بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #61  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نمی‌رقصانم‌ات چون دودی آبی‌رنگ...
نمي‌گردانم‌ات در بُرج ِ ابريشم
نمي‌رقصانم‌ات بر صحنه‌هاي ِ عاج: ــ



شب ِ پائيز مي‌لرزد به روي ِ بستر ِ خاکستر ِ سيراب ِ ابر ِ سرد
سحر، با لحظه‌هاي ِ ديرمان‌اش، مي‌کشاند انتظار ِ صبح را در خويش...



دو کودک بر جلوخان ِ کدامين خانه آيا خواب ِ آتش مي‌کُنَدْشان گرم؟
سه کودک بر کدامين سنگ‌فرش ِ سرد؟
صد کودک به نم‌ناک ِ کدامين کوي؟







نمي‌رقصانم‌ات چون دودي آبي‌رنگ
نمي‌لغزانم‌ات بر خواب‌هاي ِ مخمل ِ انديشه‌ئي ناچيز: ــ
حباب ِ خنده‌ئي بي‌رنگ مي‌ترکد به شب گرييدن ِ پائيز اگر در جوي‌بار ِ
تنگ،
وگر عشقي کزو اميد با من نيست
درين تاريکي‌ي ِ نوميد سايد سر به درگاه‌ام ــ



دو کودک بر جلوخان ِ سرائي خفته‌اند اکنون
سه کودک بر سرير ِ سنگ‌فرش ِ سرد و صد کودک به خاک ِ مرده‌ي ِ
مرطوب.







نمي‌لغزانم‌ات بر مخمل ِ انديشه‌ئي بي‌پاي
نمي‌غلتانم‌ات بر بستر ِ نرم ِ خيالي خام:



اگر خواب آورست آهنگ ِ باراني که مي‌بارد به بام ِ تو
وگر انگيزه‌ي ِ عشق است رقص ِ شعله‌ي ِ آتش به ديوار ِ اتاق ِ من،



اگر در جوي‌بار ِ خُرد، مي‌بندد حباب از قطره‌هاي ِ سرد
وگر در کوچه مي‌خواند به شوري عابر ِ شب‌گرد ــ



دو کودک بر جلوخان ِ کدامين خانه با روياي ِ آتش مي‌کند تن گرم؟
سه کودک بر کدامين سنگ‌فرش ِ سرد؟
و صد کودک به نم‌ناک ِ کدامين کوي؟







نمي‌گردانم‌ات بر پهنه‌هاي ِ آرزوئي دور
نمي‌رقصانم‌ات در دودناک ِ عنبر ِ اميد:



ميان ِ آفتاب و شب برآورده‌ست ديواري ز خاکستر سحر هرچند،
دو کودک بر جلوخان ِ سرائي مرده‌اند اکنون
سه کودک بر سرير ِ سنگ‌فرش ِ سرد و صد کودک به خاک ِ مرده‌ي ِ
مرطوب.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #62  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مرگِ نازلی «ــ نازلي! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.
در خانه، زير ِ پنجره گُل داد ياس ِ پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ ِ نحس پنجه ميفکن!
بودن به از نبودشدن، خاصه در بهار...»


نازلي سخن نگفت;
سرافراز
دندان ِ خشم بر جگر ِ خسته بست و رفت...



«ــ نازلي! سخن بگو!
مرغ ِ سکوت، جوجه‌ي مرگي فجيع را
در شيان به بيضه نشسته‌ست!»


نازلي سخن نگفت;
چو خورشيد
از تيره‌گي برآمد و در خون نشست و رفت...



نازلي سخن نگفت
نازلي ستاره بود
يک دَم درين ظلام درخشيد و جَست و رفت...

نازلي سخن نگفت
نازلي بنفشه بود
گُل داد و
مژده داد: «زمستان شکست!»
و
رفت...
__________________
پاسخ با نقل قول
  #63  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خفاشِ شب هرچند من نديده‌ام اين کور ِ بي‌خيال
اين گنگ ِ شب که گيج و عبوس است ــ
خود را به روشن ِ سحر
نزديک‌تر کند،

ليکن شنيده‌ام که شب ِ تيره ــ هرچه هست ــ
آخر ز تنگه‌های سحرگه گذر کند...



زين‌روي در ببسته به خود رفته‌ام فرو
در انتظار ِ صبح.

فرياد اگرچه بسته مرا راه بر گلو
دارم تلاش تا نکشم از جگر خروش.

اسپندوار اگرچه بر آتش نشسته‌ام
بنشسته‌ام خموش.
وز اشک گرچه حلقه به دو ديده بسته‌ام
پيچم به خويشتن که نريزد به دامن‌ام.



ديري‌ست عابري نگذشته‌ست ازين کنار
کز شمع ِ او بتابد نوري ز روزن‌ام...

فکرم به جُست‌وجوی سحر راه مي‌کشد
اما سحر کجا!

در خلوتي که هست،
نه شاخه‌يي ز جنبش ِ مرغي خورَد تکان
نه باد روی بام و دري آه مي‌کشد.
حتا نمي‌کند سگي از دور شيوني
حتا نمي‌کند خَسي از باد جنبشي...

غول ِ سکوت مي‌گزَدَم با فغان ِ خويش
و من در انتظار
که خوانَد خروس ِ صبح!

کشتي به شن نشسته به دريای شب مرا
وز بندر ِ نجات
چراغ ِ اميد ِ صبح
سوسو نمي‌زند...

از شوق مي‌کشم همه در کارگاه ِ فکر
نقش ِ پَر ِ خروس ِ سحر را
ليکن دوام ِ شب همه را پاک مي‌کند.
مي‌سازم‌اش به دل همه
اما دوام ِ شب
در گور ِ خويش
ساخته‌ام را
در خاک مي‌کند.



هست آنچه بوده است:

شوق ِ سحر نمي‌دمد اندر فلوت ِ خويش
خفاش ِ شب نمي‌خورَد از جای خود تکان.
شايد شکسته پای سحرخيز ِ آفتاب
شايد خروس مرده که مانده‌ست از اذان.

مانده‌ست شايد از شنوايي دو گوش ِ من:
خوانده خروس و بي‌خبر از بانگ ِ او من‌ام.
شايد سحر گذشته و من مانده بي‌خيال:
بينايي‌ام مگر شده از چشم ِ روشن‌ام.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #64  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

احساس سه دختر از جلوخان ِ سرايي کهنه سيبي سُرخ پيش ِ پاي‌ام افکندند
رخان‌ام زرد شد امّا نگفتم هيچ
فقط آشفته شد يک دَم صدای پای سنگين‌ام به روی فرش ِ سخت ِ سنگ.

دو دختر از دريچه لاله‌عباسی گيسوهای شان را در قدم‌های من افکندند

لب‌ام لرزيد اما گفتني‌ها بر زبان‌ام ماند
فقط از زخم ِ دنداني که بر لب‌ها فشردم، ماند بر پيراهن ِ من لکه‌يي نارنگ...


به خانه آمدم از راه، پا پُرآبله دل تنگ و خالي دست
به روی بستر ِ بي‌عشق ِ خويش افتادم، از اندوه ِ گنگي مست

شب ِ انديشناک ِ خسته، از راه ِ درازش مي‌گذشت آرام.
کلاغي بر چناري دور، در مهتاب زد فرياد.
در اين هنگام
نسيم ِ صبح‌گاه ِ سرد، بر درگاه ِ خانه پرده را جنباند.
در آن خاموش ِ رويايي چنان پنداشتم کز شوق، روی پرده، قلب ِ دخترِ تصوير مي‌لرزد.


چنان پنداشتم کز شوق، هر دَم با تلاشي شوم و ياءس‌آميز، خود را مي‌کشد آرامک آرامک به سوی من...



دو چشم‌ام خسته برهم رفت.
سپيده مي‌گشود آهسته جعد ِ گيسوان ِ تاب‌دار ِ صبح.
سحر لبخند مي‌زد سرد.

طلسم ِ رنج ِ من پوسيد
چنين احساس کردم من لبان ِ مرده‌يي لب‌های سوزان ِ مرا در خواب مي‌بوسيد...
__________________
پاسخ با نقل قول
  #65  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ترديد
او را به رويای بخارآلود و گنگ ِ شام‌گاهي دور، گويا ديده بودم من ...
لالايی گرم ِ خطوط ِ پيکرش در نعره‌های دوردست و سرد ِ مه گم بود.
لبخند ِ بي‌رنگ‌اش به موجي خسته مي‌مانست; در هذيان ِ شيرين‌اش ز دردي گنگ مي‌زد گوييا لبخند ...

هر ذره چشمي شد وجودم تا نگاه‌اش کردم، از اعماق ِ نوميدي صدايش کردم:
«ــ اي پيدای دور از چشم!
«ديري‌ست تا من مي‌چشَم رنجاب ِ تلخ ِ انتظارت را
«رويای عشق‌ات را، در اين گودال ِ تاريک، آفتاب ِ واقعيت کن!»


وآن دَم که چشمان‌اش، در آن خاموش، بر چشمان ِ من لغزيد
در قعر ِ ترديد اين‌چنين با خويشتن گفتم:
«ــ آيا نگاه‌اش پاسخ ِ پُرآفتاب ِ خواهش ِ تاريک ِ قلب ِ يأس‌بارم نيست؟
«آيا نگاه ِ او همان موسيقي‌گرمي که من احساس ِ آن را در هزاران خواهش ِ
پُردرد دارم، نيست؟
«نه!
«من نقش ِ خام ِ آرزوهای نهان را در نگاه‌ام مي‌دهم تصوير!»


آن‌گاه نوميد، از فروترجای قلب ِ ياءس‌بار ِ خويش کردم بانگ باز از دور:

«ــ اي پيدای دور از چشم!...»

او، لب ز لب بگشود و چيزي گفت پاسخ را
اما صدايش با صدای عشق‌های دور ِ از کف رفته مي‌مانست...

لالايی گرم ِ خطوط ِ پيکرش، از تاروپود ِ محو ِ مه پوشيد پيراهن.
گويا به رويای بخارآلود و گنگ ِ شام‌گاهي دور او را ديده بودم من...
__________________
پاسخ با نقل قول
  #66  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

انتظار از دريچه
با دل ِ خسته، لب ِ بسته، نگاه ِ سرد
مي‌کنم از چشم ِ خواب‌آلوده‌ی خود
صبح‌دم
بيرون
نگاهي:
در مه آلوده هوای خيس ِ غم‌آور
پاره‌پاره رشته‌های نقره در تسبيح ِ گوهر...
در اجاق ِ باد، آن افسرده‌دل آذر
کاندک‌اندک برگ‌های بيشه‌های سبز را بي‌شعله مي‌سوزد...
من در اين‌جا مانده‌ام خاموش
بر جا ايستاده
سرد

جاده خالي
زير ِ باران!
__________________
پاسخ با نقل قول
  #67  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

غبار از غريو ِ ديو ِ توفان‌ام هراس
وز خروش ِ تُندرم اندوه نيست،
مرگ ِ مسکين را نمي‌گيرم به هيچ.

استوارم چون درختي پابه‌جاي
پيچک ِ بي‌خانماني را بگوي
بي‌ثمر با دست و پای من مپيچ.

مادر ِ غم نيست بي‌چيزي مرا:
عنبر است او، سال‌ها افروخته در مجمرم

نيست از بدگوئیِ نامهربانان‌ام غمي:
رفته مدت‌ها که من زين ياوه‌گويی‌ها کَرَم!


ليک از دريا چو مرغان پَرکشند
روی پل‌ها، بام‌ها، مرداب‌ها ــ
پابرهنه مي‌دوم دنبال ِشان.
وقت کان سوی افق پنهان شوند
بازمي‌گردم به کومه پا کشان،
حلقه مي‌بندد به چشمان اشک ِ من
گرچه در سختي به‌سان ِ آهن‌ام...

يا اگر در کنج ِ تنهايی مرا
مرغک ِ شب ناله‌يی بردارد از اقصای شب،
اندُهي واهي مرا
مي‌کشد در بر، چنان پيراهن‌ام.

همچنان کز گردش ِ انگشت‌ها بر پرده‌ها
وز طنين ِ دل‌کش ِ ناقوس
وز سکوت ِ زنگ‌دار ِ دشت‌ها
وز اذان ِ ناشکيبای خروس
وز عبور ِ مه ز روی بيشه‌ها
وز خروش ِ زاغ‌ها
وز غروب ِ برف‌پوش ــ
اشک مي‌ريزد دل‌ام...

گرچه بر غوغای توفان‌ها کَرَم
وز هجوم ِ بادها باکيم نيست،
گرچه چون پولاد سرسخت‌ام به رزم
يا خود از پولاد شد ايمان ِ من ــ
گر بخواند مرغي از اقصای شب
اشک ِ رقت ريزد از چشمان ِ من.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #68  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بادها امشب دوباره
بادها
افسانه‌ی کهن را آغازکرده‌اند

«ــ بادها!
بادها!
خنياگران ِ باد!»


خنياگران ِ باد
وليکن
سرگرم ِ قصه‌های ملول‌اند...

«ــ خنياگران ِ باد
امشب
رُکسانا
با جامه‌ی سفيد ِ بلندش
پنهان ز هر کسي
مهمان ِ من شده‌ست و کنون
مست
بر بسترم
افتاده است.
[اين قصه ناشنيده بگيريد!]

کوته کنيد اين همه فرياد
خنياگران ِ باد!
بگذاريد
رُکسانا
در مستیِ گران‌اش امشب
اين‌جا بمانَد تا سحر.
هاي!
خنياگران ِ باد!
اگر بگذاريد!...


آن‌گاه
از شرم ِ قصه‌ها که سخن‌سازان
خواهند راند بر سر ِ بازار،
ديگر
رُکسانا
هرگز ز کلبه‌ی من بيرون
نخواهد نهاد پاي...»


بيرون ِ کلبه، بادها
پُرشور مي‌غريوند...
«ــ آرام‌تر!
بي‌رحم‌ها!
خنياگران ِ باد»


خنياگران ِ باد، وليکن
سرگرم ِ قصه‌های ملول‌اند
آنان
از دردهای خويش پريش‌اند،
آنان
سوزنده‌گان ِ آتش ِ خويش‌اند...
__________________
پاسخ با نقل قول
  #69  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

از زخمِ قلبِ «آبائی» دختران ِ دشت!
دختران ِ انتظار!
دختران ِ اميد ِ تنگ
در دشت ِ بي‌کران،
و آرزوهای بي‌کران
در خُلق‌های تنگ!
دختران ِ خيال ِ آلاچيق ِ نو
در آلاچيق‌هايي که صد سال! ــ

از زره ِ جامه‌تان اگر بشکوفيد
باد ِ ديوانه
يال ِ بلند ِ اسب ِ تمنا را
آشفته کرد خواهد...


دختران ِ رود ِ گِل‌آلود!
دختران ِ هزار ستون ِ شعله به تاق ِ بلند ِ دود!
دختران ِ عشق‌های دور
روز ِ سکوت و کار
شب‌های خسته‌گي!
دختران ِ روز
بي‌خسته‌گي دويدن،
شب
سرشکسته‌گي! ــ

در باغ ِ راز و خلوت ِ مرد ِ کدام عشق ــ
در رقص ِ راهبانه‌ی شکرانه‌ی کدام
آتش‌زدای کام
بازوان ِ فواره‌يي ِتان را
خواهيد برفراشت؟

افسوس!
موها، نگاه‌ها
به‌عبث
عطر ِ لغات ِ شاعر را تاريک مي‌کنند.
دختران ِ رفت‌وآمد
در دشت ِ مه‌زده!
دختران ِ شرم
شبنم
افتاده‌گي
رمه! ــ

از زخم ِ قلب ِ آبائي
در سينه‌ی کدام ِ شما خون چکيده است؟
پستان ِتان، کدام ِ شما
گُل داده در بهار ِ بلوغ‌اش؟
لب‌های‌تان کدام ِ شما
لب‌های‌تان کدام
ــ بگوييد! ــ
در کام ِ او شکفته، نهان، عطر ِ بوسه‌یي؟

شب‌های تار ِ نم‌نم ِ باران ــ که نيست کار ــ
اکنون کدام‌يک ز شما
بيدار مي‌مانيد
در بستر ِ خشونت ِ نوميدي
در بستر ِ فشرده‌ی دل‌تنگي
در بستر ِ تفکر ِ پُردرد ِ راز ِتان
تا ياد ِ آن ــ که خشم و جسارت بود ــ
بدرخشاند
تا ديرگاه، شعله‌ی آتش را
در چشم ِ باز ِتان؟

بين ِ شما کدام
ــ بگوييد! ــ
بين ِ شما کدام
صيقل مي‌دهيد
سلاح ِ آبائي را
برای
روز ِ
انتقام؟
__________________
پاسخ با نقل قول
  #70  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مه بيابان را، سراسر، مه گرفته‌ست.
چراغ ِ قريه پنهان است
موجي گرم در خون ِ بيابان است
بيابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذيان ِ گرم ِ مه، عرق مي‌ريزدش آهسته از هر بند.
«ــ بيابان را سراسر مه گرفته‌ست. [مي‌گويد به خود، عابر]
سگان ِ قريه خاموش‌اند.
در شولای مه پنهان، به خانه مي‌رسم. گل‌کو نمي‌داند. مرا ناگاه در
درگاه مي‌بيند، به چشم‌اش قطره اشکي بر لب‌اش لبخند، خواهدگفت:
«ــ بيابان را سراسر مه گرفته‌ست... با خود فکر مي‌کردم که مه گر
همچنان تا صبح مي‌پاييد مردان ِ جسور از خفيه‌گاه ِ خود به ديدار ِ عزيزان بازمي‌گشتند.»

بيابان را
سراسر
مه گرفته‌ست.
چراغ ِ قريه پنهان است، موجي گرم در خون ِ بيابان است.
بيابان، خسته لب‌بسته نفس‌بشکسته در هذيان ِ گرم ِ مه عرق مي‌ريزدش آهسته از هر بند...
__________________
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:05 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها