بیوگرافی و اشعاری از وردزورث
william wordsworth daffodils
قلبم میتپد وقتی رنگینکمانی در آسمان میبینم همینگونه بود وقتی که زندگیام را آغاز کردم همینگونه است ...
نام : ویلیام وردزورس - وردزورث
ملیت : انگلیسی
تحصیلات : شاعر
تاریخ تولد: 1850ـ1770
ویلـیام وُردزووُرس شاعر، در کاکرموت، کومبرلند به دنیا آمد و سومین فرزند از میان پنج فرزند خانوادهاش بود.مادرش را در هشتسالگی و پدرش را در سیزدهسالگی از دست داد و به سبب فقری که گریبانگیرشان شد خانواده از هم پاشید و مدتها از خواهر محبوب خود، دوروتی، دور ماند. چند سال بعد تحصیلات خود را در دانشگاه کمبریج ادامه داد. در سال 1971 با زنی فرانسوی ازدواج کرد و سال بعد پیش از تولد دخترش به علت اختلافات فرانسه و انگلستان و نیز تنزل اوضاع مالی به کشورش بازگشت و تا سالها همسر و دختر خود را ندید. نخستین شعر خود را با نام «در باب دیدن گریهی دوشیزه هلن ماریا ویلیامز در قصهی پریشانی» با اسم مستعار «آکسیلوگوس» [ارزششناس] منتشر کرد. اما با انتشار اشعار بالادهای غنایی (Lyrical Ballads) به یکی از آغازگران عصر رمانتیک مبدل شد. وُردزووُرس از سال 1843 تا پایان عمر خود، مقام «ملکالشعرای دربار» را داشت.
ترجمه ی سه شعر از ویلیام وردزورث :
تنها بودم و سرگردان چون ابری...
تنها بودم و سرگردان چون ابری
شناور بر فراز تپهها و درهها
ناگهان جماعتی را دیدم
لشکری از نرگسهای طلایی
رقصان و لرزان از نسیم
پیوسته چون ستارگان درخشان
که در راه شیری چشمک میزنند
آنها هم بر خط بیپایانی در حاشیهی خلیج،
صف کشیده بودند:
دههزارتاشان را در یک نگاه دیدم
که در رقصی پرشور سرمیجنباندند
موجهای کنارشان هم میرقصیدند؛ اما آنها
در شادمانی دست موجها را از پشت بسته بودند
شاعر چگونه سرخوش نباشد
در چنان گروه شادمانی:
من خیره ماندم و اندیشیدم
به ثروتی که این منظره نصیبم کرده بود:
بارها وقتی که بیحال و افسرده
بر تختم میخوابم
آنها به جلوه میآیند در چشم دلام
-که شادکامی وقت تنهاییست-
آنگاه قلبم از لذت پر میشود
و میرقصد با نرگسها
I Wandered Lonely As a Cloud
I wandered lonely as a cloud
That floats on high o'er vales and hills,
When all at once I saw a crowd,
A host, of golden daffodils;
Beside the lake, beneath the trees,
Fluttering and dancing in the breeze.
Continuous as the stars that shine
And twinkle on the milky way,
They stretched in never-ending line
Along the margin of a bay:
Ten thousand saw I at a glance,
Tossing their heads in sprightly dance.
The waves beside them danced; but they
Out-did the sparkling waves in glee:
A poet could not but be gay,
In such a jocund company:
I gazed - and gazed - but little thought
What wealth the show to me had brought:
For oft, when on my couch I lie
In vacant or in pensive mood,
They flash upon that inward eye
Which is the bliss of solitude;
And then my heart with pleasure fills,
And dances with the daffodils.
***
قلبم میتپد...
قلبم میتپد وقتی
رنگینکمانی در آسمان میبینم
همینگونه بود وقتی که زندگیام را آغاز کردم
همینگونه است اکنون که مردی شدهام
همینطور خواهد بود هنگامی که پیر میشوم
یا به سوی مرگ میروم
کودک اکنون پدر ِمردی است:
و میتوانم آرزو کنم که روزهایم
با زهدی ذاتی به هم بسته شوند
The Rainbow
My heart leaps up when I behold
A Rainbow in the sky:
So was it when my life began;
So is it now I am a man;
So be it when I shall grow old,
Or let me die!
The Child is father of the man;
And I could wish my days to be
Bound each to each by natural piety.
***
" ساکن میان راه های گام نخورده بود"
ساکن میان راه های گام نخورده بود
کنار سرچشمه های رود ِ دُو
بانویی مانده در جایی
تهی از ستایندگان
و کم ترک عشق ورزان
بنفشه گلی در سایه ی سنگی خزه پوش
نیمیش فروپوشیده از نگاه
فریبا نقش
چونان یکی ستاره
دمی که رخشندگی کند
تنها در آسمان
نشناخته همی زیست
و اندک شماری را
ره بر دانستن بود
آن هنگام که لوسی
ز بودن کناره گرفت
اینک اما خفته در گور است
و آوخ که برای من
چه تفاوتی !
"SHE DWELT AMONG THE UNTRODDEN WAYS"
She dwelt among the untrodden ways
Beside the springs of Dove,
A Maid whom there were none to praise
And very few to love:
A violet by a mossy stone
Half hidden from the eye!
Fair as a star, when only one
Is shining in the sky.
She lived unknown, and few could know
When Lucy ceased to be;
But she is in her grave, and, oh,
The difference to me!
...