بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #891  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


روایتی دیگر از مثل :
آش شله قلمكار يا آش سرخه حصار يا آش قجرها

كار بدون نظم و بي حساب و كتاب را به آتش شله قلمكار تشبيه مي كند

ناصرالدين شاه سالي يك روز در فصل بهار به شهرستانك از ييلاقات شمال غرب تهران و بعدها به قريه سرخه حصار، واقع در تهران مي رفت (نذر ناصرالدين شاه اين بود كه در موقع بروز بيماري وبا در قرية شهرستانك آشي پخته و با تناول آن شفا يافته است. به همين جهت آن آش را به گردن او حق بزرگ و ثابتي است و هر ساله بايد خاطرة خوش آن را تجديد كرد) به فرمان او دوازده ديگ آش بر بار مي گذاشتند كه از قطعات گوشت چهارده راس گوسفند و انواع خوردنيها تركيب مي شد. كليه اعيان و اشرفا و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در اين آشپزان افتخار حضور داشتند و جمعا به كار طبخ و آشپزي مي پرداختند. وزرا و امرا و روسا در چادرها و خيمه ها جمع مي شدند و سبزي آش را پاك مي كردند. نسوان و خواتين محترمه كه در مواقع عادي و در خانه خود دست به سياه و سفيد نمي زدند، در اين محل در پاي ديگ آشپزان براي روشن كردن آتش و طبخ آش از بر و دوش و سروكول هم بالا مي رفتند تا هر چه بيشتر مورد لطف و عنايت قرار گيرند. خلاصه هر كس به فراخور شان و مقام خويش كاري انجام مي داد تا آش مورد بحث حاضر شود چون اين آش تركيب نامناسبي از غالب ماكولات و خوردنيها بود. لذا هر كاري كه تركيب ناموزن داشته باشد آن را به آش شله قلمكار تشبيه مي كنند



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #892  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


بادنجان دور قاب‏چين


شايد ريشه تاريخي اين مثل به دوران قاجار بازگردد. در ضيافتهاي شاهان، آشپزان بسياري شركت مي‌جستند و هر كس بر آن بود تا به نوعي هنرنمايي خود را به شاه بنمايند، اما در اين ميان جمعي نهايت دقت خود را در چيدن بادنجان به دور قابها و بشقابها مي‌كردند و اين كار را به ترتيبي انجام مي‌دادند كه چيدن بادنجانها به دور بشقاب مصادف شود با ورود شاه به آشپزخانه؛ تا خاطر شاه با ديدن بادنجانهاي تزيين شده منبسط شود و اشتهايش برانگيخته شود و در ضمن، بادنجان دور قاب‏چينها هم خودي نمايانده باشند. باشند. باشند.

يكي از بادنجان دور قاب‏چينهاي معروف و مهم، طبيب مخصوص ناصرالدين شاه ـــ دكتر فووريه ــ بود كه شرح شغل شريف بادنجان دور قاب‏چيني را از زبان وي پي‌ مي‌گيريم:
«اعليحضرت مرا هم دعوت كرد كه در اين آشپزان شركت كنم. من هم اطاعت كردم و در جلوي مقداري بادنجان نشستم و مشغول شدم كه اين شغل جديد خود را تا آنجا كه مي‌توانم به خوبي انجام دهم. در همين موقع مليجك به شاه گفت: بادنجانهايي كه به دست يك نفر فرنگي پوست كنده شود نجس است. شاه امر را به شوخي گذراند و محمدخان، پدر مليجك تمام بادنجانهايي را كه من پوست كنده بودم جمع كرده و عمدتاً آنها را با نوك كارد بر مي‌چيد تا دستش به بادنجانهايي كه دست من به آنها خورده بود نخورد. بعد بادنجانها و سيني كارد را با خود بيرون برد

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #893  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


شاخ و شانه کشیدن

شاخ و شانه کشیدن کنایه از تهدید و ارعاب است که کسی به منظور انتقام یا ترساندن طرف مقابل تهدید بر آید و از هر اقدامی برای تامین مقصود خویش خود داری نکند . این عبارت در اصل شاخ و شانه بوده است ولی در اصطلاح عامه حرف« و» را غالبا تلفظ نمی کنند و شاخ شانه گویند.

سابقا راه و رسم گدایی تا این اندازه پیشرفت نکرده بود که فی المثل باند و جمعیت و حزب و تشکیلات داشته باشند . فقط چند چشمه بلد بودند و به آن وسایل سد جوع و تحصیل درهم و دینار می کردند. یکی از آن چشمه ها که گدایان ایران در قدیم الایام بازی می کردند شاخ و شانه کشیدن بوده است.
شاخ و شانه عبارت بودند از شاخ نوک تیز و شانه استخوان گوسفند که گدایان شاخ را در دست راست وشانه را در دست چپ می گرفتند و بر در خانه و جلوی دکان می رفتند و مطالبه وجه می کردند چنانچه صاحب خانه و دکاندار در پرداخت وجه استنکاف و امتناع می کرد گدای سمج آن شاخ را به نوعی روی شانه یعنی شاخه استخوان گوسفند می کشید که صدای چندش آوری از آن بر می خاست و شنونده را به ستوه آورده مجبور می کرد چیزی به گدا بدهد و او را از سر خود باز کند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #894  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شانس خرکی

اصطلاح بالا مترادف نقش آوردن و کنایه از بخت و اقبال غیر متقربه است که بر حسب تصادف و بدون انتظار قبلی روی کند. و محرومیتها و ناکامیهای گذشته را جبران نماید با این تفاوت که اصطلاح شانس آوردن به صورت جدی ولی عبارت مثلی نقش خرکی در لباس شوخی و یا به منظور اهانت و تحقیر گفته می شود.
اگر هر سه قاپ به شکل خر یعنی سه خر بنشینید این هم بزرگترین نقش است که کمتر اتفاق می افتد و قاپ باز مانند سه اسب سه برابر مبلغ شرط بندی را که اصطلاحا بر دکلان هم می گویند از حریفانش خواهد برد.
اصطلاح نقش خرکی از بازی سه قاپ و نقش خر در بازی ریشه گرفته و به همین صورت در میان عوام الناس ضرب المثل شده بود ولی در عصر حاضر که بازار زبان و ادب پارسی عرصه تاخت و تاز لغات خارجی قرار گرفته واژه لاتینی شانس جای واژه فارسی و معرب نقش را گرفته بالنتیجه اصطلاح نقش خرکی تغییر شکل داده صورت ضربالمثل یافته است و در موارد مشابه مورد استناد و تمثیل عوام الناس قرار می گیرد
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #895  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شال و کلاه کردن

هر گاه کسی مهیای رفتن باشد و یا بخواهد لباس رسمی به تن کند تا در یکی از مجالس یا تشریفات رسمی شرکت نماید یا به عبارت بالا ارسال مثل کنند.
به علاوه از باب شوخی و مزاح هم در موارد افرادی که قصد عزیمت به کار یا جایی دارند اصطلاحا گفته می شود: فلانی شال و کلاه کرده یعنی مهیای رفتن و آماده عزیمت است.
در عبارت بالا غرض از شال پار چه ای از پشم یا پنبه یا ابریشم است که سابقا روی الخالق( از خالق) به کمر می بستند و روی آن سرداری می پوشیدند.
شال به کمر بستن تا پنجاه سال قبل در ایران رایج بود و جزء آداب و سنن لباس پوشی محسوب می شد ولی دولت پهلوی آن را ممنوع کرد و دستور داد به راه و رسم اروپایی لباس بپوشد و کلاه بر سر نهند.
عبارت شال و کلاه به گفته علامه دهخدا ترکیب عطفی است و اصطلاحا به لباس وزرا و مستوفیان اطلاق می شد که عبارت بود از لباس زربفت و ملیله دوزی با حمایل و نشانه ها و شال ابریشمین و نفیس که به کمر می بستند و همچنین کلاهها ی بسیار بلند از پوستهای بخارا و سمر قندی که بر سر می نهادند و به عصر سلاطین قاجار با این شکل و هیئت در روزهای بار ئ سلام رسمی حاضر می شدند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #896  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سه پلشت آمد

اصطلاح سه پلشت که اشتباها سه پلشک هم ضبط شده و تلفظ می شود هنگامی به کار می رود که گرفتاریها و دشواریها یکی پس از دیگری به سراغ آدمی بیاید و عرصه را تنگ کند در این صورت گفته می شود : سه پلشت آمد و یا به شکل دیگر :« سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزی برسد.»
در بازی سقاب آجر یا خشتی در میان مجلس می نهند و حریفان به طور چمباتمه بر روی زمین می نشینند . آن گاه به نوبت سه قاپ را در لای انگشتان دست راست خود قرار می دهند و یک جا بر زمین می اندازند . شگرد بازی سه قاب این است که قاپ باز در حال چمباتمه با ژست مخصوصی قاپها را بیندازند و کف دستش را محکم به پهلوی رانش بکوبد تا صدایی از آن بر خیزد. در بازی سه قاپ هر کسی می تواند به دلخواه خود مبلغی بخواند یعنی شرط بندی کند و آن گاه سه قاپ انداخته می شود . اگر دو اسب بیاید قاپ اندازد دو سر می برد . اگر دو خر بیاید دو سر می بازد. اگر هر سه قاپ به شکل اسب یا خر سر پا بنشیند آن را نقش می گویند و قاپ انداز سه برابرآنچه را که طرف مقابل خوانده است می برد.
موضوع مورد بحث ما این است که اگر قاپها دو اسب و یک خر و یا دو خر و یک اسب بنشیند آنکه قاپها را انداخته سه سر به حریفان می بازد که قسم اخیر در واقع منتهای بد شانسی قاپ انداز است و آن را در اصطلاح قاپ بازها سه پلشت می گویند که به علت اهمیت موضوع در تعریف بد شانسی و توصیف بد اقبال رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده و موارد مشابه مورد استفاده و استناد قرار گرفته است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #897  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


سوراخ دعا را گم کردی

گاهی اتفاق می افتد که شخص کم مایه ای به اتکای محفوظات و مسموعاتش در غیر موقع و مورد معین اظهار فضل می کند که کمترین ار تباطی با موضوع مورد بحث ندارد. پاسخ عقلا و ظرفای مجلس به این زمره از مردم این است که: دعا بلدی ولی ، سوراخ دعا را گم کردی ، یعنی چیزکی در چنته داری ولی نمی دانی کجا مصرف کنی.
عبارت مثلی بالا مربوط به حکایت شیرین و آموزنده ی است که مولانا مولوی بلخی در جلد چهارم کتاب مثنوی معنوی به نظم آورده و در این حکایات شخصی به وقت استنجا به جای آنکه دعای اللهم اجعلنی من التوابین و اجعلنی من المطهیرین را بخواند اشتباها دعای الهم ارحنی رائحة الجنته را که مر بوط به سوراخ بینی است و در وقت استنشاق می خوانند بر زبان جاری کرد . عزیزی گفت:« ورد را خوب بلد هستی ولی سوراخ دعا را گم کرده ای.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #898  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


سنگی که به هوا می رود تا بر گردد هزار چرخ می خورد


در عبارت بالا گاهی جای سنگ عبارت سیب را هم به کار می برند ولی صحیح آن از نظر ریشه تاریخی همان کلمه سنگ است که گمان می رود سیب به علت مدور بودن بعدها جای سنگ را گرفته باشد.
مورد استفاده و اصطلاح ضرب المثل بالا هنگامی است که کسی در جریان زندگی دچار مشکلی شده باشد و هیچ گونه راه چاره و علاجی برای رفع مشکل و مانع موجوده منصور نگردد . در چنین موقعی به آن شخص مایوس و ناامید از راه دلجویی و تقویت حس اعتماد و اطمینان چنین می گویند:« هر گز نا امید مشو . از آینده کسی خبر ندارد که چه نقشی بازی می کند کسی چه می داند؟ شاید صلاح و مصلحت کار تو در وقوع این حادثه باشد زیرا از قدیم گفته اند : سنگی که به هوا می رود تا برگردد هزار چرخ می خورد»
متوکل عباسی از خلقای سفاک و خونخواری بود که مراتب عناد و دشمنی او نسبت به خاندان بنی هاشم و آل علی (ع) حد و میزانی نداشت و مخصوصا جریان به آب بستن سرزمین کربلا که به دستور متوکل انجام گرفت بر اهل اطلاع پوشیده نیست.
باری این مرد شقی افراد بی گناه را به عناوین مختلف و معاذیر غیر موجه به زندان می انداخت به قسمی که در زمان خلافت او تمام آزاد مردان در قید و زنجیر بودند و کلیه زندانها پر شده بود چون مدتی بدین منوال گذشت و خلیفه از نگهداری زندانیان بی گناه خسته شده بود به جای آنکه دستور دهد آن بیچارگان بی گناه را آزاد سازد به عادت خبث طینت فر مان داد همه را گردن بزنند.
عمله سیاست دست به کار شدند و آن بخت بر گشتگان را به کشتار گاه برده یکی پس از دیگری از دم تیغ می گذراندند. در میان زندانیان جوان خوش سیمایی وجود داشت که صباحت و جوانیش دل فرمانده کشتار را به رقت آورده بود.
از آن جوان پرسید« کجایی هستی؟» جواب داد « اهل همدانم» سوال کرد« گناهت چه بود؟» پاسخ داد: « نمی دانم» فر مانده کشتار گفت « چون قدرت و جرئت تخلف از اجرای فرمان خلیفه را ندارم و از کشتن تو نمی توانم سر پیچی کنم لذا اگر چیز دیگری که انجام و اجابتش برای مقدور و میسر باشد از من بخواهی با کمال میل اطاعت می کنم و مشعوف می شوم. » جوان همدانی گفت:« مدتی است چیزی نخوردم . لقمه نانی به من برسان تا صد جوع کنم.»
به دستور فر مانده کشتار غذای ماکولی آوردند و جوان با نهایت خونسردی و بدون اعتنا به صحنه کشتار شروع به خوردن غذا کرد. فر مانده کشتار را از حال جوان شگفتی و حیرت به دست داد و گفت:« ای جوان از حال و رفتار تو سر در نمی آورم. چنان به خوردن مشغول هستی انگار در سفره خانه نشسته ای و هیچ حادثه شومی در انتظار تو نیست در حالی که چون چند نفر دیگر کشته شوند نوبت به تو میرسد که در زیر تیغ جلاد دست و پا بزنی.»
جوان همدانی که دست راستش در قدح غذا بود با دست چپ سنگی از زمین برداشت و گفت:« نگاه کن، تا این سنگ به هوابرود و بر گردد هزار چرخ می خورد. خدا داناست که در طول مدت این چرخش چه اتفاقی روی خواهد داد.» این بگفت و سنگ را به هوا افکند و لقمه غذا را در دهان گذاشت .
از عجایب روزگار آنکه هنوز سنگ به زمین فرود نیامده بود که از دور گرد خاکی بر خاست و سواری در رسیده فریاد بر آورد:« دست نگهدارید. دست نگهدارید. متوکل را کشتند.»
با این ترتیب جوان همدانی و بقیه بی گناهان از کشته شدن نجات یافتند و عبارت بالا ضرب المثل گردید
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #899  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

سگ نازی آباد

افرادی که ناسپاسی کنند و نسبت به کسانی که حق و دینی از آنها بر عهده داشته باشند . حق نمک و زحمت را به جای نیاورند سهل است بلکه در مقام ایذا و اضرار مخدمان و ذوی الحقوق بر آید چنین افرادی را به سگ نازی آباد تشبیه و تمثیل کرده می گویند:« فلانی سگ نازی آباد است . نه غریبه می شناسد نه آشنا.»
ضرب المثل سگ نازی آباد مربوط به چهل پنجاه سال پیش است که نازی آباد هنوز صورت شهری و آبادی به خود نگرفته سلاخ خانه یا به اصطلاح امروزی کشتارگاهش مورد تو جه و اعتنا بوده است که صد ها سگ در اطراف و جوانب سلاخ خانه با زوائد و پس مانده لاشه های گاو و گوسفند تغذیه می کردند بدون آنکه ساکنان محدوده کشتار گاه را از نزدیک ببینند و آشنا را از بیگانه و دوست را از دشمن تشخیص دهند. نه غریبه می شناختند و نه آشنا، به روی همه پارس می کردند و نیش دندان نشان می دادند تا به حدی که عمل غریزی آنها البته به غلط و اشتباه به حف ناشناسی و بیوفایی و ناسپاسی تلقی گردید و صورت ضرب المثل یافت.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #900  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

روایتی دیگر از :

خرما از كرگي دم نداشت

مي‌گويند شهري بود كه به آن شهر بارون مي‌گفتند. در اين شهر هميشه جنجال و سر و صدا تمام نمي‌شد و كسي جرأت نمي‌كرد پا به آن شهر بگذارد. يك روز ملانصرالدين هواي شهر بارون كرد و گفت: مي‌خواهم به اين شهر بارون بروم تا ببينم چطور شهري است» رفت و وارد شهر شد. در بين راه كه مي‌رفت ديد يك نفر خرش با بار افتاده و به تنهايي نمي‌تواند آن را از زمين بلند كند. وقتي ملا را ديد از او كمك طلبيد و گفت: «خرم با بار افتاده و نمي‌توانم آن را بلند كنم» ملا جلو رفت و دم خر را گرفت تا به كمك صاحبش آن خر را بلند كند. از قضا دم خر داخل دست ملا كنده شد. صاحب خر با خشونت دم خر را گرفت و گذاشت دنبال ملا و همينطور كه ملا داشت مي‌دويد، اسب يك نفر از اهالي شهر بارون فرار كرده بود و صاحب آن دنبال اسبش مي‌دويد. وقتي كه ملا را ديد دوان‌دوان مي‌آيد فرياد زد تا اسب را از جلو بگيرد و نگذارد فرار كند. ملا از زمين سنگي برداشت و به طرف اسب پرت كرد تا مانع از فرار او بشود. از قضا سنگ به چشم اسب خورد و چشم اسب را كور كرد. دوباره صاحب اسب و مالك خر دوتايي گذاشتند دنبال ملا. ملا وقتي ديد خسته شده است به طرف خانه‌اي كه روبه‌رويش بود دويد و با ضربه محكم به در كوفت تا باز شود و خود را از شر آن دو نفر به داخل بيندازد.
از قضا، زني كه نه ماهه حامله بود و مي‌خواست وضع حمل كند پشت در ايستاده بود. وقتي ملا از پشت در محكم به در كوفت در به شكم زن حامله خورد و بچه‌اش را كشت. باز هم شوهر زن با صاحبان اسب و خر، ملا را دنبال كردند. ملا وقتي خود را در محاصره ديد به بالاي بام پريد ولي فايده‌اي نداشت. آنان دنبال او به پشت‌بام پريدند. ملا از بالاي بام نگاه مي‌كرد تا جاي همواري پيدا كند كه از بالاي بام بپرد پايين نگاه كرد لحافی را ديد زير بام افتاده بود بدون اينكه فكر كند كه داخل لحاف چه پيچيده‌اند به روي لحاف پريد و شخصي را كه مدتي بود مريض شده بود و او را داخل لحاف پيچيده بودند كشت. صاحبان شخص مريض از جلو و ديگر اشخاص از عقب ملا، ملا را دستگير كردند و او را پيش قاضي بردند.
ملا وقتي ديد وضع خيلي خراب است قاضي را به كناري كشيد و مبلغ هنگفتي پول به او داد و گفت: «مرا از شر اين مردم نجات بده» قاضي وقتي پول را از ملا گرفت، صاحبان دعوا را صدا كرد و گفت: «نفر اول بيايد» نفر صاحب مريض آمد. قاضي گفت: «چه مي‌گويي؟» صاحب مريض، قضيه پدرش را كه در زير بام خوابيده بود و ملا از بالا به روي او پريد و او را كشت براي قاضي شرح داد. قاضي گفت: «اينكه كاري ندارد تو ملا را مي‌بري همان جايي كه پدرت خوابيده بود او را مي‌خواباني و خودت مي‌روي از روي بام مي‌پري روي او» مرد صاحب مريض ديد اگر اين كار را بكند شايد روي ملا نيفتد و جاي ديگري بيفتد و عضوي از بدنش ناقص شود، راه خود را گرفت و رفت.
قاضي گفت: «نفر دومي را بياوريد». صاحب زن آمد و جريان زن خود را كه ملا با ضربه‌اي كه از پشت در به او زد و بچه‌اش از بين رفت براي قاضي تعريف كرد. قاضي در جواب گفت: «اين خيلي آسان است زنت را به ملا مي‌دهي و بعد از نه ماه كه حامله شد و وقت وضع حمل او رسيد زنت را تحويل مي‌گيري» صاحب زن فكر كرد كه به ضررش تمام مي‌شود هيچ نگفت و با ناراحتي از پيش قاضي خداحافظي كرد.
قاضي دستور داد نفر سوم بيايد. صاحب اسب جلو آمد و حكايت اسب خود را براي قاضي گفت و اظهار داشت كه ملا با سنگ چشم اسب او را كور كرده است. قاضي با ملايمت گفت: «تو اسب خودت را به دو شقه مساوي تقسيم مي‌كني يك شقه آن كه كور است به ملا مي‌دهي و نصف پول اسب خود را از ملا مي‌گيري» صاحب اسب خيال كرد اگر اسب را دو شقه بكند و پول شقه‌اي را كه كور است از ملا بگيرد آن وقت نصف ديگرش را چكار بكند. اين هم ناراضي از پيش قاضي خداحافظي كرد و رفت.
قاضي دستور داد نفر چهارم را بياوريد شخص صاحب خر وقتي ديد جريان از اين قرار است و دعواي رفقا با ملا چطوري تمام شد. دم خر خود را داخل جيبش گذاشت و گفت: «جناب قاضي، خر بنده از كرگي دم نداشت.









__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها