شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
10-19-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
باز من به دلتنگی های عریضم می اندیشم ،
به صحبت های ملول باغ
که مست از حضور ناپیدای اوست
می اندیشم،
به فانوسی
که پیوند چشمی با دریا بسته
می اندیشم ،
من به "معجزه ی عشق "
کبوتر با کبوتر ، باز با باز
می اندیشم ...!
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
4 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
10-20-2012
|
|
ناظر و مدیر ادبیات
|
|
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432
2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
و شاید هم به این تنهایی ِ دلخواه مجبورند
شبی مهتابگرد و خوابگرد ِ خلوتی دورند
دو دلجو مهربان با هم
که از چشم دو عالم نیز مستورند
پری های نهان از دیگران ِ قصه، یا حتی
نهان از چشم پیر ِ قصه گوشان نیز،
که یا رفته ز یادش باقی ِ افسانه، یا اکنون
نداند در کجای ِ داستان گم کرده ایشان را –
و اکنون این دو از چشم دو عالم دور و مستورند.
و در مهتاب
شبی بیدار بختان خوابگرد ِ خلوتی دورند
شبی اما به از عمری –
و شاید هم به این تنهایی ِ دلخواه مجبورند
که اینک قصه گو گفته ست:
« بس ست امشب ، بیایید این دو عاشق را زمانی چند
در ین مهتاب شب ، تنها به حال خویش بگذاریم...
مهدي اخوان ثالث
|
4 کاربر زیر از ساقي سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
10-20-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تقدیر کور ...
تقدیر کور
مهدی اخوان ثالث
مسوز اینچنین گرم در خود مسوز
مپیچ اینچنین تلخ بر خود مپیچ
که گر دست بیداد تقدیر کور
تو را می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ
نه نغمه نمی خواهم و نه طرف چمن
نه یار جوان نه باده صاف کهن
خواهم که به خلوتکده ای از همه دور
"من باشم و من باشم و من باشم و من "
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
4 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
10-21-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم
در آستانه ی دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چهار راه فصول
در چارچوب شکسته ی پنجره ای
که آسمان آبر آلوده
قابی کهنه میگیرد
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد
|
4 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
10-21-2012
|
|
مدیر بخش موبایل
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2009
محل سکونت: شیراز
نوشته ها: 3,181
سپاسها: : 7,693
7,279 سپاس در 3,383 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دوباره آسمان این دل ابری شده .
دوباره این چشمهای خسته بارانی شده .
دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم.
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا این اشکها تبدیل به گریه شوند.
در گوشه ای ، تنهای تنها و خسته از این دنیا .
دوباره این دل بهانه میگیرد و درد دلتنگی را در دلم بیشتر میکند.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری می شود.
خیلی دلم گرفته است ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر است و با نگاه معصومانه خود به پرنده هایی که در آسمان آزادانه پرواز میکنند چشم دوخته است.
دلم گرفته است مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ،
مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .
دوباره خورشید می رود و یک آسمان بی ستاره می آید و دوباره این دل بهانه میگیرد.
به کنار پنجره میروم ، نگاه به آسمان بی ستاره .
آسمانی دلگیرتر از این دل خسته .
یک شب سرد و بی روح ، سردتر از این وجود یخ زده.
خیلی دلم گرفته است ، احساس تنهایی در وجودم بیشتر از همیشه است.
تنهایی مرا می سوزاند ، دلم هوای تو را کرده است.
دوباره این دل مثل چشمانم در حسرت طلوعی دیگر است.
آسمان چشمانم پر از ابرهای سیاه سرگردان است ، قناری پر بسته در گوشه ای از قفس این دل نشسته و بی آواز است.
هوا ، هوای ابریست ، هوای دلگیریست.
میخواهم گریه کنم ، میخواهم ببارم .
دلم میخواهد از این غم تلخ و نفسگیر رها شوم .
اما نمی توانم…
دوباره دلم گرفته است ، خیلی دلم گرفته است،
اما کسی نیست تا با من درد دل کند ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هایش بگذارم
و آرام شوم… هیچکس نیست!
__________________
گاهی حس میكنم
گذشته و آینده آنچنان سخت از دو طرف فشار وارد میكنند
كه دیگر جایی برای حال باقی نمی ماند...
|
5 کاربر زیر از hossein سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
10-31-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
هیچ می دانی چرا ...
هیچ می دانی چرا چون موج ،
در گریز از خویشتن ، پیوسته می کاهم ؟
زان که بر این پرده تاریک،
آنچه می خواهم نمی بینم ،
وآنچه می بینم نمی خواهم .
شفیعی کدکنی
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
4 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
10-31-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
تا سرم در قدم یار وفادار برفت
چاره از دست من و دست و دل از کار برفت
گر نهادم سر و جان در قدم یار عزیز
خوشدلم زانکه ز سر زحمت دستار برفت
دل در آن پیچ و خم زلف چو بگرفت قرار
مرغ دیدیم که اندر دهن مار برفت
دیدمش دوش بر افکنده سر زلف به دوش
از نظر رونق ترسایی و زنار برفت
قصه ی عشق بر اهل خرد نتوان گفت
گفت منصور بدین جرم سر دار برفت
|
4 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-03-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 2,255
سپاسها: : 3,026
3,197 سپاس در 1,890 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
این روزها "بغض" دارم ...
"گریه" دارم ...
تا دلت بخواهد ...
"آه" دارم ...
ولی بازیگر خوبی شده ام ...
"می خندم" !!!
|
4 کاربر زیر از افسون 13 سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-03-2012
|
|
کاربر فعال
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2012
نوشته ها: 1,375
سپاسها: : 4,241
3,143 سپاس در 1,388 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
پنداشتی چون کوه،کوه خاموش دمسردم ؟
بی درد ، سنگ ساکت بی دردم ؟
نی :
قله ام ،
بلند ترین قله ی غرور
اینک درون سینه ی من التهاب هاست
هرگز گمان مبر ،
شد خاطرات تلخ فراموشم
هر جند
به مانند کوه ، ساکت و سردم
لیک ،
آتشفشان مرده ی خاموشم .
حمید مصدق
__________________
هر چه در فهم تو آید ،
آن بود مفهوم تو !
عطار
|
3 کاربر زیر از ماهین سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
11-04-2012
|
|
کاربر عالی
|
|
تاریخ عضویت: Oct 2012
محل سکونت: همین دور و برا
نوشته ها: 1,517
سپاسها: : 2,207
2,346 سپاس در 1,420 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بهار را باور کن
باز کن پنجره را ای دوست
حالیا معجزه ی باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا این همه دلتنگ شدی
باز کن پنجره را
و بهاران را
باورکن
فریدون مشیری
|
3 کاربر زیر از مستور سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
|
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 06:32 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|