بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #901  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آره آورده

شخصي براي مدتي به تهران رفت و در آنجا بيكار بود. پس از چندي به ده خودشان برگشت و مردم براي ديدنش به منزلش رفتند. هركس از او سؤالي مي‌كرد در جواب مي‌گفت: «آره». خلاصه از بسكه آره گفت اين گفته‌اش ورد زبان مردم شده بود. در كوچه ـ هركس كه به ديدن آن شخص نرفته بود و براي اينكه بفهمد او پس از اين مدت از تهران چه آورده ـ از ديگران مي‌پرسيد، در جواب مي‌گفتند:
«مدتي رفته تهران آره آورده».
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #902  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


روایتی دیگراز:

قوز بالاقوز

هنگامي كه يك نفر گرفتار مصيبتي شده و روي ندانم كاري مصيبت تازه‌اي هم براي خودش فراهم مي‌كند اين مثل را مي‌گويند.
يك قوزي بود كه خيلي غصه مي‌خورد چرا قوز دارد؟ يك شب مهتابي از خواب بيدار شد خيال كرد سحر شده، بلند شد رفت حمام. از سر تون حمام كه رد شد صداي ساز و آواز به گوشش خورد. اعتنا نكرد و رفت تو. سر بينه كه داشت لخت مي‌شد حمامي را خوب نگاه نكرد و ملتفت نشد كه سر بينه نشسته. وارد گرمخانه كه شد ديد جماعتي بزن و بكوب دارند و مثل اينكه عروسي داشته باشند مي‌زنند و مي‌رقصند. او هم بنا كرد به آواز خواندن و رقصيدن و خوشحالي كردن. درضمن اينكه مي‌رقصيد ديد پاهاي آنها سم دارد. آن وقت بود فهميد كه آنها از ما بهتران هستند. اگرچه خيلي ترسيد اما خودش را به خدا سپرد و به روي آنها هم نياورد.
از ما بهتران هم كه داشتند مي‌زدند و مي‌رقصيدند فهميدند كه او از خودشان نيست ولي از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا رفيقش كه او هم قوزي بود از او پرسيد: «تو چكار كردي كه قوزت صاف شد؟» او هم ماوقع آن شب را تعريف كرد. چند شب بعد رفيقش رفت حمام. ديد باز حضرات آنجا جمع شده‌اند خيال كرد كه همين كه برقصد از ما بهتران خوششان مي‌آيد. وقتي كه او شروع كرد به رقصيدن و آواز خواندن و خوشحالي كردن، از ما بهتران كه آن شب عزادار بودند اوقاتشان تلخ شد. قوز آن بابا را آوردند گذاشتند بالاي قوزش آن وقت بود كه فهميد كار بي‌مورد كرده، گفت: «اي واي ديدي كه چه به روزم شد ـ قوزي بالاي قوزم شد!»
مضمون اين تمثيل را شاعري به نظم آورده است و در قالب مثنوي ساده‌اي گنجانده است كه اين قطعه را آقاي احمد نوروزي در اختيار ما گذاشته‌اند و نقل آن را در اينجا خالي از فايده نمي‌دانم با اين توضيح كه آقاي نوروزي نام سراينده آن را نمي‌دانستند و ما هم نتوانستيم نام سراينده را پيدا كنيم وگرنه ذكر نام وي در اينجا ضروري بود.

خردمند هر كار بر جا كند

شبي گوژپشتي به حمام شد
عروسي جن ديد و گلفام شد
برقصيد و خنديد و خنداندشان
به شادي به نام نكو خواندشان
ورا جنيان دوست پنداشتند
زپشت وي آن گوژ برداشتند
دگر گوژپشتي چو اين را شنيد
شبي سوي حمام جني دويد
در آن شب عزيزي زجن مرده بود
كه هريك زاهلش دل افسرده بود
در آن بزم ماتم كه بد جاي غم
نهاد آن نگونبخت شادان قدم
ندانسته رقصيد داراي قوز
نهادند قوزيش بالاي قوز
خردمند هر كار برجا كند
خر است آنكه هر كار هر جا كند
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #903  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شتر ديدي؟ نديدي

اگر يك نفر از رازي خبردار باشد و بروز دادن آن باعث زحمت و گرفتاري خودش با ديگري بشود به او مي‌گويند شتر ديدي نديدي كه اين مثل شبيه آن يكي است كه مي‌گويد: هرچي ديدي هيچ چي نگو من هم ديدم هيچ چي نمي‌گم و حكايتي دارد.
مي‌گويند: سعدي از دياري به دياري مي‌رفت. در راه چشمش به زمين افتاد. جاي پاي يك مرد و يك شتر ديد كه از جلوش رد شده بودند. كمي كه رفت ادرار كم ‌جهشي روي زمين ديد پيش خود گفت: «سوار اين شتر زن حامله‌اي بوده» بعد يك طرف راه مگس و طرف ديگر پشه به پرواز ديد پيش خود گفت: «يكه لنگه بار اين شتر عسل بوده لنگه ديگرش روغن» باز نگاهش به خط راه افتاد ديد علف‌هاي يك طرف جاده چريده شده و طرف ديگر نچريده باقي مانده پيش خود گفت: «يك چشم اين شتر كور بوده، يك چشم بينا» از قضا خيالات سعدي همه درست بود و سارباني كه از جلوش گذشته بود به خواب مي‌رود و وقتي كه بيدار مي‌شود مي‌بيند شترش رفته. او سرگردان بيابان شد تا به سعدي رسيد. پرسيد: «شتر مرا نديدي؟» سعدي گفت: «يك چشم شترت كور نبود؟» مرد گفت: «چرا» گفت: «بارش عسل و روغن نبود؟» گفت: «چرا» گفت: «زن حامله‌اي سوارش نبود؟» گفت: «چرا» سعدي گفت: «من نديدم!» مرد ساربان كه همه نشان‌ها را درست شنيد اوقاتش تلخ شد و گفت: «شتر مرا تو دزديده‌اي همه نشاني‌هاش را هم درست مي‌دهي» بعد با چوبي كه در دست داشت شروع كرد سعدي را زدن. سعدي تا آمد بگويد من از روي جاي پا و علامت‌ها فهميدم و اينها را گفتم چند تايي چوب سارواني خورد وقتي مرد ساروان باور كرد كه او شتر را ندزديده راه افتاد و رفت. سعدي زير لب زمزمه كرد و گفت:

«سعديا چند خوري چوب شترداران را ـ تو شتر ديدي؟ نه جا پاشم نديدم!»
روايت دوم
شيخ سعدي از راهي مي‌گذشت. رد پاي شتري را ديد كه عبور كرده و يك طرف راه مگس و طرف ديگر پشه مي‌برد با خود گفت: «بار شتر يك طرف سركه بوده و طرف ديگر شيره، مگس با شيره سر و كار دارد و پشه با سركه» رفت تا رسيد به جايي كه ديد پشكل شتر يك جا جمع شده با خود گفت: «يقين اينجا شتر خوابيده بوده» بعد آثار پياده شدن مسافر را كه در كنار راه ادرار كرده بود، ديد و از محل ادرار تشخيص داد كه مسافر زني بوده ـ ادرار زنانه روي زمين پخش مي‌شود ولي ادرار مردان، زمين را گود مي‌كند ـ بعد جاي پنجه‌هاي دست مسافر را ديد كه به زمين تكيه داده و بلند شده با خود گفت: «معلوم است مسافر زن، آبستن هم بوده ـ زن آبستن درحال بلند شدن با دست به جايي تكيه مي‌كند». مقداري كه رفت از آن طرف يك نفر شتربان رسيد پرسيد: «درويش از اين راه كه آمدي شتري ديدي؟» شيخ گفت: «بارش يك طرف سركه و يك طرف شيره بود؟» شتربان گفت: «بله» دوباره گفت: «مسافرش زن آبستني بود؟» شتربان گفت: «بله كجا رفت؟» شيخ سعدي گفت: «نديدم كجا رفت» شتربان شيخ را زير چوب گرفت. كتكش مي‌زد و مي‌گفت: «تو شتر مرا به خاطر مسافر زن طمع كردي» شيخ سعدي زير چوب ناله مي‌كرد و مي‌گفت:
«سعديا چند خوري چوب شتربانان را ـ مي‌توان قطع نظر كرد، شتر ديدي؟ نه

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #904  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


«ستون بستون فرج است»

بشر باميد زنده است و در سايه آن هر ناملايمي را تحمل ميكند .نور اميد و خوشبيني در همه جا ميدرخشد و آواي دل انگيز آن تمام گوشها طنين انداز است . ( مايوس نشويد . بزندگي اميدوار باشي . ).

مفهوم دو جمله بالا را عوامالناس و اكثريت افراد كشور در تلو عباراتي ديگر زمزمه ميكنند ( مگر دنيا را چه ديدي ؟ ستون بستون فرج است . ).
اكنون بريشه داستاني و همچنين ريشه تاريخي ضرب المثل بالا ميپردازيم :
***********
در مورد ريشه و علت تسميه ضرب المثل بالا اقوام مختلف وجود دارد كه از مجموعه تمام اقوام و گفته ها در كتب امثله و اصطلاحات موجود اين حكايت يا داستان في الجمله استنتاج ميشود :
در ازمنه گذسته جوان بيگناهي محكوم باعدام شده بود زيرا تمام امارات و قرائن ظاهري بر اتكاب جرم او حكايت ميكرد . جوان را بسيايتگاه بردند و بستوني بستند تا حكم را اجراء كنند . حسب المعمول بوي پيشنهاد كردند كه در اين و اپسين دقايق عمر خود اگر تقاضا داشته باشد در حدود امكان برآوردن خواهد شد . محكوم بيگناه كه از همه طرف راه خلاصي را مسدود ديد نگاهي باطراف و جوانب كرد و گفت : اگر براي شما مانعي نداشته باشد مرا با آن ستون ببنديد . درخواستش را اجابت كردند و گفتند : ايا تقاضاي ديگري نداري ؟ جوان بيگناه پس از لختي سكوت و تامل جوتبداد . ميدانم كه زحمت شما زياد ميشود ولي ميل دارم مرا از اين ستون باز كنيد و بستون ديگر ببنديد . عمله سياست كه تا كنون مسئول و تقاضائي باين شكل و صورت نديده و نشنيده بودند از طرز و نحوه درخواست جوان محكوم دچار حيرت شده پرسيدند :
انتقال از ستون بستون ديگر جز آنكه اجراي حكم را چند دقيقه بتاخير اندازد چه نفعي بحال تو دارد ؟ محكوم بيگناه در حاليكه هنوز بارقه اميد در چشمانش ميدرخشيد سر بلند كرد و گفت ( ستون بستون فرج است ) مجدداً عمله سياست براي انجام آخرين درخواستش دست بكار شدند كه بر حسب اتفاق يا تصادف در خلال همان چند دقيقه از دور فريادي بگوش رسيد كه چنين ميگفت دست نگهداريد . دست نگهداريد قاتل حقيقي دستگير شد . باين ترتيب جوان بيگناه از مرگ حتمي نجات يافت .
اما چون بناي اين كتاب بر ريشه تاريخي و مستند امثال و حكم نهاده شد و امثله و اصطلاحات غير مستند در كتب قصص و داستانها مبسوطاً آمده است بتحقيق و تفحص از افراد مطلع و بررسي كتب تاريخي پرداخت تا اگر ضرب المثل بالا في الواقع ريشه تاريخي نداردو صرفاً بهمين داستان ( كه مذكور افتاد ) ختم ميشود از ذكر آن خودداري نمايد . خوشبختانه اخيراً با دوست دانشمندم آقاي حسن حسن زاده آملي ( مصحح و مكمل كتاب كليله و دمنه ) اتفاق ملاقات افتاد . آقاي حسن حسن زاده بشارت دادند كه اين ضرب المثل ريشه تاريخي دارد و باقبول زحمت عين مطلب را در تلو عبارات سليس و روان از كتاب تاريخ يعقوبي ترجمه فرمو ده براي نگارنده ارسال داشتند كه عيناً درج ميشود.(1)
آورده اند كه زياد بن ابيه گروهي از شيعيان علي (ع) را كه هفتاد تن بودند خواسته تا در نزد وي از علي (ع) بيزاري جويند . چون گرد آمدند زياد بر منبر شد و به عيد و تهديد دهن گشاد . آنحال يكي از آنان را خواب در ربود . ديگري بدو گفت : چه هنگام خوابيدن است كه گاه سردادن است . گفت ( من عمود الي عمود فرقان ) يعني از ستون تا ستون فرج است . چه خوابي شگفت ديدم كه مردي سياه بلند بالا در آمد . پرسيدم كيستي و چه مي خواهي ؟ گفت من نفاد ذوالرقبه ام آمدم تا گردن اين ستمكار را كه بر اين چوبها سخن بدينگونه بشكنم . در همين اثناء انگشت كوچك راست زياد سخت بدرد آمد آنچنانكه فرياد كشيد و بيهوش از منبر افتاد طبيب آوردن سودي نبخشيد تا ديري نگذشت و آن گروه جان بسلامت بردند . ) بطوريكه ملاحظه شد اصل و ريشه ضرب المثل از عرب است و ترجمه فارسي آن نزد ايرانيان مورد استفاده و استشاد قرار گرفته است .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #905  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

«حسينقلي خاني»

هر گاه در منطقه اي بي نظمي و غارت و يغماگري از ناحيه ارباب قدرت مشاهده شود و قوانين جاريه نتواند حقوق ضعفاء و زير دستان را احقاق كند آن نوع حكومت جابرانه را ( حسينقلي خاني ) خوانند حكومت حسينقلي خاني يعني حكومت ظلم و ستم و خود مختاري .

اكنون ببينيم حسينقلي خان كيست و چگونه حكومت ميكرد كه بصورت ضرب المثل در آمده است:
***********
مرحوم دهخدا راجع باين ضرب المثل چنين مينويسد ( حسينقلي خاني كنايت از هرج و مرج و فوضي است . گويند بدان دليل كه در روزگار حسينقلي خان ابوغداره امور فوضي بوده است چنين شهرتي بوجود آمده است.(2) وقتيكه بتاريخچه زندگي حسينقلي خان ابوقداره در كتاب ( جغرافياي تاريخي و تاريخ لرستان ) تاليف آقاي علي محمد ساكي مراجعه شد و از ارباب اطلاع در ايران و عراق نيز تحقيق بعمل آمد معلوم شد كه بزعم و استنباط علامه دهخدا اين حسنقلي خان همان حسينقلي خان ابوقداره است كه قدرت فراوان و استبداد مطلق و كشتارهاي بيرحمانه اش اين ضرب المثل را بوجود آورده است چه براي ادامه قدرت و نفوذ خود بسختي مردم را استثمار ميكرد و همه چيز را براي خود ميخواست .
حسينقلي خان در زمان ناصر الدينشاه قاجار والي پشتكوه لرستان بود و قبلاً لقب (صارم السطنه ) داشت و از طرف دولت ايران درجه امير توماني يعني سرلشگري هم بوي اعطاء شده بود مردي سخت خشن و ديكتاتور و در عين حال جنگجو و كاردان بود از آنجهته ويرا لايق و كاردان ميدانند كه سپاهيانش در آنزمان بطور قطع يكي از مرتب ترين افواج موجود در كشور بشمار ميامد و با رعايت اصول سپاهيگري در منطقه لرستان اداره ميشد مخصوصاً سواران پاركابي والي از نظر نظم و انضباط بي نظير بودند .
حسينقلي خان ابوقداره و ساير واليان لرستان اظلا از اعراب بني ربيعه بودند كه در عصر پادشاهان صفوي از عراق بلرستان آمدند و بر اثر ابراز لياقت و كارداني سرانجام جايگزين اتابكان لرستان و بحكومت آن سامان نائل آمدند . در واقع حكومت واليان لرستان از سال 1006 هجري قمري شروع شد و تا سال 1308 هجري شمسي كه معاصر با سلطنت سر سلسله خاندان پهلوي بوده است ادامه داشت . قبلاً حكومت پشتكوه و پيشكوه را تواماً بر عهده داشتند ولي آغا محمد خان قاجار بمنظور كم كردن قدرت و نفوذشان باين عذر كه خرم آباد از مرزغربي ايران دور است حكومت پيشكوه را از آنها گرفت و مقر والي را از خرم آباد بحسين آباد پشتكوه تغيير داد .
خسينقلي خان ابوقداره كه خود را از اعقاب حضرت ابوالفضل العباس (ع) ميدانست بعلت اختلافات مرزي پيوسته با اعراب بنب لام در حال جنگ بود و مكرر آنان را تا كرانه دجله عقب رانده است . چون جنگجو و بيياك بود و هميشه با تفكيك و قداره سروكار داشت بدينجهه عربها وايرا ( ابوقداره)
ناميدند.(3) و بعدها اعقاب و بستگانش كلمه ابوقداره را نام خانوادگي خود قرار داده اند .
در زمان حكومت حسنقلي خان هيچكس از خود قدرت و اختياري نداشت . همه چيز به (خان) تعلق داشت و سرپيچي از خواسته و فرمانش بهلاكت و نابودي عائله و بلكه عشيره اي منتهي ميگرديد . حسينقلي خان سه فصل بهار و تابستان و پائيز را در حسين آباد ميزيست و مردم پشتكوه از بيم ستمگريها و آدمكشي هايش خواب راحت نداشتند . زمستان را در قريه حسينيه نزديك مرز عراق بسر ميبرد و از اعراب بني لام غنيمت ميگرفت . بعبارت آخري بايد گفت كه دوران حكومتش حكومت خودكامگي بود و در هيچيك ز ايلالات و ولايات ايران در آنزمان با وجود رژيم استبداد و خودمختاري نظير حكومت حسنقلي خان وجود نداشت بهمين جهته از همانموقع كلمه ( حسينقلي خاني ) با مفاهيم خودمختاري و خودكامگي و اجحاف و ستمگري ترادف پيدا كرد و هر جا تعدي و تجاوز بحقوق ديگران مشاهده شود آنرا به حسينقلي خاني تشبيه و تمثيل ميكنند.
اكنونكه ريشه تاريخي ضرب المثل بالا دانسته شد راجع بسر انجام واليگري در لرستان اجمالاً ياد آور ميشود كه وضع لرستان در اواخر سلسله قاجاريه بر اثر اختلاف و سركشي سران طوايف الوار و ضعف دولت مرگكزي بخصوص تحريكات سالارالدوله نا امن و مغشوش بود . در اوائل سلسله پهلوي پس از آنكه الوار جندين بار با قواي دولتي پنچه در پنچه افكندند و بسياري از سران و گردنكشان آنها بدار آويخته شدند بالاخره در سال 1312 هجري شمسي سلاح خود را اجباراً تحويل دادند و لرستان پس از خلع سلاح آرام گرفت .
آقاي كريم كشاورز معتقد است منشاء اصطلاح ( ولايت حسينقلي خاني شده ) يعني هرج و مرجو نفاق پديد آمده . واقعه مخالفت و طغيان شاهزاده حسينقلي خان برادر قتحعليشاه در حكومت فارسي است كه فتحعليشاه سرانجام او را منكوب و به قم تبعيد كرد و در آنجا چشم او را ميل كشيد و پس از سالي در گذشت.(4) گواينكه هر دو حسينقلي خان افرادي ماجرا جو و خود كامه و جه طلب بوده اند ولي چون دوام و كيفيت خود كامگي و اجحاف و ستمگريهاي حسينقلي خان ابوقداره بيشتر و موحشتر از اعمال و خود سريهاي حسينقلي خان قاجار بود لذا ظن قوي ميرود كه از لحاظ ريشه تاريخي شق اول بيشتر مقرون بحقيقت باشد . بايد ديد پژوهشگران آينده در اينمورد چگونه قضاوت و استنباط كنند .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #906  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

«حق الپرچين»

اين مثل كه از لغت عربي ( حق ) و واژه پارسي (پرچين ) تركيب يافته اسم مركبي است نامانوس و برخلاف قاعده و دستور زبان فارسي و عربي كه قطعاً در ابتداي امر ازباب نفنن و شوخي بر زبان جاري شد و رفته رفته بصورت ضرب المثل در آمده است .

حق الپرچين باصطلاح ديگر همان حق العمل است منتها در ازاء انجام كارهاي جزئي و كم اهميت . امروزه در اصطلاحات اداري به (رشوه ) و ( حق و حساب ) هم بعنوان طنز و كنايه ( حق الپرچين ) ميگويند . اما ريشه اين مثل :
*********
كسانيكه بمناطق شمالي ايران مخصوصاً دهات و روستاهاي گيلان و مازندران مسافرت كرده باشند ميدانند كه روي ديوارهاي گلين حياط خانه هاي روستائي و عالب باغها از برگ و بوته و شاخه درختان پوشيده شده است . اينكار را بدانجهته ميكنند كه ديوار گلي از نفوذ باران كه در مناطق شمالي ايران تقريباً بطور دائم ميبارد محفوظ بماند . از طرف ديگر چون محصور كردن باغات شمال بوسيله ديوار كشي از حيطه قدرت و توانائي كشاورزان خارج است لذا در دور و بر باغ بجاي ديوار سازي , پايه هاي پوبي در زمين فروميكنند و اين پايه ها را بوسيله شاخه هاي نازك درختان و بوته هاي جاندار و بادوام بيكديگر مي بندند تا گاو و گوسفند و خوك نتوانند داخل باغ شوند و بمحصولات آن صدمه رسانند آن شاخه و برگ درختان كه بر روي ديوارهاي گلي ميگذارند بويژه اين عمل محصور كردن باغ را در اصطلاح مازندراني ( پرچين ) ميگويند .
چون پرچين گذاري در مقام مقايسه با ديوار سازي براي عامل عمل كار پر زحمتي نيست . باينجهته اصطلاح ( ق الپرچين ) ناظر بر اخذ وجه و حق الزحمه مختصر در قبال كارهاي جزئي و كم اهميت است كه مانند عمل پرچين گزار زحمتي ندارد ولي فايدتي بر آن متصور ميباشد . بديهي است كارهاي اداري هم وقتي قرار باشد بدون توجه بموانع و موازين قانوني انجام پذيرد و عامل عمل از كار خلاف مقررات احساس مسئوليت و زحمت نكند در اينصورت ميتوان اخذ رشوه و يا باصطلاح ديگر ( حق و حساب ) را بمثابه حق الپرچين دانست كه در ازاء انجام كار جزئي و كم زحمت گرفته ميشود . شادروان عبدالله مستوفي معني و مفهوم ديگري براي واژه باين شرح قائل شده است . ( خم كردن انتهاي ميخ را كه بخوي كوبيده باشند و از چوب خارج شده باشد نيز پرچين كردن ميگويند . بعضي هستند كه براي مواظبت جزئي كه در كاري ميكنند حق العمل مطالبه مينمايند و يا براي كار نكرده حق ميخواهند . روند اسم اين اخذ و عمل را حق الپرچين گذاشته اند زيرا با پرچين ميخ كه زحمتي نداشته و جز محكم كاري عمل اساسي نيست شبيه است ولي امروزه مطلقاً هر چه بعنوان رشوه داده شود حق الپرچين ميگويند.(5)
در منطقه مازندران عمل خم كردن انتهاي ميخ بشرح مذكور و در موقع نعلبندي اسبان را پرچ ميگويند و پرچين همانستكه در سطور بالا بآن اشاره شده است . حال اگر در طهران و ساير شهرستانها پرچين يا واژه ديگري براي اين عمل بكار برند برنگارنده مجهول است .


__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #907  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

زاغ سیاه كسی را چوب زدن :

هر كس این مثل را بشنود فوراً به ذهنش خطور می‌كند كه مربوط به زاغ پسر یا دخترخاله كلاغ است كه او را با چوب زده‌اند و فراری داده‌اند؛ اما درك بنده از این مثل چنین است: زاغ نام دیگر زاج است. علاوه بر این كه مردم بیشتر شهرستان‌ها به همین نام زاغ (‌زاج ) را می‌شناسند در فرهنگنامه‌ها هم به همین معنی آمده است.
زاغ (‌زاج ) نوعی نمك است كه انواع مختلفی دارد سیاه، سبز، سفید وغیره ) زاغ سیاه بیشتر به مصرف رنگ نخ قالی و پارجه و چرم می‌رسد. اگر كسی ببیند كه نخ یا پارچه یا چرم همكارش خوش رنگ‌تر یا شفاف و براق‌تر از كارهای خودش است، درصدد بر می‌آید كه در موقع مقتضی خود را به ظرفی كه زاغ در آن حل شده برساند و چوبی در آن بگرداند و با دیدن و بوئیدن، بلكه پی ببرد كه در آن زاغ چه اضافه كرده‌اند یا نوع و مقدار و نسبت تركیبش با آب یا چیز دیگر چیست. ضمناً در مورد اشخاص چشم سبز هم چشم زاغ یا زاغول گویند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #908  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


بارگهش را آب برده :

كار او دیگر اصلاح پذیر نیست، چون بسیار خراب است، بیشتر در مورد ورشكست شده‌ای گویند كه با كمك دوستان هم نمی‌تواند باز به سركار خود برگردد، یعنی خرابی كار بیشتر از این حد است. در موارد مشابه نیز كاربرد دارد. مأخذ: لازم است كه اول معنی واژه " بارگه " را بدانیم : بارگه در تداول آباده و صُغاد سد كوچكی است كه چون آبیار بخواهد آب را سوی دیگربفرستد، ماسه و شن و ریگ آن طرف جوی را كه باید آب برود با بیل بر می‌دارد و به سمتی كه نباید آب برود می‌ریزد. در این موقع حساس، چابكی و جلدی لازم دارد. چون این كار باید سریع انجام شود، یعنی از وقتی كه میرآب اعلام می‌كند، دیگر جریان آب به حساب مَمَر دوم كه سد آن برداشته شده است، خواهد بود. گاهی زارعان در این موقع اگر سنگی بزرگ و امثال آن را بیابند از آن استفاده می‌كنند، ولی برخی وقت‌ها به سبب فشار زیاد آب یا از چابكی لازم برخوردار نبودن، موجب می‌شود كه آب را نتوانند بگردانند. در این زمان است كه " بارگه " را آب می‌برد و دیگر كار یك نفر نیست كه بتواند آب را برگرداند ( واژه بارگه را مردم كرمان " گرگه " و كردان " ورگال " گویند.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #909  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


پا تو كفش كسی كردن :

كاربرد این مثل در امثال و حكم دهخدا چنین است: دخالت در كار كسی كردن، ازكسی بدگویی كردن؛ اما در تداول صغاد و آباده فارس باری پیدا كردن بهانه به منظور آسیب رساندن به كسی در كارش، تجسس كردن و دنبال نقطه ضغف یافتن علیه كسی به كار می‌رود. به باور نگارنده، به حریم و حرم كس ناجوان مردانه واردشدن و طبعاً برای راحت بودن از دم پایی مرد صاحب خانه استفاده كردن.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #910  
قدیمی 04-27-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

همه را روی دایره ریختن

همه اسرار و اصطلاحات خود را فاش كردن، كلیه دانسته‌های خود را بیان كردن، حساب خود را با صداقت پس دادن. مأخذ: در قدیم كه هنوز رادیو و تلویزیون وارد بازار نشده بود، بازار خنیاگران از رونق بیشتری برخوردار بود. مطربان یا خنیاگران در هر شهری چند گروه و دسته بودند كه هرگروه برای خود رئیس و بزرگتری داشتند. افراد این گروه‌ها هر یك نقشی داشتند یكی دایره (‌دف) و یكی تنبك و دیگری تار یا كمانچه می‌نواخت، جوانانی هم بودند كه در لباس خود یا لباس زنانه هنر رقص را در مجالس عروسی و جشن اجرا می‌كردند.
درمجالس طرب رسم بر این بود كه چون اهل مجلس از هنرنمایی كسی خوششان می‌آمد به آنها انعام می‌دادند. در پایان مجلس گروه خنیاگران به دستور رئیس خود، دایره‌ای در وسط می‌گذرا دند و دورآن می‌نشستند و آنچه انعام گرفته بودند از جیب و بغل خود در می‌آوردند و روی آن دایره می‌ریختند. سپس رئیس آنها آن پول‌ها را شمارش می‌كرد و سهم هریك را می‌داد. این بود معنی همه را روی دایره ریختن.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 08:20 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها