مشاعره سنتی

[مهدی]

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

[فرانک]

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

[مهدی]

ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب
وز شب تپانچه‌ها زده بر روی آفتاب
بر سیم ساده بیخته از مشک سوده‌گرد
بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب

[فرانک]

بپای بوس تو دست کسی رسیده که او
چو آستانه بدین در همیشه سر دارد

[مهدی]

در همه عالم وفاداری کجاست
غم به خروارست غمخواری کجاست

[فرانک]

تا پیش بخت باز روم تهنیت کنان
کو مژده ای ز مقدم عید وصال تو

[مهدی]

وصلت به آب دیده میسر نمی‌شود
دستم به حیله‌های دگر درنمی‌شود

[فرانک]

در این در گه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه

[مهدی]

هرچند گرد پای و سر دل برآمدم
هیچم حدیث هجر تو در سر نمی‌شود

[فرانک]

دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش