وقتی که در سال 1373 فیلم هبوط در دوازدهمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، تعجب همگان از ساخت و نمایش چنین فیلم فلسفی ثقیلی برانگیخته شد و نام احمدرضا معتمدی، کارگردان آن اثر، بر سر زبانها افتاد. معتمدی پس از چهار سال مفاهیم عرفانی و فلسفی مورد علاقه اش را این بار در شکلی داستانی تر نسبت به هبوط و با نام زشت و زیبا ساخت که با وجود برخورد نسبتا خوب منتقدان به مانند فیلم اولش در گیشه شکست سختی خورد. در جشنواره بیست و یکم فجر سومین فیلم معتمدی، دیوانه ای از قفس پرید، جایزه بهترین فیلم را از آن خود کرد، اما چیزی که سبب ایجاد دافعه میشد، بیان یک داستان بالقوه جذاب اجتماعی و سیاسی در قالبی گیج کننده و متشتت بود که نتوانست انتظار تماشاگرانش را برآورده کند. حال معتمدی در فیلم قاعده بازی تمام دلمشغولی های شخصی خود را کنار گذاشته و سعی کرده با ساخت یک کمدی متفاوت گامی بلند را در عرصه سینمای ضعیف کمدی ایران بردارد. اما باید دید که او تا چه حد در رسیدن به این خواسته موفق بوده است.
در نگاه اول جسارت معتمدی در پرهیز از کمدی های سخیف کلامی معمول در سینمای ایران و تلاش برای خلق اثری هجوآمیز با ساختاری متفاوت قابل تقدیر است. دقت و انرژی زیادی که او صرف قابل قبول درآوردن سکانس ها کرده، کاملا مشهود است. البته در این بین بودجه کافی و سرمایه گذاری بخش های دولتی نیز در این روند بی تاثیر نبوده است. اما هر چه از زمان فیلم می گذرد، مشاهده می کنیم که تمام این همه سرمایه، انرژی و وقت به پای داستانی بی سر و ته و مغشوش تلف شده است که کم شدن نزدیک به نیم ساعت از زمان فیلم نسبت به نسخه اکران شده در جشنواره، به این سردرگمی روایی دامن زده است. نیمه اول قاعده بازی سرشار از ایده های موقعیتی جذاب است که که البته در کلیت فیلم نامنسجم به نظر می رسد. اگر بسیاری از این موقعیت ها را از دل داستان بیرون آوریم، در روند منحنی حرکتی فیلمنامه خدشه ای وارد نمی شود. حتی در مورد برخی از این ایده ها این طور گمان می شود که معتمدی برای درست درآوردن آنها مجبور شده است که سکانسی را به تفصیل و با مقدمه چینی های لازم خلق کند که اگرچه بیننده را به خنده وا می دارد، اما حضورش وصله ای ناجور در کلیت محتوای اثر است. اما بزرگترین مشکل قاعده بازی در شخصیت های زیادش است که سر وسامان دادن به کار را برای معتمدی و درک فیلم را برای بیننده سخت کرده است. به راستی اگر از تعداد آدمهای حاضر در خانواده " غربتی ها " و یا اقوام " داراها " کاسته می شد، چه ایرادی به وجود می آمد؟ همین امر سبب شده است تا معتمدی از پرداخت درست کاراکترهایش عاجز باشد و اغلب آنها در حد تیپ های مشابه در نمونه های ایرانی و فرنگی باقی بمانند و حتی بعضی از بازیگران به ارائه تیپ های کلیشه ای خود در مجموعه ها و آیتم های تلویزیونی روی آورند( نظیر کیومرث ملک مطیعی، داوود منفرد و حمید لولایی). معتمدی از حضور این همه ستاره در فیلمش، نتوانسته استفاده بهینه ای کند. توانایی های اکبر عبدی و علیرضا خمسه در انجام ریزه کاری های عرصه طنز بر هیچ کس پوشیده نیست؛ اما با دیدن قاعده بازی تماشاگر عام نیز به هدر رفتن این کارایی حسرت می خورد و نظاره گر ناپدید شدن آنها در بعضی از فصل های فیلم است. مثلث عشقی میان اکبر عبدی، الناز شاکردوست و شهرام قائدی آن قدر ضعیف و سست می باشد که قابلیت خوب موقعیت های کمیک اش به هدر رفته است. کاراکتر خوب اقدس مرده (با نقش آفرینی متفاوت جمشید هاشم پور) و نوع برخوردش با ابوالهول (داریوش ارجمند) که می توانست به نقطه عطفی در شخصیت های کمیک تاریخ سینمای ایران بدل شود، به خاطر کوتاه شدن زمان فیلم لطمه چشمگیری خورده است و او را تا حد تیپ های دیگر فیلم تنزل داده است. دنیای هجوآلود احمدرضا معتمدی نیز از شعارهای معمول سینمای ایران در امان نمانده است؛ در فصل های آخر فیلم به پای موعظه های اسرافیل خان (سعید پور صمیمی) و همسر غربتی اش (فریده سپاه منصور) در باب بزرگ و کوچک بودن آدمها و برتری قناعت و فقر و صفای موجود در روابط آدمهای ندار بر زیاده خواهی و ثروت طلبی می نشینیم. از معدود نکات مثبت فیلم ادای دین آن به فیلم های مشهور تاریخ سینما است که این ارادت را موسیقی به خوبی همراهی می کند. شنیدن ورسیون هایی ایرانی و خنده دار از موسیقی های مشهور وسترن های اسپاگتی سرجئو لئونه ، فیلم های پدر خوانده، راکی و مجموعه پوآرو در جای خود جالب توجه است ( هرچند که نمونه های مشابه آن، پیش از این در فیلم های ایرانی تکرار شده است. ولی در اینجا این کاربرد موسیقایی با جنس هجو صحنه ها همخوانی دارد) . کارآگاهان کودن فیلم یادآور پیتر سلرز در سری فیلم های پلنگ صورتی هستند و سکانس سقوط چرخ دستی زباله از روی پله ها ادای دینی به فصل مشهور پلکان اودسا در فیلم رزمناو پوتمکین به حساب می آید. همچنین سکانس طولانی کیک پرتاب کردن شخصیت ها به یکدیگر به سبک کمدی های اسلپ استیک های صامت آمریکایی و کمدی های عامیانه اروپایی ساخته شده است.
شاید اگر احمدرضا معتمدی مجذوب ایده های جذاب کمیک فیلمش نمی شد و به چارچوب اصلی فیلمنامه اش و خلق کاراکترهایی ماندگار گوشه چشمی نشان می داد، اکنون با فیلمی کاملا متفاوت با این نسخه سینمایی ، روبرو بودیم. ساخته ای که اکنون روی پرده به تماشایش نشسته ایم، همه چیزش بر باد رفته است.