بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #631  
قدیمی 04-06-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



مسجد سلطان سنجر
بیوگرافی و زندگینامه
حكومت طولاني سلطان سنجر بر خراسان ( 490 ه.ق. تا 522 ه.ق. ) كه مدتي از آن را در ايام اختلافات برادران ، در اين ولايت حاكم بود ، اغلب در زد و خوردهاي محلي گذشت و آخرين بار كه به سمرقند لشكر كشيد ، ارسلان خان ( خان سمرقند ) رسما" از اطاعت وي سرباز زد و جيحون مرز رسمي شد . سنجر ناچار شد به بسياري از شهرهاي تسخير شده ،‌مجددا" لشكر بكشد . چنانكه در شوال سال 511 ه.ق. به غزنين تاخت و بهرامشاه غزنوي را دست نشانده خود ساخت و در جمادي الاول سال 513 ه.ق. در ساوه با سلطان محمود – برادرزاده اش – به جنگ پرداخت . سنجر در سال 524 ه.ق. مجددا" به سمرقند لشكر كشيد تا خان سمرقند را مطيع سازد . همچنين ، به علت طغيان" اتسز " ، پسر قطب الدين محمد خوارزمشاه كه دست نشانده سنجر بود ناچار به خوارزم نيز لشكر كشيد ( ربيع الاول سال 533 ه.ق.)‌ و قلعه هزار اسب را تسخير كرد هر چند اتسز را به دست نياورد . در صفر سال 536 ه.ق. سنجر براي آرام كردن ماوراءالنهر به جنگ گورخان قراختايي رفت . در اين جنگ بود كه در محل قطوان ( شش فرسخي سمرقند ) از قراختاييان شكست خورد و همسرش اسير شد و خود ترمذ گريخت . لشكر كشيهاي ديگر او به خوارزم ( 528 ه.ق.و 542 ه.ق.) هيچ كدام نتيجه دلخواه نداشت و ضعف عمومي دولت سلجوقي باعث شد كه طوايف " غز " ، از تركمانان ساكن ماوراءالنهر ، كم كم قدرت و قوت بيشتر يافتند و شروع به بي رسمي در ولايات شرقي نمودند . در آخر كار ، به توصيه مويد الدين آي ابه – حاكم نيشابور – سنجر به جنگ غزها رفت و در اين جنگ سنجر شكست خورد و به دست امراي غز اسير شد . حدود يك سال در اسارت بود تا در سال 551 ه.ق او را ازاد كردند . اما اندكي بعد بيمار شد و در چهاردهم ربيع الاول سال 552 ه.ق. وفات كرد و در مرو شاه جهان ( پايتخت ) ، او را به خاك سپردند. ديگر امراي سلجوقي ،‌مانند محمود بن محمد سلجوقي ( فوت 525 ه.ق.) هر چند گاه گاهي كروفري با خلفاي بغداد ( المسترشد، و الراشدب بالله ) نيز داشته اند ، اما هيچ كدام قدرت قابل توجهي نيافتند . ركن الدين ابوطالب ، طغرل بن محمد ( طغرل دوم ) ، در مبارزات ميان شاهزادگان سلجوقي گرفتار آمد . مسعود بن محمد ( فوت سال 547 ه.ق ) ملكشاه بن محمود ، محمد بن محمود بن محمد ( فوت سال 544 ه.ق. ) و ارسلان شاه بن طغرل ( فوت سال 571 ه.ق. ) اغلب با اتابك ايلد گز از اتابكان آذربايجان در زد خورد بودند .آخرين آنان ، ركن الدين ابوطالب طغرل بن ارسلا نشاه ، طغرل سوم سلجوقي بود . كه در جنگ با قتلغ اينانج در حوالي ري شكست خورد و كشته شد . سر او را پيش خليفه الناصرلدين الله فرستادند ( ربيع الاول سال 590 ه.ق.) بدين طريق دولت سلجوقيان عراق به پايان رسيد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #632  
قدیمی 04-06-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

حيله براي طلاق دختر كريه المنظر اقتدارالسلطنه
برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم

اقتدار السلطنه عموي با نفوذ ناصرالدين شاه دختري زشت و كريه المنظر داشت . اين دختر بد گل ، خود را ونوس زمانه مي دانست و تن به ازدواج نمي داد . به همين سبب تا 48 سالگي تر شيده ماند . شاهزاده بداقبالي به نام فخيم الدوله در سوداي رسيدن به پول پدر ، با اين دختر بد گل ازدواج كرد؛ اما خست پدر از سويي و بدخلقي و افاده دختر از سوي ديگر جان فخيم الدوله را به لبش رساند ، تا جائيكه به فكر طلاق زن افتاد . اما جگرش را نداشت و از ناصرالدين شاه مي ترسيد ! فخيم الدوله اسبي داشت كه تنها مايه دلخوشي اش بود . از قضاي روزگار اين اسب هم در موقع شكار ، پايش آسيب ديد و لنگ شد و او ماند با اسبي لنگ و زني زشت و ترشرو كه ديو را هم زهره ترك مي كرد ! شاهزاده فخيم الدوله كه مردد بود چه كند ( چه خاكي بر سرش بريزد !) دست به دامان كريم شيره اي دلقك بي چاك و دهن ناصرالدين شاه شد . كريم كه خود درد كشيده بود ، به فخيم الدوله پيشنهاد كرد عرض حالي بنويسيد تااو به اطلاع شاه مستبد قاجار برساند . فخيم الدوله پيشنهاد كريم را اجرا كرد و شرح حال مفصلي نوشت . كريم شيره اي چند روز بعد در باغ « دوشان تپه» در حضور شاه و بلند پايگان اجازه خواست تا نامه را بخواند . و خواند ..... چون عرض حال فخيم الدوله با آب و تاب و سوز خوانده شد و به پايان رسيد كريم اين شعر را هم بدان افزود : خداوندا سه درد آمد به يكبار ** زن پيرو خرلنگ و طلبكار خداوندا زن پير را تو بوستان ** خودم دانم خر لنگ و طلبكار ! اقتدار السلطنه عموي شاه و پدر زن شاهزاده فخيم الدوله به خشم آمد ؛ اما ديگران – از جمله ناصرالدين شاه – چنان خنديد كه چند نفرشان پس افتادند ! ناصرالدين شاه در حاليكه از خنده ريسه مي رفت ، به فخيم الدوله اجازه داد تا همسرش را طلاق گويد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #633  
قدیمی 04-06-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

كمك فوري براي نادرشاه افشار

برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم

معروف است كه نادر شاه افشار پس از شكست از عثماني به ميرزا مهدي خان منشي خود گفت : از سركردگان ولايت كمك بخواه تا فورا به ياري ما بشتابند ، او هم همان طوري كه رسم منشيان متملق آن روزگار بود ، در نامه اي اشاره كردكه : « به اردوي كيوان شكوه چشم زخمي وارد آمده ! الي آخر ....... وقتي نامه را براي نادر خواندن سخت عصباني شد و فرياد زد : (( اين حرف ها چيست ؟ بردار بنويس : « فلان ...... خواهر و مادرتان را پاره كردند، هر چه ممكن است زودتر خودتان را برسانيد !!))
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #634  
قدیمی 04-06-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

فتح نامه - خاطره اي خواندني از ارفع الدوله

از خواص حكومت هاي جابر و ديكتاتوري ، يكي هم پرورش و توسعه رياكاري ، نفاق و دروغ است . به طوري كه كم كم در اينگونه حكومت ها همه مسئولين ريز و درشت به هم دروغ مي گويند و حقايق را وارونه جلوه مي دهند ! با آنكه همه از اين واقعيت مطلع هستند اما به روي همديگر نمي آورند و دروغ يكديگر را راست مي انگارند ! ارفع الدوله كه در روزگار پنج پادشاه زيسته و مناصب حكومتي داشته است ضمن بيان خاطرات خود از يك جنگ موهوم و پيروزي كذايي چنين مي نويسد : « ... سيصد تومان فوق العاده براي تهيه اين سفر به ما دادند ، مواجب من هم مثل سايرين ماهي شصت تومان بود .» از طرف صاحب اختيار به ما حكم شد بايد شب حركت كنيم و به همه گفتند كه راه لطف آباد و قوچان را پيش خواهيم گرفت . صاحب اختيار امر داد كه راه كلات نادري را پيش برويم . در اول سفر همه مانديم مات و متحير كه چه اتفاق افتاده كه راه را عوض كرده اند . تا صبخ رانديم و حوالي ظهر رسيديم به كلات نادري . از مشهد تا آنجا من لباس آجوداني و ايعهد را پوشيده بودم . شب ديگر بعد شام ، آدم صاحب اختيار آمد و گفت صاحب اختيار فرمودند بيائيد آن جا « مجلس مشورت عسگري » خواهد بود ، رفتم ديدم تمام سران لشكري آنجا هستند . با سرتيپ فوج وارد شدم ، گفتند از سرخس به مشهد قاصد فرستاده و نوشته بودند كه يك نفر سيد سياه پوش كه نقاب سياه دارد در مرو پيدا شده و سي هزار نفر از تركمن ها را دور خود جمع كرده و خيال تسخير خراسان را دارد و گفته من امام زمان هستم كه آمده ام ! و از اين عده نصفش را به طرف مشهد خواهد فرستاد و شانزده هزار هم به طرف كلات و قوچان دره گز كه يكبار كار خراسان را تمام كنند . تكليف شما اين است كه الساعه با سوارها كه حاضرند بايد شبانه حركت كرده برويد در آنجا در حصار منتظر دستورالعمل باشيد . راه افتاديم . تا صبح رانديم ، فردا قدري به ظهر مانده زير تپه يكي از چاووش ها با عجله آمد و گفت : سوارهاي سيد از دورنمايان است ! رفتيم بالاي تپه ، ديدم واقعا از دور گرد و خاك بلنده شده ، آن وقت چاووش ها و مشرف ها جمع شدند دور من ، گفتند مادويست نفر كه نمي توانيم با هزارها نفر بجنگيم ، اجازه بدهيد فرار كنيم . من گفتم : اولا اجازه نمي دهم وانگهي اگر اجازه هم بدهم اسب ها به كلي خسته اند و نمي توانيم فرار كنيم ! همه مصمم شدند كه سنگر بندي كنند . در مدت كمي آنقدر سنگ جمع كردند كه توانستند همگي پشت آن بنشينند ، يك «رولور» دست من بود و يك « رولور» دست عسگر بيك و تفنگ دست عين علي ، به سوارها سرمشق شديم . سوارها كه دستشان به چاتمه بود مهيا شدند ، اغلب اين تفنگها گلوله نداشت ، پنبه و باروت بود ! بعد از مدتها انتظار ديديم سيصد شتر با بار كه تماما آرد و گندم بود با وكيل خرج قزاق هاي روس كه از « مرو» خريده اند به عشق آباد مي روند . اين وضع را كه ديدند آمدند پرسيدند اينجا چرا نشسته ايد ؟ سوارهاي ما گفتند كه منتظر سيد سياهپوش كذاب هستيم كه شنيديم سي هزار قشون جمع كرده ! خيلي خنديدند، گفتند مگر نمي دانيد كه « مرو » و اين صفخات تماما تركمن هستند و ‍ژنرال سكوبولف آن ها را داخل مملكت روس كرده ، كي اجازه مي دهد كه سيد سياهپوش آنجا لشكر بگيرد ؟ بعد از آنكه اين اطلاعات را شنيدم و شتربان ها رفتند ، من گفتم اسب ها را بياورند سوار شديم برويم حصار . مشرف ها و چاووش ها متفقا گفتند كه كجا برويم ؟! بعد از اين فتح بزرگ كه ما كرديم تا « فتح نامه » به كلات نفرستيم نخواهيم رفت ! خنديدم و گفتم بابا كدام فتح را شما كرديد ؟ كدام فتحنامه ؟ گفتند معلوم مي شود وضع حاكم اين سراحدترانمي دانيد ، وقتي كه اين ها يك امتيازي و يا لقب نشاني تهران بگيرند سوار مي شوند مي روند در صحراي تركمن ، يك چوپان فقير كه مي بينند ، سر او رامي برند و با يك فتح نامه به تهران مي فرستند و هر چه مي خواهند بدين وسيله از دولت مي گيرند . در اين حيص و بيص مي فرستند و مهر كرد و آورد كه من هم امضا ومهر كنم . خواندم ، ديدم نوشته ام كه : « امروز حوالي ظهر همين كه از درو ديديم سوارهاي سيد سياه پوش به طرف حصار مي آيند از اسب ها پياده شده اسب ها را به بوته ها بستيم ، تقريبا چهار پنج هزار نفر بودند ، در يك شليك چندين نفر را به خاك انداختيم ، كشته هاي خود را برداشته فرار كردند ... باقي بسته به مراحم اولياي دولت است!» گفتيم امضا نمي كنم . خنديد و گفتند معلوم مي شود كه شما از فرنگ آمده ايد و از اين طرف هيچ خبر نداريد . براي سكوت آن ها فقط آن را پرت را مهر كردم و يقين داشتم كه صاحب منصبان بزرگ و سرتيپ ها اين قضيه را تحقيق خواهند كرد . فتح نامه رافرستادند به كلات به شوراي نظامي . بعدا ديدم آن سوار كه فرستاده بوديم برگشت به سه سوار ديگر و يك كاغذ مهر و موم شده . در آن كاغذ خيلي تمجيد از اين جسارت و فتح كرده ونوشته بودند : « سيصد تومان به رسم انعام فرستاديم .ميان همه به طور عادلانه تقسيم كنيد !» از قراري كه شنيديم و يقين شد ، شوراي نظامي اين فتح نامه را به تهران فرستاده و از تهران دو قبضه شمشير مرصع و مذهب امير توماني و پنج هزار تومان انعام گرفته بودند ...»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #635  
قدیمی 04-06-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مازیار
قیام مازیار
مازیار (مهزیار، مه ایزد یار)، پسر قارن حاکم طبرستان، در سال 224 ه.ق بر ضد خلیفه قیام کرد. او متولد شهریار کوه ازنواحی شمال سمنان، از اسپهبدان طبرستان و از پیشوایان فرقه خرم دینان بود. پس از مرگ قارن او وارث حکومتی شد که از پدر به ارث برده بود.
قیام مازیار به نوعی ادامه قیام بابک خرم دین بود. این جنبش یک نهضت روستایی، ضد فئودالی و ضد عربی بود که شاهزاده طبرستان در رأس آن قرار داشت. آیین زرتشت و شاید برخی عقاید مزدکی که تا حدی واکنش روح عامه در برابر سلطه آیین اسلام بود، از دیر باز در این نواحی باقی مانده و تا مدت ها بعد از سرکوبی قیام مازیار هم در بین بیشتر مردم این نواحی رایج بود.
مازیار چون در آغاز حکومت محلی خویش با مخالفت خویشان نزدیک مواجه شد، به بغداد رفت. او به درگاه مأمون خلیفه راه یافت و به دست مأمون، اسلام آورد. خلیفه او را محمد نامید و حکمرانی نواحی تحت حکومت قارن را به او واگذار کرد. در بازگشت، او که عامل مأمون به شمار می‏آمد، به اتکا حکم و حمایت خلیفه، مدعیان خود را که در آغاز کار با وی به مخالفت برخواسته بودند از میان برداشت و به عنوان یک والی مسلمان تمام طبرستان و رویان را قلمرو خویش اعلام کرد.
او خراجی را که باید به طاهریان می داد تا آنها به خلیفه دهند را نداد، اما در عین حال پرداخت آن را قطع نکرد و به همان اندازه که در نزد مأمون تعهد کرده بود، بی واسطه نزد خلیفه فرستاد. بدین گونه با قطع رابطه با والی خراسان، در واقع نسبت به دیوان خلیفه و سازمان مالی و اداری او به طور غیر رسمی اعلام عصیان کرد و خراسان و بغداد را بر ضد خود برانگیخت.
در زمان قیام بابک، مازیار تمایل خود را برای متحد شدن و برقراری ارتباط با رهبر خرم دینان ابراز کرد و قرار بود دیداری بین این دو صورت گیرد که با کوتاهی بابک و دسیسه های اطرافیان میسر نشد.
پس از مرگ بابک، مازیار و افشین قراری پنهانی برای سرنگونی خلیفه گذاشتند که با کشته شدن مازیار بی نتیجه ماند. یک سال بعد هم افشین بدست خلیفه به قتل رسید.
این حرکت به طور ناخواسته و به دلیل رفتار تحقیر آمیز اعراب و مالیات های سنگین روح جامعه ایرانی را در این منطقه آماده انقلابی بر ضد خلیفه کرد. به طوری که این اتحاد ایرانی ضد اسلام و عرب موجب نزدیکی خرم دینان و مزدکیان و مردم طبرستان شد.
با آغاز نهضت ضد اسلامی مازیار، مردم بر ضد اعراب فئودال که از زمان حمله مسلمانان در آن جا باقی مانده بودند قیام کردند. مازیار دستور داد ثروتی که از اعراب طبرستان بدست آمده به بالای کوه های اطراف برده و در روزنه ها بریزند و بدین گونه اطمینان یافت که حتی در صورت شکست از خلیفه ثروت حکومتش بدست شاه عرب نخواهد رسید.
زرتشتی های طبرستان به خاطر لباس سیاه سپاهیان مسلمان، اسلام را دین سیاهی و به خاطر لباس سفید موبدان زرتشت، آئین خود را دین سپیدی می پنداشتند.
سرانجام او بخاطر خیانت برادرش کوهیار بدون خون ریزی، با تحقیر و تمسخر به سامرا برده شد. مازیار از دید خلیفه مرتد بود. او در 225 ه.ق به اعدام محکوم گردید و مدتی جسدش در کنار جسد پوسیده بابک رها شد تا حماسه ای دیگر برای ایرانیان اتفاق افتد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #636  
قدیمی 04-08-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

نامه تاریخی امیر کبیر به ناصردین شاه


متن خود نامه (دستخط امیر کبیر)

الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثق الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان رانده اید.
فرستادم او را تحت الحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمی شود.
زیاده جسارت است. تقی

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #637  
قدیمی 04-08-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

زندگینامه بابک خرمدین

بابک خرم دین بزرگ مرد اصیل ایرانی ، شیرمردی که ۲۲ سال در برابر تجاوز ننگین اعراب به خاک میهن، مردانه مقاومت و ایستادگی کرد و در نهایت با نیرنگ از پا در آمد.



از جنبش های دیگر ایرانیان در برابر اعراب می‌‌توان به مازیار از مازندران، ابومسلم خراسانی ویعقوب رویگر از سیستان اشاره کرد. تلفظ نام بابک به زبان فارسی میانه پاپک بود که به معنای پدر جوان است. پدر بابک اهل تیسفون بود که به آذربایجان کوچید و در پیرامون کوه سبلان زنی را به همسری گزید. بابک در جوانی با شروین پسر ورجاوند سرور گروه مزدکیان تبرستان دیدار نمود. پس از آن او و مادرش به روستای دیگری در آن پیرامونها کوچیدند که مردمش از گروه مزدکیان و خرم دینان بودند. پیشوای آنها جاویدان پسر شهرک بود که از آنجا که بابک در تنبور زدن زبردست و توانا بود او را پیش خود نگه داشت. در سال ۲۰۱ هجری قمری بابک از کیش جاویدانی دست کشید و خود بعنوان پیشوای خرمدینان سر به شورش بر علیه اشغالگران عرب گذاشت. خلیفه تازیان به مدت بیست و دو سال سپاهیان فراوانی را برای سرکوب بابک ایرانی گسیل داشت و سرانجام با همکاری یک ایرانی تبار بنام افشین، اعراب بر خرمدینان ایرانی چیرگی یافتند. و او را به سامَرّا نزد خلیفه بردند. خلیفه معتصم دستور داد تا بابک را سوار بر فیل کردند و در شهر بگردانند و در روز پنجشنبه دوم صفر سال ۲۲۳ با بودن امان نامه‌ای که به او داده بودند به دستور خلیفه او را تکه تکه کرده و کشتند. قرارگاه اصلی بابک خرمدین دژی استوار و سخت گذر بنام دژ بَذ بود که در نزدیکی شهر کَلِیبَر در شهرستان اهر استان آذربایجان شرقی قرار دارد. بابک خرمدین : انسان برای پیروزی خلق شده. اورا می‌‌توان نابود کرد ولی نمی‌توان شکستش داد. صدها سال از مرگ سربلندی آمیز این انسان آزاده می‌‌گذرد.در دامنه ساوالان بدنیا امد در دربار بامر خلیفه مثله اش کردند. او وفرزند برو مندش آذر وبرادرش عبدا ﷲ ویاران آزادی خواهش درراه ازادی مردم جان خودرا فدا نمودند..افشین زروسیم وقدرت خلیفه را گزینش و به او ومردم خیانت نمود. وعنوان خاین را نصیب خود نمود.امروز نام بابک روی نوزادان این سرزمین خودنمائی می‌کند. هرسال مردم آزاده جهت سپاسداری از فرزند برومند خود راهی قلعه بابک می‌‌شوند.تا یادش را گرامی دارند.



خلیفه :عفوت میکنم به بشرطی که توبه کنی ! بابک :توبه را گنهکاران کنند. خلیفه :تو اکنو ن در چنگ ما هستی! بابک:آری ٬تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است. خلیفه :جلاد مثله اش کن! معلون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می‌‌کنم. بابک روی به جلاد٬چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم. خلیفه :یکباره سرش را ازتن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند!اول دستانش را قطع کن!جلاد بایک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت.خون فواره زد.بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود٬زانو زده ٬خم شد وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد.شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ آن دلاور را نبز از تن جدا کرد.فرزند آزاده مردم به پابود٬استواربود.خون از دو کتفش بیرون می‌‌جست. خلیفه :زهر خندی زد : کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی؟چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟ چه بزرگ بود مرد٬چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن!پیش دشمن حقیر٬مرد بزرگ٬بزرگتر باید. گفت:در مقابل دشمن نامرد٬مردانه باید مرد٬اندیشیدم که از بریده شدن دستانم ٬خون ازتنم خواهدرفت. خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود .مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است٬خلق من نمی‌پسندندکه بابک در برابرگله ء روباهان ترسی به دل راه دهد…. خلیفه از بیخ گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمدوسر. سری که هرگزپیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود…

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #638  
قدیمی 04-08-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .
پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟
سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟
سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .
پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !
سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .
پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .
اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .
بر اسب نشست .
سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .
ارد دوم ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .
به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .
یاد و نام همه آنان گرامی باد .

یاسمین آتشی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #639  
قدیمی 04-08-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

بابک خرمدین


پیشگویان به بابک خرمدین ، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد او گفت سالها پیش از خود گذشتم همانگونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن را می دهد پس مرا از مرگ نترسانید که سالها پیش در پای این آرزو کشته شده ام .
ارد بزرگ در سخنی بسیار زیبا می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
بابک خرمدین اندکی بعد در حضور خلیفه تازی بغداد اینچنین به خاک و خون کشیده شد :
خلیفه :عفوت میکنم ولی بشرطی که توبه کنی ! بابک :توبه را گنهگاران کنند٬توبه از گناه کنند. خلیفه :تو اکنو ن در چنگ ما هستی! بابک:اری ٬تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه :جلاد مثله اش کن! معلون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می‌‌کنم. بابک روی به جلاد٬چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم. خلیفه :یکباره سرش را ازتن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن!جلاد بایک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت.خون فواره زد.بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود٬زانو زده ٬خم شد وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد.شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد.فرزند آزاده مردم به پا بود٬ استواربود . خون از دو کتفش بیرون می‌‌جست .
خلیفه :زهر خندی زد : کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی ؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟ چه بزرگ بود مرد٬چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬مردبزرگ٬بزرگتر باید. گفت : در مقابل دشمن نامرد ٬ مردانه بایدمرد ٬اندیشیدم که از بریده شدن دستانم ٬خون ازتنم خواهدرفت . خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود .مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است ٬خلق من نمی‌پسندندکه بابک در برابر گله ی روباه ان ترسی به دل راه دهد…. خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمد و سر. سری که هرگزپیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود . یادش گرامی باد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #640  
قدیمی 04-08-2015
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

پروکوپیوس مورخ رومی در یادداشتهای روزانه خود در تاریخ ۱۳ بهمن ماه سال ۶۹ شمسی قبل از هجرت میگوید :در این روز نسخه اصلی تاریخ جنگهایم را به امپراتور دادم و او پس از مرور کوتاهی بر آن گفت:
هرچند به سود ما رومیان نیست اما جا داشت می نوشتی ژوستی نین امپراطور روم عقیده دارد که در خون سربازان ایرانی ماده اختصاصی وجود دارد که باعث می شود ترس نداشته باشند بی باک و مغرور باشند و تسلیم نشوند.در هنگام اسارت در برابر فاتح زانو نزنند و عجز و لابه نکنند . من نمی دانم که ایران چه آبی دارد که بذر نهایت میهن دوستی را در جان مردمش پرورش میدهد…
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 06:32 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها