71
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد
72
نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد
نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد
73
ای خوشا رندی که رو در ساحت می خانه کرد
چاره ی دور فلک از گردش پیمانه کرد
74
نرخ یک بوسه گر آن لعل به صدجان م یکرد
مشتری فکر خریداری اش آسان می کرد
75
نرگس مست تو راه دل هشیاران زد
خفته را بین که چسان بر صف بیداران زد
76
چشم مستش اگر از خواب گران برخیزد
ای بسا فتنه که در دور زمان برخیزد
77
کو جوانی که ز سودای غمت پیر نشد
کو وجودی که ز جان در طلبت سیر نشد
78
زان غنچه دهان دلم به تنگ آمد
وز دیده سرشک لاله رنگ آمد
79
تا حریفان بر در میخان ه ماوا کرده اند
خانه غم را خراب از سیل صھبا کرده اند
80
کاش می داد خدا هر نفسم جانی چند
تا به گام تو می کردم قربانی چند
81
دادن باده حرام است به نادانی چند
کب حیوان نتوان داد به حیوانی چند