در کمند موی او دادم زکف آزادگی
از دو عالم برگزیدم مستی و دلدادگی
تا شدم آینه عشقت مرا در هم شکستی
حاصلی نبود به غیر از این صفا و سادگی
در سرشک من توانی خواست راز بی وفایی
اشک داند معنی درد ز چشم افتادگی را
پای در گل مانده همچون سرو در صحرای حیرت
بی سبب بر خویش بستم تهمت آزادگی را
بهادر یگانه