بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #61  
قدیمی 01-19-2011
yad آواتار ها
yad yad آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2010
محل سکونت: خراب آباد
نوشته ها: 1,032
سپاسها: : 577

868 سپاس در 544 نوشته ایشان در یکماه اخیر
yad به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


مادر ترا ستایش میکنم

بخاطر آن قلب پر احساست که صفای آسمان بهار دارد.


بخاطر آن روح پاک وآسمانیت که شکوه دریای بیکران را بیاد میاورد.


بخاطر فروغ جاویدان مهرت که آفاق زندگانیم را روشنی دل افروزی می بخشد.


تویی که دفتر زندگی را با نقش محبت پر میکنی،تویی که گرایش عاشقانه ای بفرزندانت داری.


صدای تو معنی کامل عاطفه است وزیباترین تجلیات عشق پاک را میتوان در قلب تو جستجو کرد.


آنچه در دیدگانت دیده میشود جلوه شکوه مبهمی از یک روح مقدس آسمانی


است وآنچه در آفاق زندگانی فرزندانت میدرخشد ستاره های مهرت است.


ترا که قلب داغت،سینه بی کینه است،آغوش گرمت،دستهای نوازشگرت،


دیدگان خواب نادیده ات،قصه های شیرینت و سرود لالا ئیت پاسبان ونگهدارم بود.


امید وتکیه گاهم بود وچراغ سعادتم بود می ستایم.

همیشه قلب پر از مهرت ای مادر بهشت جاوید من است. من این بهشت را


دوست دارم زیرا از همه جای آن بوی مهر میاید،صدای وفا بگوش میرسد


،باران محبت میبارد،لاله عشق میدهد،ژاله حسن می چکد،آنجا معبد پرستش من است.

پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از yad سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #62  
قدیمی 02-03-2011
273 آواتار ها
273 273 آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Jul 2010
محل سکونت: اصفهان
نوشته ها: 418
سپاسها: : 0

12 سپاس در 9 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

جهان بر آب نهادست و زندگي بر باد
غلام همت آنم که دل بر او ننهاد

جهان نماند و خرم روان آدميي
که بازماند ازو در جهان به نيکي ياد

سراي دولت باقي نعيم آخرت است
زمين سخت نگه کن چو مي‌نهي بنياد

کدام عيش درين بوستان که باد اجل
همي برآورد از بيخ قامت شمشاد
وجود عاريتي خانه‌ايست بر ره سيل

چراغ عمر نهادست بر دريچه‌ي باد

بهارگاه و خزان باشد و دي و مرداد
پس از خليفه بخواهد گذشت در بغداد
بسي برآيد و بي‌ما فرو رود خورشيد
ورت ز دست نيايد، چو سرو باش آزاد

برين چه مي‌گذرد دل منه که دجله بسي
سپهر مجد و معالي جهان دانش و داد

گرت ز دست برآيد، چو نخل باش کريم
خدات در نفس آخرين بيامرزاد

نگويمت به تکلف فلان دولت و دين
به سالها چو تو فرزند نيکبخت نزاد

يکي دعا کنمت بي‌رعونت از سر صدق
به يمن تو در اقبال بر جهان بگشاد

تو آن برادر صاحبدلي که مادر دهر
بسست خلق جهان را که از تو نيک افتاد

به روزگار تو ايام دست فتنه ببست
کسي که برگ قيامت ز پيش نفرستاد

دليل آنکه تو را از خداي نيک افتد
که دانم از پس مرگم کني به نيکي ياد

بسي به ديده‌ي حسرت ز پس نگاه کند
ببرد گوي سعادت که صرف کرد و بداد

همين نصيحت من پيش گير و نيکي کن

پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از 273 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #63  
قدیمی 06-18-2011
paydar آواتار ها
paydar paydar آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 24
سپاسها: : 27

7 سپاس در 6 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نیست ، که اگر می بود ، همه ی هستیم با وی بود .
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از paydar سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #64  
قدیمی 06-23-2011
yad آواتار ها
yad yad آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2010
محل سکونت: خراب آباد
نوشته ها: 1,032
سپاسها: : 577

868 سپاس در 544 نوشته ایشان در یکماه اخیر
yad به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


«قلب مادر»

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌

که‌
کُند مادرِ تو با من‌ جنگ

هر
کُجا بیندم‌ از دور کُند
چهره‌ پر چین‌ و جبین‌
پُر آژنگ

با نگا
هِ غضب‌ آلود زند
بر د
لِ نازکِ‌ من‌ تیرِ‌ خدنگ

ماد
رِ سنگ‌دلت‌ تا زنده‌ست
شهد در کا
مِ من‌ و توست‌ شَرنگ

نشوم‌ یکدل‌ و یکرنگ‌ تو را

تا نسازی‌ د
لِ او از خون‌ رنگ

گر تو خواهی‌ به‌ وصالم‌ برسی‌
باید این‌ ساعت‌
بی‌خوف و درنگ

روی‌ و
سینۀ تنگش‌ بدری‌
دل‌ برون‌ آری‌ از آن‌
سینۀ‌ تنگ

گرم‌ و خونین‌ به‌ منش‌ باز آری‌

تا
بَرد ز آینۀ‌ قلبم‌ زنگ

عا
شقِ بی‌خرد ناهنجار
نه
،‌ بل‌ آن‌ فاسقِ بی‌عصمت‌ و ننگ

حُرمتِ مادری‌ از یاد ببُرد
خیره‌ از باده‌ و دیوانه‌ ز
بنگ

رفت‌
و مادر را افکند به‌ خاک‌
سینه‌ بدرید و دل‌ آورد به‌ چنگ

قصدِ سرمنزلِ معشوق‌ نمود
د
لِ مادر به‌ کفش‌ چون‌ نارنگ

از قضا خورد د
مِ در به‌ زمین‌
و اندکی‌
سُوده‌ شد او را آرنگ

وان‌ دل‌ گرم‌ که‌ جان‌ داشت‌ هنوز

اوفتاد از کف‌ آن‌
بی‌فرهنگ

از زمین‌ باز چو برخاست‌ نمود
پی‌ برداشتن‌ آن‌ آهنگ

دید کز آن‌ دل‌ آغشته‌ به‌ خون‌
آید آهسته‌ برون‌ این‌ آهن
گ:

«
آه‌ دست‌ پسرم‌ یافت‌ خراش‌
آه‌ پای‌ پسرم‌ خورد به‌ سنگ
»

این قطعه از سروده‌های «ایرح میرزا» را کمتر کسی است که نشنیده یا نخوانده باشد. ولی شاید عده‌ای ندانند پیشینۀ سرودن این قطعه چیست و اصل آن چه بوده و از کجاست؟

زنده‌یاد دکتر محمدجعفر محجوب در کتاب «دیوان کامل ایرج میرزا» در توضیح این شعر می‌نویسد:


این
قطعه را ایرج به‌منظور شرکت در مسابقه‌یی که مجلۀ ایرانشهر (چاپ برلین) در شمارۀ چهارم از سال دوم انتشار خود [سال 1302 شمسی] مطرح کرده بود سروده است.

در این مجله قطعه‌ای از زبان آلمانی ترجمه شده و از شاعران ایران خواسته بود که آن را به شعر فارسی در آورند. این قطعه «دل مادر» نام داشت و این است عین ترجمۀ فارسی آن:

«شب مهتاب بود. عاشق و معشوق در کنار جویی نشسته مشغول راز و نیاز بودند. دختر از غرور حُسن مست و جوان از آتش عشق در سوز و گذاز بود. جوان گفت: ای محبوب من، آیا هنوز در صافی محبت و خلوص عشق من شُبهه‌ای داری؟ من که همه چیزِ خود حتی گران‌بهاترین دارایی خویش یعنی قلبِ خود را نثار راه عشق تو کرده‌ام.

دختر جواب داد: دل در راه عشق باختن نخستین قدم است. تو دارای یک گوهر قیمت‌داری هستی که گران‌بهاتر از قلب توست و تنها آن گوهر نشان صدق تو می‌تواند بشود. من آن گوهر را از تو می‌خواهم و آن دل مادر توست. اگر دلِ مادرت را کنده بر من آوری من به صدقِ عشقِ تو یقین حاصل خواهم کرد و خود را پای‌بند مهرِ تو خواهم ساخت.

این حرف در ته روح و قلب جوان دل‌باخته طوفانی برپا کرد؛ ولی قوتِ عشق بر مهرِ مادر غالب آمده از جا برخاست و در آن حالِ جنون رفته قلبِ مادر خود را کنده راه معشوق پیش گرفت. با آن شتاب که راه می‌پیمود ناگاه پایش لغزیده به زمین افتاد؛ دلِ مادر از دستش رها شده روی خاک غلتید و در آن‌حال صدایی از آن دل برخاست که می‌گفت: پسر جان؛ آیا صدمه‌ای برایت رسیده!؟».

در این مسابقه نیز ایرج میرزا از دیگر شاعران بهتر سرود و قطعۀ «قلبِ مادر» وی چندان شهرت یافت که در صفحات گرامافون ضبط شد و جزء شاهکارهای ادبی در آمد و هنوز هم در غالب جشن‌های فرهنگی و تربیتی که در دبیرستان‌ها و دبستان‌ها منعقد می‌شود، یکی از مهیج‌ترین و جالب توجه‌ترین قسمت‌های آن این قطعه است که معمولا به‌صورت «دکلاماسیون» خوانده می‌شود. [ 1 ]
پاسخ با نقل قول
3 کاربر زیر از yad سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #65  
قدیمی 11-13-2011
ROJINAjoON آواتار ها
ROJINAjoON ROJINAjoON آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 442
سپاسها: : 905

904 سپاس در 533 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

امشب انگار، دگر زندگی ام باور نیست / کس به جز غصه در این خانه مرا یاور نیست

سوختم در طلب دست نوازشگر و لیک / دو صد افسوس که دیگر به برم مادر نیست

بی گل روی تو مادر دو جهان ویران باد / که به جز اشک زلالت به جهان گوهر نیست

ساقی و میکده و جام و قدح جمله تویی / ورنه انگار شرابی به کف ساغر نیست

پیر میخانه چه خوش گفت که در محفل عشق / آنکه مادر نپرستیده کم از کافر نیست

آنچنان داغ فراقت به دلم آتش زد / که ز جسمم اثری از رد خاکستر نیست

آسمان شبم از نور رخت روشن بود / شب تاریک مرا بی تو یکی اختر نیست

رسم و آیین جهان گر همه تقدیر و قضاست / شکوه ای از ستم این فلک اخضر نیست

مادرم رفت و نگاهش به دلم برجا ماند / به غریبی نگاهش نگهی دیگر نیست

"وارث" از دوری مادر شب و روزش به عزاست / مرهمی بر دل غمدیده از این بهتر نیست
__________________

چه کسی میتواند با دختران شرقی دوئل کند؟!
وقتی نگاهشان...
دست ها را از حرکت باز می دارد!!

پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از ROJINAjoON سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #66  
قدیمی 12-22-2011
SOHRAB_HAZHII آواتار ها
SOHRAB_HAZHII SOHRAB_HAZHII آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Dec 2011
محل سکونت: shiraz
نوشته ها: 727
سپاسها: : 1,057

1,792 سپاس در 899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

حکایت سپیده
مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی.
تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی.
مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت
. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعردر ستایش مدح تو اندک.
مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم،
پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید باد
__________________
اسم مرا باید در کتاب رکوردهای گینس ثبت کنند

مدتهاست دلم هوای تورا داردوبی هوا نفس میکشم

ویرایش توسط SOHRAB_HAZHII : 12-22-2011 در ساعت 05:38 PM
پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از SOHRAB_HAZHII سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #67  
قدیمی 12-22-2011
Leila Aminzadeh آواتار ها
Leila Aminzadeh Leila Aminzadeh آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 65
سپاسها: : 48

28 سپاس در 4 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض تقدیم به دو عشق پاک زندگی ام:پدر و مادرم

تقدیم به دو عشق پاک زندگی ام:پدر و مادرم


سوگند به شبنم هایی که پیش از بیدار شدن خورشید به دنیا می آیند و به گلهایی که خوشبوتر از همه خاطره های زمین هستند.

از عشق گفتن و نوشتن آسان نیست.عشق کوچه ای است که آهنگ اشتیاق قلبها را می توان در آن شنید.عشق افقی است آبی که نگاه بارانی عاشقانه به آن دوخته شده است.عشق نفسهای کودکی شادمان است که از غصه های ریز و درشت عالم چیزی نمی داند.تو از عشق چه می دانی؟اولین بار عشق را کجا دیده ای؟چه وقت با او حرف زده ای؟چه کسی به تو گفت عشق چه رنگی است؟عشق گاهی به رنگ آسمان است و گاهی به رنگ پرهای پرستویی که به دنبال آشیان می گردد و گاهی دیگر به رنگ آرزوهایی که در قلبهایمان پنهان کرده ایم.

من از عشق وضو می سازم.من با عشق نماز می خوانم.من در عشق غرق می شوم.من پی عشق در کنج قفسی که میله هایش از حسرت است،می پوسم.من پی عشق می میرم.

عشق را همه جا می توان دید،در دامان سبز مادر،در دستهای خسته پدر.در چشمهای زنی که در باران خیس شده است.در سوت ممتد قطاری که پس فردا از راه می رسد،در هوای ابری امروز.

با عشق می توان حرف زد،راه رفت،با عشق می توان گریه کرد،با غشق می توان همه دیوارها را برداشت و به جای آن پنجره کاشت.

سوگند به چشمهای تو که همیشه بیدارند.
بزرگترین درس هستی جز این دو حرف نیست،

بی عشق نمی توان زیست.


پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از Leila Aminzadeh سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #68  
قدیمی 12-22-2011
Leila Aminzadeh آواتار ها
Leila Aminzadeh Leila Aminzadeh آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 65
سپاسها: : 48

28 سپاس در 4 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض « باران عشق »

« باران عشق »
باران شدی و باز هوا ابری ات شده

این باد سرد باعث بی صبری ات شده

چتر محبت تو شده سر پناه من

باران شدی ببار به دشت نگاه من

موسیقی ترنم باران ، صدای عشق

شاعر شدم که پیش روم پابه پای عشق

مادر ببین به عشق تو تصنیف خوان شدم

تو آن الهه ای که برایت بنان شدم

با اشک خود به زندگی ام شور داده ای

بر مثنوی تو جلوه ماهور داده ای

عشق شما خدای نکرده اگر نبود

اصلاً غزل نبود ، سرودن هنر نبود

هر شب سیاه مشق نوشتم برای تو

مانده میان هر غزلم ردّ پای تو

در عکس های کودکی ام پرسه می زنم

تا بشنوم به گوش دلم ، لای لای تو

" خیر از جوانی ات " غزل هر شب تو بود

یادش به خیر، خیر جوانی ، دعای تو

در آخر غزل به خدا می سپارمت

مثل همیشه از ته دل دوست دارمت





منبع : وبلاگ مشق شاعرانه

پاسخ با نقل قول
5 کاربر زیر از Leila Aminzadeh سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #69  
قدیمی 03-04-2012
mohammad.90 آواتار ها
mohammad.90 mohammad.90 آنلاین نیست.
مدیر بخش ورزش
 
تاریخ عضویت: Jan 2012
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,335
سپاسها: : 7,242

6,424 سپاس در 3,063 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

تو راز آفرینش ، تو پرتو خدائی


تو قحطی محبت تو یار باوفائی


تو از دیار عشقی تو مالک بهشتی


تو این همه دوروئی تو پاک ترین سرشتی


تو آیه نجابت تو سوره امیدی


تو روح سبز عشق و به جان من دمیدی


تو پادشاه خوبان ، تو مهر بی زوالی


تو روزای شکستن شکوفه بهاری


گرمی قلب پاکم ، نثار عشق نابت


روشنی و می بینم تو چشمون سیاهت


وقتی واسم می خندی دنیا با من می خنده


شور و نشاط و شادی راه غم و می بنده
__________________
ای بنده تو سخت بی وفایی ،
از لطف به سوی ما نیایی

هرگه که ترا دهیم دردی ،
نالان شوی و به سویم ایی

هر دم که ترا دهم شفایی ،
یاغی شوی و دگر نیایی . . .
ای بنده تو سخت بیوفایی ...
پاسخ با نقل قول
2 کاربر زیر از mohammad.90 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
  #70  
قدیمی 03-04-2012
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دو چیز حیرانم میکند:

یکی رنگ آبی دریا که میبینم و میدانم که نیست

دیگری صفای باطن پاکت که نمی بینم و میدانم که هست
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از رزیتا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:23 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها