حلالم کن اگر دوري اگر دورم / اگر با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم / نگو عادت کنم بي تو که ميدوني نميتونم / که ميدني نفس هامو به ديدار تو ميدونم
بوسه ابتکاري است از طبيعت براي زماني که احساس در کلام نمي گنجد، ميبوسمت با عشق
يادها فراموش نخواهند شد، حتي به اجبار! و دوستيها ماندني اند حتي با سکوت
من به جرم باوفايي اين چنين تنها شدم، چون ندارم همدمي بازيچه ي دلها شدم
وقتي بهت گفتم: دلتنگ تو هستم، به شانه ام زدي تا دلتنگيم را تکانده باشي! به چه دلخوش کرده اي؟ تکاندن برف از شانه ي آدم برفي؟
يکي در آرزوي ديدن توست، يکي در حسرت بوييدن توست، ولي من ساده و بي ادعايم، تمام هستي ام خنديدن توست
گلهاي بهشت سايبانت / يک دسته ستاره ارمغانت / يک باغ از گلهاي نرگس / تقديم وجود مهربانت
دستم از دستت جداست / اين تمام ماجراست / دلخوشم شايد بيايي / فردا هم روز خداست
قاصدک! شعر مرا از بر کن، برو آن گوشه باغ سمت آن نرگس مست و بخوان در گوشش و بگو باور کن، يک نفر ياد تو را هرگز از دل نبرد
يادته زير گنبد کبود / تو بودي و کلي آدماي حسود / تقصير همون حسوداست که حالا / هستي ما شده يکي بود يکي .....