مشاعره سنتی

[مهدی]

شبنم خود را به همت می‌برم بر آسمان
در کمین جذبهٔ خورشید تابان نیستم

[سالومه]

مرا چون خليل آتشي در دل است
که پنداري اين شعله بر من گل است
نه دل دامن دلستان مي‌کشد
که مهرش گريبان جان مي‌کشد

[مهدی]

درون گنبد گردون فتنه بار مخسب
به زیر سایهٔ پل موسم بهار مخسب

[فرانک]

بی همگان به سر شود
بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم
جای دگر نمیشود

[فرانک]

نبووووووووود؟
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

[مهدی]

بود یا نبود خلاف دو تا پست پشت سر هم



می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام
گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام

[فرانک]

خلافیش چند؟؟؟
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم

[مهدی]

من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم

[فرانک]

مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد
وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد

[مهدی]

دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا
که نماندست کنون طاقت بیداد مرا