|
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
|
#6801
09-24-2010
|
||||
|
||||
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است
دست طلب از دامن این زمزمه مگسل ر
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان آرام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ 
|
| جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید | |
|
|
|
|
#6802
09-24-2010
|
||||
|
||||
راهی ز زبان ما بدل پیوسته است
کاسرار جهان و جان در او پیوسته است تا هست زبان بسته گشاده است آن راه چون گشت زبان گشاده آنره بسته است ف
__________________
|
|
#6803
09-24-2010
|
||||
|
||||
|
فیض ازل بزوروز ر ار آمدی بدست
آب خضر نصیبه اسکندری آمدی ر
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان آرام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
|
|
#6804
09-24-2010
|
||||
|
||||
|
رای تو به کین‌توزی دارد سر جان‌سوزی
چون نیست لبت روزی هم رای تو اولی‌تر ج
__________________
|
|
#6805
09-24-2010
|
||||
|
||||
|
جانا کدام سنگدل بی کفایتست
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپرنکرد ر
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان آرام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
|
|
#6806
09-24-2010
|
||||
|
||||
|
فرانک خانم با ر قراداد بستی
 روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست هر که جز ماهی ز آبش سیر شد هرکه بی روزیست روزش دیر شد ل
__________________
|
|
#6807
09-24-2010
|
||||
|
||||
|
قرار نبود کسی کم بیاره مهدی خان..
. لعلی از کان مروت بر نیامد سالهاس تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد ر
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان آرام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
|
|
#6809
09-24-2010
|
||||
|
||||
|
نه فرانک خانوم کم نیاوردیم شوخی کردم تا صبح ر بگو پایه ام
روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت پاره‌ای از زلف کم کن مایه‌ای ده روز را ف شکوفه خانوم فانی شدم و برید اجزای تنم می‌چرخ که بر چرخ بد اول وطنم الف
__________________
ویرایش توسط مهدی : 09-24-2010 در ساعت 10:16 PM
|
|
#6810
09-25-2010
|
||||
|
||||
|
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
و آنگه به یک پیمانه می با من وفاداری کند ب
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم استاد فاضل نظری
|
 |
| کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان) | |
حالت خطی
|
|
اکنون ساعت 09:38 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.