اشعار فاطمیه - مجتبی شکریان همدانیزهراست چراغ شب ظلمانی حیدر
زهراست طبیب تب طوفانی حیدر
زهراست پریشانِ پریشانی حیدر
زهراست به هر معرکه قربانی حیدر
یک جمله بُوَد ذکر لب حضرت زهرا
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
گوید به علی نور تو را ماه ندارد
دل جز تو دگر دلبر دلخواه ندارد
بی تو دو جهان ارزش یک کاه ندارد
من بی تو بمانم بخدا راه ندارد
هرجا که تویی فاطمه هم هست در آنجا
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
میگفت همیشه به همان حالت مضطر
مردم همه کارست علی بعد پیامبر
والله که من گفتهام این جمله مکرر
حیدر همهی دین من و دین همه حیدر
با خون شده حک روی در خانهی مولا
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
من محو علی گشته ندانم که خطر چیست
دل سوخته کی حس کند این آتش در چیست
حالا که علی هست دگر داغ پسر چیست
سرگشتهی عشقش شدهام ضربه به سر چیست
در پشتِ در این است کلام من شیدا
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
جانم به فدای علی و قلب صبورش
بر عهد خودش بود و ننازید به زورش
دادند از آن کوچه غریبانه عبورش
در کوچه شکستند تمامی غرورش
جانم به لب آمد علی و خندهی اعداء
مَن ماتَ علی حُبِ علی ماتَ شهیدا
مجتبی شکریان همدانی
*******************
اشعار فاطمیه - سید محمد جوادی
مختصر
ز دست اهل مدینه چه خون جگر شده ام
زتیشه های خزان نخل بی ثمر شده ام
کسی غریبی من را چرا نمی فهمد
شکسته بال ترین مرغ خون جگر شده ام
یه غیر فضه کسی حال من نمی داند
که دید پشت در خانه بی پسر شده ام
من و فراق پدر باورم نمی آید
خمیده خسته شکسته پس از پدر شده ام
دو روز پیش زنی آمد و نگاهم کرد
گرفت گریه اش از بس که مختصر شده ام
سید محمد جوادی
*****************
اشعار فاطمیه - علی اکبر لطیفیان
چند روزي است سرم روي تنم مي افتد
دست من نيست كه گاهي بدنم مي افتد
گاهي اوقات كه راه نفسم مي گيرد
چند تا لكه روي پيرهنم مي افتد
بايد اين دست مرا خادمه بالا ببرد
من كه بالا ببرم مطمئنم مي افتد
دست من سر زده كافيست تكانش بدهم
مثل يك شاخه كنار بدنم مي افتد
دست من نيست اگر دست به ديوار شدم
من اگر تكيه به زينب بزنم مي افتد
سر اين سفره محال است خجالت نكشم
تا كه چشمم به دو چشم حسنم مي افتد
هر كه امروز ببيند گره مويم را
ياد ديروز من و سوختنم مي افتد
چند روزي ست كه من در دل خود غم دارم
دو پسر دارم و اما كفني كم دارم
علي اكبر لطيفيان
**
از وبلاگ نود و پنج روز باران
*******************
اشعار فاطمیه - یاسر حوتی
بيت الحرام
ازخانه چارچوب درت راشکسته اند
باب الحوائج پدرت را شکسته اند
عمداً مقابل پسر ارشدت زدند
یعنی غرور گل پسرت راشکسته اند
بازو و سینه ـ کتف و سرت درد می کند
هرجا که بوسه زد پدرت ، را شکسته اند
ای مرغ عشق خانه حیدر کمی بــپـر
باورنمی کنم که پرت را شکسته اند
از طرز راه رفتن و قد هلالی ات
احساس میکنم کمرت را شکسته اند
ابری ضخیم سرزد و ماهت خسوف شد
بی شک فروغ چشم ترت را شکسته اند
دندانه های شانه پرازخون تازه شد
اصلاً بعیدنیست ، سرت راشکسته اند
با بستری کبود و پر از لاله های سرخ
آئینه های دور وبرت را شکسته اند
زان آتشی که بر شجرطیبــه زدند
ثلثی زشاخ و برگ وبرت را شکسته اند
یاسر حوتی
*******************