاهزاده سرگردان صفوي (تهماسب ميرزا) در جستجوي ياران و همراهان فداكاري بود به او پيوست و عزم نجات ايران كرد.
سردار افشار در خلال چهار جنگ پياپي كه با شورشيان افغان داشت توانست سردسته آنان، يعني اشرف و همراهانش را در مناطق مهماندوست دامغان، سردره خوار (نزديك تهران) مورچه خورت اصفهان و زرقان فارس در هم بكوبد. راه را براي استقرار مجدد حكومت صفوي هموار كند. پس از آن در طول چندين نبرد بزرگ و كوچك با تركان عثماني كه بيست سال طول كشيد (به غير از يك مورد) همه جا نادر پيروز بود. وي نيروهاي عثماني را شكست داد و آنان را از خاك ايران تا منتهي اليه درياي سياه و ارمنستان و گرجستان بيرون راند. نيروهاي روسي نيز كه وصيت پتر كبير از اختلافات دروني ايران استفاده كرده بودند با سياست و تدبير عاقلانه وي تمامي خطه شمال و باريكه ساحلي خزر را (از دربند و باكو تا مازندران) تخليه كردند. نادر با بهره گيريهاي به موقع از ضعفهايي كه شاه تهماسب دوم (1145 – 1125 ه.ق.) از خود نشان داد وي را از سلطنت خلع كرد. پس از آن با خلع فرزند خردسال شاه تهماسب دوم يعني عباس سوم از سلطنت خود در شوال سال 1148 ه.ق. با راي و اراده بزرگان، سرداران، ريش سفيدان و روحانيان عاليمرتبه اي كه در دشت مغان گرد آورده بود، سلطنت نشست. اقدامات بعدي او، سركوبي سركشان داخلي در قندهار و ايجاد نظم در سراسر كشور بود. از آنجا كه دولت گوركاني هند جمعي از فراريان افغان را پناه داده بود و به توقعات نادر نيز وقعي نمي نهاد، نادر ناچار شد كه عازم شبه قاره شود. نبرد قطعي ميان فريقين، در منطقه كرنال در 15 ذيعقده سال 1151 ه.ق. (24 فوريه 1739 ه.) روي داد كه به شكست محمد شاه گوركاني انجاميد. نادر به همراه سپاهيان خود وارد دهلي شد پس از ضرب سكه و اعلام انقياد حريف، دگرباره تخت سلطنت را به محمد شاه واگذاشت. پادشاه گوركاني نيز در مقابل آن، مناطق غربي آب اتك و رودخانه سند را به ايران تسليم كرد.
واقعه مهم پاياني سال 1153 ه.ق. لشكر كشي شاه ايران به ماوراءالنهر و تصرف مناطق جنوبي آمودريا (جيحون) بود. ابوالفيض خان (از احفاد چنگيز) به شكست قطعي معترف شد و از سوي نادرشاه حكومت سمر قند و بخارا و آن سوي رودخانه تا صفحات سغد و فرغانه را به دست آورد. اما، ايلبارس خان (والي خوارزم) از در جنگ در آمد و لامحاله جان بر سر دعوي نهاد. بدين سان، خوارزم جايگاه تاريخي خود را بازيافت و صفحات مابين درياچه هاي آرال و مازندران تا حوالي دشت قبچاق قديم، كه با قزاقستان كنوني مطابقت دارد،فرمان پذير شدند.
نادر بر اثر اشتباهي كه در تشخيص و داوري در مورد سوء قصد كنندگان به خود مرتكب شد، به فرزند ارشد خود (رضا قلي ميرزا) خشم گرفت و چشمهاي او را كور كرد (1154 ه.ق.). اين فاجعه موجب شد كه اعتدال رواني وي مغشوش شود و وخامت احوالش فزوني يابد. اغتشاشات داخلي لزگيها در داغستان و قيامهاي محلي فارس و گرگان و ديگر نقاط همراه با لجاجتي كه عثمانيها براي رد شرايط پيشنهادي وي نشان مي دادند و از پذيرش مذهب شيعه جعفري به عنوان ركن پنجم اسلام سرباز مي زدند، موجب گرديد كه نادر از لشكركشي به روسيه و استانبول و مناطق ماوراءالنهر منصرف گردد و درگير گرفتاريهاي نفس گير و ايذايي داخلي شود. سرانجام هلاكت وي به دست جمعي از سرداران مقربي انجام گرفت كه همگي بر جان خويش بيمناك بودند. به همين سبب با توطئه هولناكي كه در يازدهم ماه جمادي الثاني سال 1160 در قوچان ترتيب دادند، او را از پاي در آوردند. نادر از فرمانرواياني بود كه براي آخرين بار ايران را به محدوده طبيعي فلات ايران رسانيد و با تدارك كشتيهاي عظيم جنگي، كوشيد تا استيلاي حقوق تاريخي كشور را بر آبهاي شمال و جنوب تثبيت كند. بعد از وی كريم خان زند، شاهرخ افشار، فرزند رضاقلي ميرزا (نواده نادر) و احمد خان ابدالی به قدرت رسیدند.
منابع
1- تاريخ ايران قسمت دوم و سوم، يهدا فرهنگ، سايت خبري تحليلي ايراس، 29 بهمن 1385
2- مهرآبادی، میترا، تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری، دنیای کتاب، تهران، ۱۳۷۴
3- تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی ایران، ۱۳۸۱.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
03-28-2015
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امير تـيـمور گـورکاني
در سال 736 ه.ق. كه ابو سعيد (ايلخان جوان و نيرومند مغول) در گذشت حكومت ايلخانان دچار هرج و مرج گرديد در همين زمانها،خانداني از ايل " برلاس " در شهر كش واقع در جنوب سمرقند فرزندي زاده شد كه تيمور نام گرفت.(تيمور يا " تمر " يا " دمر" در تركي به معناي آهن است). وي بنيانگذار سلسله شد كه از حدود سال 772 تا 911 ه.ق. دوم آورد و در تاريخ ايران به نام " سلسله سلاطين تيموري " يا " گوركانيان " يا "تيموريان " شهرت يافت. بعدها كه مورخان نسب نامه اي براي او درست كردند، نسب او را به امير " قراجارنويان " برلاس از خاندان چنگيز خان رساندند، ولي هيچ دليلي بر صحت اين ادعا در دست نيست. وی در سيستان،در حين كشمكش و جنگ و جدال، از ناحيه پا و شانه راست زخمي توان فرسا برداشت كه آثار آن تا پايان عمر باقي ماند. به همين علت او را " لنگ " خواندند و هم اكنون نيز در اروپا به نام " تامرلان " (تيمورلنگ) شهرت دارد.
تيمور پس از پيروزي بر رقيب، قوريلتا،(شورا) يي مركب از علما و امرا و وجوه و اعيان ماوراء النهر تشكيل داد كه در اين قوريلتا، تيمور به سلطنت انتخاب شد.اين سال (771 ه.ق.) را مي توان سال آغاز سلطنت مستقل و مبدا تاسيس سلسله تيموريان دانست. وي زمانی که در صدد تهيه سپاه عظيمي براي فتح چين برآمد و با دويست هزار سپاه عازم فتح آن مملكت شد، در اترار به سبب برف و سرماي سخت متوقف شد و براي دفع سرما دست به شرابخوري زد. از آنجا كه شراب نتوانست در بدن آن مرد كه سال عمرش به 71 رسيده بود حرارتي پديد آورد، دست به نوشيدن عرق زد و در اين كار چندان افراط كرد كه بيمار شد. هم در آن بيماري در گذشت (17 شعبان سال 807 ه.ق.). جسد او را به سمرقند بردند و اكنون گور وي به نام " گور امير " شهرت دارد.
منابع
1- تاريخ ايران قسمت دوم و سوم، يهدا فرهنگ، سايت خبري تحليلي ايراس، 29 بهمن 1385
2- مهرآبادی، میترا، تاریخ ایران، تاریخ سلسله زیاری، دنیای کتاب، تهران، ۱۳۷۴
3- تاریخ ایران و جهان (۱)، سال دوم آموزش متوسطه، رشتهٔ علوم انسانی، دفتر برنامهریزی و تألیف کتابهای درسی ایران، ۱۳۸۱.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 01:55 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|