بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #51  
قدیمی 04-25-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط raha_10 نمایش پست ها
سلام
متوجه نمیشم که میگین احساست رو دور ریختی وقتی که اون رو به زبون میاری!
نه وقتی که اون رو می نویسی احساست رو به دیگران هدیه می کنی اون ها رو از شوق خودت سرشار می کنی!
همیشه تمام حرف ها درست نیستن!
البته شاید حرف من هم درست نباشه اما اگر که عطار و حافظ و مولوی و ... هم مثل شما فکر می کردند مسلما دیگر حافظی و ... به وجود نمی اومد این طور نیست؟
شرح این صحبت من خیلی طولانی هست و در حوصله ی این تاپیک نیست.
فقط همین رو بگم که بستگی داره انگیزه از شعر گقتن چی باشه....

خمش کن در خموشی جان کشد چون کهربا آن را
که جانش مستعد باشد کشاکش‌های بالا را

مولانا
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 04-25-2010 در ساعت 06:00 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #52  
قدیمی 04-29-2010
raha_10 آواتار ها
raha_10 raha_10 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: خوابگاه
نوشته ها: 736
سپاسها: : 53

36 سپاس در 22 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

روزی که آمدی سرشار از احساس بودم
من بودم، بهار بودم، یک شاخه یاس بودم
پر شور بودم ،شاد بودم...
من نامه ای پر داد بودم...
ولی اکنون ،بدون تو دگر سردم
شبیه ناله های زرد یک برگم!
به روی خانه ای تاریک راه بستست!
و من در اوج ویرانی ترین پاییز یک مرگم!
__________________
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست
دلبسته ی اندوه دامن گیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

پاسخ با نقل قول
  #53  
قدیمی 05-01-2010
raha_10 آواتار ها
raha_10 raha_10 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: خوابگاه
نوشته ها: 736
سپاسها: : 53

36 سپاس در 22 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گم شده ام را در نگاهش یافتم
در تمام لحظه های بودنش خشم ها را به هم من بافتم
و اکنون این منم در لحظه ی تنهایی احساس که دلتنگم
برای بودنش گفتم که از سنگم
و گفتم برای ماندنش آغاز یک جنگم
و من اکنون همین حالا
نمی دانم، نمی دانم،خداوندا(...!) نمی دانم چرا تنها تر از تنگم
شاید ایراد وزنی داشته باشه دقیقا مطمئن نیستم.
از کلمه ی من بیش از حد استفاده کردم که نمی دونم حذف اون ها وزن ()رو به هم می زنه یا نه!
__________________
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست
دلبسته ی اندوه دامن گیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست


ویرایش توسط raha_10 : 05-01-2010 در ساعت 07:41 AM
پاسخ با نقل قول
  #54  
قدیمی 05-01-2010
raha_10 آواتار ها
raha_10 raha_10 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: خوابگاه
نوشته ها: 736
سپاسها: : 53

36 سپاس در 22 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دست عفت از دامان من کوتاه نمی گردد
الهی شکر خرسندم

دل من با دل تو لحظه ای همراه نمی گردد
صد افسوس از من مغرور
چراغ چشم هایم شعله ی آه نمی گردد
21:30
چهار شنبه:8/2/89
__________________
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست
دلبسته ی اندوه دامن گیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

پاسخ با نقل قول
  #55  
قدیمی 05-03-2010
raha_10 آواتار ها
raha_10 raha_10 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: خوابگاه
نوشته ها: 736
سپاسها: : 53

36 سپاس در 22 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


«مرهم عشق»

یک رهگذر همین جاست
با قلب پینه بسته
من با تو از تو گویم
از لحظه های رسته
وقتی صداقتی نیست
چشمان عشق بسته ست
احساس را تو بنگر
بر زانوان خسته
باید که گفت امروز
روزی دگر به شب رفت
با بار های خونین
یک جاده دل، شکسته
باید بگویم ای دوست
منگر دگر به پارو
این جا زلال دل نیست
قایق به گل نشسته
در یک غروب رفتن
آه از دلی کشیدم
یک شعر پاره پاره
در قلب من شکسته
این جا ستاره خاموش
وقتی صداقتی نیست
من می روم بگریم
قایق دگر شکسته
اما دل غریبم
در گاه رفتن امروز
یک کوله عشق بردار
من باوری ندارم
باور مکن تو هم دل
چرخ زمان شکسته
روزی کسی بهاری
دل دار غم گساری
می خواند از ستاره
از دشت پر شقایق
روزی به روی چشمم
پا می گذارد آن مرد
مردی به جنس عاشق
باید که باز آید
بر شانه های باران
باید که شاد گردیم
.
.
.
یک کیسه مرهم عشق
همراه دستی از نور
بر یاس دل شکسته
12/2/89
__________________
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست
دلبسته ی اندوه دامن گیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

پاسخ با نقل قول
  #56  
قدیمی 05-06-2010
raha_10 آواتار ها
raha_10 raha_10 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: خوابگاه
نوشته ها: 736
سپاسها: : 53

36 سپاس در 22 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اسیر دلم گاه و بی گاه می شوی
خاطره ی چشمان بی پناه می شوی
می روی به سوی نامه های بی رمق
چرا سکوت کرده ای؟
چرا شبیه آه می شوی؟
سرشارتر از توست تمام شعر من
برای آه من شبیه زادگاه می شوی
در این صدای بی صدا
در این تیره های شب
میان چشم من به سان ماه می شوی
میان برگ های گل نشسته ای
چرا تو تیره ای؟
چرا تباه می شوی؟
برای آمدن سراسیمه آمدی
دچار رفتنت چه جانکاه می شوی
و می روی به جاده های بی کسی انتظار
و می روی به دور ها ز چشم من
چرا سیاه می شوی؟
13/2/89
__________________
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست
دلبسته ی اندوه دامن گیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

پاسخ با نقل قول
  #57  
قدیمی 05-06-2010
saeman آواتار ها
saeman saeman آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
نوشته ها: 101
سپاسها: : 3

16 سپاس در 15 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شعرهای من

من از این دریا اگر می یافتم سیمین گهر
ناله هایم نامدی دیگر زساحل گوشدر

شیوه پاکی زرندان خراباتی بجوی
خرقه صوفی بسوزان عقل را کن دربدر

از حجاب روی ساقی چون شفق شرمنده ایم
که در این خیل گدایان نیست لایق یکنفر

در ازل عهد وصالی وفراقی بسته ایم
تا ابد بر قول خود باقی ومی آریم سر

صوفی پر مدعا لاف "انا الحق " می زند
خود "انا" را در پی " الحق" نمی بیند مگر

هرکسی از شاخ مستوری گلی برچید ورفت
ما زشاخ مستی و رندی بچیدیم آن ثمر

"سعمن" این درها که می سفت بود اندر باغ خلد
گفت فیض روح قدسی گشت ما را کارگر


1383
پاسخ با نقل قول
  #58  
قدیمی 05-06-2010
متین آواتار ها
متین متین آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 405
سپاسها: : 0

12 سپاس در 9 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشرف مخلوقات

اشرف مخلوقات

آسمان آرام است
من در اين آبي صاف
و در انديشه خود
پاسخي مي جويم
زندگي مفهومش چيست؟
و من آيا اشرف مخلوقاتم؟!
منِ آتش زده ي جنگ افروز
منِ بيدادگرِ ظلم و ستم

من اگر اشرف مخلوقاتم،
پس چرا خونِ برادر ريزم؟
و چرا مزرعه سبزِ عدالت را
آتش اندازم و خود بُگريزم
و چرا چشمانم ،
اشك چشمانِ يتيمان را مي بنيد و باز
دست بي رحم دلم،
حفاري مي كند اين گورِ عدالت را
آسمان باراني است
همچنان مي پرسم
زندگي مفهومش چيست؟
و من آيا اشرفِ مخلوقاتم؟!
....
و من آيا اشرف مخلوقاتم؟!!
پاسخ با نقل قول
  #59  
قدیمی 05-10-2010
raha_10 آواتار ها
raha_10 raha_10 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: خوابگاه
نوشته ها: 736
سپاسها: : 53

36 سپاس در 22 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

تقدیم به تویی که اندوهت احساس من است:
بگو اندوه چشمان تو از چیست؟
نمی دانی دلت سرگشته ی کیست؟
بگو آخر چرا افسرده هستی؟
میان غم چرا تنها نشستی؟
بگو با من بگو از اشک خونین
بگو از ناله های سرخ سنگین
بگو آخر از این دنیا ز مردم
چرا دوری ؟ چرا هستی تو غمگین
چرا رفتن برای تو شکستست
چرا روح تو خستست
چرا در عمق آهت سایه های درد مرگ است؟
چرا این دل چنین در تاب و تاب است
میان گریه های تو همه دنیا سراب است
بگو با من چرا شب زنده داری؟
میان های های نای خسته
نشان از ناله های بی قراری؟
بگو از عاشقی بنشسته بی تاب
بگو از چشم های خیس بی خواب
بگو از دور های دور ذهنت
بگو از عکس افتاده در این بلوای آشوب
تو میدانی که می فهمم تو را از ناله هایت
و می فهمم تو را از گیسوان خفته در باد
بگو با من بگو از یاد یارت
بگو از چشم های بی قرارت
بگو از لرزه های شانه های بی پناه «های های» خسته از صبر
بگو با من چرا در آتش چشمان سرخت
دلت نا گفته ها از یار دارد؟
بگو اندوه چشمان تو از چیست؟
بگو با من
تو می دانی؛تو میدانی دلت سرگشته ی کیست!
شاید باید بیش تر مطالعه کرد تا این قدر از کلمات تکراری استفاده نکرد!
20/2/1389
__________________
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست
دلبسته ی اندوه دامن گیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست


ویرایش توسط raha_10 : 05-10-2010 در ساعت 04:33 PM
پاسخ با نقل قول
  #60  
قدیمی 05-10-2010
HARLI آواتار ها
HARLI HARLI آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Apr 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 39
سپاسها: : 0

3 سپاس در 3 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


کوچه


ته سیگار سفید
ناگهان خورد زمین
زیر پا له شد و مُرد
گربه ای کرد کمین
کوچه باغی خلوت
و درختان کهن
سر فرو برده به هم
آن طرف در خانه پسری زیبا رو
گوشه ای روی تراس
یک کمانچه در دست
همصدا با سازش
باز هم می خواند
کاش می رفتم از این شهر غریب
خسته ام از غم و نیرنگ و فریب
پرده ای رفت کنار
دختری پیدا شد
با لباسی تیره
چهده اش گندم گون موی او صاف و سیاه
چشم هایش پر مهر و لبانش خندان .
من در این سو هستم
پشت یک پنجره پنهان شده ام
خانه ام تاریک است او نمی بیند از آن طرف کوچه مرا
با وجودش اینجا
گاه گاهی حتی
کوچه با این همه دلتنگی ها همچنان می ارزد .

********

شاعران عزیز، بعد از اینکه متن بالا رو ارسال کردم .اشعار همه ی شما رو خوندم وشرمنده شدم . من اصلا خودم رو شاعر نمی دونم جسارت من رو ببخشید .

ویرایش توسط HARLI : 05-10-2010 در ساعت 07:34 PM
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:12 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها