پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد |
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
دست به آسمان برداشتن
آدمي به هنگام ضعف و بيچارگي، آنجا که قدرت و توانايي زورمندترين افراد بشر قادر به حل مشکل نباشد ناگزير از توسل و استغاثه به درگاه حکيم علي الاطلاق است و از او يعني خداي قادر متعال مي خواهد که دردش را درمان کند و مرهمي بر قلب پريش و مجروحش نهد.
طريقل توسل و استغاثه در چنين مواردي معمولاً دست به آسمان برداشتن است به اين طريق که دو دست را به سوي آسمان بلند مي کند، چشمانش به افق دور دست ناپيدايي خيره
مي شود و سپس آنچه در دل دارد در نهايت عجز بر زبان مي آورد.
اکنون ببينيم آن واقعۀ تاريخي چيست و چگونه دست به آسمان برداشتن به صورت رسم و سنت مذهبي درآمده است.
حضرت عيسي بن مريم مانند ساير پيامبران مرسل در دوران رسالت خويش متحمل سختيها و دشواريهاي فراوان گرديد و يهوديان منطقۀ فلسطين که تبليغات و تعليماتش را با مصالح و منافع خود مغاير و مباين ديدند از همه جهت او را تحت مضيقه و سخريه قرار مي دادند. حضرت عيسي که فرستاده و رسول خدا بود از اخافه و ارعاب مخالفان و معاندان نهراسيده همه روزه در پرستشگاه اورشليم به نشر تعاليم الهي مي پرداخت و مردم را به صراط مستقيم نيکوکاري و پايمردي در راه حق و عدالت دعوت مي کرد. او و دوازده نفر حواريونش هر روز از شهري به شهري و از روستايي به روستايي ديگر مي رفتند و شريعت و آيين جديد را بر مردم عرضه مي کردند.
حضرت عيسي دست شفابخش داشت که بيماران را شفاي عاجل و نابينايان را بينايي کامل مي بخشيد و همين خود بر حقانيت و آوازه اش مي افزود. فريسيان يا ملايان يهودي چون از هيچ راهي نتوانستند بر حضرت عيسي دست يابند و زبان گويايش را خاموش کنند به پونتيوس پيلاتوس که از طرف روميها حاکم شهر اورشليم يا يهوديه بود شکايت بردند و مدعي شدند که عيساي مسيح علاوه بر کافر بودن! بر حکومت شوريده است و داعيۀ سلطنت در سر مي پروراند.
پونتيوس پيلاتوس ابتدا زير بار قبول اين حرفها نرفت ولي چون مي ترسيد که در نتيجۀ اقامت مسيح در شهر اورشليم شورش برپا شود وي را بازداشت کرد و قصدش اين بود که پس از چند روزي آزادش کند. فريسيان چون به قصد و نيت حاکم رومي پي بردند قوياً پافشاري کرده آن قدر کوشيدند تا حضرت عيسي را به مرگ محکوم کردند.
در آن عهد و ازمنه رسم بر اين بود که روز عيد فصح فرمانرواي شهر، يکي از محکومين به مرگ را مي بخشود و عفو مي کرد.از جملۀ محکومين به مرگ به جز حضرت عيسي مرد شرير و بدسابقه اي به نام باراباس بود که علاوه بر جنايات و خلافکاريهاي فراوان، بر ضد دولت روم نيز قيام کرده بود. چون روز عيد فصح (عيد پاک) فرا رسيد پيلاتوس حاکم رومي بر بام دارالحکومه بالا رفت و از مردم خواست که از اين دو محکوم يعني عيسي و باراباس يکي را انتخاب کنند تا مشمول عفو و بخشودگي قرار گيرد.
در اينجا افسون يهوديان کارگر افتاد و جمعيت مردم آزادي باراباس را بر آزادي مسيح ترجيح دادند.
پيلاتوس چون وجداناً حضرت عيسي را مقصر و قابل مجازات نمي دانست در حالي که دستها را به آسمان برداشته بود خطاب به فريسيان و يهودياني که آنان را مسئول سرانجام حضرت عيسي مي دانست چنين گفت:«من در مرگ اين مرد درستکار بي تقصيرم و اين شماييد که او را به مرگ مي سپاريد.» و اشاره به اين عمل او يعني دست بر آسمان برداشتن، امروز مثل است.
باسپاس از امید خان
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
ویرایش توسط behnam5555 : 05-16-2011 در ساعت 08:11 PM
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
کله اش بوی قرمه سبزی می دهد
این عبارت مثلی در مورد کسی به کار می رود که نسبت به مقام بالاتر سخنان درشت و توهین آمیزی بگوید و یا علیه مصالح کشور قیام و اقدام کند که اعمال و رفتارش مستحق اشد مجازات باشد .
در عصر حاضر محکومان به اعدام را به وسیله چوبه دار، یا تیرباران ، یا دراطاق گازو یا روی صندلی الکتریکی اعدام می کنند .
اما در زمانهای قدیم که حکومت مطلقه و خودکامه حکمفرما بود سلاطین و حکام و امرای هر منطقه در سیاست مجرمین بسیار بی رحم و سختگیر بوده اند و در کشتن افراد محکوم که به حق یا به ناحق مورد خشم و غضبشان واقع می شده اند روشهای مختلف به کار می برده اند که در کتب تاریخی انواع و اقسام آن تفضیلاً شرح داده شده است از قبیل :
سربریدن ، شکم دریدن ، شمشیر به پهلو فرو بردن ، زهر نوشیدن ، زیر لگد کشتن ، سنگسار کردن ، زنده پوست کندن ، شقه کردن و... یکی از روشهای بسیار موحش و چندش آور این بود که محکوم بیچاره را در دیگ می جوشاندند و یا زنده کباب می کردند و می خوردند مثلاً : آستیاک یا آزیدهاک آخرین پادشاه سلسله مادها به انتقام آنکه هارپاک خلاف فرمان عمل کرده نوه دختری آستیاک را به قتل نرسانیده است دستور داد پسر سیزده ساله هارپاک را سر بریدند و از گوشت بدن آن طفل معصوم خوراکی تهیه کرده به پدرش خورانیدند . یا در عالم آرای عباسی آمده است که شاه اسماعیل اول پس از غلبه بر امیر حسین کیاچلاوی حکمران رستمداد و فیروزکوه فرمان داد مرادبیگ جهانشاه لو از همدستان امیرحسین را سربازانش زنده کباب کردند و خوردند .
غرض از تمهید مقدمه بالا و تنظیم این مقاله آن است که چون خوردن گوشت دشمن در ازمنه و اعصار گذشته معمول و متداول بوده است لذا عبارت کله اش بوی قورمه سبزی می دهد به قول شادروان عبدالله مستوفی :« کنایه از سری است که به علت حرفهای درشت مستحق کندن بشود تا از آن قورمه یا قورمه سبزی ساخت .» به عبارت دیگر یعنی کسی که علیه مصالح ملک و ملت و یا ارباب قدرت قیام و اقدام کند مجازاتش این است که مانند ادوار گذشته کباب شود و خوراک آدمخواران گردد . .. </SPAN>
«... منشا این اصطلاح سخیف آن است که افراد سیاسی در خطر زندانی شدن و به قتل رسیدن بودند لذا کسی که در معقولات دخالت می کرد خود را به خطر مرگ دچار می ساخت و بازماندگانش پس از او بایستی مجلس تذکر برپا دارند و قورمه سبزی به مهمانان بدهند ، مانند اصطلاح بوی حلوایش می آید در حق افرادی که سن آنها بسیار بالاست ... »
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اندرین صندوق جز لعنت نبود
مصراع بالا از مولانا مولوی بلخی است که چون در میان افراد وجماعات بشری مصادیق زیادی پیدا می کند لذا به صورت ضرب المثل درآمده است .
در المثل وقتی انسان رنج فراوان می برد و به دفینه یا صندوقچه ای دست می یابد از کثرت ذوق و شعف سر از پا نشناخته برای زندگانی آینده خود نقشه ها می کشد ولی همین که صندوق را باز می کند جز یک مشت خاکستر و قراضه چیزی نمی بیند .
اینجاست که کفرش بالا آمده به زمین و زمان لعنت می فرستد و در مقابل کنجکاوی دیگران که از محتوای صندوق سئوال می کنند جواب می دهد :
«اندرین صندوق جز لعنت نبود»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
چرا پشت سر مسافر آب بر زمین میریزند؟!
هرمزان در سِمَتِ فرمانداری خوزستان انجام وظیفه میكرد . هرمزان كه یكی از فرمانداران جنگ قادسیه بود . بعد از نبردی در شهر شوشتر و زمانی كه هرمزان در نتیجه خیانت یك نفر با وضعی ناامید كننده روبرو شد ، نخست در قلعهای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری ، فرمانده تازیها آگاهی داد كه هر گاه او را امان دهد ، خود را تسلیم وی خواهد كرد . ابوموسی اشعری نیز موافقت كرد از كشتن او بگذرد و وی را به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد . با این وجود ، ابوموسی اشعری دستور داد ، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را كه در آن قلعه اسیر شده بودند ، گردن بزنند . ( البلاذری ، فتوح البُلدان ، به تصحیح دكتر صلاحالدین المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468)
پس از اینكه تازیها هرمزان را وارد مدینه كردند ... لباس رسمی هرمزان را كه ردائی از دیبای زربفت بود كه تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند ، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را كه «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و وی را به مسجدی كه عمر در آن خفته بود ، بُردند تا عمر تكلیف هرمزان را تعیین سازد . عمر در گوشهای از مسجد خفته و تازیانهای زیر سر خود گذاشته بود . هرمزان ، پس از ورود به مسجد ، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش كرد : «پس امیرالمؤمنین كجاست؟» تازیهای نگهبان به عمر اشارهای كردند و پاسخ دادند : «مگر نمیبینی ، آن امیرالمؤمنین است .»
سپس عمر از خواب برخاست . عمر نخست كمی با هرمزان گفتگو كرد و سپس فرمان داد ، او را بكشند .
هرمزان درخواست كرد ، پیش از كشته شدن به او كمی آب آشامیدنی بدهند . عمر با درخواست هرمزان موافقت كرد و هنگامی كه ظرف آب را به دست هرمزان دادند ، او در آشامیدن آب درنگ كرد . عمر سبب این كار را پرسش نمود . هرمزان پاسخ داد ، بیم دارد ، در هنگام نوشیدن آب ، او را بكشند . عمر قول داد تا آن آب را ننوشد ، كشته نخواهد شد . پس از اینكه هرمزان از عمر این قول را گرفت ، آب را بر زمین ریخت . عمر نیز ناچار به قول خود وفا كرد و از كشتن او درگذشت . این باعث به وجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین ، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند .
__________________
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
امامزاده ای است با هم ساختیم
این مثل در موردی به كار می رود كه دو یا چند نفر در انجام امری با یكدیگر تبانی كنند ، ولی هنگام بهره برداری یكی از شركا تجاهل كند و در مقام آن برآید كه همان نقشه و تدبیر را نسبت به رفیق یا رفیقان هم پیمانش اعمال نماید . اینجاست كه ضرب المثل بالا مورد استفاده و اصطلاح قرار می گیرد، تا رفیق و شریك و مخاطب نیت بر باطل نكند و حرمت و پیمان و وفای به عهده را ملحوظ ومنظور دارد .
ریشه ی این ضرب المثل از داستانی است كه با سو استفاده از صفای باطن و معتقدات مذهبی مردمان ساده لوح و بی غل و غش موجود است . در ادوار گذشته چند نفر صیاد تصمیم گرفتند ممر معاشی از رهگذار خدعه و تزویر به دست آورند و به آن وسیله زندگانی بی دغدغه و مرفهی برای خود تحصیل و تأمین نمایند ، پس از مدتها تفكر و اندیشه ، لوحی تهیه كرده نام یكی از فرزندان ائمه را بر آن نقر كردند و آن لوح مجعول را در محل مناسبی نزدیك معبر عمومی روستائیان پاكدل در خاك كردند .
آن گاه مجتمعاً بر آن مزار دروغین گرد آمدند و زانوی غم در بغل گرفتند به یاد بدبختی های خود در زندگی ، به خاطر امامزاده خود ساخته ، گریه را سر دادند و به قول معروف «حالا گریه نكن كی بكن !» چون عابرین ساده لوح به تدریج در آنجا جمع شدند و جمعیت قابل توجهی را تشكیل دادند شیادان با شرح خواب های عجیب و غریب با آنان فهماندند كه هاتف سبز پوشی در عالم رؤیا آنها را به این مشهد مقدس و مكان شریف هدایت فرموده و از لوح مباركی كه در دل این خاك مدفون است بشارت داده است .
روستاییان پاك طینت فریب نیرنگ و تدلیس آنها را خورده به كاوش زمین پرداختند تا لوح به دست آمد و دعوی آنها ثابت گردید . دیگر شك و تردیدی باقی نمی ماند كه این چند نفر مردان خدا هستند و فضیلت و صلاحیت آنها ایجاب می كند كه خدمت مزار را خود بر عهده گیرند . طبیعی است چون این خبر به اطراف و اكناف رسید و موضوع كشف و پیدایش امامزاده جدید دهان به دهان گشت ، هر كس در هر جا بود با هر چه كه از نذر و صدقه توانست بردارد به سوی مزار مكشوفه روان گردید .
خلاصه كار و بار این امامزاده دیر زمانی نگذشت كه بازار مزارات اطراف را كساد كرد و هر قسم و سوگند بزرگ وحتی الاجرا بر آن مزار شریف و بقیه منیف بوده است . زایران و مسافران از سر و كول یكدیگر برای زیارتش بالا میرفتند . این روال و رویه سال ها ادامه داشته و شیادان بی انصاف به جمع كردن مال و مكیدن خون روستاییان و كشاورزان بی سواد پاكدل متعصب مشغول بودند .
از آنجا كه گفته اند «نیزه در انبان نمی ماند» قضا را روزی یكی از شیادان از همكار و دستیار خویش مالی بدزدید . صاحب مال به حدس و قیاس بر او ظنین گردید و طلب مال كرد . شیاد مذكور منكر سرقت شد و حتی حاضر گردید برای اثبات بی گناهیش در آن مزار شریف و بقعه منیف سوگند بخورد كه مالش ندزدیده است . صاحب مال چون وقاحت و بیشرمی شریكش را تا این اندازه دید بی اختیار و بر خلاف مصلحت خویش در ملأ عام و با حضور كسانی كه برای زیارت آمده بودند فریاد زد : «ای بیشرم ، كدام سوگند؟ كدام مزار شریف؟ این امامزاده ایست كه با هم ساختیم و با آن كلاه سر دیگران می گذاریم نه آنكه بتوانی كلاه سر من بگذاری !»
گفتن همان بود و فاش شدن اسرارشان همان .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
از پشت خنجر زد
پناه بر خدا از منافقان روزگار كه در لباس دوستی جلوه می كنند ولی چون وثوق و اعتماد طرف مقابل را جلب كردند در فرصت مناسب از پشت خنجر می زنند و دشنه را تا دسته در قلب دوست فریب خورده فرومی كنند . افراد منافق به سابقه تاریخ و شوخ چشمی های روزگار هرگز روی خوش ندیدند و اگر هم احیاناً چند صباحی از باده غرور و خیانت سرمست بودند، آن سرمستی دیری نپایید و آن شهد موقت به شرنگ جانكاه و جانگداز مُبدل گردید .
اكنون ببینیم چه كسی برای اولین بار از پشت خنجر زد و فرجام كار محرك اصلی به كجا انجامید :
هنگامی كه ذونواس فرزند شواحیل - یا به قولی تبع الاوسط پادشاه یمن موسوم به حنیفة بن عالم - را به قتل رسانید و به دستیاری بزرگان و امرای كشور بر مسند سلطنت مستقر گردید ، چون پیرو هیچ مذهبی نبود و یا به روایتی از آیین موسی پیروی می كرد ، در مقام آزار و كشتار امت مسیح بر آمد و كار ظلم و شكنجه را نسبت به این قوم به جایی رسانید كه عاقبت پادشاه حبشه ، كه دین مسیحیت داشت ، در صد دفع و رفع وی بر آمد و یكی از سرداران نامی خود به نام اریاط را با هفتاد هزار سپاهی به كشور یمن اعزام داشت .
در جنگی كه بین اریاط و ذونواس رخ داد زونواس به سختی شكست خورد منهزم گردید و اریاط زمام امور یمن را در دست گرفت . دیر زمانی از امارات اریاط در یمن نگذشت كه یكی از سرداران سپاه او موسوم به ابرهه كه نسبت به وی حسد می ورزید سپاهیانی فراهم آورده متوجه شهر صنعا پایتخت یمن شد . اریاط مردی سلحشور و شجاع بود و ابرهه می دانست كه از عهده وی در میدان جنگ بر نخواهد آمد .
بنابراین در صنعا به غلام خود غنوده دستور داد كه وقتی در میدان جنگ با اریاط روبرو می شود و او را به كار جنگ و جدال مشغول می دارد وی ناگهان از پشت به اریاط حمله كند و كارش را بسازد . چون ابرهه و اریاط مقابل یكدیگر قرار گرفتند ، اریاط با ضرب شمشیر خود چنان بر فرق ابرهه نواخت كه تا نزدیك ابروی وی ، شكافی عظیم بر داشت ! ولی در همین موقع غنوده به دستور ارباب خود ، اریاط را نامردانه از پشت خنجر زد و به قتل رسانید .
وقتی كه خبر كشته شدن اریاط به نجاشی پادشاه حبشه رسید سخت بر آشفت و سوگند یاد كرد كه تا قدم بر خاك یمن نگذارد و موی سر ابرهه را به دست نگیرد از پای ننشیند . چون ابرهه از قصد نجاشی و سوگندی كه یاد كرده بود آگاه شد تدبیری اندیشید و نامه ای مبنی بر پوزش و معذرت با انبانی از خاك یمن و موی سر خویش توسط یكی از كسان و نزدیكان به حضور سلطان حبشه فرستاد و در نامه معروض داشت :
«برای آنكه سوگند سلطان راست آید ، خاك یمن و موی سر خویش را فرستادم .»
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روایت دیگر از:
اشرف خر
افراد حریص و طماع را «اشرف خر» گویند . این نام و عنوان مخصوصاً به آن دسته از طمعكاران اطلاق می شود كه حرص و طمع و ولع آنها سرانجام به ندامت و پشیمانی منتهی می گردد .
نه خود می خوردند و نه به دیگران می خورانند . نه خودشان از این رهگذر طرفی می بندند و نه آثاری كه نفع و مصلحت عامه بر آن مترتب باشد بر جای می گذارند . به عبارت دیگر از آن همه ثروت و اندوخته فقط ظلم و بد نامی با خود به گور می برند . اكنون ببینیم اشرف كیست و چه خریت و حماقتی نشان داده كه به صورت اشرف خر ضرب المثل شده است .
ملك اشرف بن تیمور تاش چوپانی معروف به اشرف از امرای جابر و سفاك چوپانیان در آذربایجان و معاصر شیخ صفی الدین اردبیلی و شیخ صدرالدین موسی بود كه در حرص و طمع و بخل و امساك نظیر نداشت . به سكه طلا عشق می ورزید به قسمی كه پس از تحصیل قدرت هر جا و نزد هر كس از زر ناب و سكه های طلا اثر و نشانی می یافت آن را به زور و عنف می ستاند و در خزانه شخصی خود جای می داد .
اگر چه شادروان عبدالله مستوفی معتقد است كه :«اشرف از القاب پادشاهان صفوی بود و واحد پول طلای كشور را به همین مناسبت اشرفی نامیده اند كه بعدها اشرف افغان به مناسبت اسم خود این تسمیه را ترویج كرد .» ولی برخی از مورخان اعتقاد دارند كه شدت علاقه ملك اشرف به مسكوكات طلا موجب گردید كه سكه زر از آن تاریخ به نام اشرفیه تسمیه و نامگذاری شود و مقصود از كلمه اشرفی همان انتساب به ملك اشرف چوپانی می باشد .
به قول فزونی استرا آبادی :«از بس كه اشرف از زر محفوظ بود تنكه اشرفی را به نام او منسوب ساختند .» كار ظلم و ستم ملك اشرف به حدی بالا گرفت كه علما و روحانیون و مشایخ بزرگ را نیز از خود رنجانید و حتی تصمیم گرفت شیخ صدرالدین موسی را كه غالباً از اعمال و تعدیاتش انتقاد می كرد دستگیر و زندانی كند . شیخ صدر الدین اضطراراً از اردبیل حركت كرد و به گیلان رفت . عده ای از علما و عرفای بزرگ كه از ظلم و ستم اشرف به ستوه آمده هر كدام به كشوری مهاجرت كرده بودند عاقبت با برخی از خلفای شیخ صدرالدین موسی از قبیل شمس الدین حافظ سلمانی و دیگران به همراهی قاضی محی الدین بردعی ، از راه دربند قفقاز به جانب دشت قپچاق حركت كردند و در شهر غازان سرای كه پایتخت جانی بیك خان اوزبك پادشاه مغولی و مسلمان دشت قپچاق بود رحل اقامت افكنده در آنجا به وعظ و ارشاد خلق پرداختند .
چون جانی بیگ خان از ورود علمای مزبور آگاهی یافت . از آنجا كه مسلمانی عادل و صاحبدل بود ، یكی از روزهای جمعه به مجلس وعظ آمد و قاضی محی الدین در اثنای موعظه شرح ستمكاری های ملك اشرف چوپانی را به نوعی تقریر كرد كه جانی بیگ خان و اهل مجلس به گریه افتادند . قاضی محی الدین در ضمن سخنان خود مخصوصاً به این حدیث اشاره كرد «كل لكم راع و كل كم مسئول عن رعیته» و گفت : «امروز كه خداوند به جانی بیگ خان قدرت عطا فرمود او مكلف است كه مصیبت و بلای اشرف را از سر مسلمانان آذربایجان دفع فرماید .»
جانی بیگ خان كه مردی دیندار و فضل دوست بود آن چنان تحت تأثیر بیانات نافذ قاضی محی الدین بردعی قرار گرفت كه بی درنگ به تجهیز پرداخت و با سپاهی متشكل از ناراضیان و ستم كشیده ها و افراد ابواب جمع خود كه ظرف یك ماه جمع آوری كرده بود در سال 758 هجری از راه دربند قفقاز عازم آذربایجان شد . اغلب لشكریان جانی بیگ به علت بی برگ و نوایی ، ركاب از چوب و لگام از ریسمان داشتند . با این چنین سپاه كه صد كس از ایشان را یك سرباز جنگی كفایت می كرد نخست به اردبیل رفت و روزی چند به انتظار ماند تا شیخ صدر الدین موسی از گیلان رسید ، سپس جانب تبریز را در پیش گرفت و بر سر ملك اشرف تاخت .
چون سكنه آذربایجان همه ناراضی بودند لذا پس از زد و خورد مختصری اشرف كه به خوی فرار كرده بود دستگیر شد و جانی بیگ خان بر اثر اصرار حكمران شروان و قاضی محی الدین بردعی فرمان داد شمشیری به پهلویش فرو بردند كه از آن طرف بیرون آمد و اموال و جواهر و زر سرخ و سفیدش را كه بر چهار صد استر ( قاطر) و هزار شتر بار كرده به سمت شهر خوی روانه كرده بود ، جانی بیگ خان بدون كمترین زحمت و درد سر یك جا ضبط كرد و سر اشرف را بر در مسجد مراغیان تبریز آویخت .
بیچاره بدبخت مدت چهار ده سال آن همه در راه تحصیل سكه اشرفی خون ریخت و ستم روا داشت ، نخورد و انفاق نكرد ، سر انجام همه به تاراج رفت و جانش را بر سر آن نهاد و دولت امرای چوپانی با كشته شدن او منقرض گردید .
مستظرفی چون این واقعه شنید بر خریت و حماقت اشرف تأسف خورد و گفت :
دیدی كه چه كرد اشرف خر
او مظلمه برد و دیگری زر
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
اشكی بریز
عبارت بالا از مصطلاحات باده خواران و میگساران است كه چون به اقتضای مجلس انبساط خاطری دست دهد و هوس نوشیدن باده كنند ، به ساقی مجلس اشارتی كرده می گویند : «اشكی بریز» و یا به اصطلاح دیگر، «اشك چشمی بریز» ، كه مقصود از اشك همان باده و شراب است و البته به مقدار كم ؛ نه زیاد ، از ساقی و جام گردان مجلس مطالبه می شود تا به دنباله باده گساری قطع نشود و نشاط خاطر از این رهگذر تشدید گردد .
جام شراب خواری در قدیم هفت خط داشت و برای هركس تا خطی شراب می ریختند كه توانایی برداشت آن را داشت و عیش دیگران را منقضی نمی كرد .
این هفت خط عبارت بودند از :
اول خط جور و آن خط لب جام بود كه بعد از آن شراب سر ریز می شد . بعضی از فرهنگ نویسان خط جور را خط «جام جم» هم می گفته اند كه همان خط لب جام باشد . اینك باده گساران به هنگام باده گساری به یكدیگر تعارف می كنند و می گویند : «جور مرا بكش» واژه ی جور مقتبس از همین هفت خط جام جم است ، یعنی : «باقی را تو بنوش تا در جام چیزی باقی نماند .»
دوم خط بغداد بود كه كه آن را مشهورترین خط جام هم گفته اند .
سوم خط بصره كه فروتر از خط بغداد قرار داشت .
چهارم خط ازرق ، آن را به روایت مختلف ، خط شب و خط سیاه و در فرهنگ ها خط سبز هم نوشته اند . این خط كاملا وسط جام قرار داشت و برای شرابخواران كمال اعتدال بوده است .
پنجم خط اشك كه آن را خط خطر و درشكر و ورشكر هم گفته اند .
ششم خط فرودینه
و هفتم خط مزور بود . كه این درجات و استفاده ازآن در جرگه ی شرابخواران كاملاً رعایت می شد و ساقی و جام گردان مقررات باده گساری و جلوگیری از زیاده روی شرابخواران را دقیقاً نظارت می كرد تا هیچ كس بیش از حد و توانایی خویش باده نوشی نكند .
با توجه به مطالبی كه در سطور بالا مسطور افتاد ، خط اشك به خط پنجم از جام جمشید گفته می شد و میزان شراب تا این خط از جام از حد متوسط و اعتدال هم كمتر بوده است . به همین جهت شرابخواران این مقدار قلیل از شراب را به قطره ای كه از ابر سیاه یا مژگان چشم بر جام شراب چكیده باشد ، یعنی اشك تعبیر كرده اند .
به قول آقای فریدون نوزاد : «هنوز در میان میخواران اشكی و اشك چشم بلبل و بالاخره اشك چشمی بریز مرسوم و متداول است .» كه امروزه از اصطلاحات بالا فقط اشكی و اشكی بریز باقی مانده و باده گساران این دو اصطلاح را هنگامی به كار می برند كه عیش و نوش به حد نهایت و اشباع رسیده باشد و جز اشكی به عنوان حُسن ختام ، مورد نیاز نباشد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
آخدا! تو کریمی ، اونم کریمه ، منه فلان شده هم کریمم!
کریم خان زند به تماشای کار بنایان آمده بود و بر صفه ای در سایه به کرسی نشسته بود ، قلیانی از تنباکوی معطر برابرش نهاده بودند و قدحی افشره ، که هوا به غایت گرم بود . از سر اتفاق دید که یکی از گلکاران ، یکی سر به جانب آسمان برداشته سخنی گفت و به تلخی آهی کشید . فرمود او را به حضور آورند و از آن حال باز پرسید . او گفت : "ای جهاندار! مرا نیز چون تو نام کریم است . دیدمت که در آن فراز به سایه نشسته ای ، با غلامان و امیرانت در پس و شربت و قلیانت در پیش . به حسرت با خداگفتم : بار الها! تو کریمی ، خان زند نیز کریم است و من فلان شده نیز کریمم ." وکیل سخت بخندید و او را درمی بسیار داد .
برای بستن جلوی دهن آمیرزا . . .!
نام کامل این آمیرزا را استاد باستانی پاریزی (در کتاب آسیای هفت سنگ) آقا میرزا بقای بیرجندی ذکر کرده است . به هر حال آمده است که این آمیرزا، آخوندی بسیار سختگیر بوده و در قلمرو مذهبی خود نفوذ کلام بسیار داشته و مسلمانان از خشم و غضبش نیک حساب می برده اند ، که هر لغزش ناچیزی را به شدت کیفر می داد .
معروف است که وقتی به گوش او رساندند که زنان در گرمابه عمومی از بستن لنگ طفره می روند و به اعتبار آنکه همه از جنسی واحد هستند و نامحرمی در میان نیست به یکباره عریان می شوند . آخوند بی درنگ فرمان داد که از آن پس زنان در گرمابه ها موظف به بستن فوطه اند و وای بر مؤمنی که از امروز بر خلاف این فتوا عمل کند .
روزی در گرمابه ای زنی را دیدند با فوطه ای چندان از هم دریده و شره شره که از حکمت فوطه به کلی عاری مانده بود و از فوطه بر آن تنها نامی باقی . زنان از مشاهده آن حال به خنده افتادند و گفتند این دیگر چه صیغه ایست؟ زن گفت : "راست است . شاید این جُلپاره را لنگ نتوان نامید ، اما آنقدر هست که جلوی دهن آمیرزا را ببندد ."
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
05-16-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
راز دل به زن مگو با نو كیسه معامله نكن با آدم كم عقل رفیق نشو
پدری به پسرش وصیت كرد كه در عمرت این سه كار را نكن. بعد از این كه پدر از دنیا رفت پسر خواست بداند كه چرا پدرش به او چنین وصیتی كرده؟ پیش خودش گفت : «امتحان كنم ببینم پدرم درست گفته یا نه». هم زن گرفت، هم قرض كرد هم با آدم كم عقل دوست شد.
روزی زن جوان از خانه بیرون رفت. مرد فوری رفت گوسفندی آورد و در خانه كشت و خون گوسفند را دور خانه ریخت و لاشه اش را زیرزمین پنهان كرد. زن وارد خانه شد و به شوهرش گفت : «چه شده؟ خون ها مال چیست؟» مرد گفت : «آهسته حرف بزن. من یك نفر را كشته ام. او دشمن من بود. اگر حرفی زدی تو را هم می كشم. چون غیر از من و تو كسی از این راز خبر ندارد. اگر كسی بفهمد معلوم می شود تو گفته ای.» .. </span>.. </span>
زن، تا اسم كشته شدن را شنید، فوری به پشت بام رفت و صدا زد : «مردم به فریادم برسید. شوهرم یك نفر را كشته، حالا می خواهد مرا هم بكشد.» مردم ده به خانه آنها آمدند. كدخدای ده كه كم عقل بود و دوست صمیمی آن مرد بود فوری مرد را گرفت تا به محكمه قاضی ببرد. در راه كه می رفتند به آدم نوكیسه برخوردند. مرد نوكیسه كه از ماجرا خبر شده بود دوید و گریبان مرد را گرفت و گفت : «پولی را كه به تو قرض داده ام پس بده. چون ممكن است تو كشته بشوی و پول من از بین برود.»
به این ترتیب، مرد، حكمت این ضرب المثل را دانست. سپس لاشه گوسفند را نشان داد و اصل ماجرا را به قاضی گفت و آزاد شد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 07:58 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|