بازگشت   پی سی سیتی > تالار علمی - آموزشی و دانشکده سایت > پزشکی بهداشتی و درمان > روانشناسی

روانشناسی زیر تالار روانشناسی برای مباحث مربوط به این رشته

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 01-12-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض والد , کودک , بالغ

" والد" شامل انبوه بسیار عظیمی از سوابق رویدادهای خارجی در مغز است که بدون سوال و حتی با زور، تقریبا در پنج ساله اول زندگی فرد دریافت می شود.
این ضبط ها دوره قبل از " تولد اجتماعی" شخص را شامل می شود- یعنی پیش از آنکه کودک خانه را ترک کند و بخاطر ضرورت اجتماعی وارد مدرسه شود.

تمام چیزهایی که کودک از پدر و مادر می بیند، یا می شنود، در نوار" والد" ضبط می شود."والد در شخصیت هر فرد وجود دارد زیرا هر فرد این محرک را در پنج ساله اول زندگی خود تجربه کرده است.

همزمان با ضبط اطلاعات رویدادهای خارجی در آنچه که ما آن را " والد" نامیدیم ضبط دیگری نیز صورت می گیرد و آن ضبط رویداهای " درونی" یا به عبارت دیگر، پاسخ یا عکس العمل انسان کوچک ( یا احساس او) نسبت به آن چیزهایی است که می بیند و می شنود.

همین واحد از مجموعه اطلاعات " دیدن و شنیدن و احساس کردن و فهمیدن " است که ما آن را به عنوان جنبه " کودک "وتعریف می کنیم از آنجا که انسان کوچک در دوره بحرانی زندگی اولیه خود فاقد قاعده بیان است بنابر این بیشتر عکس العملهای او به صورت " احساس ضبط می شود. همانند " والد" " کودک" نیز حالتی است که شخص می تواند در هر موقع از رفتار جاری خود به آن انتقال یابد.

خیلی چیزها امروز هست که می تواند اتفاق بیفتد و همان حال و احساس کوکی را در ما دوباره ایجاد کند و همان احساسهایی را که آن موقع داشتیم در ما زنده سازد.

از دوره ده ماهگی، پدیده شگفت انگیزی در کودک به کار می پردازد. تا ان تاریخ زندگی نوزاد جز کارهای عاجزانه، غریزی ، بیفکر، بی تحرک، چیزی نیست. " کودک" " والد" هست ،
اما انچه در او نیست توانایی آن است که خودش کاری بکند و حرکات خود را از روی فکر انتخاب کند یا بتواند اطرافیان محیط خود را بسنجد اما در ده ماهگی او خودش تجربه " از جا حرکت کردن" را آغاز می کند و خود را از زندان سکون خلاص کند.

" بالغ" اصولا کارش این است که تکه های متحرک را تبدیل به اطلاعات کند و این اطلاعات را بر اساس تجربیات قبلی بجریان اندازد و بایگانی کند.از این جهت که " والد" بطور " تقلیدگونه ای" قضاوت کننده است و عملا از مایه ها و معیارهای عاریت گرفته از گذشته عمل می کند.

" بالغ" با " کودک" نیز فرق دارد بدینگونه که " کودک" ناگهانی و بی دلیل و برهان عمل می کند، و اصولا تابع احساسات است."

از طریق " بالغ" است که انسان کوچک کم کم می تواند فرق بین زندگی را آنگونه که به او یاد داده و نشان داده بودند ( یعنی " والد" ) و آنگونه که خودش آن را احساس کرده است ( " کودک" ) و بالاخره آنگونه که خودش کشف و استنباط کرده است ( بالغ ) متوجه شود.

برگرفته از کتاب وضعیت آخر نوشته ( تامس آ . هریس )
__________________


ویرایش توسط GolBarg : 04-11-2010 در ساعت 05:18 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 01-12-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض تحلیل رفتار متقابل (کودک- بالغ- والد)

تحلیل رفتار متقابل (کودک- بالغ- والد)

در این مقاله به تحلیل رفتار متقابل، نقش‌ها و بازی‌هایی که هریک از ما انسان‌ها در قبال نقش‌ها و بازی‌های دیگران، از خود بروز می‌دهیم، می‌پردازیم. براساس نظریه‌ی «اریک برن»، روان‌شناس معروف و بنیان‌گذار نظریه‌ی تحلیل رفتار متقابل، «همه‌ی ما انسان‌ها دارای حالت‌های نفسانی کودک، بالغ و والد می‌باشیم که در هر لحظه از عمر خود، یکی از آن‌ها را در مقابل حالت‌های نفسانی کودک، بالغ و والد فرد مقابل، بازی‌می‌کنیم و حالت‌های نفسانی شامل احساس‌ها، عواطف، نوع تفکر، رفتار و سلوک آدمی است.» پس حالت‌های نفسانی، مجموعه‌ای از رفتارها، فکرها و احساس‌های مربوط به هم است که به‌وسیله‌ی آن، بخشی از شخصیت خود را در یک زمان به‌خصوص، نمایان می‌سازیم.

«رابطه‌ی متقابل»، عکس‌العملی است که ما در برابر نحوه‌ی عملکرد طرف مقابل از خود نشان می‌دهیم و یا او در برابر نحوه‌ی عملکرد ما از خود بروزمی‌دهد. همه‌ی ما، کودکان ده یا دوازده‌ساله‌ای را دیده‌ایم که به‌طور کامل، نقش پدر و یا مادر خود را بازی می‌کنند و مانند آنان ایراد می‌گیرند و دستور می‌دهند و از طرف دیگر، افراد بزرگ‌سال و گاهی مسنی را نیز دیده‌‌ایم که هم‌چون یک کودک، بهانه‌گیری می‌کنند، نِق می‌زنند و یا لجبازی می‌کنند. حال ببینیم که این رفتارها از کجا می‌آیند؟

پیش‌نویس زندگی:

هریک از ما انسان‌ها در دوران کودکی و پیش از 7سالگی، پیش‌نویس زندگی خود رامی‌نویسیم

یعنی:


- آن‌طوری که در کودکی یادمی‌گیریم تا توجه بگیریم و کارمان را پیش‌ببریم، همان را در بزرگ‌سالی نیز پیاده می‌کنیم. برای نمونه، اگر در کودکی، کارمان را با نق‌زدن پیش‌می‌بردیم، اکنون نیز اگر یک فرد بزرگ‌سال و یا حتی کهنسال شده‌ایم، به همین روش، عمل می‌کنیم.
- گاهی نیز ما پیش‌نویس زندگی خود را از دیگران، برداشت می‌کنیم.


در تحلیل «رفتار متقابل»، ما هر نقشی را که ایفاکنیم، طرف مقابل خود را به نقش مقابل آن می‌بریم برای نمونه: اگر ما ناخودآگاه، نقش فرد سخت‌گیر را بازی کنیم، طرف مقابلِ ما در هر سن‌وسالی که باشد فرقی نمی‌کند، نقش کودک لجباز را بازی خواهد کرد.

این ما هستیم که با نقشی که بازی می‌کنیم، به دیگران اجازه می‌دهیم هر رفتاری را که می‌خواهند، داشته باشند. تا زمانی که از کودکِ خود درنیاییم و به بلوغ نرسیم، به‌طور دائم، افرادی با نقشِ والد، سر راه ما قرارمی‌گیرند تا برای‌مان بزرگ‌تری کنند و به ما سخت بگیرند یا به‌عکس، تا زمانی که نقش یک والد، به‌ویژه یک والدِ سخت‌گیر را بازی می‌کنیم، به‌طور دائم، افراد مقابل خود را به لجبازی‌های کودکانه، سوق می‌دهیم.

ما می‌توانیم با ایفای نقش یک انسان بالغ، افراد مقابل خود را نیز به ایفای نقشِ بالغانه، سوق‌دهیم ضمن آن‌که هم خود و هم آنان را به بلوغ نزدیک می‌کنیم.

فلسفه‌ی تحلیل رفتار متقابل چیست؟

«اریک برن» بر این باور بود که «انسان‌ها به‌طور ذاتی و فطری خوب هستند، زیرا روح خداوند در آنان وجود دارد.» اگر از سخنان یا رفتار فردی، آزرده می‌شویم، سخنان و رفتار اوست که اشتباه یا آزاردهنده است نه خود او، ولی ما اغلب، کارهای انسان‌ها را با خودشان، یکی می‌دانیم.

یادمان باشد کارها و کردار هر انسانی از خود او و وجود پاک خدایی او جداست.

- هر انسانی توانایی فکرکردن و تصمیم گرفتن برای زندگی خود را دارد و هر فردی مسؤول فکرها، احساس‌ها، تصمیم‌گیری‌ها و درکل، زندگی خود است.

- سرنوشت انسان‌ها به دست خودشان و براساس باورها، فکرها و ذهنیت‌های خودشان ساخته می‌شود زیرا فکرها و ذهنیت‌های ما، احساس‌های ما و احساس‌های ما، نحوه‌ی عملکرد و برخورد ما و نحوه‌ی‌عملکرد و برخورد ما، عادت‌های ما و عادت‌های ما، نوع شخصیت ما و شخصیت ما، تقدیر و سرنوشت یا زندگی ما را می‌سازند.
پس باید باورها، ذهنیت‌ها و فکرهای اشتباه و منفی را دور ریخت و سرنوشت دیگری را برای خود، رقم زد.

«نورمن پیل» می‌گوید: «فکرهایت را عوض کن تا زندگی‌ات عوض شود.»
هر فردی دارای حالت‌های نفسانی کودک، بالغ و والد است و این حالت‌های نفسانی، دارای بُعد زمانی هستند. کودک و والد، هر دو پژواک و یا انعکاسی از گذشته و از دوران کودکی ما هستند. تنها بالغ است که این‌زمانی و این‌مکانی عمل می‌کند و زیاد تحت‌تأثیر گذشته‌ی خود نیست.
زمانی که ما با احساس‌ها و تجربه‌های حالت نفسانی خاصی در تماس هستیم، رفتارهای بیان‌کننده‌ی همان حالت را از خود بروزمی‌دهیم.

در حالت «کودک»، احساس‌ها، فکرها و رفتارهای گذشته‌ی خود را بازنوازی می‌کنیم یعنی با قهرکردن، زورگرفتن و یا با چشم گفتن و ناز کردن، می‌خواهیم کار خود را پیش‌ببریم.

در حالت «والد»، درگیر احساس‌ها، فکرها و رفتارهایی هستیم که در گذشته، پدر و مادر ما و یا افرادی که جانشین آنان بوده‌اند، داشته‌اند یعنی ما همان رفتار، کردار و برخورد آنان‌ را یاد می‌گیریم و در بزرگ‌سالی در زندگی خودمان، پیاده‌می‌کنیم.

در حالت «بالغ»، با تمام توانایی‌ها و منبع‌های فعلی خود به موفقیت‌ها، واکنش نشان می‌دهیم. رفتار و کرداری به‌طور کامل بالغانه و از روی خرد و تدبیر از خود، نشان می‌دهیم. از طرف دیگر، هریک از ما انسان‌ها در مقابل دیگری، نقش مقابل او را بازی می‌کنیم. برای نمونه، نقش‌های متقابل «والد- کودک»، یعنی اگر طرف مقابل ما، نقش والد را در این لحظه ایفا می‌کند، به‌احتمال زیاد، ما را به ایفای نقش کودک خود می‌کشاند.

نقش‌های متقابل «کودک- والد»، یعنی اگر طرف مقابل ما در نقش کودک خود باشد ، بدون
تردید، ما را به نقش والد می‌کشاند. حتی اگر او در نقش کودکِ لجباز خود باشد، ما را به نقش والدِ سخت‌گیر نزدیک می‌کند.

نقش‌های متقابل «بالغ- بالغ»، یعنی اگر طرف مقابل ما در نقش بالغ خود باشد، ناخودآگاه، ما را نیز به نقش بالغ می‌برد.

در تمامی این نقش‌ها نیز ممکن است ما خود، عامل باشیم یعنی نحوه‌ی برخورد، رفتار و عملکرد ماست که‌ دیگران را به ایفای نقش مقابل ما وا‌می‌دارد و از آن‌جایی که اگر دیگری عامل باشد، ما در بهبود رابطه، دخیل نخواهیم بود، بنابراین، بهترین کار، این است که ما خود، نقش عامل را بازی کنیم تا مشکل‌ها کم‌تر شود.

«اریک برن» معتقد است که: «انسان روان‌سالم به داشتن هر سه حالت‌ها‌ی نفسانی نیاز دارد ولی باید بداند که آن‌ها را کجا و چگونه استفاده کند.» برای نمونه:

نقش بالغِ سالم: برای حل مشکل‌های این‌زمانی و این‌مکانی به‌طور کامل منطقی، برای‌مان ضروری است.

نقش والدِ سالم: برای سازگاری سالم با جامعه و قانون‌های آن لازم است.

نقش کودکِ سالم: برای خودانگیختگی، خلاقیت و توانایی شهودی، لذت بردن، احساس شادی، رضایت داشتن و قانع بودن، مهم است.

پس باید در زمان برنامه‌ریزی‌ها، تعیین هدف‌ها، حل مسأله‌ها و گفتمان بین فردی، به‌طور حتم، در نقش بالغ خود باشیم تا فکر کنیم و بالغانه تصمیم بگیریم و عمل کنیم. زمانی که باید مقررات و قانون‌های خاصی را در خانواده و یا اجتماع رعایت کنیم، بهتر آن است که در نقش والد خود باشیم و بهتر آن‌که خود، والد خود باشیم ولی زمانی که به یک سفر یا پیک‌نیک برای تفریح می‌رویم، خوب است که در نقش کودک خود باشیم تا از این تفریح، بسیار لذت برده و احساس شادی و نشاط در ما برانگیخته گشته و موجب نشاط و شادی دیگران نیز گردیم.
حال ببینیم هریک از نقش‌ها، خود چه زیرمجموعه‌هایی را دربرمی‌گیرند:

نقش والد
1)والد مهربان و تغذیه‌کننده:


مثبت: حمایت‌کننده، نوازش‌گر و مهربان است.
منفی: خود را عاقل‌تر و فهمیده‌تر می‌داند و کودکِ بدون اعتمادبه‌نفس به‌وجود می‌آورد.


2) والد کنترل‌کننده و مستبد:

مثبت: دستوردادن زیاد ولی به منظور حمایت و رشد.
منفی: باید و نباید زیاد، انتقادکننده و تحقیر کننده.


******************
نقش کودک

1) کودک مطیع و سازگار:
با چشم‌گفتن، کار خود را پیش می‌برد. بسیار وابسته، مطیع و سربه‌راه است. احساس‌ها و فکرهای واقعی خود را مخفی می‌کند و همواره تظاهر می‌کند (او در کودکی تحت فشار بوده و باید چشم می‌گفته).
مثبت: با قانون‌ها و مقررات اجتماعی و اخلاقی، راحت کنار می‌آید.
منفی: مطیع، مهرطلب و همواره زیر بار ظلم و جور است.

2) کودک طغیان‌گر و ناسازگار:

پرخاشگر و شر است، از قانون‌ها و مقررات، سرپیچی می‌کند، از طغیان خود، احساس رضایت دارد و اغلب با قهرکردن، اخم‌کردن و نق‌زدن، کار خود را پیش‌می‌برد.

3) کودک سالم و طبیعی

در کودکی تحت فشار نبوده است، مجبور نبوده خود را با انتظارها و قانون‌های مادر و پدر یا خانواده، هماهنگ کند، هر رفتاری که دوست داشته (رفتارهای مثبت) انجام می‌داده، به‌خاطر خشنود و راضی ساختن دیگران، چهره عوض نکرده است و به‌خاطر خودش و رضایت‌خاطر فردی، رفتار می‌کرده است.
مثبت: احساس‌هایی هم‌چون غم، اندوه، ترس، وحشت، خشم و حتی شادی را به‌راحتی بروز می‌دهد.
منفی: ممکن است در موردهایی مانند راندن دوچرخه، جان خود و یا دیگران را به‌خطر اندازد.

اگر بخواهیم بهتر نتیجه بگیریم، باید گام‌به‌گام جلو بیاییم یعنی اگر والد سخت‌گیر و کنترل‌کننده هستیم، کم‌کم خود را وارد نقش والدِ مهربان کنیم تا کودک لجباز و ناسازگار روبه‌روی ما در هر سنی که هست، وارد نقش کودک مطیع و سازگار خود گردد. به این شکل، هریک از ما بسیار آسان‌تر می‌توانیم به نقش بالغ خود نزدیک شویم.
__________________


ویرایش توسط GolBarg : 04-11-2010 در ساعت 05:18 PM
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 04-11-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Exclamation شفای کودک درون

کودک پنهان ما


تحلیل‌گران رفتار متقابل می‌گویند: «هر کس در واقع سه نفر است.» منظور تحلیل‌گران رفتار متقابل، این است که مردم به سه شیوه می‌توانند عمل کنند، به شیوه والد، به شیوه بالغ و به شیوه کودک. این سه شیوه رفتار ساختار رفتاری فرد را تشکیل می‌دهند.

والد: مجموعه‌ای از عقاید ضبط شده و پیشداوری‌هاست. کسی که در حالت والد بسر می‌برد مثل پدر و مادرش یا اطرافیانش مسائل را می‌بیند و مثل آنها احساس و رفتار می‌کند.

بالغ: کامپیوتر انسان است و بر مبنای اطلاعاتی که در خود اندوخته است، عمل می‌کند و طبق برنامه منطقی خویش، محاسبات را انجام می‌دهد. بالغ، عاری از هیجان است و کاملا منطقی است.

کودک: وقتی در این حالت هستیم نه تنها بچه گانه رفتار می‌کنیم بلکه واقعا بچه می‌شویم. در این حالت درست مثل بچه‌‌ها رفتار می‌کنیم و دنیا را مثل بچه‌ها می‌بینیم و به دنیا همچون کودکان واکنش نشان می‌دهیم. در حالت مذکور مثل بچه سه، پنج یا هشت ساله‌ای می‌شویم که فقط عضلات و استخوان‌هایش بزرگ شده‌اند.

وقتی کودک درون ما متنفر، عاشق، بازی‌گوش و خود انگیخته است، به آن کودک طبیعی یا شازده کوچولو می‌گویند. اما وقتی که متفکر و خلاق و خیال‌پرداز است به او کودک شهود گرا یا پروفسور کوچولو می‌گویند. وقتی هم ترسو، گناهکار یا خجول است، به او کودک سر به راه می‌گویند.در مجموع کودک، در تحلیل رفتار متقابل منبع خیر است و یگانه منبع خلاقیت، سرگرمی و تولید و یگانه منبع تجدید و نوسازی زندگی است.

گرچه نمی‌توان گفت که یکی از جنبه‌های شخصیت مهم‌تر از دیگری است، چون هر سه حالت فوق لازم و ضروری هستند، اما کودک، آن بخش از شخصیت است که واپس زدن و خفه کردن آن نه تنها نشاط و شادابی را از فرد می‌گیرد بلکه فرد را در معرض انواع اختلالات جسمانی و روان پزشکی قرار می‌دهد.

در قسمت زیر با تکنیک‌هایی آشنا می‌شوید که می‌توانید به کمک آن، کودک درون خود را زنده و سرحال نگه دارید و بدین ترتیب شادابی، طراوت و خودانگیختگی خود را حفظ نمایید.

کودک درون کیست؟

کودک درون، کودک خردسالی است درون شما، که مایل است مراقبت شود، تغذیه شود و دوست داشته شود. این کودک خردسال که از دوران کودکی با شما بوده هنوز هم به عنوان یک کودک درون شما باقی مانده است. کودک کوچولو و شیطون درون شما رام و کنترل شده است. او مجموعه‌ای از هیجانات و احساساتی است که شما درونتان دارید و آنها را کنترل می‌کنید. همه این هیجانات و احساسات خوشایند و ناخوشایند، کودک درون شما را تشکیل می‌دهند.

کودک خلاق، احساساتی، هنری و خیالپرور درونتان که در طول زمان توسط شما و محیط شکل گرفته، و کنترل شده است، همچنان به حالت اولیه خود که کودکی سرشار از انرژی، هیجان و شیطنت است وجود دارد و نیازمند آزاد شدن است. وقتی کودک درونتان مورد بی‌توجهی غفلت و بدرفتاری قرار می‌گیرد، وقتی از ارضای خواسته‌هایش جلوگیری می‌شود، وقتی صدمه می‌بیند، وقتی خود را در لایه‌ای از نقاب می‌پوشاند و از دید دیگران مخفی می‌سازد، وقتی وجود او را انکار می‌کنید و نادیده می‌گیرید (احساسات خود را انکار می‌کنید و نادیده می‌گیرید)، این کودک خردسال جایی در زیر سطح روان شما پنهان می‌شود و با این کار احساسات نگرانی، اضطراب، ترس و افسردگی را در شما ایجاد می‌کند.

گرچه ممکن است آن را فراموش کرده باشید و نسبت به وی بی‌توجه باشید، ولی او درونتان حضور دارد و بی‌توجهی و کم محلی شما را با لجبازی پاسخ می‌دهد. اگر به او توجه کنید و با او مهربان باشید، می‌داند چگونه شما را سرگرم کند، از زندگی لذت ببرید و بازی کنید. اگر او را دنبال کنید، می‌تواند به شما کمک کند تا از خستگی روانی در زندگی پیشگیری و استرس را در زندگی‌تان کنترل کنید.

اگر توجه و مراقبت لازم از او به عمل آید، می‌تواند دوست واقعیتان باشد و مانند یک بزرگسال در کنارتان قرار گیرد.

خشکی و جدیت بیش از اندازه را از شما بگیرد و شما را لطیف‌تر کند. به شما کمک کند تا بر ترس‌هایتان غلبه کنید، انعطاف‌پذیر باشید و تغییرات لازم را در زندگی‌تان ایجاد کنید. شخص کوچولوی درون شما نیازمند مراقبت، حمایت، تایید و شفاست و شما برای این‌کار به ابزار زیادی احتیاج دارید. اگر آنچه می‌خواهید، به او بدهید می‌توانید زندگی جدید و سالمی را آغاز کنید و امکان رشد شخص خودتان را فراهم آورید.

نشانه‌های مناسب کودک درون

وقتی کودک درون شما فعال می‌شود، بی‌تردید احساسات و هیجانات را تجربه می‌کنید:
زمانی که در بازی یا سرگرمی غرق شده‌اید، زمانی است که کودک درونتان در شما فعال شده است. همچنین است وقتی...

- زمانی که با تماشای یک فیلم یا دیدن یک نمایش تلویزیونی گریه می‌کنید.
- زمانی که با کودکان خوش‌ و یش و بازی می‌کنید.
- وقتی از بازی کردن با اسباب‌بازی کودکان لذت می‌برید.
- زمانی که برنامه‌های کودکان و کارتون‌هایی را که برای آنها ساخته شده است نگاه می‌کنید، مجذوب می‌شوید و لذت می‌برید.
- زمانی که برای چیزهایی که در گذشته داشته‌اید و آنها را از دست داده‌اید، گریه می‌کنید و دچار سوگ می‌شوید.
- زمانی که می‌خواهید توجه بزرگترهای خانواده یا فامیل را جلب کنید و از محبت آنان برخوردار شوید.
- زمانی که به خواندن کتاب‌های کودکان می‌پردازید، فیلم تماشا می‌کنید و یا آلبوم عکس‌های دوران کودکی‌تان را نگاه می‌کنید.
- زمانی که ادای دختر یا پسر کوچولویی را در می‌آورید، مانند آنها حرف می‌زنید و احساسات شدیدی را مانند گذشته تجربه می‌کنید.
__________________


ویرایش توسط GolBarg : 04-11-2010 در ساعت 05:00 PM
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 04-11-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شفای کودک درون


کودک درون، خردسال پنهان ماست که نیاز به مراقبت و محبت دارد و با برآورده شدن این نیازاو ، استرس و غم درون ما کاهش می یابد. در مقاله قبل به توضیح در باره شیوه های عملکرد افراد در سه سطح والد، بالغ، و کودک پرداختیم، ویزگی های کودک درون و نیاز های او را بررسی کردیم و طریقه شناخت آن را در مواقع مختلف زندگی ذکر نمودیم. در ادامه چگونگی مراقبت و پرورش مناسب او را شرح می دهیم.

کودک درونتان علاقه‌مند به شنیدن چه چیزهایی است؟

او مایل است که به او بگویید:

دوستت دارم، مواظبت هستم و تو را همان‌طور که هستی می‌پذیرم، از این که تو را دارم بسیار مغرور و مفتخرم، تو همه چیزی هستی که دارم، تو بسیار زیبا و جذاب هستی عزیزم، تو هنرمند و خلاقی، تو تواتمند و پرتلاشی، متاسفم از اینکه به تو آسیب رساندم، متاسفم از اینکه فراموشت کردم، متاسفم از اینکه تو را به عنوان یک کودک آن‌طور که بودی نپذیرفتم و انتظار داشتم به سرعت رشد کنی و بزرگ شوی، می‌توانی به من اعتماد کنی و هر طور دلت می‌خواهد باشی (خودت باشی)، ما برای رسیدن به سلامتی ، رشد، شادی و لذت با هم همکاری خواهیم کرد.

پیامدهای منفی سرکوب کردن کودک درون

وقتی در مقام یک بزرگسال، تمایلات، خواسته‌ها و نیازهای کودک درون را سرکوب می‌کنید، در معرض خطرات زیر قرار می‌گیرید:

- هرگز یاد نمی‌گیرید چگونه احساس طبیعی داشته باشید، بازی کنید و لذت ببرید.
- هرگز یاد نمی‌گیرید چگونه آرام باشید و استرس‌های خود را کنترل کنید.
- از اینکه به اندازه کافی «خوب نیستید» احساس گناه می‌کنید و از بودن در کنار خانواده و کودکتان لذت نمی‌برید.
- نسبت به افرادی که از زندگی لذت می‌برند، بدبین می‌شوید.
- از صمیمی شدن با دیگران می‌ترسید، منزوی می‌شویدو می‌ترسید که در ارتباط با مردم بی‌کفایت ارزیابی شوید.

مراحل شفای کودک درون

مرحله 1: به منظور آشنایی با کودک درونتان ابتدا چشم‌هایتان را ببندید و آرام باشید، سعی کنید حداقل به مدت نیم ساعت خودتان را در نقش کودکی خردسال (3 تا 8 ساله) مجسم کنید و خودتان را ببینید که با اعضای خانواده در تعاملید و به واکنش‌های کودکانه خود دقت کنید.
- خودتان را با هم بازی‌هایتان مجسم کنید. توجه کنید که در کنار آنان چه احساسی دارید و چقدر لذت می‌برید.
- خودتان را در کلاس درس مجسم نمایید و دقت کنید که با معلم چگونه ارتباط برقرار می‌کنید.
اگر احساس کردید در آن حالت، کودکی ناراحت و ناراضی هستید، سعی کنید به یادآورید، آخرین بار در کودکی چه زمانی شاد و خوشحال بودید. این آخرین خاطره شما از کودک شاد همان «کودک درون» است که در حال حاضر به منظور مقابله با استرس درونتان مخفی شده است.

مرحله 2: اکنون که با کودک درونتان آشنا شدید، سعی کنید به پرسش‌های زیر پاسخ دهید:
الف) کودک درونتان را چگونه وصف می‌کنید؟
ب) چه زمانی کودک درونتان تصمیم گرفت در درون شما مخفی شود؟
ج) چگونه می‌توانید پیام‌های مثبت را به او انتقال دهید؟
د) عقاید غیرمنطقی درباره کودک درونتان، در زندگی چیست؟ و چگونه با آن مقابله می کنید؟

مرحله 3: در حال حاضر، برای برنامه‌ریزی عملی در جهت مراقبت از کودک درونتان آماده‌اید. سه فعالیت زیر می‌تواند در برنامه‌ریزی شما و مراقبت از کودک درونتان موثر باشد.


فعالیت اول: یادبگیرید چگونه از چیزهای کوچک در زندگی لذت ببرید.


چشم‌هایتان را به روی زیبایی‌های طبیعت بگشایید و از آنها لذت ببرید، دایره لغات «حسی» خود را گسترش دهید. سعی کنید زندگی را با تمام وجود و با تمام حس‌هایتان تجربه کنید. با طبیعت ارتباط برقرار کنید.

برای مثال در ساحل رودخانه قدم بزنید، نور مهتاب را تماشا کنید و در زیر آسمان پرستاره پیاده روی کنید. خود را با کودکان و حیوانات مشغول کنید، در یک کلاس سرگرم کننده و شادی‌آور شرکت کنید و حسی از شوخ طبعی را در خودتان ایجاد کنید و از آن لذت ببرید.

فعالیت دوم: یاد بگیرید چگونه احساس کنید و چگونه احساسات خود را با دیگران تقسیم کنید. به این منظور نیز باید گام‌هایی بردارید:
احساسات خود را همه روزه دردفترچه یادداشت بنویسید.
یک داستان فانتزی در دفترچه یادداشت خود بنویسید، داستانی که تجربه شما را حداقل در 10 احساس مثبت متفاوت، وصف می‌کند.
آرام باشید و خودتان را مجسم کنید که احساسات مثبتی را تجربه می‌کنید. تجربه حاصل را در دفترچه یادداشت خود ثبت کنید.

فعالیت سوم: یاد بگیرید چگونه کودکانه بازی کنید.
سعی کنید «خشک بودن» و جدیت را کنار بگذارید و خود انگیخته باشید و بگذارید «کودک درونتان» خود را رها سازد.


سعی نکنید حالت‌ها و رفتارهای کودک گونه را در حین بازی در خود خفه کنید، راحت باشید.
بازی، مستلزم استفاده از تخیل است پس در بازی کردن از تخلیه و خیال کمک بگیرید.
برای خودتان جشن تولد بگیرید.

در مجموع، همه فعالیت‌های ارائه شده، به منظور آزاد سازی بخش‌ نبستاً مهمی از روان شماست. با آزاد شدن این بخش از روان، از انرژی و قدرت لازم برای رشد و کمال شخصی برخوردار خواهید شد. به‌علاوه زخم‌های احساسی شما زودتر بهبود می‌یابند، انرژی بیشتری برای کار و فعالیت دارید و دردها و ناراحتی‌های جسمانی، شما را ترک خواهند کرد.
__________________


ویرایش توسط GolBarg : 04-11-2010 در ساعت 04:59 PM
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 04-11-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آشتي با کودک درون

تک‌تک ما براي اينکه در زندگي واقعا احساس رضايت داشته باشيم ، لازم است تا کودک درون‌مان را کشف کنيم، با او دوباره ارتباط بر قرار کنيم، او را بپذيريم و در آغوش بگيريم.
در واقع هيچ‌يک از ما، به عنوان فردي بالغ قادر نيست بدون زنده کردن و شفا بخشيدن کودک درونش، در زندگي خوشبخت و کامل باشد.

اگر با کودک درونمان ارتباط برقرار نکنيم او تنها و منزوي مي‌شود و خود را پنهان مي‌کند. اگر به احساس‌ها و علاقه‌مندي‌هايش اهميت ندهيم او سرکوب مي‌شود و آسيب مي‌بيند.

متاسفانه بسياري از افراد وقتي با کودک درون‌شان مواجه مي‌شوند در مي‌يابند نياز کودک‌شان به مهر و محبت، اعتماد و امنيت و پشتيباني و احترام برآورده نشده است. افرادي که از زندگي‌شان ناراضي هستند و يا مشکلاتي مثل اعتياد، افسردگي و روابط نادرست و مشکل‌ساز دارند، بايد توجه کنند که مدت‌هاست پيام‌هاي کودک درون‌شان را ناديده گرفته‌اند. اما نکته ي مثبت اين است که هر لحظه که اراده کنند ، مي‌توانند به کمک ارتباط برقرار کردن با کودک درون‌شان و آشنا شدن با آن راهي جديد به سوي زندگي‌اي تازه و شاد و پر‌انرژي باز کنند.

منبع اصلي مشکلات بسياري از افراد مي‌تواند مربوط به گذشته‌شان باشد. مشکلاتي که در گذشته براي آنها پيش آمده و حالا بعد از سال‌ها بر تمام مسايل زندگي‌شان سايه اندخته است. مسايلي از گذشته که در زندگي امروز ظاهر مي‌شود و لحظه حال را تحت تاثير قرار مي‌دهد.

در درون هر يک از ما لايه‌هاي مختلفي وجود دارد و يکي از آنها کودک ماست که بايد او را از لابه‌لاي لايه‌ها، بيرون بياوريم و به او زندگي تازه‌اي ببخشيم. با کمک اين روش مي‌توانيم از گذشته رها شويم و زندگي‌مان را در زمان حال هدايت کنيم.
مرحله ي شناخت کودک درون و نشان دادن جهان به او و دعوت کردن او به زندگي مي‌تواند به طرز معجز‌ه‌آسايي مسير زندگي و نحوه ي انتخاب‌هاي‌تان را تغيير دهد و شما را به سمت انتخاب‌هاي بهتر و مثبت‌تر هدايت کند.

براي اين کودک نام‌هاي مختلفي به کار گرفته شده: عده‌اي به او کودک غيب‌گو مي‌گويند و عده اي آن را کودک «معجزه‌گر» ناميده اند، بعضي روان درمان‌گران نام «خود واقعيت‌گر» را انتخاب کردند و در نهايت چارلز فيلمور نام "کودک درون " را برگزيد.

کودک درون ، ‌بخشي از درون ماست که مي‌تواند در اوج سرزندگي و شادابي قرار داشته باشد. کودک درون همان خود عاطفي ماست، او در جايي است که احساسات ما زنده هستند. وقتي احساس لذت، غم، خشم، ترس، يا محبت و شفقت مي‌کنيم ، اين همان کودک درون ماست که ظاهر شده است.

وقتي بازي‌گوش مي‌شويم و پر جنب‌وجوش، وقتي خلاق و آگاه مي‌شويم و اوقاتي که حسي شهودي در ما زنده مي‌شود و با خويشتن معنوي‌مان رابطه برقرار مي‌کنيم، همان خود اصلي‌مان، کودک درون‌مان، چيزي که مي‌دانيم در عمق وجودمان ريشه دارد خود را نشان مي‌دهد، به ما خوشامد مي‌گويد و ما را تشويق مي‌کند تا در لحظه ي حال حضور داشته باشيم.

بهتر است باور کنيم که همه ما کودکي در درون‌مان داريم و نحوه ي برخورد ما با اين کودک، زندگي‌مان را تحت تاثير قرار مي‌دهد. علاوه بر خودمان، والدين و جامعه نيز در شکل‌گيري اين کودک تاثير‌گذار هستند. وقتي اين کودک اجازه پيدا نکند تا خود را نشان دهد، شنيده نشود، و حتي حضورش به کلي ناديده گرفته شود و هيچ شناختي از او نداشته باشيم، کم‌کم يک خود غيرواقعي ظاهر مي‌شود، تصويري غيرواقعي از ما.

در اين شرايط است که در زندگي در نقش يک قرباني ظاهر مي‌شويم و با خودمان احساس غريبي مي‌کنيم و بسياري از مسائل به صورت حل نشده در ذهن‌مان باقي مي‌ماند و کم‌کم انباشته شدن اين احساسات سرکوب شده ، منجر به خشمي مزمن، ترس، احساس خلا، بي‌انگيزگي و احساس نارضايتي مي‌شود.

يکي از مواردي که بايد مراقبش باشيم و در دامش گرفتار نشويم، خود انتقاد‌گر ماست. بخشي که دايم در پي پيدا کردن ايراد و بهانه و سرکوفت زدن به ماست. بخشي که مي‌خواهد زندگي ما را کنترل کند، صدايي که دايم از کودک درون‌مان ايراد مي‌گيرد، به او طعنه مي‌زند و او را به ياد انتقاد مي اندازد. اين همان صدايي است که تمام اشتباهات و شکست‌هايي که داشته‌ايم را دايم به رخ‌مان مي‌کشد و احساس بي‌کفايتي را به ما منتقل مي‌کند. اما در عوض بخشي نيز هست که در نقش حامي کودک درون ظاهر مي‌شود. وظيفه او اين است که به کودک درون عشق بورزد، او را تشويق کند و به او اين احساس را منتقل کند که ارزشمند است.



انکار و ناديده گرفتن کودک درون در افرادي که در خانواده‌هاي ناکار آمد بزرگ شده‌اند بيشتر نمود دارد. اين افراد معمولا دچار بيماري‌هاي روان‌تني شده و به افرادي سخت‌گير، انعطاف‌ناپذير، سردمزاج و بي‌محبت تبديل مي‌شوند.
اگر احساس مي‌کنيد که بعضي يا همه ي اين خصوصيات در شما يا آشنايان‌تان هست اصلا نااميد نشويد. براي رهايي از اين حالات راهي هست...

راهي که کمک مي‌کند تا کودک درون‌تان را کشف کنيد و او را شفا بخشيد.
شما مي‌توانيد خود را از حلقه باورهاي غلط نجات دهيد و زندگي جديدي را تجربه کنيد. در طي پروسه ي شفاي کودک درون براي شما بسيار آسان مي‌شود تا با درون‌تان ارتباط بر قرار کنيد. در اين پروسه مهم نيست که چه سن و سالي داريد.

مهم اين است که دوباره متولد مي‌شويد، و اين بار خودتان والد و حامي خودتان هستيد. کودک‌تان را حمايت مي‌کنيد، به خودتان عشق و محبت لازم را هديه مي‌دهيد. تمام تشويق‌هايي که از کودکي به شنيدنش احتياج داشتيد و دريافت نکرديد را از اين بار از زبان خودتان مي‌شنويد و اوج مي‌گيريد. شما قادر خواهيد بود تا يک بار ديگر رشد کنيد، دوران رشدي همراه با عشق و حمايت عميق.

باورهاي شما تغيير مي‌کند و در مي‌يابيد که اين گذشته نبوده که زندگي شما را تحت تاثير قرار مي‌داده چون گذشته، گذشته است و هيچ‌قدرتي ندارد بلکه اين تصوير ما از گذشته بوده که در ذهن‌مان نگه داشته بوديم و حالا مي‌توانيم ذهن‌مان را از آن تصويرها رها کنيم و تصاوير جديدي به ذهن‌ مان هديه دهيم.

در طي دوره ي شفاي کودک درون ما قدم به حيطه ي خودآگاه و ناخودآگاه ذهن‌مان مي‌گذاريم، باورهاي کهنه را زير و رو مي‌کنيم و ارزش‌هاي جديدي براي ادامه ي زندگي‌مان انتخاب مي‌کنيم.

به تدريج و با کمک تمرين‌هاي مختلف و ايجاد آشتي با کودک درون‌تان، اين کودک هوشمند و شفا يافته، حرف‌هايي به شما مي‌زند که شما تمام عمر مي‌خواستيد آن را بر زبان بياوريد، اما نمي‌توانستيد.


اما حالا کودک‌تان رها و آزاد است و به خود حق مي‌دهد که زنده باشد و زندگي کند. براي اين که در درون‌تان يک کودک سرزنده و شاداب و سرشار از انرژي داشته باشيد هيچ‌وقت دير نيست.

__________________

پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 04-11-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Talking راه های دستیابی به کودک درون

راه های دستیابی به کودک درون

1) نقاشی: علی رغم تردیدهایی که به خود دارید و به رغم انتقاد درونی نقاشی کنید. تصویر احساسات خود را بکشید

2) درشت درشت نوشتن: با دستی که بر آن تسلط ندارید ( دست چپ ) بنویسد.

3) گفتگو با هر دو دست: با دستی که بر آن تسلط دارید ( دست راست ) سوالهایتان را بپرسید و کودک درون از طریق دستی که بر آن تسلط ندارید ( دست چپ ) پاسخ خواهد گفت.

سوالها:
a. تو کی هستی؟
b. چه احساسی داری؟
c. اسمت چیه؟
d. چند سالته؟
e. دوست داری چی کار کنی؟
f. برای اینکه خوشحالتر باشی چه می خواهی؟



4) بازی خلاق: نمایشنامه ، رقص ، گِل بازی ، مجسمه سازی
کودک درون در دل آدمی خانه دارد ، وقتی با او ارتباط برقرار می کنیم منشاء اقتدار راستین خویش یعنی عشق را می یابیم.

لوازم مورد نیاز
یک دسته کاغذ سفید ، یک دسته کاغذ کاهی ، ماژیک و یا مداد رنگی و مداد شمعی ، گل مجسمه سازی ، قیچی ، دفتر مخصوص تمرینها ، پاکت های کاهی برای ساختن نقاب و ماسک ، نوار موسیقی و خمیر بازی.

در صورت امکان هر روز وقت معینی را به تمرینات اختصاص دهید.
تمرین: لحظه ای فکر کنید تا ببینیدکودک درون شما از چه راه هایی خودش را در زندگی تان نمایان می سازد.
__________________

پاسخ با نقل قول
  #7  
قدیمی 04-16-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض كودك درون خود را پرورش بده

كودك درون خود را پرورش بده

از نو كودك شو تا خلاق باشي! همه ‎ي كودكان خلاق ‎اند. براي خلاق بودن بايد اول از ذهن، تعصبات و پيشداوري‎ها آزاد شويد. آدم خلاق كسي است كه چيزهاي تازه را امتحان مي‎كند. او هرگز نمي‌تواند مثل يك ربوت يا آدم‌واره رفتار كند. چرا كه ربوت‎ها هرگز خلاق نيستند و فقط كارهاي تكراري از آنها سر مي‎زند.


بنابراين دوباره كودك شو تا خلاق شوي! ـ همه‎ بچه‎ ها خلاق‎اند. همه‎ بچه‎ ها، هر كجا كه به دنيا آمده باشند، خلاق‎ند ـ اين ما هستيم كه راه خلاقيت آنها را سد مي‎كنيم. ما خلاقيت آنها را خرد, نابود و زير پا له مي‎كنيم و بعد شروع مي‎كنيم كه راه صحيح انجام كارها را به آنها آموزش ‎دهيم.

فراموش نكنيد كه افراد خلاق هميشه سعي دارند راه‎هاي عوضي را امتحان كنند. اگر هميشه راه درست را برويد، هرگز خلاق نخواهيد بود، زيرا «راه صحيح» چيزي نيست جز راه كشف شده توسط ديگران! البته با كمك راه صحيح نيز مي‌توان چيزي ساخت و يا يك توليد كننده, تهيه‌كننده و يا تكنسين شد، اما راه صحيح هرگز از شما يك آفريننده يا پديد‌آورنده نخواهد ساخت.

تفاوت بين يك توليد كننده و يك آفريننده در چيست؟ توليد كننده راه صحيح و معمولاً اقتصادي‎ترين راه انجام يك كار را مي‎داند و مي‌كوشد تا با كمترين تلاش به بيشترين نتايج دست يابد. او صرفاً يك توليد كننده است. اما يك آفريننده به اين در و آن در مي‎زند. درست نمي‎داند راه صحيح انجام يك كار كدام است، پس بارها و بارها به جست‎وجو و تحقيق خود در مسيرهاي مختلف ادامه مي‎دهد. چندين بار راه نادرست را طي مي‎كند ـ و به هر جا كه حركت كند، چيزهايي مي‎آموزد؛ او از اين طريق غني‎تر و پخته‎تر مي‎شود. و كاري را انجام مي‎دهد كه پيش از آن هيچ‎كس موفق به انجامش نشده است در حالي‌كه اگر راه صحيح از پيش‌تعيين شده را دنبال مي‎كرد، قادر نبود به آفرينش و خلاقيت برسد.


معلم يك مدرسه‎ي مذهبي از شاگردانش مي‎خواهد كه تصوير خانواده‎ي مقدس را بكشند. وقتي نقاشي‎ها را جمع مي‎كند، مي‎بيند كه بيشتر از بچه‎ها نقاشي‎هايي معمولي‌اي از خانواده‎ي مقدس كشيده‌اند ـ خانواده‎ي مقدس در طويله، خانواده‎ي مقدس سوار بر قاطر و چيزهايي از اين قبيل. اما يكي از نقاشي‎ها هواپيمايي را با چهارسرنشين نشان مي‎‎داد كه سرهايشان را به شيشه‎هاي پنجره چسبانده بودند. معلم صاحب نقاشي را صدا مي‎زند تا نقاشي‎اش را توضيح دهد. و به او مي‎گويد: «مي‎توانم بفهمم سه تا از اين سرها كه كشيده‌اي مال كيست ـ حضرت يوسف، حضرت مريم و حضرت مسيح. اما چهارمي سر چه كسي است؟ پسر بچه جواب مي‎دهد: «آهان، او پونتيوس، خلبان هواپيماست!»

اين زيباست. اين خلاقيت است. معلوم مي‌شود كه اين بچه چيزهايي را كشف كرده است. اما اين كار فقط از كودكان ساخته است. ما جرأت چنين كارهايي را نداريم، چرا كه مي‎ترسيم نكند احمق جلوه كنيم.

ولي واقعيت اين است كه يك آفريننده بايد بتواند كه حتي احمق به نظر برسد. او بايد اين به اصطلاح آبرو و حيثيت خود را به مخاطره بيندازد. به همين دليل هم هميشه شاعران، نقاش‌ها، رقصندگان و موسيقي‎دان‌هايي را مي‎بينيم كه آدم‎هاي چندان آبرومند و محترمي نيستند ولي بسيار خلاق و دوست‌داشتني هستند. البته تا وقتي كه هنوز آبرويي دست و پا نكرده‌اند و جايزه‎ي نوبل نگرفته‌اند چرا كه در آن صورت و از آن لحظه به بعد خلاقيت دود مي‎شود و به هوا مي‎رود!
براستي چه اتفاقي مي‎افتد؟ آيا تا به حال برنده‎ي جايزه‎ي نوبلي را ديديد كه كار ارزشمند ديگري ارائه دهد؟ و يا آدم خوشنام و سرشناسي را ديده‎ايد كه قادر به انجام كار خلاقي باشد؟ او از خلاقيت وحشت دارد. چرا كه اگر دست از پا خطا كند يا چنانچه اشتباهي رخ دهد، ديگر اعتبار و حيثيتي برايش نمي‌ماند. اين از عهده‎ي او خارج است. اين است كه يك هنرمند پس از آنكه وجهه و اعتباري يافت، ديگر مرده و بي‎جان مي‎شود.


صفت خلاق را تنها به افرادي مي‌توان داد كه آماده‎اند حيثيت و غرور و عزت خود را بارها و بارها در معرض تاراج قرار داده و با شهامت به استقبال كارهايي بروند كه ديگران آن را وقت تلف كردن مي‎دانند. مردم هميشه افراد آفرينشگر را ديوانه قلمداد مي‎كنند. البته دنيا دير يا زود به ارزش آنها پي خواهد برد. ولي اذهان عمومي همچنان بر اين باورند كه افراد آفرينشگر آدم‌هاي نامتعارف و عجيبي هستند.
تمام انسان‌ها با ظرفيت‎هاي لازم و كامل براي آفرينشگري و خلاقيت پا به دنيا مي‌گذارند. بدون استثنا همه‎ي كودكان سعي دارند آفريننده باشند، اما ما دست و پايشان را مي‎بنديم. ما فوراً دست به كار مي‎شويم تا طرز صحيح انجام كارها را به آنها آموزش دهيم ـ و همين كه آنها راه درست را آموختند، ديگر به ربوت تبديل مي‎شوند. بعد بارها و بارها همان كار صحيح را تكرار مي‎كنند و هر قدر بيشتر اين كار را انجام مي‎دهند، بازده بهتري پيدا مي‎كنند و هر قدر بر كارآيي آنها افزوده مي‎شود، بيشتر برايشان كف مي‎زنيم و به آنها جايزه مي‎دهيم.
در سنين بين هفت تا چهارده‎سالگي تغييراتي در كودك رخ مي‎دهد كه چگونگي آن ذهن روان‎شناسان بسياري را در سراسر جهان به خود مشغول داشته است.
هر انسان در مغز خود دو نيمكره و بنابراين دو ذهن دارد. نيمكره‎ي چپ ذهني غير‌خلاق است ـ اين قسمت به لحاظ فني بسيار تواناست، ولي تا آنجا كه به خلاقيت مربوط مي‎شود، به كلي ناتوان است؛ فقط وقتي مي‎تواند كاري را انجام دهد كه قبلاً آن را آموخته باشد ـ و خيلي هم مؤثر و بي‎عيب و نقص كار انجام مي‎دهد.


نيمكره‎ي چپ مكانيكي است. اين نيمكره، نيمكره‎ي استدلال، منطق و رياضي است ـ نيمكره‎ي محاسبه، مهارت، انضباط و نظم است.

نيمكره‎ي راست درست عكس نيمكره‎ي چپ عمل مي‎كند. نيمكره‎ي راست، نيمكره‎ي اغتشاش است, نه نظم؛ نيمكره‎ي شعر و شاعري است، نه نثر؛ نيمكره‎ي عشق است، نه منطق. از احساس فوق‎العاده زيبايي برخوردار است. اين نيمكره داراي استعداد بسيار عميقي در رابطه با خلاقيت و نوآوري است ـ اما كارآمد نيست، چرا كه آفرينشگر از آنجا كه مدام مشغول آزمايش و خطاست نمي‎تواند با كفايت و كارآمد باشد.

آفرينشگر نمي‎تواند يك‌جا بند شود. او خانه‌به‌دوش است، كوله‎بارش را بر پشتش حمل مي‎كند. براي ملاقاتي شبانه در شهري اتراق مي‎كند، اما فردا صبح دوباره بار و بنديلش را جمع مي‎كند و غيبش مي‎زند.
او هيچ‌گاه صاحبخانه نيست چرا كه نمي‎تواند در يك‌جا سكونت كند؛ سكونت براي او يعني مرگ. او هميشه آماد‎ه‎ي خطر كردن است و خطر كردن برايش حكم وصال با معشوق را دارد.


در هنگام تولد نيمكره‎ي راست فعال و نيمكره‎ي چپ غير فعال است. بعد ما آموزش به كودك را آغاز مي‎كنيم ـ آن هم از روي ناآگاهي و به شكلي غير‌علمي. در طول ساليان عمر اين ترفند را مي‌آموزيم كه چه‌گونه انرژي را از نيمكره‎ي راست به نيمكره‎ي چپ جابه‎جا كنيم. چه‌طور تكمه‎ي بازدارنده‌ي نيمكره‎ي راست را فشار دهيم و استارت نيمكره‎ي چپ را روشن كنيم ـ سيستم آموزشي ما سرتا پا همين است.

از كودكستان تا دانشگاه همه‎ي به اصطلاح آموزش و پرورش ما همين است ـ تلاش براي نابودي نيمكره‎ي راست و كمك به نيمكره‎ي چپ و زماني بين هفت تا چهارده سالگي بالاخره موفق مي‎شويم و به هدف مي‎زنيم ـ آن موقع ديگر روح كودك كشته و نابود شده است و اين است تغييري كه در سنين نوجواني _ از هفت تا چهارده‌ سالگي _ رخ مي‌دهد.

از اين پس ديگر كودك خودرو و وحشي نيست ـ او به يك شهروند رام و سر‌به‌راه مبدل و مشغول آموختن شيوه‎هاي انضباطي، زبان، منطق و تمرين‌هاي يكنواخت شده است. در مدرسه رقابت با ديگران را آغاز كرده و به يك آدم خودخواه تبديل مي‌شود و همه‎ي آن چيزهاي روان‎نژندي را كه در اجتماع شايع است، فرا مي‎گيرد. او به قدرت و پول علاقه‎مند شده و به اين فكر مي‎افتد كه چه‌طور به مدارج بالاي تحصيلي صعود كند تا اقتدار بيشتري به دست آورد.

چه‌طور مي‎شود پول بيشتري داشت، خانه‎ي بزرگي دست و پا كرد و … او مدام از چيزي به چيز ديگر روي مي‎كند. بعد نيمكره‎ي راست او بيش از پيش از فعاليت باز مي‎ماند ـ يا صرفاً وقتي فعال مي‎شود كه فرد در رؤيا ـ در دوره‎ي حركت سريع چشم، در خواب ـ به سر مي‎برد و يا گاهي كه مخدر مصرف كرده است…
بزرگترين علت كشش به مواد مخدر در غرب, صرفاً اين است كه غرب به دليل آموزش اجباري، در نابود ساختن كامل نيمكره‎ي راست توفيق كامل يافته است. غرب زيادي تحصيلكرده است ـ و در واقع در اين راه به افراط رفته است. به گونه‌اي كه اكنون به نظر مي‎رسد ديگر چاره‌اي وجود ندارد؛ مگر آنكه در دانشگاه‎ها، كالج‎ها، و يا مدارس ترفندي به كار گرفته شده يا وسيله‌أي عرضه شود كه بتواند با كمك به نيمكره‎ي راست، آن را از نو احيا كند. جلوگيري از اعتياد به مواد مخدر به وسيله‎ي قانون به تنهايي غير‌ممكن است و تنها راه ممكن براي جلوگيري از اعتياد, بازگشت مجدد تعادل دروني انسان است.
تقاضا براي مواد مخدر از آن روست كه فوراً دنده را عوض مي‎كند ـ يعني مسير انرژي را از نيمكره‎ي چپ به نيمكره‎ي راست تغيير مي‎دهد. همه‎ي هنر مواد مخدر همين است. قرن‎ها الكل چنين وظيفه‎‌اي را بر عهده داشته، اما اكنون مواد مخدر جاي الكل را گرفته است؛ ال اس دي، ماري جوآنا، سايلوسايبين و … براحتي در دسترس هستند و پيش‌بيني مي‌شود كه در آينده حتي مواد مخدر قوي‎تري هم به بازار بيايند.


در اين ميان نمي‌توان مصرف كننده‎ي ماده‎ي مخدر را تبه‌كار دانست بلكه در واقع اين سياستمداران و كارشناس‌هاي آموزش و پرورش هستند كه تبه‎كارند. آنها گناهكارند. چرا كه ذهن آدم‎ها را به افراط كشانده‎اند ـ به افراطي كه نوشداروي آن تنها عصيان است. و چه نياز شديدي! شعر و شاعري به كلي از زندگي مردم محو شده است، زيبايي رخت بر‌بسته و چهره‌ي عشق ديگر پيدا نيست. در عوض پول، قدرت و نفوذ به تنها خدايان روي زمين تبديل شده‎اند.

بشريت چه‌طور مي‎تواند بدون عشق و شعر و لذت و جشن و پايكوبي به حيات ادامه دهد؟ اين زندگي ديري نخواهد پاييد و انتظار از نسل‌هاي جديد نيز غير‌منصفانه و بيهوده به نظر مي‌رسد. اين موضوع كه مصرف‌كنندگان مواد مخدر تقريباً هميشه جزو اخراجي‎ها هستند, مسلماً اتفاقي نيست. آنها از صحنه‎ي دانشگاه‎ها، كالج‎ها و مدارس محو مي‎شوند. و اين بخشي از همان عصيان است.
همين كه انسان لذت‎ مصرف مواد مخدر را چشيد، ترك دادن او بسيار دشوار خواهد بود. مواد مخدر فقط هنگامي مي‎تواند كنار گذاشته شود كه راه‎هاي بهتري را بتوان براي آزاد ساختن قريحه‎ي شعر و شاعري يافت. مراقبه راه بهتري است و ضررش هم از هر نوع ماده‎ي شيميايي كمتر است. در حقيقت مراقبه به هيچ وجه زيان‎آور نيست بلكه بسيار مفيد است. علاوه بر اين, مراقبه دقيقاً همان تأثير را دارد، يعني كليد ذهن تو را از نيمكره‎ي چپ به نيمكره‎ي راست جابه‎جا مي‎كند و ظرفيت دروني خلاقيت را در تو آزاد مي‎سازد.
با فاجعه‎ي عظيمي كه قرار است در سراسر دنيا از طريق مواد مخدر اتفاق بيفتد، تنها از يك راه مي‌توان مقابله كرد و آن مراقبه است. هيچ راه ديگري وجود ندارد. اگر مراقبه به طور روزافزون رواج يابد و بيش از پيش در زندگي مردم وارد شود ديگر جايي براي مواد مخدر باقي نمي‎ماند.


پس آموزش نيز بايد به اين سمت سوق داده شود. اي كاش به كودكان بياموزند كه در ذهنشان هر دو نيمكره وجود دارد و به آنها ياد بدهند چه‌طور و چه وقت از هر يك از توانايي‌هاي خود استفاده كنند. موقعيت‎هايي وجود دارند كه در آن فقط به نيمكره‎ي چپ مغز احتياج است. مثلاً به هنگام انجام محاسبات تجاري, ولي اوقاتي هم هستند كه فقط به نيمكره‌ي راست نياز داريم.

نيمكره‎ي راست هدف است و نيمكره‎ي چپ, وسيله. نيمكره‎ي چپ بايد در خدمت نيمكره‎ي راست باشد. نيمكره‎ي راست ارباب است ـ زيرا تو پول درمي‎آوري، فقط به اين خاطر كه مي‎خواهي از زندگي‎ات لذت ببري و آن را جشن بگيري. تو مي‎خواهي يك ترازنامه‎ي بانكي مشخص داشته باشي كه بتواني فقط عشق كني. تو كار مي‎كني كه فقط بتواني بازي كرده باشي و يا اينكه فقط بتواني لحظه‎اي بيارآمي و استراحت كني. پس اين آرامش است كه هدف باقي مي‎ماند، كار هدف نيست.
موازين اخلاقي كار از بقاياي گذشته است و بايد آن را دور ريخت و انقلابي حقيقي در دنياي آموزش و پرورش به راه انداخت. مردم را ـ كودكان را ـ نبايد به رعايت الگوهاي تكراري وادار كرد. واقعاً آموزش شما چيست؟ آيا تا به حال آن را دقيقاً بررسي كرده‌ايد؟ آيا هيچ شده درباره‎اش عميقاً بينديشيد؟


آموزش صرفاً يك پرورش حافظه است, از اين راه باهوش نمي‎شويم، بلكه مرتباً بي‎هوش و بي‎هوش‎تر مي‎شويم و آخر سر يك احمق تمام‌عيار از كار در مي‎آييم! بچه‌ها در بدو ورود به مدرسه بسيار باهوشند, اما بندرت ممكن است كسي پايش را از دانشگاه بيرون بگذارد و هنوز باهوش باشد ـ اين اتفاق بسيار نادري است. دانشگاه تقريباً هميشه در كارش موفق است, بله شما با مدرك بيرون مي‎آييد، ولي اين مدارج تحصيلي را به قيمت گزافي به دست آورده‎ايد ـ به قيمت از دست دادن هوش و لذت زندگي. چرا؟ چون كاركرد نيمكره‎ي راست خود را از دست داده‎ايد. و چه آموخته‎ايد؟ اطلاعات.


ذهن شما پر از محفوظات است؛ مي‎توانيد تكرار كنيد، توان آن را داريد كه از نو توليد كنيد. داستان امتحاناتي هم كه مي‎دهيد همين است ـ در امتحانات هم كسي باهوش تلقي مي‎شود كه بتواند همه‎ي آن محفوظات بلعيده را استفراغ كند. ابتدا مجبور است همه را ببلعد و بعد در اوراق امتحاني همه را يكجا بالا بياورد. اگر توانستيد به شكل كارآمد و مؤثري استفراغ كنيد، خب شكي نيست كه باهوش هستيد. اگر دقيقاً همان چيزي را كه به خوردتان داده‎اند، استفراغ كنيد، هوشمندي خود را ثابت كرده‎ايد.

ولي واقعيت اين است كه شما فقط هنگامي مي‎توانيد عين همان چيز را به صورت اول استفراغ كنيد كه آن را هضم نكرده باشيد. اين را فراموش نكنيد! شايد چيز ديگري ـ مثلاً خون ـ بالا بياوريد، اما همان لقمه ناني كه خورده بوديد بالا نخواهد آمد؛ چرا كه هضم ديگر ناپديد شده و بنابراين شما بايد آن را آن پايين، بدون هضم كردن در معده‌تان نگه‎ داريد ـ آن وقت ديگر خيلي خيلي باهوش قلمداد مي‎شويد. احمق‎ترين آدم‎ها كساني هستند كه ديگران آنها را از همه باهوش‎تر مي‎دانند. اين تأسف‎بارترين حالتي است كه مي‎تواند وجود داشته باشد.
آدم باهوش با اين سيستم آموزشي هماهنگ نمي‌شود. آيا مي‎دانيد آلبرت انيشتين نتوانست در امتحان ورود به دانشگاه قبول شود؟ آن هم با چنان هوش خلاقي!. البته به خاطر همان هوش خلاق بود كه انيشتين نمي‌توانست به همان شيوه‎ي احمقانه‎ي ديگران رفتار كند.


همه‎ي به اصطلاح برندگان مدال طلا در مدارس، كالج‎ها و دانشگاه‎ها كجا هستند؟ آنها‎ هرگز به درد بخور از كار در‌نمي‎آيند. افتخار و سرافرازي آنها به مدال‎هاي طلاي‌شان ختم مي‎شود، بعد ديگر هيچ اثري از آنها نيست؛ زندگي هيچ ديني نسبت به آنها ندارد. براستي چه بر سر اين‎ گونه آدم‎ها مي‎آيد؟ ما آنها را نابود كرد‎ه‎ايم. آنها گواهي‌نامه‎هايشان را خريده و همه را گم كرده‎اند و اكنون فقط يدك‎كش همه‎ي گواهي‎‌نامه‎ها و درجه‎ها و مدال‎ها هستند.
اين نوع آموزش را بايد به كل دگرگون كرد. بايد لذت و نشاط بيشتري را به كلاس‎هاي درس آورد. بايد بي‎نظمي بيشتري به دانشگاه‎ها بخشيد ـ پايكوبي بيشتر، آواز بيشتر، شعر و شاعري بيشتر، خلاقيت بيشتر و هوش بيشتر. اين همه وابستگي به محفوظات را بايد كنار گذاشت.


بايد به مردم كمك كرد تا باهوش‎تر باشند. وقتي كسي به شيو‎ه‎ي جديدي پاسخ مي‎دهد، بايد برايش ارزش قائل شد. هيچ پاسخ صحيحي نبايد در بين باشد. چرا كه پاسخ صحيح واحدي وجود ندارد. پاسخ فقط يا احمقانه است يا هوشمندانه. دسته‎بندي درست و نادرست خودش اشتباه است، هيچ پاسخ درست و يا نادرستي وجود ندارد. پاسخ يا تكراري و احمقانه است و يا خلاق، مسئولانه و هوشمندانه. حتي اگر پاسخ تكراري ظاهراً صحيح باشد، نبايد بهاي چنداني به آن داد ـ چون فقط يك چيز تكراري است و بر عكس حتي اگر پاسخ هوشمندانه كاملاً صحيح نبود و با نظرات و انديشه‎هاي كهنه جور در نمي‎آمد، بايد آن را تحسين كرد، چون تازه است و نشانه‎ي هوشمندي.

براي خلاق بودن بايد همه‎ي آن چيزهايي كه اجتماع برايتان بافته، رشته كنيد. همه‎ي آن كارهايي كه پدر و مادر و آموزگارانتان بر سر شما آورده‎اند خنثي كنيد. همه‎ي رشته‎هاي پليس و سياستمدارها و تبليغات‎چي‎ها را پنبه كنيد ـ و بعد خواهيد ديد از نو خلاق مي‌شويد و دوباره همان شور و هيجاني كه از آن آغاز داشتيد، قلب شما را به تپش درخواهد آورد. آن شور و سرمستي سركوب‌شده هنوز در قلب شما در انتظار است. مي‎توانيد حلقه‎هاي درهم‌پيچيده‎ي آن را از هم باز كنيد. و وقتي پيچ‎ها و گره‎هاي آن انرژي خلاق از هم باز شد و به جريان درآمد، آنگاه شما متدين واقعي هستيد. خداشناس كسي است كه خلاق است. همه خلاق به دنيا مي‎آيند، اما فقط عده‎ي معدودي از مردم خلاق باقي مي‎مانند.

شما مي‌توانيد كه خود را از دام برهانيد. البته شهامت زيادي لازم است زيرا وقتي شروع مي‎كنيد تا بلاهايي را كه اجتماع بر سرتان آورده است نقش بر آب كنيد، احترام و اعتبار خود را از دست مي‎دهيد. ديگر كسي شما را لايق احترام نمي‎داند و از نظر ديگران غول بي‎شاخ و دم و عجيب و غريبي مي‌شويد كه با ديدنتان پيش خود فكر مي‎كنند: « اين بيچاره چه بدبختي‌ا‎ي سرش آمده كه به اين روز افتاده!» اين بزرگترين شهامتي است كه بايد به خرج دهيد ـ شهامت پاگذاشتن در زندگي‌‌اي كه در آن, مردم شما را موجود عجيب و غريبي تصور ‎كنند.
طبيعتاً بايد خطر كنيد. چرا كه اگر مي‎خواهيد خلاق باشيد، بايد خطر كردن پيشه‌ي شما باشد. مطمئن باشيد كه به زحمتش مي‎ارزد. كمي خلاقيت, ارزشمندتر از كل اين جهان و قلمرو آن است.


منبع : مقاله " كودك درون خود را پرورش بده "- نويسنده: اشو- مترجم: مرجان فرجي-روانشناسي جامعه -شماره 7-6
__________________

پاسخ با نقل قول
  #8  
قدیمی 04-17-2010
عاشق عاشق آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Apr 2008
نوشته ها: 493
سپاسها: : 0

15 سپاس در 10 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خیلی جالبه مینا جان ......
ممنونم .. کودک درونم رو دارم کشف می کنم و به حرف میارم .... اولش ازم دلخور بود ولی حالا کم کم داره باهام دوست میشه
پاسخ با نقل قول
  #9  
قدیمی 04-17-2010
GolBarg GolBarg آنلاین نیست.
مدیر روانشناسی

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
نوشته ها: 2,834
سپاسها: : 1,221

2,009 سپاس در 660 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط عاشق نمایش پست ها
خیلی جالبه مینا جان ......
ممنونم .. کودک درونم رو دارم کشف می کنم و به حرف میارم .... اولش ازم دلخور بود ولی حالا کم کم داره باهام دوست میشه
خواهش میکنم عزیزم..خوشحالم از اینکه مطالعه کردین..من همیشه پیش خودم میگم همه ی ما انشانها نیاز داریم ابعاد شخصیتی خودمونو بشناسیم تا بتوانیم زندگی شادی برای خودمون و روابط مناسب و آسانی با دیگران داشته باشیم..
منم خودم تازه دارم کودک درونم را میشناسم...و تازه با این مفاهیم آشنا میشم..دوست دارم بیشتر بدوم البته اگر تنبلی نکنم....

یه کتابی هست به اسم شفای کودک نوشته ی
لوسیا کاپاچیونه، گیتی خوشدل (مترجم) پیشنهاد میکنم بخونید..

منم توی اینترنت تا جایی که بشه دنبال مطلب مناسب هستم...
امیدوارم به زودی با کودک درونمون آشتی کنیم و به احساساتش توجه کرده و او را خوشحال کنیم.مرسی شاد باشین


__________________

پاسخ با نقل قول
  #10  
قدیمی 04-17-2010
عاشق عاشق آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Apr 2008
نوشته ها: 493
سپاسها: : 0

15 سپاس در 10 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مینا جان اشکال کار ما هم همین جاست که ناآشنا هستیم با درونمون و روحمون
ممنون از معرفی به جا و خوبتون
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:09 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها