اصطلاحات زبان فارسی : حرف "ب"
منبع
http://aryaadib.blogfa.com/cat-15.aspx
تدوین : آریا ادیب
زبان عامیانه، اصطلاحاتو ضرب المثل هایفارسی
( دنباله )
نگا. = نگاه کنید به
ب
با آب و تاب با شرح و تفصیل
با آتش بازی کردن به کاری پر خطر پرداختن
با اشتها متمایل به غذا
باب مرسوم، معمول
بابا پدر، شخص، در خطاب به هر کسی : برو بابا
بابا بزرگ پدر بزرگ
بابا شمل لوطی، داش مشدی
بابا غوری نابینا، کور
بابا ماما همه کاره ی محل، بزرگ لوطیان
بابا ننه دار خانواده دار، اصیل، صاحب نام و نشان
بابت مورد، زمینه، موضوع
باب دندان مناسب طبع و حال
باب دهان موافق سلیقه، مطابق میل، خوشایند
باب شدن معمول و رایج شدن
باب طبع موافق میل، مطابق سلیقه
با پا پس زدن و با دست پیش کشیدن نگا. از بام خواندن و از در راندن
با پنبه سر بریدن با نرمی و تدبیر آزار و آسیب رساندن
باج به شغال دادن به شخصی پست رشوه دادن
باج سبیل چیزی که به ناحق به اشخاص قلدر و مقتدر باید داد
باجناغ دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند، همریش
باجه جای بلیت فروشی
باجی خواهر، زن ناشناس
با حال آدم سرحال و خوش، چیز یا جای دلپذیر
باخت آنچه باخته باشند، زیان
با خدا خداشناس، مومن
با خرس توی جوال رفتن با آدم ناجور همدم و همکار شدن
باد آورده مفت و رایگان، آنچه که بدون زحمت بدست آید
بادبادک مرغ کاغذی، اسباب بازی کودکان که به هوا می کنند
باد بُروت خودخواهی، غرور، تکبر
باد به آستین انداختن فخر فروختن، خودخواهی کردن
باد به آستین کسی کردن کسی را به کاری تحریک کردن (شیر کردن)
باد به پشت کسی خوردن بر اثر بیکاری تنبل و تن پرور شدن
باد به غبغب انداختن تکبر کردن، خودخواهی نشان دادن
بادپا تند رو، تیز تک
باد توی گلو انداختن نگا. باد به غبغب انداختن
باد توی سرنا کردن اسرار کسی را فاش کردن
باد خوردن هوا خوردن
باد دادن تلف کردن، در برابر باد قرار دادن
باد در سر داشتن تکبر و غرور داشتن
باد رها کردن رها کردن باد شکم، تیز در کردن
باد زدن با ایجاد جریان هوا خنکی یا اشتعال پدید آوردن
با دست و پا آدم زرنگ
باد کردن به فروش نرفتن، کسی را به کاری سخت برانگیختن
باد کردن به خود بالیدن ، مغرور شدن
بادکش کردن بیرون کشیدن خون بوسیله ی بادکش
بادکنک کیسه ی نازک لاستیکی که آن را باد کنند و برای بازی به کودکان می دهند
باد گرفتن مغرور شدن
باد گلو زدن آروغ زدن
بادمجان دور قاب چین آدمچاپلوس ، متملق، سبزی پاک کن
با دم خود گردو شکستن سخت شادمان و خوشحال بودن
باد هوا وعده ی دروغ، چیز پوچ و بی اعتبار
باد هوا خوردن درماندگی و فقر کامل داشتن
بار آنچه برای پختن در دیگ بریزند، اجاق
بار آمدن تربیت شدن، به روشی عادت کردن
بار آوردن تربیت کردن، ایجاد کردن، تولید کردن، نتیجه دادن، سبب شدن
باران خوردن در زیر باران قرار گرفتن و خیس شدن
بار انداختن توقف و اقامت کردن
بارانداز جای پیاده کردن بار
بارانی اصطلاح دختران دانش آموز : دوست صمیمی و محبوب
باربند جای نهادن و بستن بار
بار خود را بار کردن ( از راه نامشروع ) به پول و ثروت رسیدن
بار خود را بستن از منبعی استفاده کردن و توانگر شدن
بار خود را زمین گذاشتن زایمان کردن
باردار آبستن، حامله
بار زدن پر کردن وسیله ی نقلیه از بار، حمل کردن بار
بار سرکه نگا. ترش ابرو
بار شدن بر کسی به کسی تحمیل شدن، نگا. سربار کسی شدن
بار شیشه بار شکستنی، کودک در شکم مادر
بار فروش فروشنده ی میوه و خواربار در میدان
بارک الله آفرین خدا بر تو باد ، آفرین
بار گذاشتن نهادن ظرف غذا بر اجاق برای پخته شدن
بار کسی کردن دشنام دادن ، بد و بیراه گفتن، نگا. کلفت بار کسی کردن
بار کسی نبودن شعور و آگاهی نداشتن
بار گردن کسی گذاشتن کاری را به زور و اصرار به عهده ی کسی گذاشتن
بار و بندیل اسباب و بساطی که کسی با خود می برد
بار و بنه وسایل سفر
باری از دوش کسی برداشتن رنج و زحمت کسی را کم کردن
باری به هر جهت کردن در انجام کاری تعلل و تردید کردن
با ریسمان کسی به چاه رفتن با اعتماد به کسی به کاری دست زدن
باریک دقیق، حساس
باریک اندام لاغر و ظریف
باریک شدن دقت کردن، در بحر چیزی رفتن
بازار پسند مورد پسند خریدار و فروشنده، قابل فروش
بازارچه گذرگاه سرپوشیده با چند مغازه و دکان
بازار سیاه جایی که در آن اجناس غیر قانونی و گران می فروشند
بازار شام جای شلوغ و در هم و بر هم
بازار کوفه نگا. بازار شام
بازار گرمی کردن تعریف کردن از کالا برای فروختن آن
بازار مکاره بازار موقت
بازاری دارای شغلی در بازار، مبتذل
بازاریاب کسی که کارش پیداکردن مشتری برای کالای خاصی است
بازپرس کسی که از متهم پرس و جو می کند
بازتاب واکنش، برگشت نور، صدا یا حرارت
بازجو مامور تحقیق و بررسی پرونده
بازجویی کردن تحقیق و بررسی کردن
بازداشت توقیف موقت ، موقتا زندانی کردن
بازداشتگاه زندان موقت
بازداشتن منع کردن ، مانع شدن
بازداشتی زندانی موقت
بازده محصولی که انسان یا ماشین در مدتی معین تولید می کند
بازرس مامور بررسی و کنترل
بازرسی بررسی و کنترل
باز شدن مچ لو رفتن دروغ
باز شدن نیش کسی تبسم کردن از روی خوشحالی و خوشوقتی
بازم تو نسبت به دیگران تو بهتر بودی
باز نشسته کسی که بدلیل پیری و یا علل دیگر از کار کردن دست کشیده است و حقوقی دریافت می کند
باز و بسته ی امام هشتم بودن نیروی و قدرت خود را مدیون نظر مساعد امام هشتم بودن
بازوبند نواری که به نشانه ی معینی بر بازو می بندند
بازو دادن یاری دادن
باز و ولنگ گل و گشاد، بی نظم و ترتیب
بازی در آوردن بهانه آوردن، دبه در آوردن
بازی کردن لق بودن، جفت نبودن
بازیگر هنرپیشه ی سینما و تئاتر
بازیگوش شیطان و حرف نشنو، بازی دوست
بازیگوشی کردن بازی دوست بودن، سبکی کردن، شوخ بودن
با سر رفتن کنایه از داشتن نهایت شوق و اشتیاق برای کاری یا چیزی
با سگ به جوال رفتن دست و پنجه نرم کردن با مردم ناباب
با سلام و صلوات با تجلیل و بزرگداشت، با رعایت کامل آداب و رسوم
باش ! نگاه کن، ببین
باشگاه محل گردهمایی گروهی برای ورزش، تفریح و از این قبیل
باطله چیزی که ارزش خود را از دست داده است
باعث و بانی عامل، محرک، سبب، حامی
باغ وحش جایی برای نگهداری انواع حیوانات غیر اهلی
بافتنی جامه ای که با دست بافته شده باشد
با کاره کسی که هر کاری از او ساخته است
با کرم الکاتبین بودن حساب کسی گرفتار وضعی شدن که فقط خدا می تواند آدم را نجات بدهد
با کسی تلیت شب جمعه خوردن با کسی هم منفعت نبودن ( رقابت داشتن )
با کسی دهان به دهان شدن (گذاشتن) با کسی بحث و مجادله کردن
با کسی سرشاخ شدن با کسی در آفتادن ( زورآزمایی کردن )
با کسی ندار شدن با کسی خودمانی ( صمیمی ) شدن
باک کسی نبودن اهمیتی ندادن، اعتنایی نداشتن
با کله دانا، چیز فهم، خردمند
بالا آمدن دل و روده به حالت تهوع افتادن
بالا آمدن کفر کسی بی نهایت خشمگین شدن
بالا آمدن گندکاری برملا شدن افتضاح پنهان شده
بالا انداختن نوشیدن مشروبات الکلی
بالا آوردن استفراغ کردن
بالا تنه از کمر به بالای بدن
بالا خانه اتاقی که بر روی آخرین طبقه ساخته می شود
بالاخانه را اجاره دادن تهی مغز بودن، افکار ابلهانه داشتن
بالا دست صدر مجلس، حریف چیره
بالا غیرتا از راه جوانمردی و گذشت
بالا کشیدن مال کسی را به ناحق خوردن
بالای چشمت ابروست نگا. به کسی نگفتن که بالای چشمت ابروست
بالای چیزی پول دادن برای چیزی پول خرج کردن
بالای منبر رفتن پر گویی کردن
بالای منبر رفتن پشت سر کسی از کسی غیبت کردن، پشت سر کسی بد و بیراه گفتن
بال بال زدن بی قراری کردن، دل واپس بودن
بال به بال کسی دادن جانب کسی را گرفتن
بال در آوردن به سرعت رفتن، بسیار خوشحال شدن
بالش نرم زیر سر کسی گذاشتن به کسی وعده های شیرین دادن
بالینی کلینیکی
بامب توسری
بامبول حقه، کلک
بامبول در آوردن حقه و کلک زدن
بامبول زدن حقه سوار کردن
بامبول سوار کردن نگا. بامبول در آوردن
بامبه توسری
با متانت با وقار
با محبت زود جوش و مهربان
با معرفت لوطی و جوانمرد، دارای قوه ی تشخیص خوب از بد
با نگاه کسی را خوردن با چشم خریدار یا شهوانی به کسی نگریستن
بانی خیر نیکوکار، کسی که اثر خیر از خود بجا گذاشته است
باور کسی شدن گرفتار توهم شدن، تحسین و تمجید دیگران را حقیقت دانستن
باهاس باید، بایست
با هم خواندن تطبیق کردن، هماهنگ بودن
با هم شیر و شکر بودن نهایت دوستی با هم داشتن
با هم کنار آمدن با هم ساختن
بای بسم الله اول کاری، آغاز چیزی
بای دادن رشوه دادن، باج دادن
با یک دست چند هندوانه برداشتن در آن واحد چند کار انجام دادن
بِبُری بمیری ! چقدر حرف می زنی !
بپا مواظب باش، متوجه باش
بتمرگیدن نشستن به فرمان تحقیرآمیز
بته مرده بی اصل و نسب، بی کس و کار
بجا شایسته، در هنگام مناسب
بجا آوردن شناختن، دریافتن
بجایی رسیدن به مقصود رسیدن، مقام یافتن
بچاپ بچاپ اوج سوء استفاده و دزدی
بچگی کردن بیخردانه ( کودکانه ) رفتار کردن
بچه ی اهل ِ ( مانند بچه ی جنوب )
بچه افتادن سقط شدن جنین
بچه انداختن بچه ی نارس بدنیا آوردن
بچه باز مردی که به پسربچگان تمایل جنسی دارد
بچه بازی لواط، کارهای کودکانه، ساده انگاشتن کار
بچه پس انداختن فرزند به دنیا آوردن
بچه ی سر راهی بچه ای که او را سر راه گذاشته اند تا برده شود
بچه گولزنک غیر واقعی، بی ارزش
بچه ننه بچه ی لوس و نازک نارنجی
بخار توانایی، شایستگی
بخاری از کسی بلند نشدن به حال دیگری سودی نداشتن، توانایی و برش نداشتن
بخت شانس، اقبال، شوهر
بخت آزمایی ترتیبی برای تقسیم جایزه میان خریداران بلیت
بخت، بخت اول برای هر زنی شوهر اول بهتر است
بخت برگشته تیره روز، سیاه بخت، بیچاره
بختک کابوسی به شکل هیکل که در خواب بر سینه ی شخص نشسته و مانع تنفس آزاد او می شود
بخت کسی گفتن خدا برایش ساختن، شانس آوردن
بخت گشا شانس آور، سبب خوش اقبالی، مایه ی سفید بختی
بخرج دادن نشان دادن، مصرف کردن، جلوه دادن
بخور بخور خوردن فراوان از مال دیگران
بخور و نمیر مقداری از غذا که تنها برای ادامه ی زندگی کفایت می کند
بخیر و خوبی صحیح و سالم، بسلامتی
بخیه به آبدوغ زدن کار بی هوده کردن
بخیه زدن آجیده کردن، دوختن شکاف جامه یا تن
بد آب و رنگ نازیبا، بی رونق، بی جلوه
بد اخم عبوس و ترشرو
بد ادا بد اطوار، بد گوشت، کسی که در بهانه جویی افراط می کند و به انجام تشریفات علاقه دارد
بد آمدن برخوردن به کسی، ناراحت شدن
بد آوردن بد شانسی آوردن، زیان دیدن بر اثر پیشامد بد
بد به دل آوردن (راه دادن) فال بد زدن، پیشگویی بد کردن
بد بیاری بد شانسی، ناسازگاری بخت، چپلی
بد تا کردن بد رفتار کردن، بد معامله کردن
بد جنس بد ذات، بد نهاد، فرومایه
بد چشم شور چشم، آن که چشم زخم برساند، مردی که به زنان نامحرم با شهوت بنگرد
بد حرف کسی که پیوسته حرف های زشت می زند
بد خط کسی که ناخوانا می نویسد
بد خلق کسی که مدام عصبانی است و غر می زند
بد خواب شدن بی خواب شدن، خواب آسوده نکردن
بد دماغ کسی که زود رنج است و زود قهر می کند
بد دهن کسی که پیوسته فحش و ناسزا می گوید
بد ذات بد نهاد، بد گوهر، بد جنس، خبیث
بد ریخت بد شکل، بد هیکل، بد قواره
بد زبان نگا. بد دهن
بد سابقه بد پیشینه، دارای گذشته ی بد
بد سیرت کردن به دختری تجاوز کردن، بی عصمت کردن
بد شگون شوم، بد اختر، بد یمن
بد شیر متقلب، بد جنس
بد عنق کج خلق، بد اخلاق
بد قدم نامبارک، بد شگون
بد قلق بد عادت، بد ادا
بد قماش بد جنس، خبیث
بد قواره بد ریخت، بد ترکیب
بد قول بد عهد، آن که به قول خود وفا نکند
بدک نه چندان بد، (اغلب در نفی گفته می شود : بدک نبود)
بد کاره زن ولگرد و عصمت فروش
بد گل زشت، بد ترکیب
بد گوشت آدم نچسب، دیر پیوند، کسی که زخمش دیر بهبود یابد
بد لعاب بد گوشت، بد خلق
بدلی تقلبی، جنس بد
بد مروت نامرد، ناجوانمرد
بد مزاج عبوس، ترشرو، تندخو
بد مست کسی که هنگام مستی هرزه گویی کند و عربده بکشد
بد مصب بد مذهب، لاکردار، بی مروت
بد معامله آن که در معامله ناراستی کند
بد نما بد منظر، بد نمود، زشت
بدن نما جامه ای که بدن از پشت آن دیده شود، آیینه ای که تمام بدن را نشان دهد
بِدو دوان دوان، کسی که بسیار می دود، سریع
بِدو بِدو با شتاب، سریع
بد و بیراه ناسزا، حرف زشت، گفته ی رکیک ، متلک
بدون معطلی بی درنگ، فورا
بده اون دستت آی زکی !
بده بستان داد و ستد، معامله
بَده شدن از چشم افتادن، بد جلوه کردن
بدهکار نبودن گوش کسی سخنان را شنیدن و به آن اعتنا نکردن
بَده کردن کسی را بد وانمود کردن، کنفت کردن، از چشم انداختن
بد هوا کسی که به خیال های بلند تر از حد و حق خود افتاده باشد
برات شدن به دل کسی گواهی درونی پیدا کردن، گواهی دادن دل
برادر اندر برادر ناتنی، نا برادری
برادر تنی برادر حقیقی
برادر خواندگی ایجاد برادری با دیگری، دوستی بسیار نزدیک و صمیمی
برادر دینی هم کیش ، هم مذهب
برادر زاده فرزند برادر
برادر زن برادرِ زن هر مرد
برادر شوهر برادرِ شوهر هر زن
بر ِ آفتاب رو به آفتاب، آفتاب رو
بر افتادن از کار بر کنار شدن، بی اعتبار شدن
بُراق خشمگین، عصبانی
بُراق شدن با خشم و غضب با کسی برخورد کردن
برآمده بزرگ شده، ورم کرده
بر انداز کردن کسی یا چیزی را عمیقا ( از سر تا پا ) نگریستن
برآورد تخمین
براه سازگار، اهل سازش، با گذشت
برای فاطی تنبان نشدن بدرد نخوردن، قانع کننده نبودن، فایده نداشتن
برای کسی آش پختن که یک وجب روغن داشته باشد زمینه ی تنبیه و گوشمالی برای کسی آماده کردن
برای کسی تره خرد نکردن از کسی حساب نبردن، به کسی اهمیت ندادن، برای کسی اعتبار قائل نشدن
برای کسی لقمه گرفتن برای کسی کار پر دردسری تدارک دیدن، کسی را بد معرفی کردن
برای هفت پشت کسی کافی بودن از تحمل کسی خارج بودن، بسیار زیاد بودن
بِر و بِر نگاه کردن خیره نگریستن
بر پا سرپا، استوار، بلند شوید ! ( فرمان به هنگام ورود شخصی مهم )
بر پا شدن ایجاد شدن
بَرج خرج های خارج از خانه ( مانند تفریح، ورزش، لباس، آرایشگاه و مانند این ها)
برج ریق برج نامیمون و نامبارک
برج زهر مار بسیار خشمگین، بسیار اندوهناک
برچسب نوشته ای دارای مشخصات که آن را روی چیزی می چسبانند، اتیکت
برچسب زدن تهمت زدن
بر خر مراد سوار شدن موفق شدن، به آرزوی خود رسیدن
برخورد بهم خوردن، تصادف
برخورد کردن تصادف کردن، دیدارکردن
برخورد کردن به تریج قبای کسی گران آمدن، بی دلیل ناراحت شدن، به کسی توهین شدن
برخورد کردن به رگ غیرت کسی ناگوار آمدن حرفی یا کاری، گران آمدن، احساس اهانت کردن
برخوردن به کسی ، به نطر کسی ناپسند آمدن، به کسی گران آمدن، احساس اهانت کردن، با کسی دیدار کردن
بُرد قدرت پرتاب، پیروزی بر حریف
برداشت کردن فهمیدن، گرفتن پول از حساب، درو کردن محصول کشاورزی
برداشتن قبول کردن، اختیار کردن ( مانند : نمی خواهی خودم بر می دارم)، فرا گرفتن، پُر کردن ( مانند بو همه جا را برداشته بود)
برداشتن کلاه کسی کسی راگول زدن، فریب دادن
بردن از رو نگا. از رو بردن
بردن سر کسی با سر و صدا کسی را گیج و خسته کردن
برده خورده ملاحظه، پروا
برزخ شدن ناراحت شدن
بُر زدن مخلوط کردن ورق های بازی
برش لیاقت، زرنگی، کاردانی
برفک دانه های سفیدی که در دهان نوزادان پدید می آید، بخار یخ بسته، نقطه های سفید روی تصویر
برق از چشم کسی پراندن سخت ترسانیدن
برق از کسی پریدن سخت ترسیدن، جا خوردن
برقی دستگاهی که با برق کار می کند، به سرعت، با شتاب
برگ برنده ورقی که با آن بتوان بازی را برد، وسیله ی اثر بخش
بر گرده ی کسی سوار شدن کسی را زیر فرمان خود آوردن
برگ زدن حقه زدن، سر کسی کلاه گذاشتن، تقلب کردن
برگشتن ورق دگرگون شدن اوضاع، تغییر کردن حال و احوال
بر ملا شدن آشکار گشتن
بر و بچه ها زن و بچه، جماعت دوستان
بِر و بِر زُل، نگاه یکریز
برو برگرد چون و چرا
بر و برگرد نداشتن مسلم، قطعی، بی چون و چرا
برو برو اوج خوش بیاری و کامکاری
برو برو داشتن دارای مال و قدرت بودن، مورد توجه بودن، نگا. بر و بیا داشتن
بر و بساط زندگی و لوازم آن، مقدمات کار
بر و بیا رفت و آمد، نگا. دم و دستگاه
بَر و بیابان دشت و صحرا
بر و بیا داشتن رفت و آمد بسیار داشتن، دم و دستگاه داشتن
بَر و رو قد و قامت، چهره
بروز دادن فاش کردن، آشکار ساختن، لو دادن
بر وفق مطابق، موافق
بره کُشان فرصت خوش گذرانی، هنگام استفاده های مالی
برهوت غیر مسکونی، خشک و بی انتها
بریدن از نفس افتادن، درمانده شدن، از حرکت باز ماندن
بریدن از کسی یا چیزی دست کشیدن از چیزی، ترک کردن، قطع رابطه و دوستی
بریدن از هم قطع رابطه کردن
بریدن پای کسی دوباره به جایی نرفتن، دوباره کسی را راه ندادن
بریدن شیر لخته لخته شدن شیر
بریده بریده منقطع، پاره پاره، گسسته
بریز و بپاش دم و دستگاه، خرج بسیار
بُز آوردن بد آوردن، بد شانسی آوردن
بز بگیر کسی که همیشه به دنبال جنس ارزان یا معاملات پر سود است
بز بیاری بد شانسی، بد بیاری
بز خر کسی که به قصد ارزان خریدن چیزی توی سر جنس می زند
بز دل ترسو
بز رقصاندن هر دم بهانه ی تازه ای آوردن
بزرگداشت احترام، تکریم
بز رو راه باریک و پرپیچ و خم در کوه و جنگل
بَزک آرایش، چسان فسان
بُز ِ گَر بزی که بیماریِ گَری ( جَرَب، کچلی ) دارد
بز گرفتن جنس ارزان و پر سود گیر آوردن
بزمجه سوسمار، درحالت دشنام به کودکان می گویند
بزن شجاع، دلاور، اهل دعوا و مرافعه
بزن بزن زد و خورد شدید، کتک کاری
بزن بهادر اهل دعوا و مرافعه، قلچماق، پر زور
بزن قدش دعوت به دست دادن برای نشان دادن توافق و همدلی
بزنگاه نقطه ی ضعف، سر وقت، موقع حساس، زمان مناسب
بزن و برقص پایکوبی، ساز و آواز، رقص و آواز
بزن و برو کسی که در کار، دقت و دلسوزی ندارد
بزن و بکوب ساز و آواز و رقص، مجلس بزم
بساز آدم سازگار، صبور
بساز و بفروش ساختن خانه ی بدون استحکام به قصد فروش
بساط جایی در کنار خیابان که دستفروشان کالاهای خود را عرضه می کنند
بساط در آوردن الم شنگه راه انداختن، رسوایی به بار آوردن
بست محلی در جاهای مقدس یا دیگر که شخص در آنجا از تعرض در امان می ماند، تکه ی کوچکی از تریاک
بست نشستن پناه بردن به بست برای در امان ماندن از تعرض
بستری خوابیده در بستر، بیمار
بست زدن کشیدن یک بست تریاک
بستن یخ ردن، منجمد شدن، منعقد شدن، سفت شدن، ریختن بیش از اندازه، هدف قرار دادن
بستن کسی به دم خود همیشه کسی را همراه داشتن (با خود بردن)
بستن به ریش کسی زنی را به مردی انداختن، با فریب کسی را به کاری واداشتن
بستن به ناف کسی به کسی خوراندن، به کسی نسبت دادن
بستن خود به کسی خود را به کسی منتسب کردن (نسبت دادن)
بستن دست کسی از پشت در انجام کاری از کسی پیش بودن (بهتر بودن)
بستن زخم بسته شدن سر زخم، التیام یافتن زخم، مرهم نهادن و پیچیدن زخم با وسایل زخم بندی
بسلامت همراه با تندرستی، تندرست، در پاسخ به خداحافظی گفته می شود
بسلامتی سلامتی دادن، هنگام نوشیدن شراب به یکدیگر می گویند
بسم الله جمله ای که هنگام آغاز به کاری و یا به هنگام تعجب و حیرت می گویند، بفرمائید ! این گوی و این میدان
بش باد حقش باشد،هنگامی که کسی به دشمنان دین لعنت بفرستد، شنوندگان این جمله را می گویند.
بشقاب پرنده سفینه ی بشقاب مانند که از کهکشان آمده است . چیز پرنده ی ناشناس
بشکن صدایی که در حال شادی و پایکوبی از بهم زدن انگشتان در می آورند.
بشکن بشکن وقت شادی و شادمانی، جشن و سرور
بشکن زدن برآوردن صدای انگشتان به هنگام شادی
بشور و بپوش جامه ای که پس از شسته شدن نیازمند اتو شدن نیست
بعد از نود و بوقی پس از مدتی دراز
بغداد آباد شکم سیر
بغداد خراب شکم گرسنه
ادامه در پست بعد