شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
11-13-2011
|
|
ناظر ومدیر تالار پزشکی بهداشتی و درمان
|
|
تاریخ عضویت: Feb 2010
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 4,109
سپاسها: : 3,681
5,835 سپاس در 1,524 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
__________________
یک پاییز فقط برای من و تو
|
2 کاربر زیر از shokofe سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
11-14-2011
|
|
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال
|
|
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427
6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خداودا اگر روزی رَسَد دستم به آن زنجیرِ دادت،
می شَوَم یک پهلوان پنبه
وآن زنجیرِ را، حلقه حلقه می دِرانم!
تا یکی آید و پُرسَد
هان!
ای دیوانه ی زنجیر گسسته!
در کجا گُم کرده ای زنجیرِ خود؟
ببین!
زنجیرِ ، خود، بر گردنم
با یوق بستندم!
زآنکه داشتم بهرِ این مردُم
که حرف اول دردم
نمودن معنی ی دنیا
و حرف اول رنجم به، رقص!
ای خدا بر دل مگیر دیوانه ام!
خلقِ را بنگر
چگونه گرمِ دانس هستند
و محوِ معرکه!؟
نه!
نفهمیدن که ، رای، رنجم و ، دالی، ز درد!؟
......................
آخ چه تنها مانده ام
آرزو بر دل
نمودم کِز در این بیغوله ی تار!
و التماس
تا گسیل داری برایم جان ستان
من اسیر روزم و هر شب بَرَد کفتار مستی
توله های لاغرم،
...
پس خدایا
نمی خواهی بگیری انتقام
زآنکه پاره کرده ام زنجیر دادت؟
می پذیرم که کریمی و رحیمی و وهاب،
پس بیا در ها همه بسته شدند
یک دری از خاک برایم باز کن،
ای مرادم
تا ابد گردم مریدت
والسلام.
|
کاربران زیر از bigbang به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
|
|
11-14-2011
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 442
سپاسها: : 905
904 سپاس در 533 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بسرای ای دل شیدا بسرای!
این دل افروزترین روز جهان را بنگر
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای
آسمان ، یاس ، سحر ، ماه ، نسیم
"دوستت دارم " را من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!
این گل سرخ من است!
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!
تو هم ای خوب من!این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین شعر جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و نه ده بار ، که صد بار بگو!
"دوستم داری" را از من بسیار بپرس،
"دوستت دارم" را با من بسیار بگو!
از دل افروز ترین روز جهان،
خاطره ای با من هست.
به شما ارزانی :
سحری بود و هنوز،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود .
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود .
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های !
بسرای ای دل شیدا، بسرای .
این دل افروزترین روز جهان را بنگر !
تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای !
آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
روح درجسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها، بسرای !
همه درهای رهائی بسته ست،
تا گشائی به نسیم سخنی، پنجره ای را، بسرای !
بسرای ... ))
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !
در افق، پشت سرا پرده نور
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها می شد باز .
غنچه ها می رسد باز،
باغ های گل سرخ،
باغ های گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظه شیرین شکفتن !
خورشید !
چه فروغی به جهان می بخشید !
چه شکوهی ... !
همه عالم به تماشا برخاست !
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !
دو کبوتر در اوج،
بال در بال گذر می کردند .
دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .
مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...
چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه ای می پرورد،
- هدیه ای می آورد -
برگ هایش کم کم باز شدند !
برگ ها باز شدند :
ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !
با شکوفائی خورشید و ،
گل افشانی لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :
(( دوستت دارم )) را
من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !
این گل سرخ من است !
دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،
که بری خانه دشمن !
که فشانی بر دوست !
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید . »
تو هم، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !
این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !
« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !
__________________
چه کسی میتواند با دختران شرقی دوئل کند؟!
وقتی نگاهشان...
دست ها را از حرکت باز می دارد!!
|
2 کاربر زیر از ROJINAjoON سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-19-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هر کس ، عاشق شد
عاشق نيست ؛
هر کس ، عاشق ماند
عاشق است.
افسوس که دير فهميدم
ولی هنوز ، مفهوم عشق را نفهميدم.
................
عاشق شده ای ــ
تو گفتی .
عاشق نمانده ای ــ
من ماندم.
اکنون ،
تو رفته ای ؛
افسوس ، در قلبم ــ
تو مانده ای.
عاشق نماندی ــ
من ماندم ؛
عاشق نبودی ــ
من بودم.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
2 کاربر زیر از behnam5555 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-19-2011
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 442
سپاسها: : 905
904 سپاس در 533 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
در این بن بست...
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی "دوستت دارم"
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست،نازنین!
و عشق را
کنار تیرک راهبند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ و سرما
آتش را
به سوختبار سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندشیدن خطر مکن.
روزگار غریبی ست،نازنین!
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاه ها
مستقر.
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی ست،نازنین!
و تبسم را بر لب جراحی می کنند
و ترانه را
بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن ویاس
روزگار غریبی ست نازنین!
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.
شاملو
__________________
چه کسی میتواند با دختران شرقی دوئل کند؟!
وقتی نگاهشان...
دست ها را از حرکت باز می دارد!!
|
2 کاربر زیر از ROJINAjoON سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-22-2011
|
|
معاونت
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
غم که می آید در و دیوار شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر می شود
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر می شود
تا چه حد این حرف ها را می توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود
باز می پرسی : چطور این گونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار ! شاعر می شود
گر چه می دانم نمیدانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود
|
3 کاربر زیر از SonBol سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-22-2011
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2011
محل سکونت: tehran
نوشته ها: 442
سپاسها: : 905
904 سپاس در 533 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آه اي زندگي منم که هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگريزم
همه ذرات جسم خاکي من
از تو، اي شعر گرم، در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
که لبالب ز بادهء روزند
با هزاران جوانه مي خواند
بوتهء نسترن سرود ترا
هر نسيمي که مي وزد در باغ
مي رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهاي رويايي
در دو دست تو سخت کاويدم
پر شدم، پر شدم، ز زيبائي
پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد
از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد
حيف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمني نظر کردم
پوچ پنداشتم فريب ترا
ز تو ماندم، ترا هدر کردم
غافل از آن که تو بجائي و من
همچو آبي روان که در گذرم
گمشده در غبار شوم زوال
ره تاريک مرگ مي سپرم
آه، اي زندگي من آينه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ من بنگرد در من
روي آئينه ام سياه شود
عاشقم، عاشق ستارهء صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام تست بر آن
مي مکم با وجود تشنهء خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا
آنچنان از تو کام مي گيرم
تا بخشم آورم خداي ترا!
فروغ
__________________
چه کسی میتواند با دختران شرقی دوئل کند؟!
وقتی نگاهشان...
دست ها را از حرکت باز می دارد!!
|
2 کاربر زیر از ROJINAjoON سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-22-2011
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211
6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تمام دلتنگیم را بر دامن ابری گره خواهم زد
و خیس در ردیف غروب می ایستم
به انتظار تو
خوب می دانم که سهم من
لبخندی
بیش نیست...
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
|
2 کاربر زیر از Saba_Baran90 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-22-2011
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2011
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 902
سپاسها: : 10,211
6,252 سپاس در 1,423 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
من گذر خواهم کرد
روزی از شهر تماشایی عشق
تکه ای از دل خود در دستم
و به هر رهگذری خواهم گفت
ذره ای عشق، کمی عاطفه، قدری ایمان
به من خسته تنها بدهید
تا که شاید شب من
صبح را دریابد
....
__________________
I know that in the morning now
I see ascending light upon a hill
Although I am broken, my heart is untamed, still
|
2 کاربر زیر از Saba_Baran90 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-23-2011
|
|
کاربر بسیار فعال بخش کرمانشاه
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: سرپل ذهاب
نوشته ها: 712
سپاسها: : 1,370
1,384 سپاس در 473 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
عادت کرده ام
تنها توی کافه ای بنشینم
از پشت پنجره.
آدمها را ببینم
قهوه ای تلخ بنوشم
و تا خانه
با نبودنت
پیاده راه بروم
__________________
چای داغی که دلم بود به دستت دادم...آنقدر سرد شدم ...از دهنت افتادم
|
3 کاربر زیر از مهبا سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 01:14 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|