بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 02-04-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اشعار مهدی اخوان ثالث

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

مهدي اخوان ثالث ( م.امید )
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

پرستار

شب از شبهاي پاييزي ست
از آن همدرد و با من مهربان شبهاي شك آور
ملول و سخته دل گريان و طولاني
شبي كه در گمانم من كه آيا بر شبم گريد ، چنين همدرد
و يا بر بامدادم گريد ، از من نيز پنهاني
من اين مي گويم و دنباله دارد شب
خموش و مهربان با من
به كردار پرستاري سيه پوش پيشاپيش ،‌ دل بركنده از بيمار
نشسته در كنارم ، اشك بارد شب
من اينها گويم و دنباله دارد شب
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #3  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

چه آرزوها

درآمد
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
چها كه مي بينم و باور ندارم
چها ،‌چها ، چها ، كه مي بينم و باور ندارم

مويه
حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
گو در آيد ، در آيد
كه بگذر ندارد و من هم كه بگذر ندارم

برگشت به فرود
اگرچه باور ندارم كه ياور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم

مخالف
سپيده سر زد و من خوابم نبرده باز
نه خوابم كه سير ستاره و مهتابم نبرده باز
چه آرزوها كه داشتيم و دگر نداريم
خبر نداريم
خوشا كزين بستر ديگر ، سر بر نداريم

برگشت
در اين غم ، چون شمع ماتم
عجب كه از گريه آبم نبرده باز
چها چها چها كه مي بينم و باور ندارم
چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #4  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گل

همان رنگ و همان روي
همان برگ و همان بار
همان خنده ي خاموش در او خفته بسي راز
همان شرم و همان ناز
همان برگ سپيد به مثل ژاله ي ژاله به مثل اشك نگونسار
همان جلوه و رخسار
نه پژمرده شود هيچ
نه افسرده ، كه افسردگي روي
خورد آب ز پژمردگي دل
ولي در پس اين چهره دلي نيست
گرش برگ و بري هست
ز آب و ز گلي نيست
هم از دور ببينش
به منظر بنشان و به نظاره بنشينش
ولي قصه ز اميد هبايي كه در او بسته دلت ، هيچ مگويش
مبويش
كه او بوي چنين قصه شنيدن نتواند
مبر دست به سويش
كه در دست تو جز كاغذ رنگين ورقي چند ، نماند
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #5  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

زندگي

بر زمين افتاده پخشيده ست
دست و پا گسترده تا هر جا
از كجا ؟
كي ؟
كس نمي داند
و نمي داند چرا حتي
سالها زين پيش
اين غم آور وحشت منفور را خيام پرسيده ست
وز محيط فضل و شمع خلوت اصحاب هم هرگز
هيچ جز بيهوده نشنيده ست
كس نداند كي فتاده بر زمين اين خلط گنديده
وز كدامين سينه ي بيمار
عنكبوتي پير را ماند ، شكن پر زهر و پر احشا
مانده ، مسكين ، زير پاي عابري گمنام و نابينا
پخش مرده بر زمين ، هموار
ديگر آيا هيچ
كرمكي در هيچ حالي از دگرديسي
تواند بود ؟
من پرسم
كيست تا پاسخ بگويد
از محيط فضل خلوت يا شلوغي
كيست ؟
چيست ؟
من مي پرسم
اين بيهوده
اي تاريك ترس آور
چيست ؟
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #6  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

و نه هيچ

نه زورقي و نه سيلي ، نه سايه ي ابري
تهي ست آينه مرداب انزواي مرا
خوش آنكه سر رسدم روز و سردمهر سپهر
شبي دو گرم به شيون كند سراي مرا
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #7  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بي دل

آري ، تو آنكه دل طلبد آني
اما
افسوس
ديري ست كان كبوتر خون آلود
جوياي برج گمشده ي جادو
پرواز كرده ست
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #8  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دريغ

بي شكوه و غريب و رهگذرند
يادهاي دگر ، چو برق و چو باد
ياد تو پرشكوه و جاويد است
و آشناي قديم دل ، اما
اي دريغ ! اي دريغ ! اي فرياد
با دل من چه مي تواند كرد
يادت ؟ اي باد من ز دل برده
من گرفتم لطيف ،‌ چون شبنم
هم درخشان و پاك ، چون باران
چه كنند اين دو ، اي بهشت جوان
با يكي برگ پير و پژمرده ؟
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #9  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سبز

با تو ديشب تا كجا رفتم
تا خدا وانسوي صحراي خدا رفتم
من نمي گويم ملايك بال در بالم شنا كردند
من نمي گويم كه باران طلا آمد
ليك اي عطر سبز سايه پرورده
اي پري كه باد مي بردت
از چمنزار حرير پر گل پرده
تا حريم سايه هاي سبز
تا بهار سبزه هاي عطر
تا دياري كه غريبيهاش مي آمد به چشم آشنا ، رفتم
پا به پاي تو كه مي بردي مرا با خويش
همچنان كز خويش و بي خويشي
در ركاب تو كه مي رفتي
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيراني
سوي اقصامرزهاي دور
تو قصيل اسب بي آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گراميتر تعلق ،‌ زمردين زنجير زهر مهربان من
پا به پاي تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه هاي خاطرم پر چشمك نور و نوازشها
موجساران زير پايم رامتر پل بود
شكرها بود و شكايتها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگيني بودن
و سبكبالي بخشودن
تا ترازويي كه يك سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چونها در دلم مردند
كه به سوي بي چرا رفتم
شكر پر اشكم نثارت باد
خانه ات آباد اي ويراني سبز عزيز من
اي زبرجد گون نگين ،‌ خاتمت بازيچه ي هر باد
تا كجا بردي مرا ديشب
با تو ديشب تا كجا رفتم
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
  #10  
قدیمی 02-06-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

برف

پاسي از شب رفته بود و برف مي باريد
چون پر افشاني پر پهاي هزار افسانه ي از يادها رفته
باد چونان آمري مأمور و ناپيدا
بس پريشان حكمها مي راند مجنون وار
بر سپاهي خسته و غمگين و آشفته
برف مي باريد و ما خاموش
فار غ از تشويش
نرم نرمك راه مي رفتيم
كوچه باغ ساكتي در پيش
هر به گامي چند گويي در مسير ما چراغي بود
زاد سروي را به پيشاني
با فروغي غالبا افسرده و كم رنگ
گمشده در ظلمت اين برف كجبار زمستاني
برف مي باريد و ما آرام
گاه تنها ، گاه با هم ، راه مي رفتيم
چه شكايتهاي غمگيني كه مي كرديم
با حكايتهاي شيريني كه مي گفتيم
هيچ كس از ما نمي دانست
كز كدامين لحظه ي شب كرده بود اين بادبرف آغاز
هم نمي دانست كاين راه خم اند خم
به كجامان ميكشاند باز
برف مي باريد و پيش از ما
ديگراني همچو ما خشنود و ناخشنود
زير اين كج بار خامشبار ،‌از اين راه
رفته بودندو نشان پايهايشان بود
2
پاسي از شب رفته بود و همرهان بي شمار ما
گاه شنگ و شاد و بي پروا
گاه گويي بيمناك از آبكند وحشتي پنهان
جاي پا جويان
زير اين غمبار ، درهمبار
سر به زير افكنده و خاموش
راه مي رفتند
وز قدمهايي كه پيش از اين
رفته بود اين راه را ،‌افسانه مي گفتند
من بسان بره گرگي شير مست ، آزاده و آزاد
مي سپردم راه و در هر گام
گرم مي خواندم سرودي تر
مي فرستادم درودي شاد
اين نثار شاهوار آسماني را
كه به هر سو بود و بر هر سر
راه بود و راه
اين هر جايي افتاده اين همزاد پاي آدم خاكي
برف بود و برف اين آشوفته پيغام اين پيغام سرد پيري و پاكي
و سكوت ساكت آرام
كه غم آور بود و بي فرجام
راه مي رفتم و من با خويشتن گهگاه مي گفتم
كو ببينم ، لولي اي لولي
اين تويي آيا بدين شنگي و شنگولي
سالك اين راه پر هول و دراز آهنگ ؟
و من بودم
كه بدين سان خستگي نشناس
چشم و دل هشيار
گوش خوابانده به ديوار سكوت ، از بهر نرمك سيلي صوتي
مي سپردم راه و خوش بي خويشتن بودم
3
اينك از زير چراغي مي گذشتيم ، آبگون نورش
مرده دل نزديكش و دورش
و در اين هنگام من ديدم
بر درخت گوژپشتي برگ و بارش برف
همنشين و غمگسارش برف
مانده دور از كاروان كوچ
لكلك اندوهگين با خويش مي زد حرف
بيكران وحشت انگيزي ست
وين سكوت پير ساكت نيز
هيچ پيغامي نمي آرد
پشت ناپيدايي آن دورها شايد
گرمي و نور و نوا باشد
بال گرم آشنا باشد
ليك من ، افسوس
مانده از ره سالخوردي سخت تنهايم
ناتوانيهام چون زنجير بر پايم
ور به دشواري و شوق آغوش بگشايم به روي باد
همچو پروانه ي شكسته ي آسبادي كهنه و متروك
هيچ چرخي را نگرداند نشاط بال و پرهايم
آسمان تنگ است و بي روزن
بر زمين هم برف پوشانده ست رد پاي كاروانها را
عرصه ي سردرگمي هامانده و بي در كجاييها
باد چون باران سوزن ، آب چون آهن
بي نشانيها فرو برده نشانها را
ياد باد ايام سرشار برومندي
و نشاط يكه پروازي
كه چه بشكوه و چه شيرين بود
كس نه جايي جسته پيش از من
من نه راهي رفته بعد از كس
بي نياز از خفت آيين و ره جستن
آن كه من در مي نوشتم ، راه
و آن كه من مي كردم ، آيين بود
اينك اما ، آه
اي شب سنگين دل نامرد
لكلك اندوهگين با خلوت خود درد دل مي كرد
باز مي رفتيم و مي باريد
جاي پا جويان
هر كه پيش پاي خود مي ديد
من ولي ديگر
شنگي و شنگوليم مرده
چابكيهام از درنگي سرد آزرده
شرمگين از رد پاهايي
كه بر آنها مي نهادم پاي
گاهگه با خويش مي گفتم
كي جدا خواهي شد از اين گله هاي پيشواشان بز ؟
كي دليرت را درفش آسا فرستي پيش
تا گذارد جاي پاي از خويش ؟
4
همچنان غمبار درهمبار مي باريد
من وليكن باز
شادمان بودم
ديگر اكنون از بزان و گوسپندان پرت
خويشتن هم گله بودم هم شبان بودم
بر بسيط برف پوش خلوت و هموار
تك و تنها با درفش خويش ، خوش خوش پيش مي رفتم
زير پايم برفهاي پاك و دوشيزه
قژفژي خوش داشت
پام بذر نقش بكرش را
هر قدم در برفها مي كاشت
شهر بكري برگرفتن از گل گنجينه هاي راز
هر قدم از خويش نقش تازه اي هشتن
چه خدايانه غروري در دلم مي كشت و مي انباشت
5
خوب يادم نيست
تا كجاها رفته بودم ، خوب يادم نيست
اين ، كه فريادي شنيدم ، يا هوس كردم
كه كنم رو باز پس ، رو باز پس كردم
پيش چشمم خفته اينك راه پيموده
پهندشت برف پوشي راه من بود
گامهاي من بر آن نقش من افزوده
چند گامي بازگشتم ، برف مي باريد
باز مي گشتم
برف مي باريد
جاي پاها تازه بود اما
برف مي باريد
باز مي گشتم
برف مي باريد
جاي پاها ديده مي شد ، ليك
برف مي باريد
باز مي گشتم
برف مي باريد
جاي پاها باز هم گويي
ديده مي شد ‌ليك
برف مي باريد
باز مي گشتم
برف مي باريد
برف مي باريد ، مي باريد ، مي باريد
جاي پاهاي مرا هم برف پوشانده ست
__________________
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از SonBol به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:43 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها