میون یه دشت لخت، زیر خورشید کویر
مونده یه مرداب پیر، توی دست خاک اسیر
منم اون مرداب پیر، از همه دنیا جدام
داغ خورشید رو تنم، زنجیر زمین به پام
من همونم که یه روز
میخواستم دریا بشم
میخواستم بزرگ ترین
دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم
تا به دریا برسم
شب و آتیش بزنم
تا به فردا برسم