بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #61  
قدیمی 02-13-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دوستان ميخواستم نظرات شما رو در مورد بيتي كه انتساب داده اند به حافظ و فقط يك بيت هست بدونم...
پيش خودم گفتم ما كه داريم صبح و شب توي فروم وقت ميگذرونيم حداقل از نظرات همديگه هم استفاده كنيم
اين بيت اين هست....

استاد غزل سعدیست نزد همه‌کس لیکن
دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو

بنده خودم در كتاب هايي كه در مورد حافظ خوندم ..چيزي در اين مورد نديدم ...و با جستجويي محدودي كه در اينترنت كردم هم به مورد خاصي بر نخوردم...

اما اينطور كه بسياري گفته اند از نظر ظاهر شعر ,حافظ برداشت هايي از سعدي و خواجوي كرماني و ديگر شاعران داشته....
اما به نظرم در حال و هواي شعر كه حكم اصلي رو داره و حال و هواي شاعر رو ميرسونه ,حافظ و سعدي قابل قياس نيستند ...سعدي در وادي ديگري است و حافظ در وادي ديگري .....البته من در مورد اشعار سعدي زياد اطلاعات ندارم ..اما همون مقداري كه خوندم ...از نظر خودم پي بردم كه با دنياي حافظ فاصله زيادي داره....اما باز غزليات خواجوي كرماني و حافظ كمي از نظر حال و هوا شبيه به هم هستند...
علاوه بر اون خود حافظ در بيتي كه 100% از خودش هست گفته :

غزلیات عراقی است سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد

خود حافظ اشاره كرده كه اونچه كه سروده ادامه ي راه عراقي است يا همان راه سوزناك عراقي است...من ديوان عراقي و غزلياتش رو خوندم ...و بيشتر و يا بهتر بگم تمامي اشعار عراقي در مورد شور و اشتياق براي وصل به معشوق (پروردگار) است و عاشقانه معشوقش رو وصف مي كنه و از حال و هوايي كه با معشوقش دارد سروده.....و از هجر او و پنهان شدن جمال بي صورت او از نظرش بسيار ناليده و غم هاي بسيار خورده....
حافظ هم دقيقا اشعارش در اين وادي است...البته اينها همه از نظر و ديد من هست شايد اشتباه كنم..
علاوه بر همه ي اينها حافظ در اشعارش نسبت به بقيه شعرا خيلي كمتر به تعريف و تمجيد شخصي پرداخته و يا حكاياتي از اونها نقل كرده...و چطور ميشه يك شاعر و عارف در غزلي كه تاييد شده هست بگويد غزليات و سروده ي من همان غزليات عراقي است و بعد در جاي ديگه به تعريف و تمجيد يك شاعر ديگه بپردازه....و بگه استاد غزل سعدي هست و من از غزليات خواجو بهره گرفتم؟؟؟!!! از نظر من اين بيت (استاد سخن سعدي است ) جعلي است.

در پايان باز هم از دوستانم ميخوام اگر نوشته اي رو در كتابي خوندند يا در اينترنت به نوشته اي برخوردند يا نظر خودشون رو در مورد اين بيت بگذارند ...ممنون
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear

ویرایش توسط آريانا : 02-13-2010 در ساعت 12:59 AM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #62  
قدیمی 02-13-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در ادامه از دوستانم ميخوام راجع به اين مناظره هم كه بين حافظ و نعمت الله ولي هست اظهار نظر كنند...كه چرا حافظ خطاب به نعمت الله اين چنين سروده ؟
ممنون

شاه نعمت الله ولي

ما خاك راه را به نظر كيميا كنيم
صد درد را به گوشه‌ي چشمي دوا كنيم
در حبس صورتيم و چنين شاد و خرّميم
بنگر كه در سراچه‌ي معنا چه‌ها كنيم
رندان لا ابالي و مستان سر خوشيم
هشيار را به مجلس خود كي رها كنيم
موج محيط ، گوهر در ياي عزّتيم
ما ميل دل به آب وگِل آخر چرا كنيم
در ديده روي ساقي و بر دست جام مي
باري بگو كه گوش به عاقل چرا كنيم
ما را نفس چو از دم عشق است لاجرم
بيگانه را به يك نفسي آشنا كنيم
از خود بر آ و در صف اصحاب ما خرام
تا " سيّدانه " روي دلت با خدا كنيم


حافظ در جواب چنین می گوید!


آنــان كــه خــاك را بـه نــظــر كـيـمـيـا كننـد
آيـا بـُـوَد كـه گوشـه‌ي چشمي به ما كنـنـد
دردم نـهـفـتـه بــِــــه ز طـبـيـبـان مــدّعــي
بـاشـد كـه از خـزانــــه‌ي غـيـبــم دوا كـنـنـد
معشـوق چـون نـقـاب ز رخ در نـمـي كـشـد
هـر كـس حـكـايـتـي بـه تـصــوّر چـرا كـنـنـد
چون حُسن عاقبت نه به رنديّ و زاهديست
آن بـه كـه كار خـود بـه عـنـايـت رهـا كـنـنـد
بي معرفت مباش كه در " مَنْ يزيد‌" عشـق
اهـــــــــل نـظــر مـعـامـلـه بـا آشـنـا كـنـنـد
حـالـي درون پــرده بـسـي فـتـنـه مــي رود
تا آن زمان كه پـرده بـر افـتـد چـه‌هــا كـنـنـد
گر سنگ از اين حديـث بـنـالـد عـجـب مـدار
صـاحـبــدلان حـكـايـت دل خـوش ادا كـنـنـد
مـِي خور كه صـد گـنـاه ز اغـيـار در حـجـاب
بـهـتـر ز طـاعـتـي كـه بـه روي و ريـا كـنـنـد
پـيـراهـنـي كـه آيـــــــد از او بــوي يـوسـفـم
تــرســم بــرادران غـيــورش قــبـــــــا كـنـنـد
بـگــذر بـه كـوي مـيـكـده تـا زُمـره‌ي حـضـور
اوقــــــات خـود ز بـهـر تــو صـرف دعـا كـنـنـد
پنهان ز حاسدان به خودم خوان كه منـعمان
خــيــر نـهــان بــراي رضــاي خـــــــدا كـنـنـد
حــافـــــظ دوام وصـل مـيـسّـر نـمـي شـود
شــاهـان كـم الـتـفـات بـه حـال گــدا كـنـنـد





شاه نعمت الله در پاسخ بيت حافظ




« معشـوق چـون نـقـاب ز رخ در نـمـي كـشـد
هـر كـس حـكـايـتـي بـه تـصــوّر چـرا كـنـنـد »



رباعي زير را مي گويد :


كو دل كه بداند نفسي اسرارش
كو گوش كه بشنود ز من گفتارش



معشوق جمال مي نمايد شب و روز
كو ديده كه تا برخورد از ديدارش
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #63  
قدیمی 02-26-2010
abadani آواتار ها
abadani abadani آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Apr 2009
نوشته ها: 1,022
سپاسها: : 0

13 سپاس در 12 نوشته ایشان در یکماه اخیر
abadani به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط آريانا نمایش پست ها
دوستان ميخواستم نظرات شما رو در مورد بيتي كه انتساب داده اند به حافظ و فقط يك بيت هست بدونم...

اين بيت اين هست....

استاد غزل سعدیست نزد همه‌کس لیکن
دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو

..
علاوه بر همه ي اينها حافظ در اشعارش نسبت به بقيه شعرا خيلي كمتر به تعريف و تمجيد شخصي پرداخته و يا حكاياتي از اونها نقل كرده...و چطور ميشه يك شاعر و عارف در غزلي كه تاييد شده هست بگويد غزليات و سروده ي من همان غزليات عراقي است و بعد در جاي ديگه به تعريف و تمجيد يك شاعر ديگه بپردازه....و بگه استاد غزل سعدي هست و من از غزليات خواجو بهره گرفتم؟؟؟!!! از نظر من اين بيت (استاد سخن سعدي است ) جعلي است.

آریانا جون سلام
سئوالت اینقدر خوب بود که با همه تنبلی که در نوشتن دارم تصمیم گرفتم بفراخور دانش ضعیفم جوابی به آن بدهم
دوست عزیز در اینکه سعدی استاد سخن است در میان همه شعرا و نویسندگان پارس گوی شکی نیست در حقیقت اسلوب کلامی امروز ما همان اسلوبی است که سعدی بنا گذاشته و واقعا دیگر شعرا هرچند بزرگ از حیث استادی به سعدی نمی رسند که نمی رسند بیت شما هم از حافظ است و اینکه گفتید <...غزليات و سروده ي من همان غزليات عراقي است و بعد در جاي ديگه به تعريف و تمجيد يك شاعر ديگه بپردازه....و بگه استاد غزل سعدي هست و من از غزليات خواجو بهره گرفتم؟؟؟!!! > معتقدم نتنها نافی تعلق آن به حافظ نیست بلکه بیان کننده تواضع حافظ نسبت به استاد سخن سعدی شیرازی است وقتی می گوید استاد سخن سعدی است نزد همه کس اما
دارد غزل حافظ طرز سخن خواجو یعنی سبک شعری حافظ به خواجوی کرمانی نزدیک است و البته دلیلی ندارد که یک نفر در طرز شعر حتما از استاد تبعیت کند در کلیت سخن معتقد است که سعدی استاد است اما در سبک از کس دیگری تبعیت و پیروی می کرده که اشکالی ندارد به شما توصیه می کنم کتابهای سیمای شاعران، تاریخ ادبیات ایران از مرحوم دکتر ذبیح الله صفا و سایر کتابهای مربوط به تاریخ ادبیات را مطالعه فرمایید پاسخ خود را بهتر خواهید یافت
یا علی مدد
پاسخ با نقل قول
  #64  
قدیمی 03-06-2010
قاسم آقاوردی زاده قاسم آقاوردی زاده آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Mar 2010
نوشته ها: 12
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

با سلام خدمت دوستان ؛
بنده تازه وارد این مجموعه شدم و واقعا از این همه گستردگی اطلاعات و بحث و گفت وگو شگفت زده و خوشحال شدم .با این وجود وقتی به این قسمت برخوردم با مطلب جالبی که توسط کاربر محترم آریانا رو به رو شدم دلم نیامد بی تفاوت رد بشوم .سطح سواد من در اندازه اظهار نظر آنچنانی قد نمی ده ولی یک چیزکی سر در می آورم...
در مورد موضوع مورد مباحثه می تونم بگم که تقارب اشعار حافظ به سعدی و نیز سعدی به خواجوی کرمانی به وفور یافت می شود و برای استناد این گفته ها می تونید به آدرسهای
http://ganjoor.net/khajoo/saadi/ و
http://ganjoor.net/hafez/saadi/ مراجعه کنید
به عنوان مثال نمونه ای از استقبال حافظ از سعدی :

حافظ : جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب - که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
سعدی: جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب - که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آید
یا
حافظ: سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست - کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
سعدی : کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست - یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
یا
حافظ:حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست - که آشنا سخن آشنا نگه دارد
سعدی: حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست - یکی تمام بود مطلع بر اسرارم

ونیز استقبال سعدی از خواجو:

سعدی :سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق - تیر نظر بیفکند افراسیاب را
خواجو :ای دل نگفتمت که مرو در کمند عشق - آخر بقصد خویش چرا میکنی شتاب
یا
سعدی :کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست - یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
خواجو : نه من دلشده دارم سر پیوندت و بس - کیست آنکش سر پیوند تو در خاطر نیست
یا
سعدی : سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس - کاندوه دل سوختگان سوخته داند
خواجو : از شمع بپرسید حدیث دل خواجو - کاندوه دل سوختگان سوخته داند
یا
سعدی : نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی - که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
خواجو :دل دردمند خواجوبه خدنگ غمزه خستن - نه طریق دوستان است ونه شرط مهربانی

واستقبال حافظ از خواجو :

حافظ : سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست - کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
خواجو : نه من دلشده دارم سر پیوندت و بس - کیست آنکش سر پیوند تو در خاطر نیست
.
.
.
امیدوارم بدردتون بخوره

ویرایش توسط قاسم آقاوردی زاده : 03-07-2010 در ساعت 03:39 PM
پاسخ با نقل قول
  #65  
قدیمی 03-16-2010
fada آواتار ها
fada fada آنلاین نیست.
کاربر علاقمند
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: قم
نوشته ها: 120
سپاسها: : 1

3 سپاس در 3 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من دنبال معنی این شعر حافظ میگردم ایا کسی هست که معنی کامل شعرو بدونه یا حداقل راهنماییم کنید یه سایتی بهم معرفی کنیدبیت اولش اینه:
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش
پاسخ با نقل قول
  #66  
قدیمی 03-16-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

غزل (291)
مـا آزمـوده‌ایم در این شـهـر بـخـت خویـش
بیـرون کشید باید ازین ورطـه رخت خویـش

از بـس که دست می‌گزم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویـش

دوشـم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سُرود
گل گـوش پهن کـرده ز شـاخ درخت خویـش

کای دل ! تـو شاد باش که آن یـار تـنـد خـو
بـسـیـا تـنـد روی نـشـیـنـد ز بـخت خویـش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش

وقت ست کـز فراق تـو وُ سـوز انـدرون
آتش در افکنم به همه رخت و پخت خـویـش

ای حـافــظ ! ار مـراد مـیـسّـر شـدی مُـدام
جـمشـیـد نیز دور نماندی ز تخت خویـش


تـوضـیــح : سید محمد علی آل مجتبی

1. (بخت = طالع ، اقبال - ورطه = مهلکه - رخت =لباس ، در اینجا بار و بنه ، وسایل زندگی) "شهر" استعاره از دنیاست و "رخت" استعاره از تعلّقات دنیا . "رخت بیرون کشیدن" سفر و مهاجرت است و دور شدن از تعلّقات دنیوی . معنی بیت : ما در این دنیا شانس و طالع خود را آزمایش کرده‌ایم [سودی نداشته] باید از این دنیا که محل هلاکت و نابودی است دل برید و به جهان جاودانی امنیت و آرامش مهاجرت کرد .
.(لخت لخت = پاره پاره ) "دست گزیدن" نشانه‌ی حسرت و تأسّف خوردن و "آه کشیدن" نشانه‌ی دردمند بودن از گذشته‌ی خویش است . در زبان گذشته "گل" معمولاً به گل رُز سرخ گفته می‌شده و گلهای دیگر را با ذکر نام مشخص می‌کرده‌اند ، مثل : لاله ، یاس ، یاسمن ، سوسن و ... وتشبیه "گل" به آتش و اجاق مکرراً دیده می‌شود . تشبیه مضمری هم دراینجا به کار رفته ، بوی گل به آه و نفس تشبیه شده و با این تشبیه نکته‌ی جالبی بیان شده است : هنگامی که غنچه باز می‌شود از درون آه می‌کشد و این آه سوزناک گل را به آتش می‌کشد و سرخی و آتشین بودنش از این جهت است : «من این مرقـّع رنگین چو گل بخواهم سوخت» . معنی بیت : چنان از بیهوده گذشتن عمر خود حسرت می‌خورم و دردمندم که با آه سوزان خود تن پاره پاره‌ام همانند گل به آتش کشیده‌ام .
3. (بلبل = استعاره از شاعر و عاشق است - گوش پهن کردن = خوب گوش دادن) "م" در "دوشم" پرش ضمیر است که به اقتضای وزن شعر از آخر خوش (خوشم آمد) به اینجا آمده‌است معنی بیت : دیشب چقدر خوشم آمد که بلبلی در حالی که معشوقش به خوبی گوش می‌کرد ، می‌گفت : [ 4 بیت بعد سخنان و سروده‌ی بلبل است ، شاید بلبل (شاعر) خود حافظ باشد]
4. (تند خو = آتشین مزاج ، سختگیر - تند روی = ترش رو ، خشمگین ) حافظ "تندخو" را بیشتر استعاره از "امیر مبارز الدین محمد" آل مظفر به کار برده است امّا در اینجا احتمالاً بلبل (شاعر) با طنز به معشوقش (گل) طعنه می‌زند . منظور از "بخت" در اینجا بخت بـد است ، بخت بد برای گل پاییز است که به زودی روی گل را در هم می‌کشد (پژمرده‌اش می کند) نکته‌ی جالبی است در اثر خشم و عصبانیت چهره در هم رفته و پر چروک و نازیبا می‌شود . معنی بیت : [بلبل به خود دلداری می‌دهد و خطاب به دل خود می‌گوید :] ای دل تو شاد باش ( از سختگیری ها و نامهربانی های یار دلگیر نشو) که دلبر نامهربان از اقبال بدخود ترشروی و نازیبا می‌نشیند .
5. (سخت = "سختی" دشواری ، مشکلات - سست = "سستی" بیدوامی ، آسانی - عهد = پیمان - سخن‌سخت = سخن دلخراش ، حرفهای نا مهربانانه) "سخت و سست" آرایه یا صنعت تضاد دارد . معنی بیت : ای یـار اگر می‌خواهی مشکلات و نیز بی دوامی دنیا ، آسیبی به تو نرساند ، از پیمان ناپایدار و حرف های نامهربانانه صرف نظر کن .
6. (سوز اندرون = آتش عشق ، سوز دل - رخت = بار و بُـنه ، اسباب و وسایل زندگی - پخت = از اتباع است و معنای خاصی ندارد ) در نسخه "خانلری" این بیت در حاشیه آورده شده و به جای آن این بیت آمده است : «گر موج خیز حادثه سر بر فلک زند / عارف به آب تـر نـکـنـد رخت و پخت خویش» که حافظانه‌تر است ، با توجه به مفهوم "به آتش کشیدن" که در بیت دوم آمده ، حافظ بعداً تصحیح کرده و تغییر داده است . معنی بیت : هنگام آن است که از درد هجران و سوز دل تمام زندگی‌ام را به آتش بکشم .
7. (مـُراد = آرزو ، خواسته - میسّرشدن = ممکن بود ، فراهم می‌شد - مـُدام = پیوسته ، دایم) مصرع دوم تلمیح (اشاره) است به سرنگون شدن پادشاهی جمشید به دست ضحّاک . معنی بیت: ای حافظ ! اگر پیوسته آرزو و خواسته‌ی انسان ها فراهم و امکان پذیر می‌شد جمشید هم از اورنگ پادشاهی‌اش هر گز جدا نمی‌شد .

· مهندس مرادی : بیت «وقت است کز فراق تو و سوز اندرون / آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش» از حافظ نیست ، حافظ با آن زبان فخیم و سخن و شعر متین ، بعید است که " رخت و پخت" در شعرش بیاورد !
· آل مجتبی : گفتیم "پخت" از اتباع است ، بعضی از کلمات به همراه جفت و زوجه‌ی خویش بر زبان جاری می‌شود مثل : "کار و بار" ، "خان و مان"، "تار و مـار" و . . . کلمه‌دوم فقط به اقتضای سخن آمده و معنی خاصّی ندارد ، بعضی آنرا مترادف کلمه‌ی قبل می‌دانند ، از این نوع ترکیب در اشعار دیگران هم آمده است ، در دو – سه غزل قبل تر (غزل 288 ) نیز داشتیم : «هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری بـاری ست / سپندی گـو بر آتش نـه که دارد کار و بـاری خوش» .
· مهندس مرادی : وقتی کلمه‌ای معنی نداشته باشد "مُهمل" است ، در ضمن چنین ترکیب هایی در زبان محاوره استفاده می‌شود نه در شعر ، آن هم شعر حافظ بزرگ .
· جمال اژدری : صرف اینکه کلمه‌ای از زبان محاوره یا زبان مردم کوچه بازار در شعر آمده نمی‌توانیم بگوییم از حافظ نیست .
· آل مجتبی : مُهمل نیست ، برای اینکه ؛ اگر چه معنی خاصّی ندارد ، عرض کردم : "به متضای موسیقی شعر" آمده است ، هم به وزن شعر کمک کرده ، هم از تکرار قافیه جلو گیری کرده و هم "رخت" و "پخت" آرایه جناس دارند . و گفتم که بعضی از ادیبان آن را مترادف می‌دانند .

farhngsara-mardani.blogfa.com/post-98.asp
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #67  
قدیمی 05-15-2010
raha_10 آواتار ها
raha_10 raha_10 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jan 2010
محل سکونت: خوابگاه
نوشته ها: 736
سپاسها: : 53

36 سپاس در 22 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سلام به دوستان اهل ادب
راستش دوستان من مدتی هست که این سوال برام پیش اومده:
معنیش رو متوجه نمی شم:
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
نباید «کمی» یا چیزی مثل آن باشد؟(با توجه به اینکه میبینم در بخش مشاعره دوستان زیادی از این بیت استفاده میکنن)
با تشکر
__________________
همراه بسیار است اما همدمی نیست
مثل تمام غصه ها این هم غمی نیست
دلبسته ی اندوه دامن گیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست

پاسخ با نقل قول
  #68  
قدیمی 05-15-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نشود فاش کسی آن چه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست


رها جان منظور راز موجود ميان دو نفر هست ، آنچه بوده و هست ميان هر دو نفر ....
زبان اشاره و ابهام هست ...
نشود فاش کسي يعني بر کسي فاش نميشود....
وقتي ميگه تا اشارات نظر منظور کتاب بوعلي سيناست ,
ولي بسيار ظريف و زيبا تشبيه شده به اشاره و غمزه و....


حافظ مي‌گويد:

اي كه از دفتر عقل آيت عشق آموزي
ترسم اين نكته به تحقيق نداني دانست


نميدونم متوجه منظورم شدي يا بد توضيح دادم ...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن

ویرایش توسط ساقي : 05-15-2010 در ساعت 03:36 PM
پاسخ با نقل قول
  #69  
قدیمی 05-17-2010
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

مرسی از دوستان . جواب ساقی بانو به نظرم من هم درست است
نشود فاش کسی ایرادی نداره درسته یعنی پیش کسی فاش نمیشود.
---------------------------------------------------------------------------------------

حكــايت لب شـــــــيرين دهــان ســـــــيم انــدام تفاوتي نكــــــند گر دعــاست يا دشــنام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حريف دوســــت كه از خويشـــتن خــــــبر دارد شراب صرف محبّت نخورده است تمام
اگــــر مــــــلول شـــوي يا ملامـــــــــتم گويـي اسير عشق نيند يـــشــد از ملال و ملام
من آن ني ام كه به جــــــــــور از مراد بگريزم به آستين نرود مرغ پاي بســته به دام
بسي نمـــــــاند كه پنــــــــــجاه ساله عاقـــل را به پنــج روزه به ديوانـــگي بر آيد نام
مرا كه با تو ام از هر كس كه هست باكي نيست حريف خاص نيـــنديـــشد از ملامت عام
شـــب دراز نخــــــــفتم كه دوســـــتان گويــــند به سرزنش: عجبا للمـــحبّ كيف ينام؟ *
تو در كــــــنارمن آيي؟ من اين طــــــمع نكـــنم كه مي نيايدت از حسن، وصف دراوهام
ضــرورت است كه روزي بســـــوزد اين اوراق كه تاب آتـــــش سعــــدي نياورد اقلام
سعدي شيرازي
  • صرف : خالص ، ناب
  • ملام : سرزنش
  • به آستين : با حركت آستين
  • * يعني : شگفتا عاشق چگونه خوابش ميبرد؟
در مورد این شعر چی ؟ کسی نظری داره ؟ چرا حکایت لب شیرین دهان سیمین اندام چه انگار دشنام است چه انگار ثتا؟

حریف دوست رو چطور میخونن ؟ و چه معنی داره ؟
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #70  
قدیمی 05-17-2010
natanaeil آواتار ها
natanaeil natanaeil آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Apr 2010
محل سکونت: شهرکرد
نوشته ها: 466
سپاسها: : 28

49 سپاس در 24 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

((با کسب رخصت از بزرگان))فکر میکنم که معنای مصرع اول اینه که
برای عاشق مهم اینه که از زبان معشوق(لب شیرین) سخنی بشنود و در واقع هر سخنی از جانب معشوق برای عاشق دلپسند است پس سخنش جه دعا باشه چه دشنام فرقی نداره.

همینطور معنای حریف به نظر میرسه که "همراه" باشه. ودر اینجا این همراه همان عاشق است چون سعدی میگه وقتی که عاشق هنوز به بی خبری از خود نرسیده و هنوزم هم منیتی داره پس عاشق واقعی نیست و شراب عشق را کامل ننوشیده است. همچنین در ادامه ی شعر داریم که وقتی من با توام ( عاشق با معشوق)، همراه تو که خاص هستی (معشوق) حرفهای دیگران و عوام مهم نیست.
__________________
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:15 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها