مقالات و موضوعات علمی در این تالار مقالات و مطالب علمی قرار داده خواهد شد توجه شود که مقالات علمی و دانشگاهی با اخبار علمی تفاوت دارد و بخش مربوطه ی اخبار علمی به صورت جداگانه ایجاد شده است |
10-24-2007
|
|
معاونت
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521
1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بانوي نقاشي جهان
زني پاك، بيآلايش و باصداقت... او برروي سنگ، چوب و كدو حلوايي به نقاشي مي پرداخت. نقاشيهايش از سبك خاصي پيروي نميكند و پر از رنگ و لطافت خاص است. او هر آنچه از دلش بيرون ميآمده، با فهم و تصور خود، در تابلو به تصوير ميكشيد و تصاويري از خود به جا گذاشته كه پر از معني و مفهوم است.
نقاشيهاي او، با هر بينندهاي ارتباط برقرار ميكند و حرف ميزند. او با تصاوير خلق شده برروي تابلو، توانست فضاي زندگي خود را به نمايش بگذارد.
اين وصف حال پيرزني است به نام (مكرمه قنبري) كه در دل يك روستاي سرسبز در استان مازندران زندگي ميكرد و حال در بين ما نيست، اما ياد و خاطرش با كساني كه با او برخورد داشتند، همچنان باقي مانده است.
مكرمه قنبري در سال 1307 در روستاي (دريكنده) استان مازندران، چشم به جهان گشود. روستايي مثل تمامي مناطق مازندران كه در طول سال، فقط از آسمان ميبارد و ميبارد. بارانهاي شديد به همراه مه، هميشه در آسمان اين روستا ديده ميشود. او از همان كودكي با گل، خاك و برگ درختان و سنگريزه، تصاويري را روي زمين خلق ميكرد. يك ميل ذاتي به هنر در وي نهفته بود، اما به دليل موقعيت زندگي در روستا استعداد او پرورش نمييافت.
دختر كشاورز
او دختر يك كشاورز بود و از ده سالگي به كشاورزي و گلهداري مشغول شد. دختر نوجواني بود كه به اجبار، همسر كدخداي پير روستا شد. او تن به اين ازدواج نميداد، اما مجبور شد همانند بسياري از دختران روستايي كه حق اظهارنظر درباره همسر خود را نداشتند، راهي خانه بخت شود و با دو هوو كه از او بزرگتر بودند، در خانه كدخدا به عنوان همسر چهارم، مشغول به زندگي شود.
به دليل ذوق هنري كه داشت، عروسهاي روستا را او آرايش ميكرد، همچنين مدتي نيز به خياطي پرداخت. او حتي 12 سال قابله روستا بود و بيش از 25 نوزاد را در روستايش به دنيا آورد. در ضمن، در به دنيا آوردن برهها و گوسالههاي كدخدا نيز كمك ميكرد. او از همان دوران كودكي، فردي بانشاط، پركار و زرنگ بود. در طول زندگي مشتركش با كدخدا، صاحب نه فرزند شد. كشاورزي، مامايي، خياطي، آرايشگري و طبابت بيماران و گاو و گوسفند از جمله فعاليتهاي اين زن بادل و جرات بود.
روزها براي او در روستا ميگذشت و ميگذشت، تا 64 بهار از عمرش گذشت. در اين زمان شوهرش را به خاطر كهولت سن از دست داد. بعد از اينكه ارث شوهرش تقسيم شد، او يك گاو خريد و آنچنان به اين گاو علاقهمند شد كه هر روز مسافت طولاني را طي ميكرد تا خود، گاوش را به چرا ببرد ، پس از چندي بيمار شد و فرزندانش كه نگران حال مادر بودند گاو را بدون اطلاع او فروختند. مكرمه بعد از شنيدن اين خبر، بسيار افسرده و غمگين شد و براي فراموشي از دست دادن گاوش به نقاشي پناه برد. او بدون اينكه در گذشته، در زمينه نقاشي، آموزشي ديده باشد با گياهان رنگي، رنگ ساخت و برروي ديوارهاي خانه، درها، پنجرهها، نردهها و حتي كدو حلواييها شروع به كشيدن كرد. بسياري از تصاويرش نيز يك گاو را نشان ميداد. در آن زمان 67 ساله بود و آن چه كه بر دورنماي ذهنش بود را به تصوير ميكشيد. او حتي سواد خواندن و نوشتن هم نداشت.
يك روز پسرش كه در تهران زندگي ميكرد براي ديدن مادرش به روستا آمد و از نقاشيهاي مادر حيرتزده شد. دفعه بد پنجاه كاغذ A4 براي مادرش از شهر خريداري كرد.
مكرمه از شوهرش داستانهايي درباره شخصيتهاي شاهنامه، ليلي و مجنون و پري دريايي و همچنين داستانهاي قرآني مانند ابراهيم و اسماعيل و يوسف و زليخا و حضرت مريم و عيسي را شنيده بود و از حفظ داشت.
لذا همه اين داستانها را به تصوير كشيد. همچنين تصاويري از هووها و فرزندانش را هم خلق كرد. او ماجراي زندگي خود را درباره اجبارش به ازدواج با يك مرد ميانسال زندار، به صورت نقاشي، برروي كاغذ ثبت كرد.
او زني با روحيه و خستگيناپذير بود و به گفته خودش، هميشه مشغول انجام كاري بود و حتي بعدازظهرها نميخوابيد، يا كار خانه يا كشاورزي يا نقاشي... از بيهوده بودن و بيكاري هم بيزار بود.
نقاشيهاي پنهانی
او در مصاحبهاي با خانم (هولي)Mrs.Holly كارگردان آمريكايي، كه فيلم مستندي از زندگي او را ساخته است چنين گفت: به مدت چهار سال به طور پنهاني، روي كاغذ، نقاشي ميكشيدم. وقتي مهمان ناخوانده به خانه ما ميآمد، سريع كاغذها را روي كاغذ پنهان ميكردم. زيرا همه، به ويژه همسايهها ميگفتند كاغذ و قلم به چه درد يك زن كشاورز ميخورد؟ او ميگفت: كه نقاشيهايش را مانند فرزند خود دوست دارد.خانم هولي، كارگردان مستندساز از اينكه مكرمه، نقاشيهايي از مسيح و ابراهيم و موسي كشيده بود متعجب شد و از او پرسيد و مكرمه در پاسخ به او گفت: شوهرش در طي سالها زندگي، برايش داستانهايي در اين باره تعريف كرده بود و او هم اين داستانها را به صورت نقاشي ترسيم كرد.همچنين او از هووهايش كه يكي از آنها 120 ساله بود، خاطرات خوشي به يادگار دارد و از فرزندانش كه آنان را به تصوير كشيده است.
نخستين نمايشگاه مكرمه، در سال 1374 در گالري (سيحون) بر پا شد و در سال 1384 نمايشگاهي از نقاشيهاي وي در (لسآنجلس) تشكيل شد.او در فستيوال فيلم (رشد) جايزه مخصوص هيئت داوران را به همراه جايزه ويژه فستيوال ادبي - هنري روستا دريافت كرد. در سال 2001 مكرمه، به عنوان بانوي نقاش سال در (استكهلم) سوئد انتخاب شد.
(ابراهيم مختاري) كارگردان ايراني يك فيلم مستند با نام (مكرمه)، خاطرات و روياهاي او را ساخت و در چند فستيوال بينالمللي، اكران شد.
كمپاني آمريكايي (فاكس) نيز امتياز ساخت فيلم زندگي مكرمه قنبري را خريداري كرد و كمي قبل از مرگ وي، تصميم به ساخت اين فيلم گرفت كه قراربود (مريل استريپ) بازيگر هاليوودي، به جاي مكرمه، نقش اجرا كند.كارگردان اين فيلم (اسي نيكنجات) يك كارگردان ايراني مقيم كاليفرنياست كه چندين صحنه از روستاي محل زندگي مكرمه و خانه وي، فيلمبرداري كرده و قرار است اين فيلم در هاليوود ساخته شود. مكرمه قبل از مرگش، تابلويي از شمايل امام رضا(ع) نقاشي كرد. همچنين تابلوي بزرگي از بارگاه امام رضا(ع) را به تصوير كشيد و به حسينيه روستاي (دريكند)، اهدا كرد.
مرگ در 77 سالگی
سرانجام، بانو مكرمه قنبري در دوم آبان 1384 مطابق با 24 اكتبر 2005 در 77 سالگي، در روستاي زادگاهش، چشم از جهان فرو بست. او بر اثر عوارض ناشي از سكته مغزي و به دليل دو سكته پي در پي به كما رفت و سرانجام ساعت 3/30 بامداد دوم آبان 1384 در بيمارستان (يحيينژاد) بابل درگذشت. پيكر او در بابل تشييع و در منزل شخصي و مسكونياش به خاك سپرده شد.همزمان در تهران نيز مراسم ترحيمي براي وي از سوي چند نقاش، برگزار شد.خانه وي اكنون به يك موزه تبديل شده است و ميراث فرهنگي و گردشگري استان مازندران، بناي خانه قديمي وي را در فهرست ميراث ملي، ثبت كرده است.كارشناسان اروپايي، نقاشيهاي وي را با نقاشيهاي (مارك شاگال) نقاش بلند آوازه قرن بيستم، قياس كردها
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|
12-29-2007
|
|
مدیر کل سایت کوروش نعلینی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382
7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
سایت رسمی ایشون
http://www.mokarrameh.com/
عسکهایی از خانه مکرمه قنبری
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|
12-29-2007
|
|
مدیر کل سایت کوروش نعلینی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382
7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مکرمه قنبری
(این نوشته مال روزنامه ایران هست وقتی که ایشون فوت نشده بودند)
نگاهي به نقاشي هاي «مكرمه قنبري» در گالري سيحون
تجسم خيال در بيداري
«مكرمه قنبري» متولد سال۱۳۰۷ در روستاي «دريكنده» مازندران است، كه از كودكي به نقاشي علاقه داشته ودر سن هفتادسالگي موفق به نقاشي روي كاغذ و به شكل امروزين مي شود. اين زن سالخورده با ذوق روستايي، كه نه سواد خواندن و نوشتن دارد و نه آموزش نقاشي ديده است، پيش از اين چهارنمايشگاه ديگر در گالري سيحون داشته است و اين پنجمين نمايشگاه اوست. جايزه ي ويژه هيأت داوران جشنواره ي بين المللي فيلم رشد، تنديس جشنواره ي هنري ـ ادبي روستا و اين اواخر، دريافت ديپلم افتخار از كنفرانس بنياد پژوهش هاي زنان ايران در دانشگاه استكهلم (سوئد) و برگزيده شدن به عنوان زن منتخب سال۲۰۰۱ از سوي اين بنياد پژوهشي از افتخاراتي است كه اين هنرمند نائيف پيش از اين كسب كرده است. همچنين «ابراهيم مختاري» مستندساز وكارگردان باسابقه ي كشورمان نيز، از قنبري فيلمي با عنوان «مكرمه، خاطرات و رؤياها» ساخته، كه تا به حال چندين حضور بين المللي در جشنواره ها داشته است. آنچه مي خوانيد نگاهي است گذرا به نقاشي هاي اخير قنبري در گالري سيحون:«مكرمه قنبري» به عبارتي يك نقاش نيست و تنها، نقالي است كه به تتمه ي خاطرات تلخ و شيرين عمر با بركتش، صورتي از جاودانگي مي بخشد. هفتادسالگي سن وسوسه ي بوم سپيد نيست، سن قصه گويي مادربزرگ ها در روستاست. به همين خاطر هم او، در اشاره به تابلوهايش، نه با زبان رايج نقاشي، كه به زبان متل و قصه و افسانه و اسطوره و آيه سخن مي گويد و پاسخ مي دهد. مكرمه نه تنها به خاطراتش (دوران كودكي) بازگشته، بلكه احساس مادرانه ي خود را نيز به تصوير كشيده است. زنها، مردها، كودكان، حيوانات و يا خودنمايي هاي طبيعت در تابلوهاي اين نقاش، نه حضوري اتفاقي، كه حياتي سنجيده و سرمدي دارند كه فرانمودي زيبايي شناسيك از درو نيافت حسي او هستند. نخستين واكنش مخاطب امروز كه حالا تاريخ سترگي از نقاشي را پشت سر دارد، به كارهاي مكرمه، شايد بي ميلي و بي تفاوتي باشد؛ كه در ادامه اما، اصلاً اين طور نيست. تابلوها با تمام سادگي شان بيننده را مجبور مي كنند كه هي پس و پيش شود و در آنها به جست وجو بپردازد. در اين كنكاش و جست وجو است كه تازه مي توان به پيرنگي ازموضوع تابلوها و به پختگي بي پيرايه ي ذهن و زبان نقاش پي برد.
در اين مورد انگار، چاره يي جز استناد و رجوع به «نقاشي كودكان» نيست. نقاشي كودكان (chihdrens art) يك فرق اساسي بانقاشي مكتبي و جنبشي دارد و آن كار بست رنگهاي واقعي و فرم هاي باز و آزاد است كه جسارت از رهايي ذهن نقاش مي گيرد. همين نوع نقاشي اما، به خاطر شباهت هايش به هنر پريميتيويستي (بدوي) يابدون تاريخ و به خاطر رويكرد نقاشان بزرگي چون «هانري ماتيس»، «پل كله»، «پاپلو پيكاسو»، «مارك شاگال» و،... حالا قانون مندي هايي به خود پذيرفته است كه نمي توان صرفاً آن را به ذوق و طبيعت و سليقه يي كودكانه نسبت داد. نقاشي هاي مكرمه هم، درست از همين جا از نقاشي كودكان متمايز مي شود.تفسير او از تابلوهايش، به هيچ وجه تفسير نقاشيايي و آكادميك نيست. بلكه او مانند يك نقال مي تواند جزءبه جزء نقاشي هايش را، همانطور كه درخيال داشته و با همان رنگهايي كه تصور مي كرده و درست همان طور كه آنها را اجرا كرده و كشيده است، توضيح دهد، كافي است كه يكبار باكلام نقاش و يكبار با زبان رنگ وارد نقاشي ها بشويم، تا در آنها تركيب و تلفيق مستحكمي از رنگ و موضوع را ببينيم و بشنويم. آنچه مكرمه دنبال مي كند، نه تفوق بر زبان نقاشي، كه بازگو كردن داستانهايي است كه در ذهن دارد و اغلب هم همانجا (در ذهن) رنگ آميزي شده اند.
اماهمين رنگ آميزي، بي آنكه نقاش بخواهد يا بداند، داراي نوعي تركيب بندي رنگي است كه مگر در مواردي،هيچ يك از رنگها همديگر را خنثي نمي كنند، درست همان طوري كه قرار است اين رنگها، نماينده تيپي، شخصيتي، زماني و يا مكاني خاص باشند و بيننده بتواند، آنها را بدون چشمداشت به رنگ، از هم تميز دهد و سر جاي خود بنشاند. مكرمه را،خاطرات و رؤياهايش در اين باره بيشتر ياري مي دهد، تا دستي باز در رنگ و ذهني آموزش ديده براي انتخاب رنگ. در يكي از تابلوهاي بزرگ نقاش، سراسب سياه، كه عروس سياهپوشي هم به پشت دارد، رنگ صورتي خورده است. صورتي بودن سراسب را، اگر خوب دقت كنيم، مي بينيم كه به خاطر تركيب بندي تابلو است و ارتباطي كه بايد با لكه هاي صورتي ديگر بر پهنه ي بوم پيدا كند، تا چشم درتابلو بچرخد. در كمتر تابلويي از مكرمه، اين اتفاق نمي افتد. گاهي حتي رنگ دركارهاي او، نسبتي هندسي و تجريدي مي يابد و در عين انداموارگي مضمون و محتواي تابلو، كاركرد ويژه و بعدي خود را دارد. اين چنين قلم زني هايي را در تابلوهايي چون «خروس» يا «حضرت نوح» به وضوح شاهديم. در يكي از تابلوها هم، كه حتماً نمونه هاي ديگري هم دارد، نقاش اگرچه به فراخور موضوعي كه روايت مي كند، اما بي آنكه بخواهد، وارد ساحت مينياتور شده است. نقاشي سنتي و كلاسيك ايران، شايد تنها نوع نقاشي بوده باشد كه مي تواند به مدد نسخه يي خطي از شاهنامه يا متون كهن ديگر، در ديدرس نقاش قرار بگيرد و البته بي آنكه او سواد خواندن و نوشتن داشته باشد. گفتم كه در جاهايي كار مكرمه به مينياتور نزديك شده است، كه اين هيچ ربطي به قلم زني او ندارد و تنها به چند ساحتي بودن بوم و همزماني ارايه چند مضمون در يك تابلو برمي گردد.
و اما رنگ در كارهاي قنبري، رنگهاي تند و فوويستي است كه به شكلي واقعي در تابلو حضور دارد و از كار بست اختياري آن خبر مي دهد. اين رنگهاي تند، براي تجسم كيفيت هاي عاطفي درتابلوها آمده اند و هيچ ربطي به فيزيولوژي رنگ ندارند و نمي توان حتماً دليلي منطقي براي آنها آورد كه به كمال احساس درنقاشي هاي اين هنرمند خسته راه نمي برد. تمام اين رنگها را مي شود در روستا يافت. مي شود آنها را در چهل تكه هايي كه پيرزن ها مي دوزند، پيدا كرد. اما اينجا، حضور بوم و قلم مو، اتفاقي است كه براي كمتر روستايي اي مي افتد. جان بخشيدن به آن همه جسم روي بوم و تركيب آن همه رنگ، اما نمي تواند يكسر تصادفي باشد. بويژه اينكه مكرمه پيش تر، قبل از آنكه نخستين نمايشگاهش را در سال۷۴ و در گالري سيحون برگزار كند، از رنگهاي طبيعي ودست ساخته استفاده مي كرده و با بوم غريبه بوده است. برگزاري چندين نمايشگاه ديگر در داخل و خارج كشور و به تبع آن برخورد با دنيايي از رنگهاي شهري و جلوه هاي نقاشيايي آن، حتماً در اين آخرين دستاوردهاي نقاش تأثير قابل توجهي داشته است. بويژه آنكه مي توان رد پايي از آن تأثيرها و تأثرها را در تابلوها ديد و باز شناخت.
و اما درنهايت آنچه كه درباره «مكرمه قنبري» جاي تحسين دارد، نزديك كردن افق فكري اش، كه بيشتر از ناخودآگاه و خاطراتش تغذيه مي كند، به افق بي نهايت نقاشي و زبان رساناي رنگ است، كه فراتر از هر زباني كه نياز به ترجمه دارد، او را به بيرون از خود، خانواده و روستاي «دريكنده» پرتاب كرده است، تا ما بي آنكه درگير ذهنيت هاي ساخته و پرداخته مان باشيم، در دنياي دست نخورده ي انساني دور افتاده ازهاي و هوي كاذب شهري فرود بياييم. در اين باره البته هيچ شك و ترديدي نبايد داشت كه امكان اقامت كردن در آن دنياي شاد وشاعرانه را از ما خواهد گرفت. اقامتي كه پيش تر در متن هاي مكتوب آسماني، افسانه يي، حماسه يي و تغزلي داشته ايم و قنبري حالا، با درك و دريافت شفاهي خود، به آنها تجسم بخشيده است.
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|
12-29-2007
|
|
مدیر کل سایت کوروش نعلینی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382
7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
Mokarrameh Ghanbari biography
Mokarrameh Ghanbari was born in 1928 in Darikandeh village, Mazandaran Province in the North of Iran.
A self-confessed passion since childhood for creative patterns and designs, resulted in her experimenting with mud and clay. Her interest then extended to bridal make-up for women from nearby villages. Most fascinating of all, however, is that she began painting on paper, as she does today, at the ripe old age of 70.
Unable to read and write, she began painting without any formal training. She even painted on the walls, doors and windows of her residence. Her painting of Imam Reza has found its way into the houses of many people of Darikandeh village. A large painting of Imam Reza's Shrine, which is about 150x100 cm (60x40 in), is kept in a local Husseinieh, where it is respected and revered by the local people .
Mokarrameh's first painting exhibition was held in Seyhoun Art Gallery in 1995, Tehran. She subsequently held several such exhibition in the same gallery (1996, 1997. 1998, 2001).
She won the jury's special award at the Roshd Film Festival along with a special prize of the art-literature village festival; also she was chosen as the women of the year 2001 by 12th International Conference of Iranian Women's Studies Foundation.
"Mokarrameh - dreams and memories " is the name of a documentary regarding her life and works, directed by well-known Iranian director, Ebrahim Mokhtari. It has been screened at several international festivals .
Mokarrameh Ghanbari died at the age of 77 on October 24 in Babol . She was buried in her house .
================================
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|
12-29-2007
|
|
مدیر کل سایت کوروش نعلینی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382
7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مصاحبه مکرمه قنبری
http://www.pbs.org/adventuredivas/ir...ri.html#family
mokarrameh ghanbari
village visionary
"I didn't go to school and I am not literate…I only look at a few pages of the Qu'Querns an inspiration, but I can not really read the Qu'Quern I don't lie. I don't think Islam says that drawing shouldn't be done. I don't think there is anything wrong with it."
Farmer and visionary Mokarrameh Ghanbari finally found time to start painting at age 64, and she's been creating ceaselessly ever since. She's painted the gate to her home…and everything beyond… Her vibrant paintings tell stories, local folk legends and religious tales from Islam and Christianity, and have caught the eyes of neighbors and documentary film crews alike, inspiring pilgrimages to her remote village amidst the rice paddies.
Click below to read what she told Holly about : (The following transcript was translated from Farsi.)
Holly: Please tell us about your work.
MG: I haven't painted a lot recently. I was hospitalized and sick in bed for 20 days.
Holly: You have done some very beautiful work.
MG: I get very tired…I don't have any power left in my arms anymore. It's good if you can paint in this position. I paint like children, I lie on the floor like this.
Holly: Is this where you paint, in here?
MG: Yes, like this.
Holly: There's not a lot of room in here, it must be very difficult.
MG: I sometimes get tired and accidentally spill the paints on the floor and get it in my hair and that is another problem I have with working on the floor. Painting is easier for younger people like you. We have so much work to do, like slaves! But [painting] is work also…when you start something like this you should expect these kind of things to happen [alluding to visits from film crews…Mokarrameh was the subject of a documentary film directed by Ebrahim Mokhtari entitled Mokarrameh, Memories & Dreams]. I regret telling Mr. Mokhtari that I was a farmer, now the cameramen won't leave me alone. No, I'm just joking…No, I said to Mr. Mokhtari: (recites poem) 'I regret saying I was a gardener, now the hunters won't leave me alone,' but in my case it is the cameramen who won't leave me alone!
Holly: When did you work with Mr. Mokhtari?
MG: Around two years ago. He filmed everything on my farm, the rice fields, the wet and dry cultivation areas, the cotton field…everything.
Holly: Why do you think filmmakers are interested in interviewing you?
MG: Well, mostly because I started painting at an old age and that interests them. But I am not really a painter. I'm 70 years old I started painting at 64. There are a lot of people who paint much better than me, but it is my painting at an old age that is interesting to them.
Holly: Why did you start painting?
MG: Painting isn't all I have done. I was a seamstress when I was ten years old. I did everything by hand because we couldn't afford to buy even a ten Toman sewing machine, but after a while the style of clothes changed and everyone started wearing ready-made clothes. I put sewing aside and then I began hairdressing. I did hairdressing for fifteen years. I did the makeup for the local brides for fifteen years. After my only brother died in an accident, I didn't make up any brides anymore because I felt it wasn't right. And I became a midwife for twelve years or so. I delivered a lot of children, at least 25 children, but my own children were growing up and they were complaining that they were not eating the same rice I used to cook anymore [a Farsi expression meaning not getting enough attention from her] so I put that aside too.
Holly: How many years were you a midwife?
MG: Ten or twelve years. I did a lot of other things after that. I was a healer and fixed a lot of bones and limbs. [In Iran there are traditional practices of setting broken bones and fixing sprained joints and muscles learned by experience; there are certain people in villages believed to have a unique touch or healing power in their hands]. I also handwove trouser belts, did embroidery work…I made brick stoves and ovens and handmade mattresses up to 20 meters.
Holly: And how did you start painting?
MG: After my husband died and my children received their inheritance, I bought a cow and started taking care of it. So by the time my son got accepted at the University of Isfahan and left, we had a lot of cows to take care of, which was a lot of work and exhausted me and I fell sick and they had to take me to Tehran for hospitalization and treatment…and while I was sick in bed the children went back and sold the cow because they were concerned about my health, and they set fire to the haystacks the cows fed on and that hurt me a lot, so I started painting on small things when I felt lonely to help me cope with it. Once when my son came to visit from Isfahan he brought two small pieces of stone, one white and one blue. I painted the stones like duck's heads and put them on their plates and they thought they were real and when they picked them up and felt the weight, they realized they were fooled!
Holly: Does painting make you happy?
MG: Yes it does. So Mr. Nasrollahi bought me a small notebook — or did you buy me [to her son] — I can't remember!
Mokarrameh's Son: When I saw her doing painting I wanted to buy her paper and paint, but she said, 'Just get me some used paper.' So I bought her 50 sheets of A4 paper, and after one month, when I came back I saw that she had drawn and painted on both sides of them, so I bought her 100 sheets this time and after some time she had covered both sides of those too, the third time I came back she had ran out of paint and had made some natural paint herself out of herbs and plants, and that is how this all began…
Holly: Have you met any resistance?
MG: My children never disapproved, but at first my neighbors would complain and say 'how could you do this while your neighbor is sick and sad,' so I had to hide everything, and for four years I would only paint at night, and if I had an unexpected visitor I would hide everything very quickly and if they saw the paint on my hands I would pretend it was nothing and hide my hands!
Holly: Why? What was wrong with that?
MG: Well, over here it was not customary to deal with paper and pencil and painting. There weren't any teachers either, so nobody learned or appreciated it.
Holly: Is it considered it a bad thing?
MG: Well, now it is different.
Holly: Is it only bad for women?
MG: Their mentality was that a farmer should have nothing to do with paper, because it is just a waste of them and nothing would come out of it. Now it is different, I can leave the doors open and paint in freedom and nobody considers it strange anymore.
Holly: Why do you choose these subjects and stories for your drawings ?
MG: My husband was a very good storyteller, and farmers would gather in the evening and he would entertain them with his stories which he knew very well and that is where I learned all these stories like Rostam & Sohrab, Raana & Najmeh, Leila & Majnoon, Moses, Jesus. That is why I use them in my work. No trees or landscapes, all stories!
Holly: What other themes or stories are there?
MG: Well, there is the Holy Ali…
Holly: What about your own life?
MG: There are a lot of stories of the hardships in my life. God would give us a child every year, my husband was old and he couldn't work too much because he had respiratory problems so I had to do most of the work. I've seen practically every kind of hardship by now. But there has never been any money in my art, just love!
Holly: But how do you show these hardships in your paintings? Are these stories shown in your paintings? Raising children?
MG: No, I talked a lot about all my hardships, so why should I use them in my paintings to show them?
Holly: Have you used Christian stories in your work?
MG: Yes, I have stories form Jesus, the Virgin Mary, Moses, Abraham, Noah — both from the Qu'ran and from old stories…it was at night when I drew one and [my son] came and asked me, 'mother what is that you've drawn.' I said, 'Well it's Adam and Eve.' He said, 'Why did you draw them *****?' And I said, 'What is wrong with that?' Then he asked, 'Would you have drawn your family *****?' Then I said, 'Well, when God created us we were all *****,' and I had something to cover it. He didn't talk to me for ten days. On the other hand, because I was very angry at my son I painted two other ***** Adam and Eve paintings. But he is OK with it now…
…Amir and Ghohar (two Iranian legends) were in love and they go to this place to be alone together…I once told this story from one of my paintings and the next day they played it on the radio and I felt embarrassed.
Holly: Why do you choose such unusual topics to paint?
MG: Everybody compliments them and says they are good. I mean in most places except the west. They say that the paintings are very real and alive. For example Moses over there with his cane, or Noah and his ark, or farming and things like that, no! Everybody likes them.
Holly: What would happen if you couldn't paint anymore?
MG: It is hard. If God gives you a pain, he will also give you a medicine for it (an Iranian expression meaning everything happens for a reason). I have had many hard times in life but they have all passed by and my kids are all grown up now. It is very hard so if something happened so that I wouldn't be able to paint I will be patient with it.
Holly: Do you have any fears?
MG: Well, no. I have had some people and guests coming from other cities and they asked me 'don't you get scared at night with all of these strange paintings around you?' And I said 'No.' They said, 'you're lying' and I said 'No, I swear.' God created humans…is he scared of his people? And I have created these paintings and I am not afraid of them.
Holly: Isn't it a problem to paint images in Islam?
MG: It is not clear. I didn't go to school and I am not literate. So, I do not know enough, and I only look at a few pages of the Qu'ran as an inspiration, but I can not really read the Qu'ran. I don't lie. I don't think Islam says that drawing shouldn't be done. I don't think there is anything wrong with it.
Holly: Your life has been so difficult, why do you think your paintings are so bright?
MG: Because before I had to make my paints from the skins of fruits: pomegranates, raspberries, leaves…well, I didn't have money to buy paints. But now my paints are western made or some are Korean and maybe that is why the colors have much better quality and are brighter. The paintings could be much brighter but because I sweep the floor with a broom it causes dust and dirt on the paintings. For example I sweep inside and outside and other places and then I will paint again. This is what I do.
Holly: Describe your work around the house.
MG: I always have something to do. In the house I either clean up or paint. I never sit idle and I don't take a nap in the afternoon like other women. There is a field given to me by my father. It is 1,000 meters and I sometimes work in there.
Holly: Can you show me some of your paintings and explain the stories behind them?
MG: This is a mermaid. because people come to watch her, she has covered herself. And also the vase and those are like gold and treasures.
Holly: Are mermaids part of the mythology you've talked about?
MG: No. About 20 years ago I had heard stories about mermaids but this one I drew it from my heart. No.
…This is the old Rostam (a mythological character in Persian). Zal is Rostam's father. Although he was very old he gets married…
…Abraham…This is Abraham. The story of him when they wanted to burn him in fire but God turns the fire into a garden of flowers…
…Noah, this is Noah who plants the seed of a date and it becomes a tree, then he makes an Ark with it. But he leaves his child and his wife behind because they didn't believe in him. And then God sends a big storm, but those in the Ark survive…
…This is the story of Adam and Eve and that is the Satan (or serpent). When they come out they have no clothes on but God teaches them how to cover themselves. The serpent gives them a seed and that causes them to be thrown out of heaven…
…This is Jesus Christ who is nailed to the cross. In those times they didn't believe in him so they crucified him. Jesus… some of the people around him have faith and some don't have faith…
…This is the story of Isaac (Abraham's son). God told Abraham to sacrifice his son. That is the serpent (Satan) telling Abraham to hurry up and Abraham throws stones at him. Just as he is about to kill his son, God sends a lamb to him and tells him to sacrifice the lamb instead of his son…
…This is our family. I drew it when it was the wedding of one of my brother's kids here. There are some animals here, sheep, cows, a rooster — my eyes can't see properly anymore! That part has a small pool and there are crabs and other sea animals in it, and on the left hand side are farm animals and in the middle is the family picnicking underneath the apple tree. (She names them from the right) Mr. Mashti Khan, Mr. Abbas, Mr. Mahmood, Manoochehr, Mr. Jon, Mr. Haj, Mr. Shir, Monir, Farkhondeh, Mashmareh, but she is my havoo [second wife].
Holly: Which one is your havoo?
MG: The one sitting on the bottom. She is really old now, more than 120 years old.
Holly: Are all these your sons?
MG: Yes.
Holly: Is your husband in the painting too?
MG: No. I didn't put my husband in the picture. I didn't want him to be in there. I destroyed it. There is a white line right there. That is where he was but I whitened it out. I didn't want it.
Holly: Why is your havoo in the painting?
MG: We were three havoos…I decided to put her there. I put her there myself because I wanted to. I had two havoos but I really liked my older havoo. The middle one has died…I can't tell you everything now because you're filming. In the old days it wasn't like today, people having boyfriends and **********s. They would marry you and take you off by force, sometimes by beating or whipping you. If anybody liked anybody they had to marry them. Like me, my husband was a Kadkhoda (a powerful leader of a land or village) and his brother was an Arbab (master, feudal lord). He liked me very much but I didn't want to marry and after one whole year they married me by force, because he was a very powerful man.
Holly: Are there any other paintings related to your personal life?
MG: No. I have told so much about my life that I don't see it necessary to draw those things anymore.
Holly: Have you told it through paintings or through words?
MG: [My sons] are writing about my life. They have started from the beginning and have written most parts of it. No, it was so difficult that it is not even necessary to draw it. Raising nine kids is not a joke. My husband was old and sick and had breathing problems so he didn't work much. Today if somebody has one or two kids they complain a lot and cry out, but I raised nine kids without a father.
Holly: What do you do when you wake up in the morning?
MG: I get up and say my Namaz [daily prayers] …and I do some other things and do some painting …have breakfast
Holly: Do you do farm work, too?
MG: We've just finished the farm work. Now we have to do some weeding.
Holly: Would you like to have nothing else to do and just paint?
MG: No, it wouldn't be possible…I have so much to do and I am doing my painting, too. No, I wouldn't want that.
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|
12-29-2007
|
|
مدیر کل سایت کوروش نعلینی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382
7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نقاشی های مکرمه قنبری
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|
12-29-2007
|
|
مدیر کل سایت کوروش نعلینی
|
|
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382
7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست
|
12-29-2007
|
|
تازه کار
|
|
تاریخ عضویت: Dec 2007
نوشته ها: 4
سپاسها: : 0
0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خيلي جالب بود
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 02:26 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|