بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > ادبیات طنز

ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #81  
قدیمی 03-12-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود(طنز)

وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود(طنز)

نقیضه ای از عباس احمدی

« خلقت ما از ازل یک خلقت ناجور بود / من که خود راضی به این خلقت نبودم، زور بود »

میرزاده عشقی



وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود

من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود

درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود

بس که بودم سر به زیر و در غذا کافور بود

رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم

گفت باید زن بگیری تو و این دستور بود

چند باری خواستگاری رفته بودم بد نبود

میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود

این یکی گیسو کمند و آن یکی بینی بلند!

این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود

سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن

اولی خرفهم بود و دومی خرزور بود

خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است

انتخاب اولم باباش مرده شور بود

کیس خوبی بود شخصا، صورتا، فهما، فقط

هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود

با خودم گفتم که کی داده ... گرفته، بی خیال

حیف از شانس بدم دامادشان مامور بود!

این غزل را توی زندان من سرودم، یک نفس

شاهدم ناصر سه کله یا کرم وافور بود...

زن اخ است و مایه درد و بلا با این وجود

می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود


زهره سمیعی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری

ویرایش توسط رزیتا : 03-12-2010 در ساعت 01:59 AM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #82  
قدیمی 03-12-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض كفشهایم كو؟!...*

كفشهایم كو؟!...*





با اجازه سهراب
نقیضه ای برای کفشهایم!

كفشهایم كو؟!...
دم در چیزی نیست.
لنگه كفش من اینجاها بود !
زیر اندیشه این جاكفشی !
مادرم شاید دیشب


كفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
كه كسی پا نتپاند در آن
***
هیچ جایی اثر از كفشم نیست
نازنین كفش مرا درك كنید
كفش من كفشی بود
كفشستان ! ..
كه به اندازه انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد كرد
شست پایم به شكاف سر كفش عادت داشت... !
***



نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی كه در اندوه غروب
كوپن مرغش باطل بشود... ..
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
كه پی كفش، به كفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش می شكند » ..
كفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود


« یاد باد آنكه نهانش نظری با ما بود » ..
دوستان ! كفش پریشان مرا كشف كنید!
كفش من می فهمید
كه كجا باید رفت،
كه كجا باید خندید.
كفش من له می شد گاهی
زیر كفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صفهای دراز.
من در این كله صبح
پی كفشم هستم
تا كنم پای در آن
و به جایی بروم
كه به آن« نانوایی» می گویند !
شاید آنجا بتوان




نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا كرد
باید الان بروم
... اما نه !
كفشهایم نیست !
كفشهایم... كو ؟!





پی نوشت:
* كفشهایم كو ؟
چه كسی بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ .
مادرم در خواب است .
و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر .
شب خرداد به آرامی یك مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد
و نسیمی خنك از حاشیه سبز خواب مرا می روبد .




بوی هجرت می آید :
بالش من پر آواز پر چلچله هاست .
صبح خواهد شد
و به این كاسه آب
آسمان هجرت خواهد كرد .
باید امشب بروم .
***
من كه از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت كردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم .
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود .
كسی از دیدن یك باغچه مجذوب نشد .


هیچكس زاغچه ای را سر یك مزرعه جدی نگرفت .

من به اندازه یك ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
- دختر بالغ همسایه
پای كمیاب ترین نارون روی زمین
فقه میخواند
***
چیزهایی هم هست، لحظه هایی پر اوج
( مثلاً شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت .



و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور، چند ساعت در راه است ؟
باید امشب بروم
***
باید امشب چمدانی را
كه اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
كه درختان حماسی پیداست،
روبه آن وسعت بی واژه كه همواره مرا می خواند .
یك نفر باز صدا زد : سهراب !
كفش هایم كو ؟



ابوالفضل زرویی نصرآباد
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #83  
قدیمی 03-13-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



ماه

از يه غضنفر مي پرسن: شهر شما چند ماه از سال سرده؟
ميگه: چهارده ماه!
مي گن: چطوریه، سال كه دوازده ما بیشتر نیست!؟
مي گه: آخه تا دو ماه بعد ازعيدم اينجا سرده!

پدر و پسر
پدر پسرش را میبره کوهنوردی بعداز اینکه میرسند
به اون بالای کوه باباهه به پسرش می گه
بیا ببین از این بالا اون پایین چقدر زیباست
پسره میگه بابا من که از اول گفتم همون پایین بمونیم و بالا نیاییم!

آینه
يه پيرزن خودشو تو آينه نگاه می کنه مي گه آينه هم آينه هاي قديم!

ضرب المثل هندی
ریشه ی تمام نزاعها سه چیزند : زر ، زن ، زمین .

ابریشم
به یارو میگن: با «ابریشم» جمله بساز. میگه: هوا ابری شم خوبه!

خودروی اسلامی
وزير صنايع طی یک نشست خبری صبح فردا اعلام خواهد کرد:

ايران به زودي خودروي اسلامي مي سازد؛ که مشخصات این خودرو طبق

استانداردهای ملی و اسلامی اینگونه خواهد بود:

هنگام حركت صلوات مي فرستد


اگر سرعت از ۸۰ بالاتر برود آية الكرسي مي خواند


در صورت بروز حادثه ، فاتحه مي خواند... .


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #84  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مواد لازم جهت سرودن شعر طنز

مواد لازم جهت سرودن شعر طنز




هر کاری احتیاج به لوازمی دارد. از جمله سرودن یک شعر طنز. لوازم مورد نیاز برای سرودن یک قطعه شعر طنز عبارتند از:
الف) یک عدد آدم، ترجیحاً مرد

بدیهی‌ست که انجام هر کاری نیاز به کننده‌ای دارد. این هم بدیهی‌ست که کننده از دو جنس خارج نیست، یا مرد است یا زن. اما دلیل ترجیح‌ دادن مرد به زن این است که سرودن شعر طنز، علاوه بر برخورداری از استعدادها و توانایی‌های گوناگون، نیاز به جسارت بالایی نیز دارد و شاید بتوان گفت جسارت یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های طنز‌پرداز است. حال آن‌که در جامعة ما، عموماً جسارت زنان یا در خانة پدری، یا در منزل شوهر و یا در هردو، قربانی غیرت و تعصب مردان می‌شود. هم‌چنین ضعیفه پنداشتن زنان، عدم استقلال مالی، مجاز نبودن شان به کارهایی غیر از شوهرداری، بچه‌داری، پخت‌وپز، رفت و روب و... نیز مزید بر علت می‌شود.
نگاهی آماری به تاریخ طنز و طنزپردازان ایران، ادعای فوق را اثبات می‌کند. آمارها حاکی از آن است که تعداد زنان طنزپرداز موفق ایرانی از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کند. البته نکتة جالب این‌جاست که در همین بررسی اجمالی متوجه می‌شویم زنانی که در دربارهای شاهان می‌زیسته‌اند، به دلیل برخورداری از آزادی‌های بیشتر و معاف بودن از مسئولیت‌های خانه و خانواده، بعضاً توانسته‌اند اشعار طنز زیبایی خلق کنند. برای نمونه به دو نمونه اشاره می‌کنیم!
1ـ در خاندان سلطنتی هند رسم بود که دختران به منظور ابراز تمایل به ازدواج، گل نرگس به سر می‌زدند. روزی زیب‌النساء در باغ زیبای خود گردش می‌کرد، به مجموعه‌ای از گل نرگس رسید. او را خوش آمد و بی‌خیال، چند عدد گل نرگس را چیده، در میان گیسوان خود قرار داد. در این موقع پدرش عالم‌گیرشاه به باغ درآمد. زیب‌النساء ملتفت شد که ممکن است پدرش گمان برد که او میل به ازدواج دارد. پس، از فرط شرم و حیا و برای رفع شبهه از پدر، بداهتاً این بیت زیبا را سرود:

نیست نرگس که برون کرده سر از افسر من
به تماشای تو بیرون شده چشم از سر من!

حیات خانم‌، همسر عزیزِ شاه‌اسماعیل بزرگ صفوی بود و طبع شعری سرشار داشت. گویند او را رقیبی بود به نام جهان‌بانو که نام‌برده نیز دارای کمالات بود و در شعر نیز دست داشت. آن دو همسر اکثراً در خدمت پادشاه به مشاعره و مناظره می‌پرداختند. روزی که شهریار صفوی درصدد بود کشور عراق و بغداد را از حکم‌ران آن‌جا که تازه دعوی استقلال می‌کرد بازستاند، جهان‌خانم به مناسبت نقشة استرداد عراق این بیت را به عرض ملوکانه رسانید:

تو پادشاه جهانی، «جهان» ز دست مده
که پادشاه جهان را «جهان» به کار آید

حیات خانم در آن مجلس حضور داشت. بی‌تأمل در مقابل آن، این بیت را به عرض رساند:

ترک غم «جهان» بکن تا ز «حیات» برخوری
هرکه غم «جهان» خورد کی ز «حیات» برخورد!

در ضمن این را هم باید گفت در چند دهة اخیر، به دلیل تغییر شکل زندگی ایرانیان و گذر از زندگی سنتی به زندگی مدرن، زنان بسیاری به شعر طنز روی آورده‌اند. حتی شاعر بزرگی مثل سیمین بهبهانی تحت‌تأثیر رویکرد زنان شاعر به طنز، در این حوزه طبع‌آزمایی کرده است:

ـ این‌جا چه می‌دهند؟ بگو
ـ لابد که تحفه‌یی‌ست،
بایست
ـ آخر چه چیز؟
هرچه که هست
قطعاً بدون فایده نیست
ـ گویا که فیل رفته هوا
ـ آری، ولی اگر نرود
یک مو ز خرس کردن ما
امروز کار حضرت کیست؟
ـ یخ‌بسته هردو پام
چرا
درجا بزن که یخ نزند؟
ـ یک،‌ دو...
[که مردی از سر صف
فریاد زد:
«شمارة بیست»]
ـ من درد می‌کند شکمم
ـ باکی‌ت نیست، حوصله کن
یک لحظه بعد نوبت ماست:
چیزی نمانده تا به دویست!
ـ ای وای،
آخ‌آخ
کمک!
[در حیرت و هجوم زنان
یک نورسیده جیغ کشید
یک زن به درد خویش گریست]
ـ این سهم تو،
بگیر و برو
وضع بدی است.
چشم... ولی...
دیدی که من دوتا شده‌ام
این جیره باز یک نفری‌ست!

ب) حساسیت نسبت به رنگ قرمز/ به میزان زیاد

بزرگی می‌گفت: طنزپردازان ایرانی خوشبخت‌ترین طنزپردازان جهان هستند، زیرا هرچقدر خطوط قرمز بر سر راه طنزپرداز بیشتر باشد خلاقیت و نوآوری طنزپرداز نیز بیشتر می‌شود. حال طنزپردازی موفق‌تر است که این محدودیت‌ها و راه‌های گریز از آن‌ها را به‌خوبی بشناسد و این شناخت درست، مستلزم داشتن حساسیت بالا نسبت به رنگ قرمز است. پس، زنده‌‌باد خطوط قرمز!
به رباعی زیر از مرحوم عمران صلاحی توجه کنید (بدون شرح!):

مردیم در این زمانه از دل‌تنگی
اوضاعِ زمانه هم شده خرچنگی
خشک است و عبوس هرکه بینم، یارب
قدری برسان تهاجم فرهنگی!

ج) تسلط به تمامی رموز و ظرافت‌های شعر و شاعری/ به مقدار انبوه

د) خلوص بالای نمک، به عبارت دیگر درصد بالای عسل

در توضیح موارد فوق باید گفت شاعران طنزپرداز به چند دسته تقسیم می‌شوند:
دستة اول آن‌ها که سلسله‌ جبال نمک هستند و قله‌های رفیع بامزگی را درنوردیده و فتح کرده‌اند، اما میزان مهارت‌شان در سرودن شعر به اندازة مهارت بنده است در فضانوردی. به نمونة زیر دقت کنید:

می‌ بیاور، ورنه گریه می‌کنم
می‌ نباشد ساقیا سه می‌کنم
مثل این‌که شاعران نانی شدند
شعرها آن‌چه که می‌دانی شدند

دو بیت فوق از یکی از مثنوی‌های طنزپرداز شیرین‌سخنی انتخاب شده است. در بیت اول، کلمات «گریه و سه» قافیه نیستند و مصراع دوم بیت دوم نیز از اشکال وزن رنج می‌برد.
دستة دوم شاعرانی هستند که توانایی خود را در سرودن شعر، سال‌هاست به رخ دیگران کشیده‌اند اما در بامزّگی به نمکدان بی‌نمکی می‌مانند که سوراخ‌هایش نیز مسدود است و به محض باز کردن دهان‌، مخاطبین و محیط اطراف‌شان برفک می‌زنند! نمونة زیر را باور کنید از یکی از بهترین جنگ‌های شعرطنز معاصر انتخاب کرده‌ام. شما اما سعی کنید هنگام خواندن آن به لطیفة بانمکی که تازه شنیده‌اید فکر کنید، شاید در این صورت بتوانید شعر را تا پایان بخوانید. اما از آن‌جا که مطمئنیم این شعر را تا پایان نخواهید خواند، فقط به ذکر دو بیت آن بسنده می‌کنیم:

می‌توانید آن‌چنان غوغا کنید
تا سفیر عشق را رسوا کنید
می‌توانید از ورای چشم خویش
مدرکی بر جرم‌ها پیدا کنید

دستة سوم کسانی هستند که در جمع خانواده، لطیفه‌های بامزه‌ای تعریف می‌کرده‌اند. از طرفی هم در روستای زادگاه‌شان، پدربزرگ‌شان ملک‌الشعرا بوده است! این دو ویژگی آن‌ها را به صرافت سرودن شعر طنز انداخته است.
در مورد دستة اول و دستة دوم از آوردن نام شاعران معذور بودم، اما در این‌جا از آوردن نمونة شعرها هم معذورم؛ چراکه این‌گونه شعر آن‌قدر زیاد است و آن‌قدر هیچ‌یک بر دیگری ترجیح ندارد که عدالت ایجاب می‌کند از آوردن نمونه اجتناب کنیم! اگر خودتان قدم رنجه کنید و به یکی از شب‌شعرهای طنز موجود بروید، نمونه‌های زیادی را از نزدیک مشاهده خواهید کرد!
اما دستة آخر کسانی هستند که هردو مورد را به نحو کاملی دارا هستند. متأسفانه به جرأت باید گفت تعداد این افراد به قدری کم است که باید با ذره‌بین به‌دنبال‌شان گشت. اگر بگردید علاوه بر دو نمونة زیر، چیزهای دیگری هم پیدا می‌کنید!

تا دید فرشتة خبرچین جُرمم
فی‌الفور نمود ثبتش و راهی شد
گفتم: اخوی، مرو، خدا می‌بخشد
آن‌وقت تو این وسط کنف خواهی شد
سیدعبدالرضا موسوی


گفتند به من که هم‌چنان بنویسم
از وضع سیاست و فلان بنویسم
ایراد سیاسی آن‌قدر نیست که من
یک بیت برای امتحان بنویسم
ناصر فیض

ه) کاغذ سفید A4/ حداقل یک بسته

یکی از شاعران طنزپرداز که نامش را نخواهم گفت، چون نامش هرگز به گوش‌تان نخورده است! می‌گفت: به یاد ندارم برای سرودن یک قطعه شعر طنز، بیش از یک نشست و یک ورق کاغذ صرف کرده باشم.
دوست دیگری می‌گفت: یک شب در خانة شاملو بودم. تا صبح بیش از شصت مرتبه شعر کوتاهی را نوشت و خط زد و پاره کرد تا بالاخره به دلش چسبید و شعر شکل نهایی خود را پیدا کرد. حک و اصلاح، اساساً کار خوبی‌ست. به‌خصوص در شعر و به‌خصوص‌تر(!) در شعر طنز. لذا جهت حک و اصلاح بیشتر، استفاده از کاغذ زیاد توصیه می‌شود.

و) چشم تیزبین/ یک جفت

در شهرستانی روی پلاکاردی بزرگ، درشت، نوشته بود: «ورود استاد فلانی را به شهر خود تبریک و تهنیت عرض می‌کنیم.» به چهرة استقبال‌کنندگان نگاه کردم. هیچ‌کس متوجه پلاکارد نشده بود. اما من به شکل غریبی می‌خندیدم، زیرا امضای متن پلاکارد این بود: «جمعی از گاوداران شهرستان بهمان»!
در لابه‌لای اتفاقات زندگی روزانة مردم، در کوچه و خیابان، و به‌طور کلی در همة سطوح جامعه، زمینه‌های خلق طنز حضور جدی و پررنگی دارد و وظیفة طنزپرداز خوب دیدن و کشف آن‌هاست. به عبارت دیگر طنزپرداز بیشتر از آن‌که مخترع باشد مکتشف است و اصلی‌ترین ابزار و ادوات یک کاشف، نگاه تیزبین است. به قطعة زیر توجه کنید:

بر در خانة قدح‌نوشی
رفتم و کردم التماس شراب
شیشه‌ای لطف کرد، اما بود
چون حروف شراب نیمی آب

در قطعة‌فوق، وحشی بافقی با نگاه تیزبین‌خود کلمة بسیط شراب را مشتق(شر+اب) انگاشته‌است و با این‌کشف، مضمون زیبایی خلق کرده‌است.

ز) تشخیص مرز بین فکاهه و طنز/ به میزان بالا

بارها شنیده‌اید این بار هم روش! که هدف فکاهه‌نویس خنداندنِ صرف است اما خنداندن هدف ثانویة طنزپرداز است. همان‌طور که جراح برای زنده‌ماندن بیماری که پای او دچار قانقاریا شده است، ناچار می‌شود پای او را ببرد و بیمار نهایتاً پس از بهبودی، به‌رغم آگاهی از قطع‌شدن پای خود، خندان و شاد، بیمارستان را ترک می‌کند؛ طنزپرداز نیز موظف است بیماری‌ها و مشکلات جامعه را دست‌مایة کار خود قرار دهد و در صورت لزوم تیغ برندة طنز را به‌کار اندازد و اشک‌ها و لبخندها را توأمان ایجاد کند. پس تشخیص مرز بین فکاهه و طنز ضرورتی انکار ناشدنی است. باز هم یک نمونه:

مردی از فرط گشنگی می‌گفت
با شکم: کای رفیق بی‌هنرم
کارکردم، تو سال‌ها خوردی
کارکن، چند روز من بخورم!

قطعة فوق از حیث خنداندن بسیار موفق است، اما فاقد نیش و برندگی و اثرگذاری طنز است.

ح) مطالعة مستمر/ بیش از دو دقیقه در روز

ظریفی حرف کلفتی می‌گفت. می‌گفت: «شاعر هرگز نباید مطالعه کند.» استدلالش هم شنیدنی‌ست: «حرف‌ها و مضامین دیگران با مطالعه در ذهن شاعر جاگیر و ناخودآگاه در شعر او متجلی می‌شود.»
فکر می‌کنم با بیان مطلب و استدلال فوق، وجدان طیف عظیمی از شعرای ایرانی به آرامش رسید! اکثر شاعران و طنزسرایان ایرانی، تنها چیزی که مطالعه می‌کنند شعر خودشان است؛ آن هم نه برای خودشان و خدای‌ناکرده تجدید نظری در متن شعر، بل‌که برای دیگران. باز هم نه برای شنیدن نقد دیگران، بل‌که برای به‌به و چه‌چه شنیدن از دیگران!

ط)ملاک‌ قرار‌ندادن‌ خندیدن‌یا نخندیدنِ‌ مخاطب‌عام/‌به مقدارکافی

یک‌بار شعر طنزی را برای یکی از دوستان شاعر طنزپرداز خواندم. دچار چنان تهوعی شده بود که نگران سلامتی‌اش شدم! در آخر هم فرمود: «شعر بسیار بدی‌ست. هرگز آن را در شب‌های شعر طنز نخوان». من هم بلافاصله در اولین شب شعر طنز آن شعر را خواندم! مردم آن‌قدر خندیدند که اشک از چشم‌شان جاری شده بود. نمی‌دانم به من می‌خندیدند یا به شعر. پس از جلسه، دوست فوق‌الذکر به نزدم آمد و گفت: «شرمنده‌ام، برای اولین بار در عمرم در تشخیص قوت و ضعف شعر، چپ‌‌زدم! شعرت بسیار خوب بود.» در شب شعر دیگری همان شعر را دوباره خواندم. اما از بخت بد این‌بار هیچ‌کس حتی لبخند هم نزد. همان دوست صدیق بلافاصله به سراغم آمد و گفت: «فلانی! من کماکان معتقدم که شعرت شعر بسیار بدی بود!» دقیقاً از همان‌روز بود که تصمیم گرفتم این توصیه را جدی بگیرم!
از این‌گونه توصیه‌ها برای سرودن یک شعر موفق، ده‌ها مورد دیگر را هم می‌توان ذکر کرد، اما برای جلوگیری از اطالة کلام از ذکرشان صرف‌نظر می‌کنیم.

***
اما دربارة اجرای شعر طنز. شاعران طنزپرداز در نحوة اجرای شعر به چند دسته تقسیم می‌شوند:
دستة اول آن‌ها که از ضعف‌ مفرط و بی‌نمکیِ بیمارگونة شعرشان به‌خوبی آگاهند. لذا برای رفع این نقیصه، قبل از خواندن، لابه‌لای خواندن و بعد از خواندنِ شعر خود به انواع دلقک‌بازی‌های کلامی، حرکتی، صوتی، میمیکی، ژان‌گولری(!) و... متوسل می‌شوند و اغلب اوقات نیز با استقبال خوب مخاطب روبه‌رو می‌گردند. این شیوة اجرا به‌قدری موفق بوده که رشد چشم‌گیری را در عرصة طنز باعث شده است!
دستة دوم شاعرانی هستند که به‌رغم دور بودن شعرشان از استانداردهای یک شعر طنز خوب و موفق، دارای اعتماد به نفسِ بالایی هستند. لذا به هنگام اجرا، بدون دلقک‌بازی‌های هوشمندانه، شعرشان را می‌خوانند و بدیهی‌ست که با استقبال مردم روبه‌رو نمی‌شوند. اگر پای درد دل این‌گونه شاعران بنشینید، می‌بینید که مردم را به نفهمی و منتقدین را به حسادت متهم می‌کنند.
اما دستة سوم کسانی هستند که هم شعرشان از قوت و نمک لازم برخوردار است و هم به هنگام اجرا از هرگونه حرکت اضافی پرهیز می‌کنند. پرواضح است که هم مورد تشویق مخاطب قرار می‌گیرند و هم شعرشان قابلیت مانایی در ذهن مخاطب و تاریخ شعر طنز ایران را داراست.
البته نحوة اجرای شعرِ این دستة سوم را هم می‌توان به زیرمجموعه‌های دیگری نیز تقسیم کرد که مجال گسترده‌تری می‌طلبد.
و اما برای آن‌که این نوشته حاوی پیام اخلاقی هم باشد، در پایان به این رباعیِ نگارنده هم توجه فرمایید!

شیرین که رسید پیش خسرو، گفتا:
فرهاد به دیدنم می‌آید فردا
خواهی که محل سگ به او نگذارم
در مصرف برق صرفه‌جویی فرما!

پانوشت:
از ذکر منابعِ مقاله، بنده
معذورم و از روی شما شرمنده!

نویسنده : سعید نوری مجله شعر
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #85  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض شعر طنز با مسخره بازي فرق دارد

قسمت اول :

شعر طنز با مسخره بازي فرق دارد



البته اين را مي‌دانم که طنز با فکاهه فرق دارد و اين دوتا با آن دوتا برادر خلاف‌کارشان يعني هزل و هجو فرق دارند و لابد اين را هم مي‌دانم که شعر طنز با طنز منظوم فرق دارد. تازه فرق خيلي چيزهاي ديگر را نيز مي‌دانم که تواضع مي‌کنم و بر زبان نمي‌آورم؛ هم چنان که فرق خيلي چيزها را نمي‌دانم و درباره شان حرف مي‌زنم و مطلب مي‌نويسم و شعر


مي‌گويم و براي خودم دردسر مي‌سازم!

اما در اين نوشته مي‌خواهم شعر طنز را به همين معناي متعارف به کار برم، زيرا قصد دارم در اين نکته تأمل کنم که شعر چه قابليت هايي براي طنزپردازي دارد. به زبان ساده تر عناصر شعري مثل وزن و قافيه و بديع و بيان و معاني و قالب‌هاي شعري چه کمکي به طنزپرداز مي‌کنند.
کتاب «املت دسته دار» را که مجموعة شعرهاي طنز ناصر فيض است، مناسب اين بحث ديدم؛ چون هم کتاب جامعي ست و هم شاعر اين مجموعه آدم باجنبه اي است و اگر در داوري‌هاي عالمانه ام خطايي بر قلمم رفت، فردا که مطلب را ديد مثل برخي دوستان باظرفيت اخم نمي‌کند و حالم را نمي‌گيرد.
به نظرم تصوير روي جلد کتاب نمونة مناسبي ست براي شناخت طنز. تصويري تر و تميز که در نگاه اول يک آدم حسابي را نشان مي‌دهد که قاشق و چنگال به دست پشت ميز نشسته و بشقاب غذا روبه‌روي اوست، اما وقتي به غذاي داخل بشقاب نگاه مي‌کني مي‌بيني که املت دسته دار اين غذا ترکيبي است از يک تخم مرغ شکسته با پوست، قفل، فندک، گيرة‌ لباس، مداد، نوار تفلون و خيلي چيزهاي ديگر.
همين ويژگي در مقدمه و متن کتاب نيز ديده مي‌شود. اما قرار ما اين است که در متن کتاب جست وجو کنيم و ببينيم شعر چه خدمتي به طنز کرده است.

1ـ قافيه و الزامات آن به ويژه هنگامي‌که مجموع ابيات و قافيه هاي قبلي به تداعي قافيه طنزآميز کمک مي‌کنند:


زندگي يک مسير طولاني ست
در حقيقت شبيه سوسيس است
از قضا زندگي بدون غذا
مثل مرگ است، دشنه در ديس است
در همين کوچه هاي شهر شلوغ
گاه صغري‌بگم فرنگيس است
کاش صغري‌بگم نمي‌دانست


پايتخت فرانسه سوئيس است
آخرين قافيه در اين قطعه
به نظر مي‌رسد که جرجيس است


***

اي دوست، اي آيينة بي رنگ و خالص! دوستت دارم
در خانه، در کوچه، خيابان، در مجالس دوستت دارم
هرچند نامت نام زيبا و ظريفي نيست، باورکن
حتي اگر نام تو باشد گونزالس دوستت دارم
اي شخص اول، شخص دوم،شخص هرچندم که ميخواهي
فعلا به عنوان مثال اي شخص ثالث! دوستت دارم
من اصفهاني نيستم، اما تو را اي دخترِ خاله!
با اين که خُلقت مثل خُلقِ گندِ خاله س، دوستت دارم
...
ديگر ندارم قافيه، با هر بهانه دوستت دارم

همين الزام قافيه و امکان حدس زدن قافية بعدي که در بديع به آن ارصاد و تسهيم مي‌گويند گاهي کمک مي‌کند که حرف‌هاي غيربهداشتي به شکل پوشيده بيان شوند.
حالا به ضرورت آوردنِ شاهد مثال از «املت دسته دار» بيرون مي‌رويم و شعري از ابوالفضل زرويي نصرآباد متخلص به ملانصرالدين را به ياري مي‌طلبيم:



کنون که خسته و درمانده ام منِ درويش
چه سازم ار نگشايم به مدح جانان نيش؟
تو حق به جانبي ار ناز مي‌کني، اي دوست!
که نيست مثل تو در چين و گينه و اتريش
لبان سرخ تو شيرين و گفته ات دل‌چسب

در آن مکان که تو باشي چه حاجتي به سريش؟

...
اگر وصال تو گردد ميسر، اي محبوب!
مرا به مشرق و مغرب گشاده گردد نيش
ولي دريغ، ندارم پشيزي اندر جيب
به گور فقر ببارد از آسمان آتيش

...
درِ سراي بزرگان دگر مزن، «ملّا»!
که بهر آب گر آن‌جا گرو گذاري ريش
به آب مرحمتي مر تو را غريق کنند
چنين کنند بزرگان چو کرد بايد... کار!

2ـ چنان که ملاحظه فرموديد اين سرودةابوالفضل زرويي نصرآباد نقيضه اي بود بر غزلي از حافظ. نقيضه سازي يعني شوخي کردن با شعرهاي مشهور، يکي از مهم ترين قابليت هاي شعر طنز است که از فرط شهرت نيازي به ذکر مثال ندارد. در اين موضوع شاعر بزرگ روزگارمان مهدي اخوان ثالث کتابي فراهم آورده بسيار ارجمند و خواندني به نام نقيضه و نقيضه سازان که لابد اهل شعر و طنز آن را خوانده اند. اگر نخستين بار است که نام آن را مي‌شنويد، خجالت بکشيد و صدايش را درنياوريد و در اولين فرصت اين کتاب را بخوانيد که بعيد است آدم شاعر و طنزپرداز باشد و اين کتاب را نخوانده باشد!

ادامه دارد...

اسماعيل اميني
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #86  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض سوپ انواع مار موجود است

سوپ انواع مار موجود است


قسمت دوم :



3ـ انواع صنايع بديعي، که امروز در مدارس به آن‌ها آرايه هاي ادبي مي‌گويند.
الف) متناقض نما (پارادوکس):


بنشين صاف و ساده گريه کنيم
مثل يک خانواده گريه کنيم


گرچه آن قدرها هم آسان نيست
بنشين ايستاده گريه کنيم
گرية مرد کار خوبي نيست
مثل يک مرد ماده گريه کنيم


ب) مراعات نظير:


براي گرية من شانه ات مناسب نيست
بيا به خانة من، خانه ات مناسب نيست
اگر به ميکده ات هيچ کس نمي‌آيد
درِ وروديِ ميخانه ات مناسب نيست
براي چرخ زدن گرد شمع من آيا
دو بال نازک پروانه ات مناسب نيست
چرا به زلف تو برمي‌خورد عزيز دلم؟!
تو هم شبيه مني، شانه ات مناسب نيست
هميشه مشتري دائم الخمار توام
اگرچه قيمت پيمانه ات مناسب نيست

اين هم يک نمونه عجيب تر از مراعات نظير:




نه فقط خوار و بار موجود است
هرکجا، هر نه وار موجود است
پرتقال و گلابي و انگور
سيب، ليمو، انار موجود است
آش زالو، خورشت پشمالو
سوپ انواع مار موجود است
بلبل و قمري و کلاغ و الاغ
عنتر و سوسمار موجود است


کره از عاج فيل و دوغ از قير
املت دسته دار موجود است


ج) التزام

يعني شاعر ملزم باشد که کلمه اي يا عبارتي را در شعر تکرار کند، در شعر مثنوي هفتاد «من» با استفاده از ايهام در کلمة من (توقع نداريد که توضيح بدهم در دو معناي واحد وزن و ضمير اول شخص مفرد! لطفاً کمي‌از معلومات خود استفاده کنيد) شاعر هفتاد «من» را در يک مثنوي يازده بيتي آورده است:

من اگر با من نباشم مي‌شوم تنهاترين
کيست با من گر شوم من باشد از من ماترين
من نمي‌دانم کي ام من، ليک يک من در من است
آن که تکليف منش با من منِ من روشن است
اي من با من! که بي من، من تر از من مي‌شوي
هرچه هم من من کني، حاشا شوي چون من قوي
در دهان من نمي‌دانم چه شد افتاد من
مثنوي گفتم که آوردم در آن هفتاد من

اين هم يک مثال از سروده هاي خودمان که در آن التزام به جناس مکرر در قافيه است:



صبحدم آواز مي‌خواند سر کهسار، سار
هم نوايش مي‌نوازد در نوا کفتار، تار
روي ساحل با چه شوري مي‌زند خرچنگ، چنگ
قورباغه مي‌کشد با لحن ناهنجار، جار
ماهي آزاد، رند و ماهي شيلات، لات
گشته از کمبود طعمه مرغ ماهي‌خوار، خوار



دشت و صحرا گشته از گل‌هاي رنگارنگ، رنگ
دامن آکنده ز گل با شادي بسيار، يار
ابر نيسان بس‌که بر دشت و دمن باريد... آه
از تأسف ناله زد بلبل سر گلزار، زار

د) تلميح

تلميح به اشعار و امثال و کنايات، که البته در نقيضه سازي يکي از شگردهاي اصلي طنزآوري است:

مشکلي دارم ز نجّاران وارد باز پرس
گر نرفت آدم ز در داخل، چه با در مي‌کنند؟
کارهاي ديگري دارند سامان مي‌دهند
توبه فرمايان اگر خود توبه کمتر مي‌کنند
خانه خالي کن دلا تا منزل سلطان شود
غالباً در اين مواقع خاک بر سر مي‌کنند
دوش از حمام مي‌آمد صدايي ناشناس
کيست با قدسي که شعر حافظ از بر مي‌کنند؟

بي گمان تمام صنايع بديعي لفظي و معنوي در طنز کارآيي ويژه دارند و اين چند سطر البته فقط براي نمونه تقديم شد. بقيه اش را خودتان بگرديد تا بيابيد.

ادامه دارد...
اسماعيل اميني
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #87  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آلوچه دل شکسته دارد

آلوچه دل شکسته دارد


قسمت سوم :




4ـ تکرار بدیهیات که در شعر متعارف ناپسند است، در طنز خوش می‌نشیند، چنان که بی نظمی‌های وزنی و قافیه ای و املایی و دستوری نیز گاهی بسیار خوشایند می‌نماید:

هرکه پا دارد و به پا کفشی
می‌تواند قدم قدم برود
لیک باید به خانة دگران
کم بیاید همیشه کم برود




به یقین داخل حرم رفته
هرکه تا داخل حرم برود
بی گمان رفته تا فشم یک‌بار
هرکه یک‌بار تا فشم برود


5ـ آشفته گویی و مهمل نویسی که به لطف وزن و قافیه سامان می‌یابد و در میان جملات پریشان جرقه های اندیشه و انتقاد و خیال انگیزی می‌درخشد:




ابروی هویج دسته دارد
آلوچه دل شکسته دارد
فریاد خیار اگرچه شور است
نزدیک تهِ خیار دور است
وقتی که الاغ توی کاسه ست
دریاچه غروب صبح ماسه ست
ماهیچه که آخرش چه دارد
در کوچة شب کلوچه دارد




پیراهن کفش خر چروک است
پیژامة چرخ اسب دوک است
حمام خزینه لیف برف است
پروانة لُنگ مرده حرف است
من خندة قطرة قطارم
از آتش هسته، غنچه دارم
دیوانة گوش بی طنابم
بگذار فقط کمی‌بخوابم


6ـ ترکیب‌سازی و انواع‌دست‌کاری در صورت و معنای‌کلمات و عبارات:




الغرض این سبک خیلی جالب است
ورنه فردوسی کی آن را طالب است؟
در خراسانی، ادب یک محور است
دلبر اینجا غالباً یک دختر است
هر زمان ممدوح‌شان خر می‌شود
جیب هاشان کیسة زر می‌شود
اول پاییز خز می‌آورند
بادهای خوب‌وز می‌آورند

...
عارفان پیش از نماز یومیه


باده می‌نوشند تا این ناحیه
چون شرابش نیست از جنس سن ایچ
خواهشاً در نوع جنس آن مپیچ
وصل اینجا اتفاقی نادر است
گر بیفتد در خیال شاعر است
وقتی از معشوق می‌گیرند کام
نیست منظور کسی فعل حرام


ادامه دارد...

اسماعیل امینی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #88  
قدیمی 03-15-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض چگونه شعر بگويم که وضع کيشميشي ‌ست

چگونه شعر بگويم که وضع کيشميشي ‌ست


قسمت چهارم( پاياني) :





برخي ويژگي ها که در شعر معمولي، کاستي محسوب مي‌شوند گاهي به ياري طنزپرداز مي‌آيند و حلاوتي خاص به شعر مي‌بخشند، از جمله تتابع اضافات، تنافر حروف، غلط دستوري، اشکال وزني، تعقيد لفظي و معنايي و از اين قبيل:

چگونه شعر بگويم که وضع کيشميشي ‌ست
هنوز پيشة داروغه پيشة پيشي‌ست

...


و بي دليل به دريا نمي‌زنم دل را
مبين که اهل کويرم، نگار من کيشي‌ست

...
در اين زمانة نامعتبر که قاضي شهر
گداي خانه اش از تاجران تجريشي‌ست دلم براي خدا تنگ مي‌شود، اما
سفر به خانة ايشان براي من فيشي‌ست

در منظومة بلند سبک شناسي که ابياتي از آن پيش از اين آمده در قسمت «سبک اين‌چنيني» اين چنين مي‌سرايد:

هي نگو اين چتر من، آن شال من
هي نگو اين مال من، آن مال من
مال من گفتن که اصلاً خوب نيست
خاصه وقتي مال تو مرغوب نيست
از قبا گفتيم و مطلب شد دراز
مختصر مي‌گويم از آغاز باز
سبک نيما بي در و دروازه بود
ليک وجصافاً زبانش تازه بود

بعد در توضيح عبارت «وجصافاً» مي‌نويسد اين کلمه به معني وجداناً و انصافاً است!
در ادامة همان منظومه، همين شيوة دست‌کاري در کلمات همراه با اشارات و کنايات آشنا فضاي طنزآميز دل نشيني آفريده است:

بامدادان طبع او باران گرفت
رأس پنج عصر ذوقش جان گرفت
شعرهاي خارجي بسيار خواند
گفت با خود اين چنين هر بار خواند:
آفرين بر شعر آن‌سوي جهان
ابر هم شلوار مي‌پوشد در آن
مدتي با گاوبازان دوس شد
مدتي هم عاشق ريستوس شد
بعد با مارگوت بيگل شد آشنا
مدتي هم شد رفيق لورکا
رفت و تا نزديکي نوبل رسيد
مرغ بخت نوبل از دستش پريد




ناگهان بانگي برآمد خواجه مُرد
خواجه در کوران شهرت جان سپرد
يک نفر آمد که: دف دف دف ددف
آن‌که دير آمد، ولي زد توي صف
دف‌ددف مي‌گفت با خود روز و شب
هل‌هلم‌لم لم‌کنان و کف به لب


خواستم دربارة اين ياوه گو
اين که برد از ساحت شعر آبرو
چيزها گويم، ولي گفتم: ولش
تا نيايد حرف از اين بيش کش
پاي استدلال من از چوب نيست
پشت چيز مرده غيبت خوب نيست

هرچه بيشتر بگرديم بيشتر خواهيم يافت. در واقع زبان جادويي شعر آن قدر توسع دارد که همگان را به وسوسة طبع آزمايي مي‌افکند. از فيلسوفان و حکيمان و عارفان بگير، تا قاضيان و فقيهان و عالمان، از سلاطين و شاهزادگان و آقازادگان تا عاشقان و درويشان و يک لاقبايان. اما من برآنم که طنزپردازان صاحب اصلي اين خانه اند و اتفاقاً آن ديگران که نام بردم و اغلب مردماني جدي و حتي اخمو هستند، آن گاه که به مدد بيان سحرانگيز شعر به وادي طنز و لبخند سري زده اند، شعرشان موفق تر و خواندني تر شده است.
پايان


اسماعيل اميني
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #89  
قدیمی 03-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آهاي چارشنبه سوري!...

آهاي چارشنبه سوري!...





رسيدي و پر از شادي و شوري آهاي چارشنبه سوري!
شنيدم با جوانان جفت و جوري آهاي چارشنبه سوري!

شده فرهاد با فرزاد و هوشنگ براي شب هماهنگ
پيامک مي زند پوران بــه پوري آهاي چارشنبه سوري!

پس از سالي چتيدن يا پيامک خوشا مهسا و بابک!
مزه دارد ملاقات حضـــــوري آهاي چارشنبه سوري!

جوانان با مدلهـــــــاي فرنگي پي خوش آب و رنگي
تماماً نـــــــاز و گوگوري مگوري آهاي چارشنبه سوري!

نمايشگــــاه انواع مدلهــــــــا طراوت بخش دلها
صفــــــا بخش اُناثي و ذکوري آهاي چارشنبه سوري!



بساط «سرخي تــو، زردي من» سر هر کوي وبرزن
تو هم چون مردمــان غرق سروري آهاي چارشنبه سوري!

مش اصغر توي چادر ديدني شد پي قاشق زني شد
که باشد استتار اينجا ضروري آهاي چارشنبه سوري!

چراغ قرمز و ده حاجي فيروز سيه روي و سيه روز
بگيرند از جماعت پول زوري آهاي چارشنبه سوري!

يکي از جيغ و داد اهل کوچه کند دندان قروچه
بگويد: داد از اين حد بي شعوري! آهاي چارشنبه سوري!

بر اعصــــــابش زند يکريز تقّه هياهــــــــوي ترقّه
ندارد بيش از اين تاب صبــوري آهاي چارشنبه سوري!

به فحش و لعن بر آباء و اجداد مزاحم را کند ياد
شب آمرزش اهـــــل قبوري!! آهاي چارشنبه سوري!



مقصــر من نمي گويم تـو هستي ولي از بمب دستي
چه چشماني که شد محکوم کوري آهاي چارشنبه سوري!

نمي دانم بهشتي يا جهنم که کارت گشته درهم
از اين ديو و دد و غلمان و حوري آهاي چارشنبه سوري!

کنند آزارهــــــا با نام سرکار گروهي مردم آزار
که دورند از ادب صد سال نوري آهاي چارشنبه سوري!

اميد است اينکه با شادي معقول همه خوشحال و شنگول
کنيم از شيوه‌ي اين عده دوري آهاي چارشنبه سوري!

سور چارشنبه هايتان به راه باد و هکذا بقيه ايام به کام !


__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #90  
قدیمی 03-18-2010
میثاق آواتار ها
میثاق میثاق آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: رشت
نوشته ها: 14
سپاسها: : 0

5 سپاس در 3 نوشته ایشان در یکماه اخیر
میثاق به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض زنده باد خروس

"بسمه تعا لی"

(خروسه محله)

خروسی بود خوش پر وتاج

دیگر خروسان از زیباییش مانده بودند به هاج و واج

چو روزی صدا کرد که ای مرغان

بییایید با ما شوید دم خوران

منم حامی و سرور شما

می ترسند همه سگ وشغال ها ازما

نکند یک دم بترسید از چنین

من همه جا هستم از جهنم تا برین

همان دم که خروس مشغول به لفظ بود

عقابی در هوا مشغول رقص بود

که ای جان چه غذایی وچه مرغانی

چه جوجه های ناتوانی

چون آن هنگام که دیدن آن عقاب را

فراری شدن به گوشه کنارا

از همه زودتر فراری شد خروسه

فرار کرد بدون چک و بوسه

چو وقتی عقاب ماند بی غذا

مرغان آمدند بیرون و گفتند بی هوا

که ای خروس تو بودی حامی ما

...چی شد آن همه ما ما ما

خروس , بی حال وبی زار

گفت ونشت در یک کنار

که من از بچگی داشتم چنین

ترسی, که ندارم مثل این

دیگر نپرس از دل زار


.که دارم ز ترس در محلی قرار


(میثاق)

مثنوی
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:50 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها