مطالب آزاد در این تالار مطالبی که موضوعات آزاد و متفرقه دارند وجود دارد بدیهیست که کنترل بر روی محتوای این تالار بیشتر خواهد بود |
04-29-2014
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دیروز یکی حالمون رو بدجور گرفت ، این حال گیری همچنان ادامه داره ، یک لحظه خون به مغزم نرسید گفتم دیگه دوست ندارم تو این مملکت زندگی کنم ، دیگه دوست ندارم تو ایران زندگی کنم ، بعد هر از چند گاهی هی عصبی میشم ، یه حرفهایی میزنم
ولی خوب همه جا همین هست ! ما باید بپذیریم که یک کشور عقب افتاده جهان سوم هستیم ، به لحاظ فرهنگی سقوط کرده ایم ! به لحاظ اقتصادی هم که مشخص هست
اوضاع جامعه اینقدر خیط هست که همه فکر تیغ زدن هستند
خلاصه صحبتم رو زیاد نکنم ، حالم گرفته آقا ، حالم گرفته ! باعث تاسف هست که بگم ولی اعتراف میکنم ، فقط اینترنت و سیستمم من و خوشحال میکنن
آدمی ندیدم که من رو به خاطر این که به کمکم نیاز داشته باشه نخواد
من و به خاطر خودم بخواد ،هر روز صبح که میرم بیرون ناراحت میشم و برمیگردم ، پشت کامپیوتر ریکاوری میشه کل اعصاب بهم ریختم ، قشنگ تمیز از ذهنم پاک میشه تا فردا
که چنان گند میشه به روح و جسمم که ناراحتم میکنه ، واقعاً اگر کار یاد بگیرم ، کار میکنم سفارش میگیرم ولی تنهایی انجام میدم ، خونه ام و هم یه جایی میگیرم از شهر فاصله داشته باشه ، الان هم دارم میرم و ناراحتم که دارم
اوضاع بد اقتصادی باعث شده دروغ ، و رذایل اخلاقی و بی ادبی اینقدر رواج پیدا کنه که غیر قابل تحمل بشه ، اون بیرون خیلی داغون هست ، خیلی داغون هست
این که دروغ نگی و بخوای سالم بمونی خیلی مشکل هست ، میشه ولی خیلی مشکل هست ، مردم و دور نزنی و انصاف داشته باشی ، دلت برای دیگران بسوزه
اینقدر پررو بازی درمیارند که ........... خلاصه آدمیزاد اگر خوب بود خدا خودش در قرآن نمیگفت : " ای انسان تو سخت کافر و ناسپاسی " این آیه قرآن هست !
دیگه خدا ما رو بهتر میشناسه ، نمیدونم شاید مملکت ما اینطوری هست ، یعنی واقعاً جاهای دیگه هم همین هست ؟ اگر اینطوری باشه پس دنیا چقدر زشته !!!
|
6 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
05-25-2014
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امروز تو ماشین بودیم بابام بهم گفت اگر دکتررااااااااااااااا بگیری ........... یک لحظه چشمام سیاهی رفت داد زدم ولم کنید دیوانه ام کردید درس نمیخونم آقا من اصلاً نمیخوام دیگه درس بخونم من از دانشگاه بدم میاد از درس بدم میاد مگه دیوانه ام برم ادامه بدم ؟ نه وایسا تو اگر دکترا بگیری کفالت میره تا 65 اون وقت معافی میگیری
نمیخوام آقا ! میخوام برم خدمت مقدس سربازی در مناطق خوش آب و هوای سیستان بلوچستان اونجا خلاصه گیر این گروهها میفتیم یا شهید میشیم یا تو فیس بوک معروف میشیم ! خدا وکیلی دیگه خسته شدم دیگه !
بدم از میاد از درس ، من از درس دیگه بدم میاد دوست ندارم صبح تا شب matlab برنامه بنویسم این کار آدمهای دیوانه هست !
گیر میدن به درس خوندن آدم یعنی من بگم غلط کردم به دنیا اومدم
هیچی دیگه کلاً بیخیال شدن ! بدبختی داریم ما .. اونهایی که قبل از ما شروع کردند الان کنتور ترکوندن خوب این چه وضعشه ؟ یک کاری پیدا کنیم از الان شروع کنیم شاید 10 سال دیگه افتادیم تو ریل بسه دیگه هی کتاب بگیریم درو کنیم
مسخره بازی واسه خودش یعنی چه ؟ دوره افتادم کار گیر بیارم ، گیر آرودم مثل آدامس میچسبم بهش !
همین قالب و میگیرم میچسبم بهش ، ماشینکاری چه خبره طراحی چه خبره ، من اصلاً بیکلاس دهاتی بیسوادم نمیخوام دیگه درس بخونم !
ویرایش توسط bigbang : 05-25-2014 در ساعت 11:51 PM
|
7 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
05-26-2014
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عصبانی نباشین آقای محمد !
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
4 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
06-04-2014
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سلام
دیشب دوره ی پسر عموهای بابام بود ، خونه عموم بودیم ، پسر عموم میخواد بره ترکمنستان برای کار !!! پدرم گفت یک امشب و بیا مهدی رو ببین ممکنه دیگه فرصت نشه ببینیش ، دستشون درد نکنه ، شام شاهانه درست کرده بودند
بد نبود خوش گذشته ، اتفاقاً من اونجا پسرعموهای بابا رو هم دیدم این یکی دوره از خیلی قبلنا از همون موقع که من بچه بودم ، بود
حالت قرض الحسنه ای ، فکر خوبی بود که رفتم هم اونا منو دیدن هم من اونا رو دیدم
چقدر بزرگترها پیر شدند ، چقدر ما زود بزرگ شدیم
برام دعا کنید ، کاری که میخوام برام جور شه ، وارد وادی بشم که دوست دارم ، اون وقت شما هم اگه از من دعا خواستین براتون دعا میکنم ، دیروز یک اس ام اسی اومد صحبت کار بیرون بود .................
|
5 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
06-04-2014
|
|
ادمین در لباس کارگر!
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 1,444
سپاسها: : 907
4,878 سپاس در 836 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
شكوفههههه ممممممددددد خرررررره وللللللشششش كن هنوز شماره شم به من ندادهههههههر كي شماره به من نداده خرررررررره.
آااا دوره مهموني خوبه مام قبلنا داشتيم
الانم هست ها ولي دامنه ش كمتر شده
پسر عموي ممد ميره تركمنستان
مام امروز اخرين روزيه كه خواهر منا اينا ايرانن ميرن لاندن از يوژول ! ما فرصت نشد بريم به ديدار
البته سابقا هر كي ميخواست بره جايي ميومد به ديدار بقيه
اوهوم.
ممد داره مياد اينجا
فردا و پس فردا دو جلسه فشرده اموزش پي اچ پي و ديتابيس براي علاقمندان گذاشتم
رايگانه
ممدم واسه همين اومده
يه مدد ديگه س ها نه بيگلي بيگلي خودمون.
فعلا .
|
8 کاربر زیر از کارگر سایت سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
06-17-2014
|
|
کاربر کارآمد
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2012
محل سکونت: خرمشهر
نوشته ها: 612
سپاسها: : 240
1,540 سپاس در 646 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
یا رو سگه هست که چند وقت پیش دربارش نوشتم
دیروز که میرفتم سر خدمت فهمیدم فرار کرده
وای وای وای وای
|
3 کاربر زیر از شابادی سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
06-21-2014
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
درود بر شما
امروز خوشایند نبود ... قهرمان روزهای بچگیم داره روزهای پایانی عمرش رو میگذرونه ...و من چقدر غمگینم ... این که بدونی عزیزت وقت زیادی نداره برای نفس کشیدن خیلی سخت و وحشتناک هست ...انگاری مجبوری ثانیه ها رو بشمری ...دوست داری کش بیان و ساعت جلو نره ... دوست داری زمان ثابت شه ...
یه تصویر همیشگی از بابا بزرگم دارم ... با عینکش داره کتاب میخونه و تو یه دستش هم یه مگس کش قرمز هست که دستش رو با یه نوار نازک پیچیدن !!
امروز که رفتم ملاقاتشون اگه بابام کنارشون نبودن مطمئنا نمیشناختمشون ... دستای سردشون رو بوسیدم و خاطراتم رو مرور کردم ... من نوه ی بزرگ پسریشون هستم ... وقتی به دنیا اومدم اونقدر خوش حال بودن که برام شعر گفتن ... اسمم رو گذاشتن "خاتون" به این امید که شخصیتم هم بزرگ باشه ... ذوق هنری دارن !باورتون میشه تو 65 سالگیشون شرو کردن به حفظ کردن اشعار حافظ ؟!
چه بد که زندگی درگیرمون میکنه .. .
از خودم بدم میاد ولی آرزو کردم مرگ آروم و بدون دردی داشته باشن .
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
8 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
06-29-2014
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زندگی .........
این روزها که دارند میگذرند خیلی سخت میگذرند دیگه اوضاعم مثل سابق نیست دارم احساس میکنم که یک مسئولیتی دارم یک هدفی دارم
وقتی زندگیت هدف دار هست ، یک نقطه ای مشخص داره اونوقت تمام هدف تو رسیدن به اون مطلوب هست ، همه چیز محو میشه و فقط هدفت هست که اهمیت پیدا میکنه ، وقتی هدف دار میشی دیگه محیط اطرافت برای تو مثل سابق نیست ، دیگه همه چیز برات معنی داره چون خودت داری سختی میکشی همه چیز معنی دار میشه
من معنی رو تو چشم پسری دیدم که موقع زدن قطعه پلیسه تو چشماش رفته بود و از درمانگاه برگشته بود خسته بود ولی لبخند میزد استعداد نداشت ولی تلاش میکرد ، یا تو چشمهای پسری که شبها یا روزها بیرون برای کار میرفت خودش خرج دانشگاه و پول تو جیبی خودش رو در می آورد هر چند نیاز نداشت زندگی رو تو چشم پسری دیدم که پدرش بنا هست خودش دانشگاه میره دولتی ولی بیرون برای این که هزینه یک کلاس فوق برنامه ای رو تامین کنه میره با باباش بنایی و کار میکنه ، برای خوردن یک تکه نون برنامه ریزی میکنه ، زندگی رو تو چشم تراشکاری دیدم که قبلاً خودش کارگاه داشت یک زانتیا زیر پاش بود 50 تا کارگر زیردستش بود و از صدقه سری بی تدبیری دولت با گرون شدن قیمت آهن یکدفعه ورشکست شد ، مجبور شد زمینشو بفروشه ماشینشو بفروشه ولی دوباره بلند شد یک شغلی پیدا کرد بیرون به سختی کار کرد با ماهی 1.5 میلیون درآمد دره میگذرونه تا دوباره بلند شه با 35 سال سن داره میاد تا کار با مستر کم رو یاد بگیره ، کار با اتوکد رو یاد بگیره همزمان کلاس زبان رو میگه یکبار ازش پرسیدم تا حال به خودکشی فکر کردی ؟ گفت آره تا دلت بخواد ولی تا میری یک کاری بکنی یاد بچه هات میفتی یاد این که آدمهایی هستند که بهت نیاز دارند به خاطر خودت هم که نشده به خاطر اونها باید ادامه بدی و زندگی کنی پس از دوباره شروع کرد
زندگی رو تو چشم مردی دیدم که با 48 سال سن وقتی به دختر کوچولوش یک قولی میده و نمیتونه عمل کنه داغون میشه نه مالی ها مثلاً قول میده براش یک بازی بخره ولی بازیه رو پیدا نمیکنه ، تمام تلاشش و هم و غمش این هست که بیشتر دربیاره تا پول کلاس بچه هاش دربیاد
48 سالش هست ولی یک شکلات samba آناتا به اندازه یک دنیا خوشحالش میکنه ، یا وقتی یک لانچر جدید روی موبایلش نصب میکنه
آدم لازم هست که بیرون بره لازم هست که ببینه و بشنوه همه چیز که زشت نیست همش که بدی نیست چیزهای خوب هم هست ، خوبی هم هست اراده های آهنی هم هست ، یکی رو میشناسم اسمش جمال بود اینم سنش فکر کنم چهل باشه تازه داره کار با نرم افزار رو یاد میگیره که بره تو کار cnc سفارش 2000 تا قطعه رو همین هفته پیش انجام داد ، 2000 تا قطعه اون هم بدون اشتباه ، من متوجه شدم چی من رو از زندگی راضی نگه میداره این که تا زمانی که زنده هستم بتونم مشکلی رو حل کنم
این من رو خوشحال میکنه ، کار یک مجموعه یا یک نفر رو راه بندازم ، خلقت من اصلاً بر همین اساس هست ، وقتی چیزی ایراد پیدا میکنه عصبی میشم الان کشوی میزم مثلاً ایراد پیدا کرده دیوانه دارم میشم تا درست نشه هر وقت جای خالیش رو ببینم میره رو اعصابم وقتی یک کره بادوم زمینی میخورم که ساخت داخل هست و مزه هر چیزی میده غیر از کره بادوم زمینی عصبی میشم از این بی کیفیتی عصبی میشم دوست همه چیز در غایت کمال باشه در غایت درستی همه چیز تنظیم باشه ردیف باشه کلاسه شده باشه
روی یک اصولی باشه ، برام مهم هست که وقتی با گوشیم کار میکنم هنگ نکنه یا وقتی با سیستمم کار میکنم گیر نکنه برام مهم هست که وقتی یک نفر ازم کمک میخواد بهش کمک کنم مشکلش رو حل کنم ، چون تو این دنیا که همه نه گفتن رو خوب بلدن خلاصه به هر حال باید یکی باشه که بگه آره ! باشه ! انتظار ندارم کسی بیاد برام جبران کنه ، چون دارم کاری رو انجام میدم که به خاطرش ساخته شدم ، حل مشکل ! اگر کاری رو انجام میدم به خاطر این هست که اون کار میخوام در غایت کمال انجام بشه در نهایت درستی انجام بشه وقتی میخوام چایی دم کنم بسته به اندازه قوری تایم میگیرم تا همون زمان ایده آلی که دم میکشه برش دارم ، یا شیر به اندازه 2 دقیقه با پاور 10 باید جوش بیاد ، زندگی یعنی این ، بری سراغ اون چیزی که توش احساس رضایت میکنی ! راضی هستی ! این خیلی مهم هست که آدم از زندگیش راضی باشه ، من دوست دارم از زندگیم راضی باشم
زندگی یعنی این ، اونوقت با داشته هاش میسازی و هرگز حسرت نداشته هات رو نمیخوری لااقل میگی به خودت اون کاری که خودم دوست داشتم انجام دادم کسی من رو وادار به چیزی نکرد
مطمئنم اگر گرسنه هم بشم حاضر نیستم چیزی رو بخورم که نمیخوام ، نمیخورم ! من اینطوریم ! از چشم من الان همه آدمها با ارزش هستند دیگه هیچوقت به نگاه سابق به دیگارن نگاه نمیکنم همه برای خودشون شخصیت دارند ، زندگی دارند ، البته منکر نمیشم آدم های بد هم هستند ، آدمهای خیلی بد و بدتر از خیلی بد ولی خودم نظرم این هست که خوبها بیشترند ، آره ! خوبها بیشترند
|
4 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
07-27-2014
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
داشتم رانندگی میکردم ، اینقدر امشب عصبی شدم رانندگی نمیکنی انگار تو میدان جنگی هر چی میخوای باکلاس با شعور باشی ، پاتو نزاری رو گاز نمیذارن که ، معذرت میخوام گلاب به روتون عین اسب چموش میشن بعضی ها میشینن پشت ماشین همچین طرف جلوی آدم میپیچه یعنی کفر آدم درمیادا !عاخه لامصب میخوای بگی راننده ای اون هم داخل شهر اینجوری میرونی هیچی دیگه اعصاب آدم رو بهم میریزن ، حالا من مادرم و خواهرزاده ام پیشم بودم هی مراعات میکردم ، یکی اینجوری میپیچه جلو یکی از پش میخواد سبقت بگیره خیابون یک طرفه ! بوق میزنه ، یکی کند میرونه وسط خیابون دو بانده کند میرونه تا قشنگ بشه سوهان روحت اعصابت رو خط خطی کنه
آخر دیگه اعصابم خورد شد دیدم یکم دیگه آروم برم دیوانه میشم ، هیچی پا رو گذاشتم رو گاز هی کلاچ ترمز ، ناک به ناک رفتم تا رسیدم خونه الان که دارم فکر میکنم بدجوری رفتم ، اصلاً یادم رفته این بیچاره ها تو ماشین هستند
هیچی دیگه فکر نکنم دوباره دستم سوئیچ بدن
مخصوصاً اینایی که مراعات نمیکنن یکدفعه میپیچن آدم میخواد بیخیال باشه آخه یک رقم که نیست تنوع مرض دارند اعصاب آدم بهم میریزه
|
2 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
08-03-2014
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
1 شهریور برگه اعزمم میاد نتایج کنکور هم بعد شهریور میاد ، پس باید آموزشی رو برم
ععههههههههه نمیدونم چی بگم ، واقعاً شرایط عجیبی هست نگران یا ناراحت نیستم فقط میخوام زودتر بیاد اون روز تا راحت شم ................ اینجوری بلاتکلیف نباشم
|
2 کاربر زیر از bigbang سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 11:46 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|