گفتگوی منتشر نشده قدس با استاد حاج قربان سليمانی در آخرين روزهای حياتش؛ qudsdaily.com
از كجا مي آيد اين آواي دوست...
* امير اطهر سهيلي
چند روز پيش براي عيادت از حاج قربان، سري به محل اقامتش در روستاي جعفر آباد قوچان زديم. حاج قربان مردي بي آلايش بود. او
حتي در بستر بيماري هم از پذيرفتن ميهمان اجتناب نمي كرد. حاج قربان بيش از اينكه در موسيقي مردي بزرگ باشد، از لحاظ اخلاقي و شخصيتي، چهره اي بي نظير محسوب مي شد.
همنشيني و گپ زدن با او، به ما روحيه مي داد. جواني در روحش ريشه دوانيده بود. از هر دري سخن مي گفت، از درد بي آبي و زمين كشاورزي اش تا موسيقي و دغدغه هاي معنوي اش. با وجود بيماري، فكرش هنوز پر بود از دغدغه هايي كه داشت و هوش سرشار و حافظه دقيقش را مي شد به راحتي از ميان جملات ساده اش پيدا كرد.
آشنايي من با حاج قربان پيش از همه اينها بر مي گشت به يك تحقيق پيرامون موسيقي؛ چند سالي قبل از آشنايي با موسيقي مقامي، يك لوح فشرده دايرة المعارف موسيقي به دستم رسيد كه از هر لحاظ كامل بود. دايرة المعارفي با نام «اطلس موسيقي جهان». اين نرم افزار توسط يك شركت آلماني توزيع شده و مشاهير موسيقي را براساس «موقعيت جغرافيايي» طبقه بندي كرده بود.
نمي دانم عرق ناسيوناليستي بود يا كنجكاوي كه در اين اطلس، كلمه ايران را جستجو كردم. تنها نامي كه آمد، مشخصه موسيقي شمال خراسان بود و «حاج قربان سليماني».
چندي بعد رئيس جمهور وقت آقاي خاتمي در مسافرتش به قوچان، اين شهر را شهر حاج قربان ناميد و كنجكاوي مرا نسبت به او افزايش داد. همان ايام بود كه در جشنواره اي صداي تار استاد، دليل همه اين اوصاف را نشانم داد و بعد از آن چند ملاقات كوتاه با او داشتم تا چندي پيش كه آخرين ملاقات و عيادتم را براي يادگار ضبط كردم.
فكر مي كنم اين گپ دوستانه را كه بسيار هم آشفته به نظر مي رسد، مي شود آخرين گفتگوي رسانه اي حاج قربان دانست. خودش هم همين طور فكر مي كرد. وقتي وارد شديم، بي مقدمه سراغ سازش رفت و شروع به نواختن «نوايي» كرد؛ آهنگي كه به گفته خودش بهترين آهنگ است؛ آهنگي كه خيلي دوست دارد و گلايه مي كند كه اكنون آن را ناقص مي زنند و از آغاز آن را نمي نوازند. يك لحظه صبر مي كند، صدايش را صاف مي كند و روي آهنگ مي خواند.
مي گويد: «تار را بزني و نخواني هيچه. خوندن زبان تار را باز مي كنه. باعث ميشه شنونده آهنگ را بفهمه».
نواختن را كه تمام كرد، خواستم از خاطراتش بگويد. از خاطره سفرهاي خارجي اش.
** اولين سفر خارجيم فستيوال فرانسه بود. اولين حضور ما در سال 69 بود. در اونجا ما به عنوان پديده فستيوال شناخته شديم. بعد اون در سال 70 اول مرداد، ما رو بردن فرانسه، در شهري حدوداً 840 كيلومتري جنوب پاريس. يك شهر تاريخي در كنار رود «سن» كه چشمه برنادت هم همونجاست.
اونجا كه رفتيم، يك دنيا آدم ريخته بود. از همه دنيا هنرمند دعوت كرده بودند. معاون وزير براي ما سخنراني كرد. از ايران 5 يا 6 تا گروه بوديم . خلاصه پس از شش شب كه اونجا بوديم، نوبت اجرا به ما رسيد.
قبل از مراسم، آقاي هوشيار آمد گفت ما چند ساله مي خواهيم هنر ايران را به اروپا نشان دهيم، ولي اونها قبول نمي كردند. حالا خدا خواسته و خودشان دعوتمان كرده اند. اولين گروهي كه روي سن رفت «سرور احمدي» از تربت جام بود. هر گروه فقط 40 دقيقه وقت داشت. اجراها هم در فضاي باز انجام مي شد. خلاصه آقاي احمدي 40 دقيقه اجرا كردند و پشت سرشان ما رفتيم . خدا شاهده اينقدر كه ما تو ايران برنامه اجرا كرديم، يك دونه از اون برنامه ها صداش درست نبود. اونجا يك هكتار زمين بود با اون همه مخاطب، اما صدا كاملاً درست بود.من شروع كه كردم، قرار شد 5 دقيقه بعد عليرضا مان شروع كنه. من نوايي رو گرفتم و زدم. بعد از 40 دقيقه اجراي برنامه حركت كرديم كه بريم، مردم هورا كشيدند. خلاصه آقاي معاون آمد گفت اينها خواستند، بايد بشيني و بزني. ما نشستيم، 40 دقيقه ديگه برنامه اجرا كنيم. خلاصه هر 40 دقيقه ما بلند مي شديم، اونها ما رو مينشوندن. دو ساعت و بيست دقيقه بعد، آقاي معاون آمد گفت اين پيرمرد خسته شده و ما رو خلاص كرد !بعد خبرنگارها ريختند سر ما. بعدش هم كه اگه بگم به خدا جمعيت مارو رودست بردند، دروغ نگفتم. آقاي معاون به خبرنگارها گفت اين پيرمرد خسته است، باشه بعد. خلاصه ما رفتيم هتل. خسته شده بوديم، يك چايي خورديم و دراز كشيديم. ساعت يك و نيم بعد از ظهر صداي در آمد. من خوابيده بودم، عليرضا پاشد در را باز كرد، 24 نفر ريختند داخل. روزنامه نيوز، روزنامه ليبريال ، نيويورك تايمز، الجزاير ؛ بي بي سي ... اينا ريختند توي اتاق.
از من 200 تا عكس گرفتن. از تارم هم كلي عكس گرفتن. فردا صبح از هتل كه آمديم بيرون، ديدم يكي از عكسها صفحه اول روزنامه ليبريال بزرگ چاپ شده. بعد به ما گفتن سه تا برنامه واسه ما دارند چون برنامه مون گل كرده. البته بعد آمدند گفتند با فلاني نگرد، به حرف فلاني نكن، فلان كار رو نكن و ... من هم برنامه ها رو قبول نكردم.گفتم رفيقم رو نميفروشم. برگشتم ايران. يك ماهي نكشيد كه باز ما را خواستند تهران. گفتند بايد برويد آلمان. ما هواپيما سوار شديم رفتيم فرانكفورت. شجريان هم با گروهش با ما بودند. اونجا يك نفر آمد گفت شما هنوز برنامه پاريست سر جاشه و بايد اجرا كني. اين بود كه ما از فرانكفورت برنگشته، رفتيم پاريس و برنامه ها رو اجرا كرديم.يك نويسنده هم از فرانسه آمد گفت دارم يك كتاب مي نويسم در مورد شما به نام «نسل آخر بخشي ها». اين نويسنده هنوزهم گاهي به ما سر مي زنه.
* حاج قربان اشتياق را در چشمان مخاطبش خوب مي خواند. سيگاري روشن مي كند وگوشه لبشمي گذارد. از موسيقي روز و ظهور موسيقي هاي اروپايي در موسيقي ايران از او مي پرسم.
** يك روز يكي از بچه هاي نجف آباد كه استاد دانشگاه خارجه است آمد گفت، حاجي!استاد دانشگاه سوربون تو را خواسته. مجبوريم تو را ببريم. بايد با قطار برقي بروي و كنار راننده قطار هم مي نشيني. نبيره ما هم با ما بود. خوب ما رفتيم. طبقه چهارم دانشگاه سوربون. اين دانشگاه نمي دونيد چقدر بزرگه! من ميگم اندازه قوچان بايد باشه.
استاد آمد آنجا و گفت: حاج آقا كي آمدي فرانسه؟ ما گفتيم 10 روزي مي شود. پشت سر استاد، عكس يك گنبدي بود. از من پرسيد اين گنبد كجاست؟ من كرمان نرفته ام، بعد از اون اما چند باري رفتم ولي اون زمان هنوز نرفته بودم. گفتم نمي دانم. گفت مقبره شاه نعمت ا... ولي است. بعد گفت كه به ايران آمده است و توضيح داد كه همان كويري كه ايراني ها از آن بيزارند يك ريگش به تمام اروپا مي ارزد !يعني اونا قدر ايران را مي دانستند. ايران كشوريه كه چهار فصلش درسته. اين كشور كسري نداره. ما احتياج به هيچ كس نداريم.
* يك سؤال ناشيانه مي پرسم؛ «چرا دو تار دو تا تار دارد ؟»
** خوب دو تار دو تا سيم دارد. يكي زن است يكي مرد؛ آدم و حوا. گوش كنيد؛ (تار را بر مي دارد و يكي از سيمهايش را مي نوازد) اين صداي زن را مي دهد. اگر حضرت آدم دو تا زن داشت من يك سيم ديگر هم اضافه مي كردم!
* از استاد شجريان و كار با او بگوييد؟
** سال 69 يا 70 ، دهه فجر كه تمام شد، ما خواستيم بياييم قوچان، اون زمان شجريان را من نمي شناختم. پارك دانشجو برنامه داشتيم. برنامه ما ساعت شش و نيم بعد از ظهر اجرا مي شد. يك آقايي با پالتو و كلاه آمد با آقاي بياني. آقاي بياني گفت: ايشون رو مي شناسيد؟
گفتم نه !با تعجب پرسيد يعني تو شجريان رو نمي شناسي؟! گفتم اسمش رو شنيدم ولي خوب نديدمش كه.
شجريانگفت من داماد قوچاني ام،چه جوري من رو نمي شناسي؟ گفتم خوب من كه تمام قوچان رو نمي شناسم. شجريان آشنايي داد. آشناييتي كه بر مي گشت به 40 يا 50 سال پيش.من اون زمان حافظه ام خوب كار مي كرد. اين كتابهايي رو كه مي بينيد همه شون رو حفظ بودم. خلاصه، من شجريان رو شناختم و اون يك شب ما رو دعوت كرد به خانه شان. من مشورت كردم گفتن اون مي خواد آهنگهاتون رو ضبط كنه. منم گفتم خوب ضبط كنه، صداي من كم ميشه يا شعر من تمام ميشه؟
از اين جريان گذشت و ما آمديم، دهات. يك ماهي گذشت و روز 7 فروردين، زنمان گفت كه بيا خانه مهمان داريم. ما آمديم ديديم شجريان با عليرضا برادرش و دخترش مژگان و پسرش و چند نفر ديگه آمدند و «ياد ايام» رو از من ضبط كردند.
بعد شجريان كاست «ياد ايام» را داد و وقتي با او مصاحبه كردند، تنها گفت كه اين آهنگ از آن شمال خراسان است و نامي از قوچان و اينكه چه كسي آهنگ را به او داده، نبرد. بعد از يك سال عليرضا برادرش آمد خانه ما، صحبت از همين نوار «ياد ايام» شد. من گلايه كردم كه چرا شجريان در مصاحبه اشاره اي نكرده است كه آهنگ را از چه كسي گرفته است. بعد عليرضا رفته بود و به شجريان گفته بود. شجريان هم نام ما را در «شب، سكوت، كوير» آورد در حالي كه در آنجا من يك پنجه هم نزدم، پسرم زد. من و استاد حاج علي، فقط نشستيم و نگاه كرديم.
* استاد !شما به خاطر مخالفت با گروه نوازي با سازهاي مقامي مخصوصاً دو تار، زماني بحث برانگيز شده بوديد، دوست دارم ببينم هنوز هم روي همان عقيده مانده ايد؟
** من اول هم گفتم و تا روزي هم كه بميرم ميگم هر كس اين كار را مي كند، اشتباه است. آخه اين ساز، آبا و اجدادي به ما رسيده. تاريخش مال 1000سال پيشه. خوب مگر اون زماني كه «بخشي» از ده هزار فرسخي مي آمد، يك نفر با خودش مي برد؟ خودش تنها مي رفت، تارش رو مي زد، مي خوند، نقالي هم مي كرد و برمي گشت.
ولي در گروه نوازي، صداي ساز گم مي شود، نمي شود تشخيص داد كه كدام بهتر مي زند. بايد تك نوازي كند تا بفهميم كدام بهتر مي زند. خواندنش هم همين طور. وليكن الان متأسفانه گروه نوازي بيشتر شده است.
* ولي مدافعان گروه نوازي معتقدند با تك نوازي، ساز تار پيشرفت نخواهد كرد؟
** نخير! كار وقتي از دستشان بر نمي آيد ديگه مجبورن يك توجيه هايي بيارن. (اين جمله را مي گويد و مي خندد.)
* شما آهنگهايتان را از قبل آماده مي كنيد يا بداهه مي نوازيد؟
** ما هر جا رفتيم اول مجري گفته اسم آهنگ را بگيد تا من اعلام كنم. من وليكن اصلا هيچ جا مشخص نكردم. هر جا رفتم اول نشستم به مردم نگاه كردم و منتظر شدم تا آهنگ بيايد. هر آهنگي كه مي آيد مي زنم. هزار تا آهنگ هستش، خوب وقتي ميشيني يك آهنگ به ذهنت ميرسه كه از قبل آماده نكردي ولي آنجا برات خوشمزه است. خوب اون رو ميزنم.
* پس معتقديد آهنگ سازي در موسيقي مقامي و تكرار آن اشتباه است؟
** نه !آهنگ سازي يك چيز ديگه است. مثلا من دو يا سه تا آهنگ ساخته ام. ولي تكرار عيني اصلاً امكان ندارد. من هيچكدوم از آهنگها را عين قبلي نزدم، ولي كليتش يكيه.
تمام اين موسيقي روي داستانه. آهنگ به مناسبت داستان است. نمي شود نوعش را عوض كرد. «پبندرود» گريه ميكنه ميگه به غير از خدا كسي نيست، اون وقت من نميتونم روش آهنگ شاد بزنم. به خدا اينا همه به سر من آمده است. يكي آهنگ «نصيحت» را اجرا كرد، من كشيدمش كنار گفتم خداييش چقدر رو اين آهنگ زحمت كشيدي؟ اين آهنگ واقعا مال اين داستان بود؟ توي اون شعر، پدر داره به كودكش التماس ميكنه، بعد اونجا شما بايد ببينيد كه چه جوري زد. باور كنيد آهنگ نصيحت، آهنگ نرگس يا نالشي را هركس زده از من ياد گرفته، قبل از اونم كسي هم بلد نبوده.
* بعضي ها پرده به دوتار اضافه مي كنند، نظرتان چيست؟
** درست نيست. يكي آمده 20 تا پرده درست كرده بعد همين پرده ها رو نميتونه درست بزنه !خوب مگه ميشه همين جوري پرده زياد كرد؟ اصل كار پنجه است، كلام را پنجه اجرا ميكنه. پنجه لب و زبان است، ولي تار، دل است. «بياني» گفت: حاجي تار شما سه تا پرده دارد با سر انگشتانت.
* تارش را بر مي دارد. وقتي كه حاجي سر حال باشد دوست دارد بزند و من هم وقت خوبي به سراغ حاجي آمده ام. چند دقيقه اي برايم مي نوازد و تار را كنار مي گذارد. باتري دوربينم تمام شده است. بر شانسم لعنت مي فرستم. مي خواهم دوربين را كنار بگذارم كه مي گويد دوست دارد رو به دوربين يك جمله بگويد:«اگه كشاورزي ميكني، اگه كاسبي ميكني، حتي اگه گدايي ميكني، بايد درست باشي. راه برو بيراه نرو هرچند كه راه پيچان بود».
دوربين اين جمله حاج قربان را ضبط مي كند و خاموش مي شود. براي هميشه خاموش مي شود.