بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > ادبیات طنز

ادبیات طنز در این تالار متون طنز مناسب و بحث در مورد طنز قرار دارند

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 10-27-2009
تاري تاري آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,296
سپاسها: : 0

33 سپاس در 31 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Arrow ماجراي كريم شيره اي و صاحب اختيار

[IMG]http://*****************/3/1256633046.jpg[/IMG]

(همين اول بگم طولانيه حوصله نداري يعني از دست دادي)

سليمان خان رئيس ايل افشار و سركرده سواره افشار و يكي از محترمين دربار ايران بود.اين شخص نوه نصرالله خان معروف به زهرمار خان رئيس ايل افشار دوره آقا محمدخان و فتحعليشاه و جانشين او بحساب مي آمد.
سليمان خان تازه لقب صاحب اختياري گرفته بود و با قدرتي كه از اجدادش به او رسيده بود و نفوذ و خوني كه در عروق داشت هرگز به كريم شيره اي و امثال او اعتنا نمي كرد.
اما غافل از اين بود كه درباريان با نفوذ تر از او هم قبل از روبرو شدن با كريم چنين احساسي داشتند ولي وقتي صابون متلك كريم بتنشان خورد تغيير عقيده دادند و با خود گفتند: نه بابا كريم كسي نيست كه بتوان با او درافتاد!
و هر وقت هم شكايت كريم را به صاحب اختيار مي كردند ميگفت: امان از دست شما بيعرضه ها مگر كريم كيست كه اينقدر از او ميترسيد و شكايت ميكنيد...او ارزش حرف زدن ندارد!!!
صاحب اختيار كسي نبود كه (خر كريم را نعل كند) و به او حق و حساب بدهد و كريم هم در پي فرصتي ميگشت تا خدمت صاحب اختيار را برسد...منتها چون صاحب اختيار بانفوذ و مورد توجه شاه بود عجله نميكرد و جانب احتياط را نگه ميداشت!
روزي ناصرالدين شاه در يكي از مسافرت هاي داخلي طبق معمول كريم را با خود برد...كريم خر كوچكي داشت كه بر آن سوار مي شد و بدنبال موكب پر جلال و جبروت همايوني براه مي افتاد.

در يكي از همين مسافرت ها خر كريم به نهري رسيد و بد چشمي كرد و از آب رد نشد.كريم آنچه از پير استاد ياد گرفته بود بكار زد ولي خر تكون نخورد...كريم بارامي جلو رفت و دهانه خر را گرفت و او را با خود بداخل نهر كشيد ولي خر چموش مقاومت كرد و حتي قدمي به عقب گذاشت.
در اين بين شاه كه با صاحب اختيار صحبت كنان مي آمد نزديك شدند و چون راه بسته بود ايستادند ...كريم كه ميديد شاه و صاحب اختيار و همه خدم و حشم منتظرند تا او خرش را از نهر بگذراند از نهر بيرون آمد و با غيظ لگد محكمي به كفل خر موقع نشناس كوبيد.
كريم كه ديد كتك هم در خر تاثير ندارد بناي فحش دادن به خر را گذاشت و با لحني كاملا مسخره گفت:
كره خر پدر سوخته چرا نميري و مثل هم جنسات تو گل گير كردي مگه نميبيني شاه و دار و دسته اش منتظرند ...همه ناراحت بودند و معطل!
صاحب اختيار نيز از آن همه آزادي عمل كه ناصرالدين شاه به كريم داده بود ناراحت به نظر ميرسيد و اگر از شاه نميترسيد هزاران بد و بيراه نثار كريم و خرش ميكرد ولي خود شاه متبسم و خوشنود بود.
خلاصه هر چقدر كريم با اين خره ور رفت و به زبونش گرفت و كتكش زد و نازش كرد و فحشش داد كارگر نيفتاد!
ناظران همه خنده شان گرفته بود ولي از ترس شاه نفسشان در نمي آمد

كريم كه صحنه را مناسب ديد توجه شاه و صاحب اختيار و همراهان را به خود جلب كرد و با حركات مضحك و خنده آور گفت:
آ الاغ! كتكت زدم رد نشدي ؛ التماست كردم رد نشدي؛ فحشت دادم بازم رد نشدي؛ از من ديگه كاري بر نمي آد ؛ رد ميشي صاحب اختياري! رد هم نميشي صاحب اختياري!
وقتي حرف كريم تمام شد مثل اينكه بمبي بزمين خورد و انفجاري صورت گرفت زيرا يكمرتبه شاه كه از چند دقيقه قبل مستعد خنده بود بخنده در آمد و همراهان نيز به پيروي از شاه اختيار از كفشان بدر شد و شروع كردن به قهقهه و خنده سر دادن.
در اين ميان تنها صاحب اختيار بود كه از شدت خشم لب بدندان مي گزيد و پاي بر زمين مي كوفت.
ناصرالدين شاه با ديدن اين وضع گفت: صاحب اختيار مثل اينكه هنوز خر كريم را نعل نكرده اي؟!
صاحب اختيار كه متوجه منظور شاه شده بود گفت: قربان كريم ديگر چيزي براي من باقي نگذارد.من پس از اين با چه رويي در ميان مردم ظاهر شوم؟
ناصرالدين شاه لبخند پرمعنائي زد و گفت: تو بايد او را راضي كني!
يعني به طور وضوح داشت به او ميگفت كه بايد سبيل كريم را چرب كني تا دست از سرت بردارد!
كريم شيره اي عليرغم تاكيد شاه تصميم گرفته بود يكبار ديگر حساب صاحب اختيار را بگيرد و او را از اوج غرور و بي اعتنايي پايين بياورد
روزي كه شاه باتفاق ملتزمين ركاب ازجمله صاحب اختيار از كاخ صاحبقرانيه نياوران بشهر باز ميگشت كريم را ديد كه با خركي لنگ و بيمار مشغول آمدن بود
خر كريم قدرت راه رفتن نداشت و دو قدم ديگر برداشت و ناگهان بر روي زمين غلتيد!
ناصرالدين شاه از كريم پرسيد كه اين چه مسخره بازي است كه در آورده اي؟!
كريم با مشاهده شاه تبسمي كرد و گفت:
قبله عالم به سلامت باشد؛ ميخواستم با اين خر به حضور برسم كه خر وسط راه از پا در آمد!
كريم بعد از اداي اين حرف رو به الاغ بينوا كرد و گفت:
آقا خره چه ميگويي؟! اگر با من به نياوران ميايي صاحب اختياري! اگر همينجا حضور اعليحضرت ميماني صاحب اختياري! اگر بطويله ميروي صاحب اختياري! اگر هم ميميري بجهنم خودت ميداني و صاحب اختياري!....
كريم كه از سكوت خر ظاهرا عصباني به نظر ميرسيد گفت:
عجب خر نفهميه!...آخه جواب بده و مرا راحت كن!...حرف نميزني؟!...باشه باز هم صاحب اختياري!!
بر اثر اين شوخي همه رجال زدند زير خنده؛ ناصرالدين شاه هم با وجود احترامي كه براي صاحب اختيار قائل بود نتوانست از خنده خودداري كند!
صاحب اختيار از شدت شرم سرخ شده بود و هاج و واج مانده بود!
كريم شيره اي پشتكار عجيبي در گرفتن حق و حساب از آدمهاي ناخن خشك و خسيس داشت به همين دليل روزي كه صاحب اختيار جشن مفصلي در خانه اش تدارك ديده بود با خرش به سوي خانه او روانه شد.

همانگونه كه سوار بر خرش بود خود را دور از چشم خدم و حشم خانه به پشت اطاق پذيرايي رساند و خود وارد اطاق شد و در را هم باز گذاشت به قسمي كه از داخل اتاق هيكل بزرگ و بدريخت خر او را همه ببينند!
يك مرتبه حضار متوجه حضور كريم شدند و او هم از فرصت استفاده كرد و رو به خره گفت:
آقا خره!...اينجا هيچ فرقي با خانه خودت نداره!....خواهش ميكنم رو در بايستي را كنار بگذار و هر چي دلت ميخواهد بخور!...جو بخوري صاحب اختياري!...نخوري صاحب اختياري!....ميخواهي وارد اطاق بشي و كنار صاحب خونه بشيني صاحب اختياري!....ميخواهي بطويله خودت هم برگردي صاحب اختياري!..
ناگهان رنگ از روي صاحب اختيار پريد و جلوي آن همه از رجال مملكتي و بزرگان سر را بزير افكند ...خنده و قهقهه مهمانا مزيد بر شرمندگي او شد
كريم كه اوضاع را اينگونه ديد فرصت را غنيمت شمرده و زد بچاك!
خسته شديد؟...آره والا...منم خسته شدم...آخرشه....داره نتيجه ميده!

پس از رفتن ميهمانها صاحب اختيار يكي از نوكرانش را بدنبال كريم فرستاد و وقتي او آمد گفت:
آخه مومن خدا اين چه طرز شوخي كردن است؟ تو كه ديگر آبرو و حيثيتي براي من باقي نگذاشتي! كي ميخواهي دست از سر ما برداري؟!...الان نزديك به بيست ساله كه جلوي شاه و بزرگان آبروي مرا ميبري ...مگر من چه هيزم تري به تو فروخته ام؟!
كريم شيره اي كه صاحب اختيار را نرم ميديد با خنده گفت:
قربان من تقصيري ندارم شما خودتان سرسختي مي كنيد!
پس از اين گفتگوي مختصر صاحب اختيار از در آشتي در آمد و دستور داد كيسه اي پر از اشرفي باو دادند و از همين جا بود كه كريم ديگر احترام صاحب اختيار را كه مردي هشتاد ساله و وطن پرست بود نگه داشت.
چون مدتي از اين جريان گذشت و كريم ديگر سروقت صاحب اختيار نرفت و كسي هم از ماجراي شوخي آخر اطلاع نداشت همه حيرون مانده بودند كه چه شد كه كريم ديگر با صاحب اختيار كاري ندارد؟!
ولي وقتي شنيدند كه صاحب اختيار سبيل كريم را چرب كرده همه از تعجب دهانشان باز ماند زيرا با خلق و خويي كه صاحب اختيار داشت امكان نداشت كه مغلوب متلك هاي كريم بشود و چيزي به او بدهد!
و شكست صاحب اختيار پيروزي بزرگي براي كريم شيره اي بود.
__________________
ميدانستم ، ميدانستم روزي خورشيد نيز خاموش خواهد شد خدايا آيا او نيز فراموش خواهد شد ....

رويايم را ببين
خداوند در آن گوشه زيز سايه سار درخت لطف خويش
با لبخند
نفسهايت را سپاس ميگويد
پس بر تو چه گذشته كه اينچنين
آرزوي مرگ ميكني ......





ببين فرصت نيست
فرصت براي بودن نيست
پس سعي كن
تا درخت را احساس كني
سبزه رابشنوي
و بوسه دادن را از گل سرخ بياموزي
تا روزي
شايد
درخت را تا مرز انار
تعقيب كني
(تاري)


پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها