بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #81  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بازگشت اين ابرهای تيره که بگذشته‌ست
بر موج‌های سبز ِ کف‌آلوده،
جان ِ مرا به درد چه فرسايد
روح‌ام اگر نمي‌کُنَد آسوده؟

ديگر پيامي از تو مرا نارَد
اين ابرهای تيره‌ی توفان‌زا
زين پس به زخم ِ کهنه نمک پاشد
مهتاب ِ سرد و زمزمه‌ی دريا.

وين مرغکان ِ خسته‌ی سنگين‌بال
بازآمده از آن سر ِ دنياها
وين قايق ِ رسيده هم‌اکنون باز
پاروکشان از آن سر ِ درياها...

هرگز دگر حبابي ازين امواج
شب‌های پُرستاره‌ی رويارنگ
بر ماسه‌های سرد، نبيند من
چون جان تو را به سينه فشارم تنگ

حتا نسيم نيز به بوی تو
کز زخم‌های کهنه زدايد گرد،
ديگر نشايدم بفريبد باز
يا باز آشنا کُنَدَم با درد.



افسوس اي فسرده‌چراغ ! از تو
ما را اميد و گرمي و شوري بود
وين کلبه‌ی گرفته‌ی مظلم را
از پَرتو ِ وجود ِ تو نوري بود.


دردا ! نماند از آن همه، جز يادي
منسوخ و لغو و باطل و نامفهوم،
چون سايه کز هياکل ِ ناپيدا
گردد به عمق ِ آينه‌يي معلوم...

يک‌باره رفت آن همه سرمستي
يک‌باره مُرد آن همه شادابي
مي‌سوزم ــ اي کجايي کز بوسه
بر کام ِ تشنه‌ام بزني آبي؟



مانم به آبگينه‌حبابي سست
در کلبه‌يي گرفته، سيه، تاريک:
لرزم، چو عابري گذرد از دور
نالم، نسيمي ار وزد از نزديک.

در زاهدانه‌کلبه‌ی تار و تنگ
کم نورپيه‌سوز ِ سفالين‌ام
کز دور اگر کسي بگشايد در
موج ِ تاءثر آرَد پايين‌ام.



ريزد اگر نه بر تو نگاه‌ام هيچ
باشد به عمق ِ خاطره‌ام جايت
فرياد ِ من به گوش‌ات اگر نايد
از ياد ِ من نرفته سخن‌هايت:

«ــ من گور ِ خويش مي‌کَنَم اندر خويش
چندان که يادت از دل برخيزد
يا اشک‌ها که ريخت به پايت، باز
خواهد به پای يار ِ دگر ريزد!»...



در انتظار ِ بازپسين‌روزم
وز قول ِ رفته، روي نمي‌پيچم.
از حال غير ِ رنج نَبُردَم سود
زآينده نيز، آه که من هيچ‌ام.

بگذار اي اميد ِ عبث، يک بار
بر آستان ِ مرگ نياز آرم
باشد که آن گذشته‌ی شيرين را
بار ِ دگر به سوی تو بازآرم.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #82  
قدیمی 12-25-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بهارِخاموش بر آن فانوس که‌ش دستي نيفروخت
بر آن دوکي که بر رَف بي‌صدا ماند
بر آن آيینه‌ي زنگاربسته
بر آن گهواره که‌ش دستي نجنباند

بر آن حلقه که کس بر در نکوبيد
بر آن در که‌ش کسي نگشود ديگر
بر آن پله که بر جا مانده خاموش
کس‌اش ننهاده ديري پاي بر سر ــ

بهار ِ منتظر بي‌مصرف افتاد!

به هر بامي درنگي کرد و بگذشت
به هر کويی صدايی کرد و اِستاد
ولي نامد جواب از قريه، نز دشت.
نه دود از کومه‌يی برخاست در ده
نه چوپاني به صحرا دَم به ني داد
نه گُل رويید، نه زنبور پر زد
نه مرغ ِ کدخدا برداشت فرياد.



به صد اميد آمد، رفت نوميد
بهار ــ آري بر او نگشود کس در.
درين ويران به رويش کس نخنديد
کس‌اش تاجي ز گُل ننهاد بر سر.

کسي از کومه سر بيرون نياورد
نه مرغ از لانه، نه دود از اجاقي.
هوا با ضربه‌هاي دف نجنبيد
گُلي خودروي برنامد ز باغي.

نه آدم‌ها، نه گاوآهن، نه اسبان
نه زن، نه بچه... ده خاموش، خاموش.
نه کبک‌انجير مي‌خوانَد به دره
نه بر پسته شکوفه مي‌زند جوش.

به هيچ ارابه‌يی اسبي نبستند
سرود ِ پُتک ِ آهنگر نيامد
کسي خيشي نبُرد از ده به مزرع
سگ ِ گله به عوعو در نيامد.

کسي پيدا نشد غم‌ناک و خوش‌حال
که پا بر جاده‌ي خلوت گذارد
کسي پيدا نشد در مقدم ِ سال
که شادان يا غمين آهي بر آرد.

غروب ِ روز ِ اول ليک، تنها
درين خلوتگه ِ غوکان ِ مفلوک
به ياد ِ آن حکايت‌ها که رفته‌ست
ز عمق ِ برکه يک دَم ناله زد غوک...



بهار آمد، نبود اما حياتي
درين ويران‌سراي محنت‌آور
بهار آمد، دريغا از نشاطي
که شمع افروزد و بگشايدش در!
__________________
پاسخ با نقل قول
  #83  
قدیمی 01-05-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض ahmad shamloo احمد شاملو

ahmad shamlu
تشکر میکنم از شما خیلی خوب ادامه دادید
تقریبا 80 پست
.
که شعرهایی از احمد شاملو رو گذاشتید

من هم کمی میذارم که تکمیل تر بشه

ahmad shamloo

__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #84  
قدیمی 01-05-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض احمد شاملو ahmad shamlu

احمد شاملو ahmad shamlu


احمد شاملو (زاده ۲۱ آذر، ۱۳۰۴ در تهران؛ ۱۲ دسامبر ۱۹۲۵، در خانهٔ شمارهٔ ۱۳۴ خیابان صفی‌علیشاه - درگذشته ۲ مرداد ۱۳۷۹؛ ۲۴ ژوئیه ۲۰۰۰ فردیس کرج) شاعر، نویسنده، فرهنگ‌نویس، ادیب و مترجم ایرانی است. آرامگاه او در امامزاده طاهر کرج واقع است. تخلص او در شعر الف. بامداد و الف. صبح بود.
شهرت اصلی شاملو به خاطر شعرهای اوست که شامل اشعار نو و برخی قالب‌های کهن نظیر قصیده و نیز ترانه‌های عامیانه‌است. شاملو تحت تأثیر نیما یوشیج، به شعر نو (که بعدها شعر نیمایی هم نامیده شد) روی آورد، اما پس از چندی در بعضی از اشعار منتشر شده در هوای تازه - و سپس در اکثر شعرهایش - وزن را یکسره رها کرد و به‌صورت پیشرو سبک جدیدی را در شعر معاصر فارسی گسترش داد. از این سبک به شعر سپید یا شعر منثور یا شعر شاملویی یاد کرده‌اند. بعضی از منتقدان ادبی او را تنها شاعر موفق در زمینه شعر منثور می‌دانند.
شاملو علاوه بر شعر، کارهای تحقیق و ترجمه شناخته‌شده‌ای دارد. مجموعه کتاب کوچه او بزرگ‌ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامیانه مردم ایران می‌باشد. آثار وی به زبان‌های: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، زاگربی، رومانیایی، فنلاندی، ترکی ترجمه شده‌است

زندگی و فعالیت‌ها

تمام مطالب این بخش با توجه به اطلاعات ارائه شده در سال‌شمار زندگی احمد شاملو نوشته آیدا شاملو تهیه شده‌است. این سال‌شمار در منابع مختلف از جمله وب‌گاه احمد شاملو، دفتر هنر، احمد شاملو شاعر شبانه‌ها و عاشقانه‌ها، شناخت‌نامه، منتشر شده‌است. هر جا از منبع دیگری استفاده شده باشد در پانویس ذکر شده‌است

این تاپیک خلاصه ای از دانشنامه ویکیپدیاست که من قسمتهاییشو اینج نوشتم

تولد و سال‌های پیش از جوانی

احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی علیشاه تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت که تبار او به گفته‌ی احمد شاملو در شعر من بامدادم سرانجام از مجموعه‌ی مدايح بی‌صله به اهالی کابل برمی‌گشت. مادرش کوکب عراقی شاملو، و از قفقازیهایی بود که انقلاب بلشویکی 1917 روسیه، خانواده‌اش را به ایران کوچانده‌بود. دوره‌ی کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت می‌رفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند. (به همین دلیل شناسنامهٔ او در شهر رشت گرفته شده‌است و محل تولد در شناسنامه، رشت نوشته شده‌است.) دوران دبستان را در شهرهای خاش، زاهدان و مشهد گذراند و از همان دوران اقدام به گردآوری مواد فرهنگ عامه کرد.
دوره دبیرستان را در بیرجند، مشهد و تهران گذراند و سال سوم دبیرستان را در دبیرستان ایران‌شهر تهران خواند و به شوق آموختن دستور زبان آلمانی در سال اول دبیرستان صنعتی ثبت‌نام کرد.


دوران فعالیت سیاسی و زندان

در اوایل دهه ۲۰ خورشیدی پدرش برای سر و سامان دادن به تشکیلات از هم پاشیده ژاندرمری به گرگان و ترکمن‌صحرا فرستاده شد. او هم‌راه با خانواده به گرگان رفت و به ناچار در کلاس سوم دبیرستان ادامه تحصیل داد. در آن هنگام در فعالیت‌های سیاسی شمال کشور شرکت کرد و بعدها در تهران دستگیر شد و به زندان شوروی در رشت منتقل گردید. پس از آزادی از زندان با خانواده به رضائیه (ارومیه) رفت و تحصیل در کلاس چهارم دبیرستان را آغاز کرد. با به قدرت رسیدن پیشه‌وری و جبهه دموکرات آذربایجان به هم‌راه پدرش دستگیر شد و دو ساعت جلوی جوخه آتش قرار گرفت تا از مقامات بالا کسب تکلیف کنند. سرانجام آزاد شد و به تهران بازگشت و برای همیشه ترک تحصیل کرد.

ازدواج اول و چاپ نخستین مجموعهٔ شعر

شاملو در بیست و دو سالگی (۱۳۲۶) با اشرف‌الملوک اسلامیه ازدواج کرد. هر چهار فرزند او، سیاوش، سامان، سیروس و ساقی حاصل این ازدواج هستند. در همین سال اولین مجموعه اشعار او با نام آهنگ‌های فراموش شده به چاپ رسید و هم‌زمان کار در نشریاتی مثل هفته نو را آغاز کرد.
در سال ۱۳۳۰ او شعر بلند «۲۳» و مجموعه اشعار قطع نامه را به چاپ رساند. در سال ۱۳۳۱ به مدت حدود دو سال مشاورت فرهنگی سفارت مجارستان را به عهده داشت

ازدواج دوم و انتشار هوای تازه
در ۱۳۳۶ با طوبی حائری ازدواج می‌کند (دومین ازدواج او نیز مانند ازدواج اول مدت کوتاهی دوام می‌آورد و چهار سال بعد در ۱۳۴۰ از همسر دوم خود نیز جدا می‌شود.) در این سال با انتشار مجموعه اشعار هوای تازه خود را به عنوان شاعری برجسته تثبیت می‌کند. این مجموعه حاوی سبک نویی است و بعضی از معروف‌ترین اشعار شاملو همچون پریا و دخترای ننه دریا در این مجموعه منتشر شده‌است. در همین سال به کار روی اشعار حافظ، خیام و بابا طاهر نیز روی می‌آورد. پدرش نیز در همین سال فوت می‌کند. در سال ۱۳۴۰ هنگام جدایی از همسر دومش همه چیز از جملهٔ برگه‌های تحقیقاتی کتاب کوچه را رها می‌کند.


فعالیت‌های سینمایی و تهیه نوار صوتی

در سال ۱۳۳۸ شاملو به اقدام جدیدی یعنی تهیه قصه خروس زری پیرهن پری برای کودکان دست می‌زند. در همین سال به تهیه فیلم مستند سیستان و بلوچستان برای شرکت ایتال کونسولت نیز می‌پردازد. این آغاز فعالیت سینمایی جنجال‌آفرین احمد شاملو است. او بخصوص در نوشتن فیلمنامه و دیالوگ‌نویسی فعال است. در سال‌های پس از آن و به‌ویژه با مطرح شدنش به عنوان شاعری معروف، منتقدان مختلف حضور سینمایی او را کمرنگ دانسته‌اند. خود او می‌گفت: «شما را به خدا اسم‌شان را فیلم نگذارید.» و بعضی شعر معروف او دریغا که فقر/ چه به آسانی/ احتضار فضیلت است را به این تعبیر می‌دانند که فعالیت‌های سینمایی او صرفا برای امرار معاش بوده‌است شاملو در این باره می‌گوید: «کارنامهٔ سینمایی من یک جور نان خوردن ناگزیر از راه قلم بود و در حقیقت به نحوی قلم به مزدی!»
در سال ۱۳۳۹ با همکاری هادی شفائیه و سهراب سپهری ادارهٔ سمعی و بصری وزارت کشاورزی را تاسیس می‌کند و به عنوان سرپرست آن مشغول به کار می‌شود


آشنایی و ازدواج با آیدا سرکیسیان

آیدا سرکیسیان یا آیدا شاملو با نام واقعی ریتا آتانث سرکیسیان آخرین همسر احمد شاملو است و در شعرهای شاملو، به ویژه در دو دفتر آیدا، درخت و خنجر و خاطره و آیدا در آینه به عنوان معشوقهٔ شاعر، جلوه‌ای خاص دارد. شاملو درباره تأثیر فراوان آیدا در زندگی خود به مجله فردوسی گفت: «هر چه می‌نویسم به خاطر اوست و به خاطر او... من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکرده‌بودم پیدا کردم».
شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان آشنا می‌شود. این آشنایی تاثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطه عطفی در زندگی او محسوب می‌شود. در این سال‌ها شاملو در توفق کامل آفرینش هنری به سر می‌برد و بعد از این آشنایی دوره جدیدی از فعالیت‌های ادبی او آغاز می‌شود.
آیدا و شاملو در فروردین ۱۳۴۳ ازدواج می‌کنند و در ده شیرگاه (مازندران) اقامت می‌گزینند و تا آخر عمر در کنار او زندگی می‌کند. شاملو در همین سال دو مجموعه شعر به نام‌های آیدا در آینه و لحظه‌ها و همیشه را منتشر می‌کند و سال بعد نیز مجموعه‌یی به نام آیدا، درخت و خنجر و خاطره! بیرون می‌آید و در ضمن برای بار سوم کار تحقیق و گردآوری کتاب کوچه آغاز می‌شود.
آیدا شاملو در برخی کارهای احمد شاملو مانند مجموعه کتاب کوچه با او همکاری داشت و سرپرست این مجموعه بعد از وی می‌باشد
در سال ۱۳۴۶ شاملو سردبیری قسمت ادبی و فرهنگی هفته‌نامه خوشه را به عهده می‌گیرد. همکاری او با نشریه خوشه تا ۱۳۴۸ که نشریه به دستور ساواک تعطیل می‌شود، ادامه دارد. در این سال او به عضویت کانون نویسندگان ایران نیز در می‌آید. در سال ۱۳۴۷ او کار روی غزلیات حافظ و تاریخ دوره حافظ را آغاز می‌کند. نتیجه این تحقیقات بعدها به انتشار دیوان جنجالی حافظ به روایت او انجامید.
در اسفند ۱۳۵۰ شاملو مادر خود را نیز از دست می‌دهد. در همین سال به فرهنگستان زبان ایران برای تحقیق و تدوینِ کتاب کوچه، دعوت شد و به مدت سه سال در فرهنگستان باقی ماند.


سفرهای خارجی
شاملو در دهه ۱۳۵۰ نیز به فعالیت‌های گسترده شعر، نویسندگی، روزنامه نگاری (از جمله همکاری با کیهان فرهنگی و آیندگان)، ترجمه، سینمایی (از جمله تهیه گفتار برای چند فیلم مستند به دعوت وزارت فرهنگ و هنر) و شعرخوانی خود (از جمله در انجمن فرهنگی کوته و انجمن ایران و امریکا) ادامه می‌دهد. در ضمن سه ترم به تدریس مطالعه آزمایشگاهی زبان فارسی در دانشگاه صنعتی مشغول می‌شود. در ۱۳۵۱ به علت معالجه آرتروز شدید گردن به پاریس سفر می‌کند تا زیر عمل جراحی گردن قرار گیرد. سال بعد، ۱۳۵۲، مجموعه اشعار ابراهیم در آتش را به چاپ می‌رساند. در ۱۳۵۴ دانشگاه رم از او دعوت می‌کند تا در کنگره نظامی گنجوی شرکت کند و از همین رو عازم ایتالیا می‌شود. در همین سال دعوت دانشگاه بوعلی برای سرپرستی پژوهشکدهٔ آن دانشگاه را می‌پذیرد و به مدت دو سال به این کار اشتغال دارد.
در ۱۳۵۵ انجمن قلم و دانشگاه پرینستون از او برای سخنرانی و شعرخوانی دعوت می‌کنند و از همین رو عازم ایالات متحده می‌شود. در این سفر او به سخنرانی و شعرخوانی در بوستون و دانشگاه برکلی می‌پردازد و پیشنهاد دانشگاه کلمبیای شهر نیویورک برای تدوین کتاب کوچه را نمی‌پذیرد. در ضمن با شاعران و نویسندگان مشهور جهان همچون یاشار کمال، آدونیس، البیاتی و وزنیسینسکی از نزدیک دیدار می‌کند. این سفر سه ماه به طول می‌کشد و شاملو سپس به ایران باز می‌گردد.
هنوز چند ماه نگذشته که او دوباره به عنوان اعتراض به سیاست‌های دولت ایران، کشور را ترک می‌کند و به امریکا سفر می‌کند و یک سالی در آنجا زندگی می‌کند و در این مدت در دانشگاه‌های مختلفی سخنرانی می‌کند. در ۱۳۵۷ او از آمریکا به انگلستان می‌رود و در آنجا مدتی سردبیری هفته‌نامه «ایرانشهر» در لندن را به عهده می‌گیرد

با وقوع انقلاب ایران و سقوط رژیم شاهنشاهی، شاملو تنها چند هفته پس از پیروزی انقلاب به ایران باز می‌گردد. در همین سال انتشارات مازیار اولین جلد کتاب کوچه را در قطع وزیری منتشر می‌کند. شاملو در ضمن به عضویت هیات دبیران کانون نویسندگان ایران در می‌آید و به کار در مجلات و روزنامه‌های مختلف می‌پردازد



۱۳۶۷ به آلمان سفر می‌کند تا به عنوان میهمانِ مدعوِ دومین کنگرهٔ بین‌المللی ادبیات: اینترلیت ۲ تحت عنوان جهانِ سوم: جهانِ ما در ارلانگن آلمان و شهرهای مجاور در این کنگره شرکت کند. در این کنگره نویسندگانی از کشورهای مختلف حضور داشتند از جمله عزیز نسین، دِرِک والکوت، پدرو شیموزه، لورنا گودیسون و ژوکوندا بِلی. عنوان سخنرانی شاملو در این کنگره «من دردِ مشترکم، مرا فریاد کن!» بود. در ادامه این سفر دعوت انجمن جهانی قلم (Pen) و دانشگاه یوته‌بوری به سوئد و ضمن اجرای شب شعر با هیئت ریسهٔ انجمن قلم سوئد نیز ملاقات می‌کند.
۱۳۶۹ برای شرکت در سیرا ۹۰ توسط دانشگاه UC برکلی به عنوان میهمان مدعو به آمریکا سفر کرد. سخنرانی وی به نام «نگرانی‌های من» و «مفاهیم رند و رندی در غزل حافظ.» واکنش گستردهٔی در مطبوعات فارسی زبان داخل و خارج کشور داشت و مقالات زیادی در نقد سخنران شاملو نوشته شد. در این سفر دو عمل جراحی مهم روی گردن شاملو صورت گرفت با این حال چندین شب شعر توسط وی برگزار شد و ضمنا به عنوان استاد میهمان یک ترم در دانشگاه UC برکلی دانشجویان ایرانی به (زبان، شعر و ادبیات معاصر فارسی) را نیز تدریس کرد و در همین موقع ملاقاتی با لطفی علی‌عسکرزاده ریاضی‌دان شهیر ایرانی داشت.
سال ۱۳۷۰ بعد از سه سال دوری از کشور به ایران بازگشت و تا آخر عمر دیگر از کشور خارج نشد.


__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #85  
قدیمی 01-05-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض Ahmad Shamlou


Ahmad Shamlou

Ahmad Shamlou ) (December 12, 1925 — July 24, 2000) was a Persian poet, writer, and journalist. His poetry was initially very much influenced by and was in the tradition of Nima Youshij. Shamlou's poetry is complex, yet his imagery, which contributes significantly to the intensity of his poems, is simple. As the base, he uses the traditional imagery familiar to his Iranian audience through the works of Persian masters like Hafez and Omar Khayyám. For infrastructure and impact, he uses a kind of everyday imagery in which personified oxymoronic elements are spiked with an unreal combination of the abstract and the concrete thus far unprecedented in Persian poetry, which distressed some of the admirers of more traditional poetry.
Shamlou has translated extensively from German and French to Persian and his own works are also translated into a number of languages. He has also written a number of plays, edited the works of major classical Persian poets, especially Hafez. His six-volume Ketab-e Koucheh (The Book of the Alley) is a major contribution in understanding the Iranian folklore beliefs and language.
Aside from his first passion which was poetry, he had a number of other activities which included writing stories and film scenarios, contributing to children’s literature, and journalism.


Biography


Chronology of Ahmad Shamlou's Life & Work
1925- Ahmad Shamlou (or Shomloo) was born on December 12 in Tehran to a family that was to move around Iran because of the duties of his father who was an army officer.
1938- Shamlou leaves high school to enroll in the Technical College of Tehran.
1942- His father takes him to the north of Iran, which was occupied by the Soviet Army. Shamlou is arrested by the Red Army for his political ideas and is sent to Rasht.
1945- Shamlou is released from jail and leaves with his family for Azerbaijan. The separatists arrest him and his farther for a short time. They are sent back to Tehran. Shamlou decides to leave school for good.
1947- First marriage. First collection of poems: The Forgotten Songs.
1948- He writes in a literary weekly called "Sokhan".
1950- His first short story is published: "The Woman Behind the Brass Door".
1951- Second collection of poems: Manifesto. He shows clear inclinations toward Socialist ideology. Shamlou serves as one of the editors of "Khandaniha".

1952- He gets a job in the Hungarian embassy as their Cultural Advisor.
1953- His third collection of poems, Metals and Sense, is banned and destroyed by the police. His translations of Gold In Dirt, by Sigmund Motritz, and the voluminous novel "The Heartless Man's Sons” by Mór Jókai, together with all data gathered for his work on the colloquial culture of urban Iranian life (to be known as The Book Of Streets) are also confiscated and destroyed. He escapes and goes into hiding.
1954- He is arrested and kept in jail for 14 months.
1955- He is freed. His four new collections of poems are taken and lost by a publisher. He translates and publishes three novels by European writers.
1956- He becomes the editor-in-chief of "Bamshad" literary magazine. He is separated from his wife after having two sons and one daughter.
1957- His masterpiece, The Fresh Air, a collection of poems that will influence Persian poetry profoundly, is published. He also publishes a few studies on classic Iranian poetry. He marries for a second time.
1958- His translation of Barefoot, a novel by Zaharia Stancu, is released, establishing Shamlou's authority as a translator.
1959- He begins publishing short stories for children, as well as directing documentary films and working for film studios.
1960- A new collection of his poems, The Garden of Mirrors, is released.
1961- He suffers a bitter separation from his second wife. He becomes editor-in-chief of "Ketab-e-Hafte", a magazine that changes the tradition and language of literary journalism in Iran.
1962- He meets Ayda, beginning a loving relationship that has lasted until today. His translations of Andre Gide and Robert Merl are published.
1964- He and Ayda are married. Two collections of his poetry are published: Ayda in Mirror and Moment and Eternity.
1965- A new collection of poems is released: Ayda, Trees, Memories And The Dagger. He has a new translation published. He also begins his third attempt to compile The Book of Streets.
1966- Another new collection of poems is published: Qoqnus In The Rain. His literary magazine is banned by the Ministry Of Information.
1967- He becomes editor-in-chief of "Khushe". His new translation of Erskine Caldwell is published. He participates in the formation of the Union of Iranian Writers and gives several poetry readings at Iranian universities.
1968- He begins his study of Hafiz, the classical grand poet of the Persian language; translates Garcia Lorca's poems and the Song Of Solomon from the Old Testament; organizes a week of poetry reading for established and new Iranian poets, which is very well received. The poems debuted at this event appear in a voluminous book edited by Shamlou.
1969- His weekly magazine is closed down by the police. Of The Air And Mirrors, a selection of older poetry, is published, together with his collection of new poems, Odes For The Earth.
1970- New collection: Blossoming In Mist. He directs a few documentary films for television and publishes several short stories for children.
1971- He redoes some of his earlier translations. His mother dies.
1972- He teaches Persian literature at Tehran University. Several audio cassettes are released of Shamlou reciting other classical and modern poets' work. He obtains membership in the Iranian Academy of Language. He publishes several new translations and writes a few film scripts. He travels to Paris for medical treatment.
1973- Two new collections, Abraham In Fire and Doors And The Great China Wall, are released, along with several new translations.
1975- Publication of his work and study of Hafiz.
1976- Travels to the United States and gives poetry readings in many cities. He participates in the San Francisco Poetry Festival before returning to Iran.
1977- New poem: "Dagger On The Plate". He leaves Iran in protest of the Shah's regime and stays in the United States for a year, giving lectures in American universities.
1978- He leaves the United States for Britain to act as the editor-in-chief for a new publication called "Iranshahr"; resigns after 12 issues and returns to Iran just after the advent of the Revolution; rejoins the Union of Iranian Writers; begins publishing a new periodical, "Ketab-e-Jom'e" to great success. This very active year in his life sees him publishing many poems and translations, as well as giving numerous lectures and readings. He is also elected to the membership of the Writer's Union's leadership. He is at this point considered the finest Iranian poet.
1979- Another year of intensive activity on different fronts. The first and second volumes of The Book of Streets go to print. He is re-elected as member of Writer's Union leadership.
1980- Starting now, owing to the harsh political situation in his country, he would lead a rather secluded life that would last for the next eight years, working with Ayda on The Book Of Streets, as well as many other literary endeavors, including a translation of And Quiet Flows The Don by Mikhail Sholokhov.
1984- He is nominated for the Nobel Prize in Literature.
1988- He is invited by Interlit, the World Literary Congress. He tours Europe giving many lectures and readings. His complete collection of poems is printed in Germany. He returns to Iran.
1990- He tours the United States. Human Rights and The Fund For Free Expression present him with their annual award. Several works are published on his poetry and his overall literary contribution.
1991- He tours Europe again and returns to Iran for another four years of intensive work. This same year he wins the Freedom Of Expression Award given by the New York-based Human Rights Watch.
1992- His work appears in Armenian and English: Sacred Words.
1994- He tours Sweden giving numerous lectures and readings.
1995- He finishes the translation of And Quiet Flows The Don. There is a special gathering in Toronto of Iranian writers and critics to discuss Shamlou's contribution to Persian poetry. His works are published in Spanish: Aurora!
1996- His physical condition deteriorates. He undergoes several operations.
1997- His right foot is amputated due to severe diabetic problems.
1999- He is presented with the Stig Dagerman Award by the Swedish Foundation.
2000- Ahmad Shamlou passes away on Sunday July 23 at Iran-Mehr Hospital in Tehran due to complications from his diabetes.
- Ahmad Shamlou has published more than seventy books: 16 volumes of poetry; 5 anthologies of poetry; 5 volumes including novels, short stories & screenplays; 9 volumes of children's literature; 9 translations of poetry into Persian; 21 novels translated into Persian; 5 collections of essays, lectures and interviews; 6 volumes (to date) of The Book Of Streets.


Early life

Shamlou was born to the family of an army officer in Tehran. Like many children who grow up in families with military parents, he received his early education in various towns, including Khash and Zahedan in the southeast of Iran, and Mashhad in the northeast. By 1941, his high school education still incomplete, he left Birjand for Tehran. He intended to attend the Tehran Technicum and learn the German language. In 1945, he made a final attempt at completing his high school degree in Urumieh, but he failed.
In 1984 was nominated for the Nobel Prize in Literature

Marriages

He married three times. His first marriage in 1947 gave him four sons but did not last long. Neither did his second marriage with Tooba Hayeri in 1957 that ended in divorce in 1963. But his third marriage in 1964 to Ayda Serkisian lasted. His wife became a very instrumental figure in Shamlou's life and remained with him until his death in 2000. Her first name, Ayda, appears in many of his later poems.

__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #86  
قدیمی 10-27-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض در آستانه احمد شاملو

در آستانه


بايد استاد و فرود آمد
بر آستان دري که کوبه ندارد ،

چرا که اگر به‌گاه آمده‌باشي دربان به انتظار توست و
اگر بي‌گاه
به درکوفتن‌ات پاسخي نمي‌آيد.

کوتاه است در ،
پس آن به که فروتن باشي.

آئينه‌ئي نيک‌پرداخته تواني بود
آن‌جا
تا آراسته‌گي را
پيش از درآمدن
در خود نظري کني

هرچند که غلغله‌ي آن سوي در زاده‌ي توهم توست نه انبوهي‌ي مهمانان ،

که آن‌جا
تو را
کسي به انتظار نيست.
که آن‌جا
جنبش شايد،
اما جمَنده‌ئي در کار نيست:

نه ارواح و نه اشباح و نه قديسان کافورينه به کف
نه عفريتان آتشين‌گاوسر به مشت
نه شيطان بهتان‌خورده با کلاه ِ بوقي‌ي منگوله‌دارش
نه ملغمه‌ي بي‌قانون ِ مطلق‌هاي ِ مُتنافي.

تنها تو
آن‌جا موجوديت مطلقي ،

موجوديت محض،
چرا که در غياب ِ خود ادامه مي‌يابي و غياب‌ات
حضور قاطع ِ اعجاز است.
گذارت از آستانه‌ي ناگزير
فروچکيدن ِ قطره‌ي قطراني‌ست در نامتناهي‌ي ظلمات:

«ــ دريغا
اي‌کاش اي‌کاش
قضاوتي قضاوتي قضاوتي
درکار درکار درکار
مي‌بود!»

شايد اگرت توان شنفتن بود
پژواک آواز ِ فروچکيدن ِ خود را در تالار خاموش ِ کهکشان‌هاي بي‌خورشيد

چون هُرَّست ِ آوار ِ دريغ
مي‌شنيدي:

«ــ کاش‌کي کاش‌کي
داوري داوري داوري
درکار درکار درکار درکار...»

اما داوري آن سوي در نشسته است، بي‌رداي شوم ِ قاضيان.
ذات‌اش درايت و انصاف
هياءت‌اش زمان.
و خاطره‌ات تا جاودان ِ جاويدان در گذرگاه ِ ادوار داوري خواهد شد.

بدرود!
بدرود! (چنين گويد بامداد ِ شاعر
رقصان مي‌گذرم از آستانه‌ي اجبار
شادمانه و شاکر.

از بيرون به درون آمدم:

از منظر
به نظّاره به ناظر.

نه به هياءت گياهي،نه به هياءت پروانه‌ئي،نه به هياءت سنگي، نه به هياءت برکه‌ئي،

من به هياءت «ما» زاده شدم
به هياءت پرشکوه انسان

تا در بهار ِ گياه به تماشاي رنگين‌کمان پروانه بنشينم
غرور کوه را دريابم و هيبت دريا را بشنوم
تا شريطه‌ي خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش معنا دهم

که کارستاني ازاين‌دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بيرون است.

انسان زاده شدن تجسّد ِ وظيفه بود:
توان دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توان شنفتن
توان ديدن و گفتن
توان اندُه‌گين و شادمان‌شدن
توان خنديدن به وسعت دل،
توان گريستن از سُويداي جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شُکوه‌ناک ِ فروتني
توان جليل ِ به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهائي
تنهائي
تنهائي
تنهائي‌ي عريان.

انسان
دشواري‌ي وظيفه است.

دستان بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدر کامل و هر پَگاه ديگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسان ديگر را.

رخصت زيستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته گذشتيم

و منظر جهان را

تنها
از رخنه‌ي تنگ‌چشمي‌ي حصار ِ شرارت ديديم و
اکنون
آنک در ِ کوتاه ِ بي‌کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر!

دالان ِ تنگي را که درنوشته‌ام
به وداع
فراپُشت مي‌نگرم:

فرصت کوتاه بود و سفر جان‌کاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت.

به جان منت پذيرم و حق گزارم!
(چنين گفت بامداد خسته)


...
..
.



دانلود در آستانه احمد شاملو








__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #87  
قدیمی 11-16-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض نگاهی به شعر در آستانه احمد شاملو

نگاهی به شعر در آستانه احمد شاملو




باید ایستاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه نداردچرا که اگر به گاه آمده باشی‌ دربان به انتظار توست واگر بی‌ گاهبه در کوفتن ات پاسخی نمی آید.




شاملو اینجا به کدام در اشاره دارد، همانطور که می‌‌دانیم از قدیم تا به امروز همه در‌ها برایشان ابزاری جهت با خبر کردن صاحب خانه در نظر گرفته شده است. از کوبه تا ایفون تصویری امروزی. ولی‌ در مورد نظر شاعر هیچکدام از اینها را ندارد، چرا چون میزبان طبق قرار و برنامه حاضر به پذیرش میهمانانش است. او کاملاً از لحظه آمدن میهمانش آگاه است،پس کوبه یا زنگ لازم نیست. اگر کسی‌ حتی در را بشناسد ولی‌ از راه و به موقع نیامده باشد تقلا و تلاش او فایده‌ای در بر نخواهد داشت.چون کلا احتیاج به تلاش و تقلا نیست اینجا قانون کمترین تلاش حاکم است. از این نوع در‌ها بدون شک در تمامی مکاتب عرفان شرقی‌ وجود دارد. دری که در خوانده میشود ولی‌ وجود خارجی‌ ندارد دری که تنها شباهتش با سایر در ها محلی است برای عبور از بیرونی به درونی. دری که آدرس و نشانی‌ ندارد ولی‌ در صورت آمادگی‌ تو به روی تو باز خواهد شد و دربان در انتظار توست.

کوتاه است در،پس آن به که فروتن باشی‌.

فروتنی، اصلی‌‌ترین مجوز ورود است، باید منیت و خود خواهی‌ را کنار گذاشته باشی‌، یک انسان فروتن خواست همه انسان‌ها را بر خود مقدم می‌‌داند چرا که دیگران هنوز درگیر خواست‌های خود هستند ولی‌ انسان فروتن از هرچه رنگ تعلق داشته باشد آزاد است.
آیینه‌ای نیک پرداخته توانی‌ بود آنجاتا آراستگی راپیش از در آمدندر خود نظری کنی‌آینه نیک پرداخته، یعنی‌ آینه تمام عیاری که همه چیز را تمام و کمال نشان دهد،همه چیز را حتی کوچکترین را که چیزی از قلم نیفتاده باشد. تا همه آنچه را تا به آ‌ن‌ لحظه در انتظارش بودی را ببینی‌ و منعکس کنی‌، در واقع کامل را در خود دیده عین آنرا در پیش آینه ببینی‌ با او یگانه باشی‌.آراستگی،زیبایی محض یک تصویری که تا کنون دیده نشده باشد .

هر چند که غلغله ی آ‌ن‌ سوی در زاده ی توهم توست نه انبوهی مهمانان،که آنجا تو را کسی‌ به انتظار نیست.
که آنجا جنبش شاید،اما جنبنده‌ای در کار نیست:
نه ارواح نه اشباح و نه قدیسان_کافورینه به کفّنه عفریتیان_آتشین گاو سر به مشتنه شیطان_بهتان خورده با کلاه بوقی منگوله دارشنه ملغمه ی بی‌ قانون_مطلق‌های متنافی.

شاملو در اینجا از توهّم اتی که برای انسان بخاطر اطلاعات غلطی که به او داده شده سخن می‌‌گوید. هیچ کس آنجا به انتظار نیست چون دیگر دنبال شخصی‌ یا انسانی‌ یا تمامی آ‌ن‌ موجوداتی که تا بحال در مورد آنها شنیده‌ای نباید بگردی چون وجود خارجی ندارند. تمامی آنها متعلق به همان هفتاد و دو ملتی است که همچنان در جنگ بوده اند و خواهند بود تا لحظه‌ای که از افسانه‌های خود دست بر داشته و به حقیقت برسند. حالا آنها را که همگی‌ انسان‌ها با آنها آشنا هستند را نام میبرد، نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسان دروغین نه جلادان و مجریان جهنم و دوزخ ساختگی نه شیطان دروغین با آ‌ن‌ شکل و شمایل و خصوصیاتی که به ما معرفی‌ شده بود نه قوانین بی‌ ثباتی که از این دست به خورد انسان‌ها داده شده و داده می‌‌شود.
تنها تو آنجا موجودیت_مطلقی‌،موجودیت_محض،چرا که در غیاب خود ادامه می‌‌یابی‌ و غیاب اتحضور قاطع اعجاز است.

در اینجا شاملو از موجودیت مطلق می‌‌گوید، مجودیتی که برای بودن به هیچ چیزی وابسته نیست. موجودیتی بدون واسطه، لزومی به داشتن هیچکدام از عواملی که شرط وجود باشد نیست.تو موجودیت محض هستی‌ و بجز تو هیچ چیز دیگری وجود ندارد.چون این تو و این جوهر وجودی تو است که در غیاب هر کس با هر لقب و عنوان که بودی آنجا وجود دارد.تمامی‌ نامها و القاب که خوانده می‌شدی را در پشت در بی‌ کوبه رها ساختی. دیگر آنها تو نیستی‌. تو بدون هیچکدام از آنها، تو حقیقی‌ بدون تعلق.این یک حضور بی‌ منظور است، حضوری معجزه آسای، حضوری بی‌ اثبات.

گذارت از آستانه ی ناگزیرفرو چکیدن قطره قطر انی است در نا متناهی ظلمات.
گذشتن تو از راهی که ناچار به عبور از آن هستی تا تکامل خود را به اتمام رسانی .عبور تو از آخرین مرحله، مانند قطره‌ای از قطره‌های چکیده شده در بی‌ نهایت وجود، ظلمات است چون با تمامی شناخت تو از هستی‌ متفاوت است.واضح تر بگوییم قبل از حیات قبل از زمان و قبل از همه چیز. بی‌ نهایت بی‌ همه چیزی. آنجایی که هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده، به زبان دیگر قبل از مه بانگ.
دریغا،ای کاش‌ای کاشقضاوتی قضاوتی قضاوتیدر کار در کار در کارمی‌ بود!
اینجا شاعر سه بار از قضاوتی استفاده می‌‌کند، چرا؟ چون می‌خواهد نهایت تاکید را بر گفته اش داشته باشد،همینطور در مورد در کار باز سه بار بکار می‌‌برد تا نهایت تاکید را داشته باشد.

شاید اگر توان شنفتن بودپژواک_آواز_فروچکیدن_خود را در تالار_ خاموش_کهکشان های_بی‌ خورشیدچون هرست_آواز_دریغ می‌‌شنیدی:
آری اگر توانائی شنیدن و فهمیدن داشته باشی‌،توانائی شنیدن صدای پژواک و انعکاس خود را در تالار های بی‌ مثال کهکشان های بی‌ خورشید و تاریک. که باز شاعر اشاره به قبل از هستی‌ یا قبل از زمان و مکان دارد. آواز دریغ هرست گفته شده چون بعد از به صدا در آمدن آ‌ن‌ دیگر هیزم باید آماده سوختن باشد.انسان به حقیقت نرسیده را به هیزم در حال رفتن به سوی آتش مثال زده که از سرنوشت خود نالان است و آواز دریغ سر داده که از سرنوشت خود متأسّف است .

کاشکی‌ کاشکی‌ کاشکی‌داوری داوری داوریدر کار در کار در کار...
اما داوری آ‌ن‌ سوی در نشسته،بی‌ ردای شوم_ قاضیان.
ذاتش درایت و انصافهیات ش زمان.
و خاطره ات تا جاودان_جاویدان در گذرگاه_ادوار داوری خواهد شد.
آرزوی بودن داور را دارد، از این همه بی‌ عدالتی شاکی‌ است ولی‌ در نهایت حقیقت را می‌‌یابد و داور را در پشت در بی‌ زمانی‌ و بی‌ مکانی در پشت در بی‌ کوبه ملاقات می‌‌کند به ذات با درایت و با انصاف ش پی میبرد هیات ش زمان است یعنی‌ تا هستی‌ او نیز هست و تمامی خاطره ات از تمامی دوران ها تا نهایت بی‌ نهایت بررسی‌ خواهد شد، هر پیشینه ای که در خاطره ات بر جای مانده باشد داوری خواهند شد.از ادوار سخن میگوید یعنی‌ ما بیش از یک دوره را داوری می‌شویم در حقیقت به جاودانگی انسان و تعدد زندگی‌‌ها اشاره دارد که همگی‌ زنجیر وار به هم پیوسته اند.

بدرود!
بدرود!(چنین گوید بامداد شاعر
رقصان می‌‌گذارم از آستانه اجبارشادمانه و شاکراز بیرون به درون آمدم:
از منظر به نظاره به ناظر.
نه به هیات_ گیاهی‌ نه به هیئت_پروانه‌ای نه به هیات_سنگی‌ نه به هیات_بر که ایمن به هیات_" ما " زاده شدمبه هیات_پر شکوه انسانتا در بهار_ گیاه به تماشای رنگین کمان_ پروانه بنشینمغرور_ کوه را دریابم و هیبت_دریا را بشنومتا شریطه ی خود را بشناسم و جهان را به قدر_همت و فرصت_خویشمعنا دهمکه کار ستانی از این دستاز توان _درخت و پرنده و صخره و آبشاربیرون است.
بدرود میگوید باز تاکید بر اتمام حجت دوبار میگوید، شاد است و شکر گزار که این مهم را دریافت کرده است.
از هستی‌ بیرون زده و دیگر از پشت دو چشم خود نگاه نمی کند. نگاهش متفاوت با همیشه، از دید بی‌ موجودی یا به قول بی‌ دل دیدی " بی چگونه ".از دیده مخلوق نمی بیند الان با ناظر یکی‌ شده.
شباهتی‌ به هیچکدام از مخلوقات ندارد،می‌ گوید به هیات ما بدنیا آمدم یعنی‌ یگانگی و وحدت، هیات پر شکوه انسان در اینجا اشاره دارد به متفاوت بودن انسان و جایگاه بزرگی‌ که او دارد، یا همان اشرف مخلوقات.
تا تمامی هستی‌ را به اندازه فرصتی که دارد معنا ببخشد یعنی تا من انسان نباشد دنیا معنا پیدا نمی کند. با وجود انسان است که هستی معنای خود را میابد، که یک همچون کار بزرگی‌ از عهده سایر موجودات خارج است. و فقط ما هستیم که توانائی انجام آنرا داریم. معنا دادن به کل هستی و هر چه که هست.

انسان زاده شدن تجسد_وظیفه بود:

توان_دوست داشتن و دوست داشته شدنتوان_شنفتنتوان_دیدن و گفتنتوان_اندوه گین شدن و شادمان شدنتوان_خند یدن به وسعت_دل، توان_گریستن از سویدای جانتوان_گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع_شکوه ناک_فروتنیو توان_جلیل_به دوش بردن بار_امانتو توان_غم ناک_تحمل_تنهاییتنهاییتنهاییتنهایی عریانانسان بوجود آمد تا وظیفه خطیر ش را به سر انجام برساند این تصمیمی بود که گرفته شده بود.زیرا همانطور که ذکر شد هیچ موجودی توانایی انجام وظیفه انسان را ندارد. آری توانائی دوست داشتن و دوست داشته شدن شنیدن و فهمیدن دیدن و گفتن خند یدن و گریستن از سویدای جان اینها فقط از دست انسان بر میایند. شاملو اینجا از روش خاصی‌ استفاده می‌کند از روش متضاد،غرور داشته باشی‌ در ارتفاع فروتنی که خود نهایت افتادگی است با این کار اعتبار فروتنی را محکم تر بیان می‌‌کند.و سپس به بار امانت اشاره می‌‌کند که در واقع همان بار امانتی است که به کرات دیگران از آ‌ن‌ یاد کرده اند و لزومی به توضیح ندارد. و در نهایت به تنهایی بر میگردد که و باز تاکید تنهایی ، تنهایی عریان یعنی‌ تنهایی نه دور بودن از انسان ها ،بلکه تنهایی مطلق حالتی که منتظر هیچکس نباشیم و بجز ما هیچ کسی وجود نداشته باشد.
انسان دشواری وظیفه است.

دستان_بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در بر کشمهر نغمه و هر چشمه و هر پرندههر بدر کامل و هر پگاه دیگر هر قله و هر درخت و هر انسان دیگر را.
رخصت_زیستن را دست بسته دهان بسته گذشتم و دست و دهان بسته گذشتیمو منظر_جهان راتنهااز رخنه ی تنگ چشمی حصار_ شرارت دیدیم واکنونآنک در کوتاه بی‌ کوبه در برابر وو آنک اشارت دربان_منتظر!
دالان تنگی را که در نوشته امبه وداعفرا پشت می‌‌نگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بوداما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
به جان منت پذیرم و حق گذارم!
(چنین گفت بامداد خسته)
انسان دشواری وظیفه است، یعنی با تمام این احوال انسان بودن یکی‌ از مشکل‌ترین وظایفی است که بر گردن انسان قرار داده شده است. همانطور که خیلی‌ از انسان‌ها نتوانسته اند آ‌ن‌ را به تمام و کمال به انجام رسانند که امثال آنها در کلّ حضور انسان بر زمین فراوان هستند.

شاعر می‌‌گوید که دستانش در بند بوده و نتوانسته که ارتباط خود را با هستی‌ و موجودات آن و با سایر انسانها برقرار کند و آن‌ها را در آغوش کشد از امکانات هستی به نحو احسن استفاده کند. در ادامه دلیل آ‌ن‌ را توضیح میدهد که فرصت زندگی‌ کردن و لذت بردن از این موقعیت را دست و دهان بسته گذشتیم چون تنها جهان و زیبایی‌های آن را با تنگ نظری دنبال کردیم . هر کسی‌ با قرار گرفتن در مجموعه و مکتب خاصی با چهار چوبی مشخص باعث پدید آمدن دیوار‌های فرضی‌ در بین انسان‌ها شد، و تنها خود و افکار خود را بر حق شمردند و آزادی دیگران را از آن‌ها سلب کردند. که در اصل ادامه همان جنگ هفتاد و دو ملّت می‌‌باشد.

اما حالا او حقیقت را یافته است و خود را در برابر در بی‌ کوبه می‌بیند در مقابل دربان و منتظر اشاره او تا از برون به درون شود. زندگی‌ را به دالانی تشبیه کرده، که اکنون در پشت در بر جای می‌‌گذارد و فقط خاطرات آن را با خود دارد.از کوتاهی سفر می‌‌گوید چرا که برای او که عمر جاویدان دارد در قالب زمان حرکت کردن بسیار سریع اتفاق میافتد.از سختی سفر میگوید یکی از جهت دشواری وظیفه انسان بودن ، و دیگر بخاطر نا محدودی و جودی یا همان خصلت ذاتی، ازلی و ابدی که بودن در زمان و مکان را برای او سخت کرده بود. ولی‌ در پایان اعتراف می‌‌کند که سفر یگانه بوده و هیچ چیزی کم نداشته،یعنی تمامی خواست او در پایان این سفر تامین شده و از این بابت هیچ کم بودی ندارد و از صمیم دل از سفر راضی است . در آخر شاملو از حق گزاری یاد می کند و با این گفته خود را انسانی معرفی می کند که حقانیت را پذیرفته باشد.



5sunland.





..

__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #88  
قدیمی 11-21-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
Exclamation نگاهي كوتاه به زندگي احمد شاملو




نگاهي كوتاه به زندگي احمد شاملو


احمد شاملو در 21 آذر سال 1304 در خيابان صفي عليشاه تهران چشم به جهان گشود.
مادرش كوكب عراقي و پدر او حيدر شاملو بود. او دوره دبستان را در شهرستان‌هاي خاش، زاهدان و مشهد گذراند و از سال سوم به دبستان صنعتي منتقل شد تا زبان آلماني بخواند.
خانواده شاملو در سال 1321 به گرگان و تركمن صحرا كوچ كردند. زندگي در تركمن صحرا بعدها الهام بخش شعر زيباي از زخم قلب آبائي شد.
احمد شاملو بين سال‌هاي 1323 1322 در فعاليت‌هاي سياسي شركت كرد و پس از دستگيري به زندان متفقين در رشت فرستاده شد. سال 1324 از زندان آزاد شد و به رضائيه رفت. سال 1326 براي نخستين بار ازدواج كرد. در سال1327 مجله سخن نو را چاپ كرد. دو سال بعد قصه زن پشت در مفرغي و مجله روزنه را به زيور طبع آراست. شاملو پس از انتشار آهن‌ها و احساس سردبيري مجله خواندنيها را پذيرفت و در سال 1334 رمان‌هاي كشيش، برزخ و زنگار را ترجمه كرد. در سال 1338 قصه نويسي براي كودكان را نيز بر تجربيات خود افزود و حاصل اين تجربه خروس زري پيرهن پري است. شاملو در همين سال فيلم مستندي به نام سيستان و بلوچستان را براي شركت "ايتالكنسولت" ساخت و بين سال‌هاي 2-1340 سردبيري كتاب هفته را عهده دار شد. او در اين سال‌ها گفت و گو نويسي براي برخي از فيلم‌هاي سينمايي را قبول كرد‌. در سال 1343 با آيدا سركيسيان ازدواج كرد. در سال 1345 به انتشار هفته نامه ادبي بارو پرداخت كه به دستور وزير اطلاعات وقت تعطيل شد. كتاب تأليفي حافظ شيراز يكي از كتاب‌هاي مشهور شاملوست كه در سال 1347 هم زمان با ترجمة عروسي خون نوشتة فدريكو گارسيا لوركا به چاپ رسيد. او در اين سال با برنامه كودك و نوجوان به همكاري پرداخت. در سال 1351 دانشگاه صنعتي از شاملو دعوت كرد تا به عنوان استاد زبان فارسي در آنجا تدريس كند.
شاملو در اين سال به هنگام همكاري با اين دانشگاه صفحه‌ها و نوارهايي را به عنوان "صداي شعر” در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان منتشر كرد. سال بعد براي بامداد سالي بسيار پركار بود، چاپ مجموعة ابراهيم در آتش، درها و ديوارهاي بزرگ چين، نوشتن فيلم نامة تخت ابوالنصر و ترجمه و چاپ مرگ كسب و كار من است و همچون كوچه‌اي بي انتها ترجمة نمايشنامه مفت خورها و از كارهاي او در اين سال به شمار مي‌آيد. در سال 1355 از سوي انجمن قلم و دانشگاه پرينستون به آمريكا دعوت شد. او در جلسه سخنراني و شعرخواني همراه با شاعران و نويسندگان آسيايي و آفريقايي چون ياشار كمال، آدونيس، البياتي، وزينشيفسكي و ديگران حضور يافت. وي در اين سال‌ها با هيجان بسيار، كار روي كتاب كوچه را نيز پي گرفت. در سال 1357 قصة دختراي ننه دريا وبارون به صورت كتاب كودكان به چاپ شد. مهتابي به كوچه، شهريار كوچولو، بگذار سخن بگويم، كتاب كوچه آثار منتشر شدة ديگر او در اين سال را تشكيل مي‌دهند. احمد شاملو در سال 1363 كانديداي دريافت جايزه نوبل شد. در سال 1365 كتابي به عنوان عيسا ديگر، يهودا ديگر را بر اساس رمان قدرت و افتخار نوشته گراهام گرين به رشته تحرير درآورد. در سال 1366 به دومين كنگره بين‌المللي ادبيات دعوت شد. در اين مراسم افرادي چون درك والكوت، عزيز نسين، پدرو شموزه، لونا رگوديسون، ژوكوند ابلي و نيز حضور داشتند كه شاهد سخنراني شاملو با عنوان "من درد مشتركم، مرا فرياد كن” بودند. شاملو در سال 1369 از سوي دانشگاه بركلي كاليفرنيا براي حضور در شب شعر دعوت شد. او در اين برنامه دو سخنراني تحت عنوان نگراني‌هاي من و مفاهيم رند و رندي در غزل حافظ ايراد كرد. بامداد در اين سال‌ها در شب شعر دانشگاه‌هاي U.C.L.A. ، شيكاگو، ميشيگان، هاروارد، كلمبيا، راترگز و نيز شركت جست. در سال 1370 شاعر نام آشناي ايراني به نفع آوارگان كرد عراقي سفري را براي شعرخواني به وين تدارك ديد. سال 72 گزينة آثار شاملو توسط انتشارات مرواريد به چاپ رسيد و در سال 1378 جايزه استيگ داگرمن را به خود اختصاص داد. آخرين اثر او در روز 15 تيرماه 1378 در روزنامه نشاط به مردم ايران تقديم شد. احمد شاملو در تاريخ 3مرداد 1379 چشم از جهان فروبست.


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #89  
قدیمی 11-21-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

در اين بن بست


احمد شاملو


دهانت را مي‌بويند
مبادا كه گفته باشي دوستت مي‌دارم.
دلت را مي‌بويند
روزگار غريبي‌ست، نازنين
و عشق را
كنار تيرك راهبند
تازيانه مي‌زنند.
عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
در اين بن بست كج و پيچ سرما
آتش را به سوختبار سرود و شعر
فروزان مي‌دارند.
به انديشيدن خطر مكن.
روزگار غريبي‌ست، نازنين
آنكه بر در مي‌كوبد شباهنگام
به كشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوي خانه نهان بايد كرد
آنك، قصابانند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با كنده و ساطوري خونالود
روزگار غريبي‌ست، نازنين
و تبسم را بر لب‌ها جراحي مي‌كنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
كباب قناري
بر آتش سوسن و ياس

روزگار غريبي‌ست، نازنين
ابليس پيروز مست
سور عزاي ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوي خانه نهان بايد كرد
31 تير 58

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #90  
قدیمی 11-21-2009
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


دل و اطلسي و پروانه و شاعر
براي احمد شاملو



اون دلش خيلي مي‌خواس
بشه اون اطلسي گوشة باغ
خودشو رهاكنه توي يه نور
مٌس بشه از هر نسيم
دل بده
دل ببره
هم ز سرو و هم چمن
هم ز بيد و هم سمن
مرز باد ورد بشه
بره اونجا كه نگاه
وعده داره با دلي
بشينه تا عشق بياد
اونو با خود ببره
حالا هرچي پيش بياد
بادا باد.

اون دلش خيلي مي‌خواس
بشه اين پروانه‌هاي رنگارنگ

بپره تو آسمون
دست بهارو بگيره
بشينه روي يه نور
بره اونجا كه ميرن پروانه‌ها؛
بره اونجا كه خيال
از آدم خسته مي شه
همه درهاي حواس
به روي هرچي غمه بسته مي‌شه
برسه به باغ نور
چند تا خورشيد بكنه
بياره روي زمين
هركجا دلش مي خواد
جاشون بده.
حالا اون رفته و هركس مي دونه
شاعر اما همونه
كه دلش خيلي مي خواد
بشه اون اطلسي گوشة باغ

بشه اين پروانه‌هاي رنگارنگ
همين‌ها كه صُب تا شب
عشقو بردوش شجاعت مي ذارن
غمو از كول حماقت ميندازن
زمينو
- با رنگ سبز دلشون
رنگ مي‌زنن
- زردي رو پس مي‌زنن
حالا اون رفته و هركس مي‌دونه
شاعر اما همونه
كه دلش خيلي مي‌خواد
به آدم نشون بده
راهش اونجاست كه همون اطلسي‌ي
راهش اونجاست كه همين پروانه‌هان.

(شهاب طاهرزاده)
پاريس 25 آگست 2000
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:11 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها