دلم گرفته و می خواهم آسمان باشم
ویا هر آنچه ببارد بگو همان باشم
چه سر نوشت بدی دارم،عادتم دادند
چهار فصل پیاپی فقط خزان باشم
سرم به شانه دیوار آرزو بند است
ولی چه فایده وقتی که نردبان باشم
به این نتیجه رسیدم که قسمتم این است
همیشه جای خودم فکر دیگران باشم
دلی شکسته و چشمان خیس و تنهایی
چگونه داشته باشم و شادمان باشم؟
کجاست دست تو؟در دست کیست؟بی خبرم
نشد که یک شب از این غصه در امان باشم
چه عیب دارد اگر دلخوشم به مشتی شعر
نخواستم همه ی عمر فکر نان باشم
شبی کنار خودم در سکوت می میرم
شبی که خسته یک عمر امتحان باشم