اصطلاحات زبان فارسی : حرف آ و الف
منبع
http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx
زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
نگا. = نگاه کنید به
آ
آب عزت و رونق، طراوت و تازگی، روح، شراب خالص
آبِ آب آبکی، بیمایه، بیرنگ
آب آتش زده اشک
آب آتش مزاج می سرخ
آب از آب تکان نخوردن رخ ندادن جنجال و هیاهو، آرام ماندن اوضاع
آب از آتش برآوردن کار محال کردن
آب (ها) از آسیاب افتادن فرو نشستن هیاهو، از یاد رفتن ماجرا
آب از لب و لوچۀ کسی سرازیر شدن تمایل شدید داشتن، به طمع افتادن
آب از دریا بخشیدن از کیسه خلیفه بخشیدن
آب از سر گذشتن کار از چاره و تدبیر گذشتن
آب از گلو پایین نرفتن غصه و ناراحتی شدید داشتن
آب اندام زیبا تن و خوشرو
آب باریکه درآمد اندک اما مرتب
آب بردار دوپهلو، کنایه آمیز
آب برداشتن هدف دیگری در پس کاری وجود داشتن
آب بستن در چیزی آبکی و رقیق کردن
آب بندی کردن آرام آرام به کار انداختن دستگاه نو
آب به آب شدن تغییر آب و هوا دادن، بهبود یافتن به سبب سفر
آب به آسیاب کسی ریختن با زحمت خود سود دیگری را فراهم کردن
آب پاکی روی دست کسی ریختن کسی را کاملا ناامید کردن
آب تنی شناکردن ( بیشتر به قصد تفریح و بازی)
آب به چشم آمدن طمع کردن
آب بزیر کسی آمدن سراسیمه شدن
آبِ بسته شیشه، بلور، یخ، برف
آب تاختن پیشاب کردن
آبِ جو(ب) مال دنیا، هرچیز فراوان و بی ارزش
آبجی خاک انداز زن فضول و خبرچین
آب چشم گرفتن ترسانیدن، به گریه انداختن
آب حیات عشق و محبت، دهان معشوق
آبِ خشک نگا. آب بسته
آب خنک خوردن به زندان افتادن
آب دادن بند خود را لو دادن، فرصت را از دست دادن
آبدار سخت، شدید، سنگین
آب در جگر داشتن توانایی مالی داشتن
آب در چشم نداشتن شرم و حیا نداشتن
آب در هاون کوفتن کار بیهوده کردن
آبدست ماهر، استاد
آبِ دندان حریف ساده
آب دندان خوردن حسرت خوردن
آبدوغ خیاری بی ارزش، بی اعتبار
آبدیده جلا یافته، آزموده و مجرب
آب را گل آلود کردن برای سود خود کارها را به هم زدن
آب رفتن بی اعتبار شدن، کوچک شدن
آب رفتن زیر پوست کسی پس از لاغری کمی فربه شدن
آب زیرکاه حیله گر، فتنه انگیز، دو رو
آبستن فرزند کش دنیا، روزگار
آبِ سیاه نیمه کوری
آب سیر جانور خوش رفتار
آبشان از یک جوی نرفتن همداستان شدنشان ممکن نبودن، با هم نساختن
آب شدن شرمنده شدن، رفتن آبرو، به فروش رفتن کالا
آب شدن قند توی دل لذت بسیار بردن
آب شدن و به زمین فرو رفتن نگا. دود شدن و به آسمان رفتن
آب شیراز شراب
آبغوره گرفتن (به ریشخند گریستن آبِ کبود آسمان
آب کردن جنس نامرغوب را فروختن
آبکش کردن سوراخ سوراخ کردن
آب کور کسی که سودش به دیگران نمی رسد
آبکی بی ارزش، از روی بی علاقگی
آبگوشتی بی ارزش، پیش پا افتاده
آب لمبو چلانده شده، فشرده
آب مروارید سفتی کرۀ چشم
آب مریم شیرۀ انگور، عصمت و طهارت
آب نخوردن درنگ نکردن
آب نخوردن چشم امید نداشتن
آب نکشیده زشت، بد، نامفهوم
آب نمک زدن با شیرین زبانی گفتن
آب و تاب تکلف، لفت و لعاب، تفصیل
آب و خاک میهن، دیار
آب و رنگ طراوت و شادابی
آب و گاوشان یکی بودن شریک و همدست بودن
آب و گِل بر و رو، سرشت آدمی
آبی از کسی گرم نشدن بهره ای از کسی نبردن
آپارتی زن بی حیا و بد زبان، سلیطه، پاچه ورمالیده
آتش از چشم کسی گرفتن ترسانیدن
آتشِ بسته طلا
آتش به جان ( گور) گرفته ذلیل شده، ورپریده
آتش به گور کسی باریدن پس از مرگ دچار عذاب شدن
آتش به مال خود زدن کالایی را بسیار ارزان فروختن
آتش بی باد ظلم، می
آتش بیار معرکه فتنه انگیز میان دو دشمن
آتش بی دود آفتاب، غضب
آتش پا فرز و چالاک، بی قرار
آتش پاره شوخ و شنگ، فرز و چالاک، کرم شبتاب
آتشِ تر شراب، لب معشوق
آتشخوار ظالم، حرام خوار
آتش زیر پا داشتن بیقرار بودن
آتش سوزاندن شیطنت و شرارت کردن
آتش کردن(گشودن) شلیک کردن
آتشی تند خو، زود خشم
آتشی شدن از کوره در رفتن
آتو بهانه، دستاویز، نقطه ضعف
آت و آشغال وسایل کهنه و بی مصرف
آجرپاره جواب کسی که بجای بله می گوید آره
آجر شدن نان از بین رفتن درآمد
آجیل دادن رشوه دادن، حق و حساب دادن
آجیل مشکل گشا آجیلی که برای گشایش کار می خرند و بین مردم متدین پخش می کنند
آخر دست (سر) بالاخره، سرانجام
آخر و عاقبت نتیجه ی خوب
آخرین تیر ترکش آخرین تدبیر
آخش درآمدن از درد نالیدن
آخرین تحویل قیامت
آخِی صوتی برای تاثر یا شادی
آدم نوکر، امردی که بچه بازان نزد خود نگاه می دارند و مخارجش را می پردازند
آدم استخوان دار کسی که اراده و پشتکار دارد
آدم بگو بخند شیرین زبان و بذله گو
آدم بی خود بی شخصیت و بی معنی
آدم بی سر و پا متضاد آدم درست و حسابی
آدم بی معنی نگا. آدم بی خود
آدم ثانی حضرت نوح
آدم چوبی بی عرضه و دست و پا چلفتی
آدم دو قازی شخصبی سرو پای بی ارزش
آدم دیر جوش کسی که به سختی با دیگران انس می گیرد
آدم سر به راه شخص خوب و نجیب، کسی که مزاحم دیگران نیست
آدم شش در چهار شخص کوچک اندام و ریز نقش
آدم عوضی کسی که ظاهرش با باطنش یکی نیست، بد طینت
آدم قحطی کمیابی آدم های کارآمد
آدم کردن کسی کسی را تربیت کردن، سواد آموختن
آدم مقوایی بی اراده، کسی که هیچ کاری نمی کند
آدم نچسب کسی که جاذبه ای ندارد و علاقه دیگران را جلب نمی کند
آرتیست بازی انجامکارهای غیرعادی
آرد خود را بیختن و الک را آویختن کسی که وظایف زندگی اش را انجام داده و دیگر توقعی از او نیست
آروغ بی جا زدن نا بجا سخن گفتن، نسنجیده کاری کردن
آروارۀ کسی لق بودن سرنگهدار نبودن، پرچانه بودن
آزار داشتن انجام کاری به قصد اذیت دیگری، کرم داشتن
آزگار زمان دراز
آستین از چشم برداشتن آشکارا گریستن
آستین از دهان برداشتن خندیدن
آستین افشاندن رقصیدن، انکارنمودن، انعام دادن
آستین بالا زدن آماده شدن، به کاری برخاستن، پا پیش گذاشتن
آستین بر چشم گذاشتن پنهان گریستن
آستین تر داشتن بسیار گریه کردن
آستین سر خود هر چیزی که وسیلۀ کاربردش همراهش است
آسمان با زمین دوختن داشتن کمال مهارت در تیراندازی
آسمان به ابرو پوشیدن پنهان ساختن امر آشکار
آسمان به زمین آمدن رویدادی مهم و عجیب پیش آمدن
آسمان تا زمین تفاوت بسیار
آسمان جل ندار، بی چیز، کسی که رواندازش آسمان است
آسمان را به زمین آوردن ( دوختن) کار شگفت انگیز کردن
آسمان را سِیر کردن سخت خوشنود بودن، لذت بسیار بردن
آسمان سوراخ شدن رویداد بزرگ پیش آمدن
آسمان (و) ریسمان حرف های بی ربط و صد تا یک قاز
آسمان (و) ریسمان به هم بافتن حرف های بی سر و ته و بی ربط زدن
آسمان غرمبه صدای رعد، تندر
آسمان گرفتن فراگرفته شدن آسمان با ابر یا مه
آس و پاس در نهایت تهیدستی ، بینوا، مفلس
آسیاب گردان کسی که بخوبی از عهده ی کارها بر می آید
آش آلو شدن خجالت زده شدن، سکه ی یک پول شدن، کنفت شدن
آش آلو کردن خجالت زده کردن، کنفت کردن، سکه ی یک پول کردن
آش پختن برای کسی کسی را برای آزار کسی برانگیختن، برای کسی توطئه ای ترتیب دادن
آش پشت پا آشی که در روز سوم پس از رفتن مسافر بپزند و به فقرا بدهند
آش دهن سوز هر چیز مطلوب و پسندیده
آش دهن سوزی نبودن زیاد جالب نبودن، اهمیت زیادی نداشتن
آش شله قلمکار بی نظم و قاعده
آشغالی سپور
آش کشک خاله کار ناگزیر، تکلیفی که بر عهده ی کسی باشد
آشنا روشنا دوست آشنا
آشنایی به روشنایی انداختن پس از مدتها تصادفی آشنایی را دیدن
آشنایی دادن خود را معرفی کردن
آش نذری آشی که به نیت برآورده شدن دعایی بپزند
آشوب شدن دل دچار تهوع شدن
آش و لاش به کلی متلاشی شده، له و لورده
آش هفت جوش قضیه ی پیچیده
آش همان آش و کاسه همان کاسه چیزی تغییر نکرده
آشی بودن زندگی نامساعد بودن حال و احوال
آشیخ روباه آب زیر کاه، مکار
آشی شدن سوراخ سوراخ شدن بدن از ترکش های فراوان
آغا پنبه زن بسیار سفید رو، عروسک پنبه ای
آغبانو لقبی برای زنان محتشم و بزرگ
آغ و داغ سخت مشتاق و شیفته
آفت زن عشوه گر و فتنه انگیز
آفتاب از کدام طرف در آمده؟ چه عجب از این طرف ها؟!
آفتاب از مغرب درآمدن روز قیامت، رویدادی شگرف پیش آمدن
آفتاب برِ دیوار آمدن به پایان آمدن عمر
آفتاب به آفتاب هر روز
آفتاب به ملاج کسی خوردن دیوانه شدن، خل شدن
آفتابِ پس دیوار شامگاه
آفتاب چریدن بیکار بودن، چیزی برای خوردن نداشتن
آفتاب خوردن سختی کشیدن
آفتاب را بگز پیمودن کوشش بیهوده کردن
آفتاب رو جایی که آفتاب بر آن بتابد
آفتاب روی پشت بام جمع کردن کاملا تنگدست بودن
آفتاب زردی غروب آفتاب
آفتاب کردن برای خشک کردن جلوی آفتاب گذاشتن
آفتاب کسی به زردی رسیدن به پایان رسیدن دوران زندگی و یا قدرت و نفوذ کسی
آفتاب گرفتن زیر آفتاب خوابیدن
آفتاب گز کردن ولگردی کردن
آفتابگیر جایی که آفتاب بر آن بتابد، سایبان، چترآفتابی
آفتاب لب بام پیری نزدیک به مرگ
آفتاب نشین بیکاره و تنبل
آفتاب نشین کردن کسی کسی را از هستی ساقط کردن، خانه خراب کردن
آفتابه آب کن پست ترین نوکر
آفتابه برداشتن دست به آب رساندن، پابرهنه وسط حرف کسی دویدن
آفتابه خرج لحیم بیشتر بودن هزینۀ تعمیر چیزی از بهای نوی آن
آفتابه خرج لولهنگ کردن چیز با ارزشی را در بهای چیز بی ارزشی دادن
آفتابه دزد دزدی که به ربودن چیزهای بی ارزش بسنده می کند
آفتابه گرفتن آفتابه برداشتن
آفتابی شدن پیدا و آشکار شدن، بیرون زدن آب قنات
آفتابی کردن پدیدار کردن
آقا بالاسر امر و نهی کننده و مراقب
آقا به کون کسی بستن کسی را که شایستۀ احترام نیست آقا خطاب کردن
آقا چسونه آدم حقیر و بی ارزش
آقا دایی نشیمنگاه، کون
آقادایی را جنباندن حرکتی به خود دادن
آقام که شما باشید خدمت شما عرض کنم
آقایی فرمودن لطف کردن، محبت کردن
آقبانو نوعی پارچۀ نخی نازک
آک بند نو واستفاده نشده، هنوز از جعبه بیرون آورده نشده، دست اول
آکََل آقای کربلایی
آکِله جذام، زن سلیطه
آکله فرنگی سیفلیس
آگوز لقب ریشخندآمیز برای مرد ریزنقش و متکبر
آل موجودات افسانه ای مانند جن و غول
آلا پلنگی مثل پوست پلنگ،گل باقالی
آلاخون (و) والاخون در به در، سرگردان، آواره
آل آروادی زن سخت بی حیا و بد رفتار
آلاف و الوف مال و ثروت، جاه و مقام
آلا گارسون اصلاح موی سر زن به سبک موی پسران
آلامد باب روز، به رسم معمول
آلبالو گیلاس چیدن نگاه کردن و ندیدن
آلت دست کسی شدن مورد سوء استفاده قرار گرفتن
آلت فعل وسیلۀ انجام کار
آلکلی معتاد به الکل
آلنگ دولنگ چیزهای بیهوده ای که به عنوان زینت به چیزی می آویزند
آلونک نشین ساکنان حواشی شهر ها که در اتاقک های آلونک وار زندگی می کنند
آماده باش حالت آماده بودن برای رویارویی با خطر
آمپر کسی بالا رفتن از کوره در رفتن
ادامه در پست بعدی