نقل قول:
سنبل :
از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
آن کفشهای مهربانت را نمی دانست
|
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا اون نشان ندارد
نقل قول:
سنبل
باران می بارد امشب، دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته، ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر بر گردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با توای عاشق ترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریاست
سینهء من دشت غمهاست
یادم آید زیر باران، با تو بودم، با تو تنها
زیر باران با تو بودم، زیر باران با تو تنها
باران می بارد امشب، دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته، ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمی شه باور من
رفتنت را کرده باور
التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم
بلکه باران بشوید از جانم گناهم
کی رود از خاطر من
|
این خیلی قشنگه خیلی پر وزن و محکم گفته ش تا وقتی که به "نمیشه باور من" نرسیده بود
نمیشد فهمید که از شاعری معاصر و بزرگ نیست
این یه مصرع :
بلکه باران بشوید از جانم گناهم
فکر کنم 2 تا میم انتهایی جان و گناه رو بهتر بود اینطور تغییر میداد :
بلکه باران بشوید ز تن بار گناهم (یا به جای تن همون جان رو میگفت) چون گناه رو به حاطر قافیه بالاییش نمیشه تغییر داد
نقل قول:
ماری اف
شکست عهد من و گفت: هرچه بود گذشت
به گریه گفتمش: آری ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت...
|
زیباست
خانم دده بالا(هایده) خیلی خوب این رو به آواز در اوج میخونه قبل از ایشون هم یکی از خانمهای خواننده ی سنتی که خیلی خوب میخونن این رو خونده (متاسفانه یادم نیست)
اما به نظر من خانم هایده بهتر اجرا میکنن (اگر اشتباه نکنم خانوم روح انگیز )
نقل قول:
بهنام
فارق از ما و من و اینها باش
|
فکر کنم این فارغه فارق هم میتونیم داشته باشیم اما نه اینجا
نقل قول:
ماری اف
گويند خدا هميشه با ماست،
اي غم! نكند تو آن خدايي؟
|
بسیار بسیار زیبا و هوشمندانه گفته اونی که گفته خوش به حالش برای ذهن خلاقش
ای بی وفا وفا ز غم بیاموز با این همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند
من غمی نمیشناختم غم کجا بود با غم بیگانه بودم رها و آزاد و شاد بودم
از گاه آشنایی با تو غم به سراغ من اومده پس من با غم آشنا شدم
و حالا تو رفتی و نیستی
تویی که نزدیک بودی و باید میبودی کسی که باید اون هر شب به ما سر میزد رفت و نیست و
اون بیگانه ای رو که با ما آشنا کرد هر شب به سراغمون میفرسته ....
غم وظیفه خودش رو بدون خلف وعده انجام میده هر شب سراغ من میاد پس وفاداره و به عهدش وفا میکنه کاش تو هم وفا رو از غم یاد میگرفتی...