Inja bedon e man خلاصه داستان فیلم اینجا بدون من
خلاصه داستان با ذکر جزئیات:
خطر لوث شدن داستان فیلم لطفا اگر تاکنون این فیلم را ندیده اید این قسمت را نخوانید
داستان با روایت و صدای گرفته ی احسان شروع میشه و ادامه پیدا میکنه و تمام میشه و خیلی جاها که احسان میگه و نظر میده و تحلیل میکنه کاملا احساس میکنی داخل یه نمایشنامه ای و دارن برات یه قصه تعریف میکنند
سکانس ابتدایی فیلم احسان داخل اتوبوسه و خوابه یا بیحاله حالش خوب نیست رگهای مغزش درد میکنند گرمشه و بدنش گر گرفته و داره به سمت جنوب حرکت میکنه و توضیحاتی میده :
از وقتی که سوار این اتوبوس شدم فراموش کردم کجام چرا اینجا نشستم و کجا دارم میرم
پوست صورتم گر گرفته رگهای سرم از شدت تب درد گرفته
مطمئنم الان که دارم اینها رو مینویسم دیگه توی اون اتوبوس نیستم
مادر (به سختی میشه فهمید اسمش فریده س) که در کارخانه مواد غذایی و کنسرو سازی کار میکنه با نگرانی خاصی اسمش رو توی لیست افراد اخراجی جستجو میکنه (جالبه توی لیست فاطمه و آریا دو تا اسم پشت سر هم اومده اند ! )
وضعیت کارخونه خوب نیست و باید تعدیل نیرو کنه
فعلا اسمی از مادر نیست اما تضمینی هم برای اتفاق نیفتادن این مساله در روزهای اینده نیست
یلدا طبق معمول مشغول شستشو دادن حیوانات شیشه ای تنها چیزهایی که میتونه باهاشون ارتباط برقرار کنه و حرف بزنه هست
ما برای اولین بار میبینیم که یلدا مشکل داره در راه رفتن و چوب دستی داره اما اولین باری هم هست که میبنیم یلدا داره سعی میکنه که بدون چوب دستی راه بره
نمیتونه میفته و پای یکی از اسبهای شیشه ایش میشکنه
این اتفاق در نسخه اصلی نمایشنامه و فیلم هم دیده میشه اونجا مرد ارزوها (اسمهای اون کاراکترها رو یادم نمونده) این مساله رو به فال نیک میگیره و شکسته شدن پای اون اسبه رو اینطور تعبیر میکنه که برای اینکه بتونی روی پاهای خودت راه بری باید این پاهات (چوب دستی ها) رو کنار بذاری مثل این پای شکسته ی این اسب .
خانواده سر میز غذا هستند مادر تذکرهای مادرانه ش رو میده نگرانی های روزانه مادرها در مورد بچه هاشون رو باز گو میکنه
مادر زندگی رو کمی زیادی سخت میگیره زیادی نگرانه و ما با این خصوصیت مادر دراینجا اشنا میشیم
مادر مدام سعی میکنه امید و ارزو رو در دل خودش و دخترش در مورد اینکه کسی خواهد امد و با تو ازدواج میکنه رو نگه داره تکرار میکنه اصرار میکنه داستان سرایی میکنه تا اونجا که وای اگر کسی ازاین در بیاد تو و دامادمون بشه تا قبل از عقد که نمیشه بفرستمش توی اتاق دختره و اگه بشینه سریال نگاه کنه و شب نره خونه شون باید اینجا بخوابونیمش پس مبلی میخوام که تخت تاشو هم داشته باشه
تصور و تخیل و امیدواری در این حد .... شاید تصور و تخیل و خیالپردازی بچه ها که نشانه های زیادی ازش داریم مثل تعریف خاطره معتاد شدن و ادم کشی احسان و قایم کردن اسلحه لابلای مجله فیلم ها (بلافاصله و فی البداهه ) و یا علاقه دختر به دنیای عروسک های شیشه ای ریشه در همین قوه ی تخیل قوی مادر داره
شاید اون مادر هم مادری همچین داشته بنابراین نمیشه راحت محکوم کرد این زن رو
اتفاقا شاید اگر ما هم جای این مادر بودیم همین کارو میکردیم
میبینید گاهی تخیل و توهم بد نیست همونطورکه احسان کرد
من فکر میکنم این نوع تخیل مادرانه از جنس همون تخیلی هست که هدیه تهرانی در کاغذ بی خط ناصر تقوایی داره
خودش میدونه اه ندارن با ناله سودا کنند اما صبحها بچه ها ش رو به خوردن یه صبحانه مفصل لوکس دعوت میکنه وقتی از خواب بیدارشون میکنه در حالی که سفره چندان رنگین نیست
سرویسشون پیکان ه اما به بچه ها میگه لیموزین در خونه منتظرتونه و ....
به نظر میرسه احسان کمی به از اینکه مامان بیشتر از اون به یلدا میرسه و مواظبشه گله میکنه
مامان که برای یلدا اب پرتغال میاره احسان میگه مرسی من اب پرتغال برام خوب نیست (خصوصا که سرما هم خورده ! ) (پرتغال برای یلدا شلغم برای احسان ! شما کدومو انتخاب میکنین بچه ها ؟ )
یا جلوتر احسان به مامان میگه یلدا از بچگیش حساس و ... بوده و منم یبس ؟ (مامانش اینا رو گفته بود ! ).
مادر جملات مهمی سرسفره میگه که ما رو اشنا میکنه با اون خانواده و دغدغه های اون خانواده
نمیخوام که کلفت دست مردم بدم میخوام یه خانم دستشون بدم (پس دختر رو واسه این کلاس گل چینی فرستاده )
یا جلوتر میشنویم که در مقابل دیپلم فنی پسرم بگم اینم دیپلم هنری دخترم ...
مادر ناراحته از سینما و فیلم و اینکه پسرش دنبال سینما میره چون معتقده که کله ادم رو پوک میکنه و باعث میشه ادم از مسائل اصلی زندگیش دور بمونه جلوتر میبینیم که 200 تا از مجله فیلمای احسان رو بیرون میریزه .
در سکانس غذا خوردن سر سفره , تلویزیون یه فیلم ایرانی پخش میکنه که متاسفانه نتونستم بفهمم چه فیلمیه اول حدس زدم اجاره نشینهای داریوش مهرجویی باشه .
دوست خوبمون محمد پرسیده بود قضیه اتاق پیازها چیه
قضیه خاصی فکر نکنم داشته باشه صرفا یه کار خیلی سخته یعنی مثلا سخت ترین کار اون کارخونه اینه که توی اتاق پیازها باشی و پیاز پوست بکنی خب تنفس و چشمهای ادم دچار مشکل میشه
اما مادر برای اینکه خرج خانواده رودر بیاره و بتونه کاناپه رو عوض کنه اضافه کاری وایمیسه و میره اتاق پیازها (مثل اتاق تمساح های مرد دوهزار چهره!) یا وسائل ارایشی تلفنی بازاریابی میکنه
.
مادر رفته بود برای یلدا کادو بگیره برای پایان دوره کلاسهای گل چینی
اما متوجه شد که یلدا خیلی زود این کلاسو رها کرده چون اعتماد به نفس نداشته و حالش بد شده
بسیار عصبانی و ناراحت (در حدی که دوست داشت زمین دهن بازکنه !) بر میگرده خونه یلدا که به سرعت ارایشش رو پاک میکنه از دستشویی بیرون میاد و میره به سمت اتاقش
نکته ای که برای من در این فیلم خیلی مهم بود واقعی بازی کردن و اضافه کردن قسمتهای واقعی به فیلم بود
اینجا میبنیم مادر به شدت عصبانیه
وسط داد و فریادش میگه این حوله کو ؟ !
به نظر من یه کارگردان معمولی و یه نویسنده نه ذوق و نه حوصله این رو نداره که یه همچین حرکتی اضافه کنه به وسط اون دعوا
جلوتر میبینیم وقتی احسان داره با مامانش دعوا میکنه که شما غیر عادی رفتار میکنید و مادر میگه تو چرا به من میگی غیر عادی احسان با شگفتی میاد توضیح بده که من گفتم شما غیر عادی رفتار میکنید اما وسط حرفهاش استاپ میکنه و یه جمله دیگه رو (پیش از اتمام جمله فعلی )به زیبایی هرچه تمامتر میگه که چرا من هر چی میگم شما یه چیز دیگه میگین (دقیقه 29)
یکی از بهترین سکانسها و طبیعی ترین دیالوگا
خب نمونه ی اینجور طبیعی سازی ها رو واقعا کم میبینیم درسینمای ایران
البته یه سری چیزها هم هست که همیشه چون فیلمه باید اتفاق بیفته
مثلا مادر که نوار قدیمی رو از دوستش میگیره میاره برای بچه ها پخش کنه (شب انتظار داریوش رفیعی ) باید الان حتما از سر اهنگ و شعر شروع بشه ؟
خب این اتفاقات همیشه توی فیلم میفته و این از حالت طبیعی بودن خارجش میکنه مثلا خیلی خوب میشد که اگر اهنگ ازوسط شعر شروع میشد که ما حس اینکه داریم فیلم میبینیم بهمون دست نده .
مامان خیلی ناراحته از اینکه دخترش داره اینطوری پیش میره
بنابراین یلدا تمام سعیش رو میکنه که مامانش رو با گفتن اینکه از احسان خوشش اومده خوشحال کنه
شرحش رو در بخش خلاصه نوشتم .
یلدا در دو جای فیلم حداقل دروغ میگه یه جا مادر میپرسه که نوار صدای پسره رو داری که میگه نه
و جای دیگه اوائل فیلم که میپرسه کلاس گل چینیت رو میری و راضی هستی ؟ که میگه اره
اما مادر نه به سادگی میتونه دروغ مصلحتی بگه میتونه بگه شام امشب کار یلداست میتونه میوه کیلو (مثلا) هزار تومنی رو 4 تا دونه ش رو بذاره سر جاش و از میوه کیلو 1500 تومنی 4 تا بذاره به جاش
میتونه به دوستش بگه همین که تو شمردی کافیه اما بلافاصله بعد از رفتن اون شروع کنه به شمردن
میتونه دهن رضا حرف بذاره و به یلدا بگه بیا رضا میخواد چند تا سوال ازت بپرسه
راحت میگه همسایه طبقه پایین سفرن نمیخواد بری توی حیاط گردو بشکونی و .....
وحتی میگه "خداشاهده" که من به احسان چیزی نگفتم...
قاعدتا نباید برعکس باشه ؟
یکی از علاقمندی های سینما ی احسان فیلم گربه روی شیروانی داغ هست او هم مثل کارگردان فیلم یعنی اقای توکلی انگاری علاقه زیادی به تنسی ویلیام داره
نمایشنامه زیبای گربه روی شیروانی داغ هم مثل همین باغ وحش شیشه ای نوشته ی تنسی ویلیامزه که برنده جایزه پولیتزر شده و احسان برای برای چندم در سینما این فیلم رو میبینه
جدا توصیه میکنم این فیلم رو حتما دوبله ببینین و لذت ببرین دیالوگهای سنگین و طولانی ای داره اقای پل نیومن و خانم الیزابت تیلور هم در فیلم ایفای نقش میکنند
احسان در این فیلم حداقل دو بار در سینما دیده میشه که داره این فیلم رو میبینه و خودش هم اخر فیلم تایید میکنه که ادمی هست که فیلمها رو چندین بار ببینه
حتما دقت کنین که وقتی که داره این فیلم رو میبینه سینما تقریبا خالیه و کسی روی صندلی ها ننشسته طبیعی هم هست این تیپ فیلمها ی باارزش برای عوام ارزشمند نیستند وفقط کارگردانها و ادمهای خوش سلیقه ای مثل خودمون !که ببینن اینها رو
حالا بعدا از این نکته استفاده خواهم کرد که صندلی های سینما خالی بود !.
صحنه های مهم ی از فیلم داره به گوش میرسه از داغ ترین دعواها و دیالوگهای فیلم بود در اون فیلم هم همینطور که از دیالوگها مشخصه یه نفر (نیومن) نمیخواد با واقعیت اشنا بشه مدام میخواد به خودش بقبولانه که فلان مساله و حاضر نیست حقیقت رو بپذیره در حالی که تیلور میجنگه که حقیقت رو بهش یاداوری کنه .
شاید احسان داره فکر میکنه چقدر خوب بود من هم میتونستم مادرم رو از توهم اینکه یکی میاد و دخترمون عیبین داره و ... در بیارم .
رضا هم کنار احسان توی سینماست
اما فقط دفعه اول !
دفعه دوم دیگه نیست چون رضا هم ادم خاصی نیست و معمولیه
بعد از فیلم یه خرده صحبت میکنند احسان توی فاز فلسفه س رضا گرسنه شه دلش همبرگر میخواد
میرن ساندویچی
احسان از تصمیمش برای رفتن و ترک کردن خونه میگه
نامزد رضا زنگ میزنه
رضا که به احسان چیزی نگفته میره دورتر باهاش صحبت میکنه
شاهد یه دعوا در بک گراوند فیلم هستیم اون دور دور ها چند تا جوان دارند دعوا میکنند نمیدونم دقیقا دلیلش چیه که این صحنه گنجونده شده .
مادر که تمام مجله فیلمهای احسان رو پرت کرده بوده داره تلفنی بازاریابی میکنه برای محصولات ارایشی
مامان و احسان دعواشون میشه
احسان احساس خفگی میکنه میگه من پول این خونه رو میدم زحمت میکشم و ... ناراحته که رفتار های کودکانه دارند ماتیک میفروشه اضافه کاری میکنه که پول کاناپه در بیاره نکنه داماد روی کاناپه کهنه بشینه !
مادر با نگرانی زیادی بابت معتاد و سیگاری نبودن همسر اینده ی دخترش به احسان اونطور که در خلاصه داستان گفتم میفهمونه که باید یه خواستکار پیدا کنه برای خواهرش تا بتونه از شر ما (مادر و خواهر) راحت بشه !.
جلوتر میبینیم یه "کله خر وحشی نره خر که سواد نداره نمیتونه از رو بخونه" با احسان سر کار درگیر شده چون اشعارش رو مسخره کرده بوده
و رضا میگه دقیقا دلیلش همینه سواد نداره دنبال هیجانه و میخواد خودش رو خالی کنه
من هم قبول دارم که درصد زیادی از چیزهایی که برای ما ازار دهنده س صرفا به خاطر اینه که اون تیپ مردم هیجان توی زندگیشون نیست
واقعا مردم به اندازه ما اسباب سرگرمی ندارند
من سه روزه دارم در مورد یه فیلم برای 4 نفر توی سایتم مینویسم چون برام لذت داره
اما زندگی خیلی ها تعریف شده ثابت و یکنواخته چیزی خاصی توش پیدا نمیشه بنابراین سر به سر دیگران گذاشتن تیکه انداختن مسخره کردن یا حتی دعوای فیزیکی براشون میتونه جذاب باشه نمیتونم بگم اگر من هیجان نداشتم مثل اونها رفتار نمیکردم !.
رضا میگه برام بخون چی نوشتی شاید اصلا طرف حق داشته بهت بخنده !
احسان شروع میکنه
داستانی که میخونه چقدر شبیه زندگی خودشونه فقط توی داستان به جای اینکه شخصیت اصلی اسمش احسان باشه یه زنه
زنی که میخواد خواهرش را متوجه اطراف خود کند خواهری که مدام توی رویاست و میپندارد که کسی می آید و اورا به سفر میبرد و....
فیلم بعدی که احسان در خونه داره میبینه نمیدونم چیه اما موید همین احساسات و توهمات و وسواس یک خانم هست که نگران این هست که اگر تا میره حموم و برمیگرده تماس های مهمی رو از دست بده و نمیدونه لباس چی بپوشه
با وسواس خاصی گل سر و گل سینه و ... رو انتخاب میکنه و وو وو و /
احسان میگه قرار هست رضا فرداشب شام میاد خونمون ....
احسان فقط قصد داره که یه شب بیاد اونجا اما مادر از همین الان به فکر ازدواج هست .
در تمام فیلم مخالف بودن مادر با فیلم و سرکاری بودن تلویزیون دیده میشه
اعتقاد مادر اینه که فیلم و سینما کله ادمو پوک میکنه و .....
وقتی میخواد رضا و یلدا رو تنها بذاره بعد از اینکه سطل گردوها رو از رضا میگیره ببره تلویزیونم که داره با صدای جواد خیابانی گزارش فوتبال پخش میکنه خاموش میکنه یا وقتی احسان داره فیلم میبینه و تعریف میکنه رضا رو دعوت کرده مادر که هنوز نمیدونه کدوم رضا تلویزیون رو خاموش میکنه تا بقیه صحبتهاشون رو در ارامش و حواس جمع ادامه بدن ....
دو تا سکانس بود که حداقل یکیش قاعدتا میبایست از فیلم کات میشده اما نشده بود
من به یاد ندارم دیده باشم در یک فیلم ایرانی 2 تا خانم بالغ در رخت خواب در اغوش هم باشند
البته انچه که مهمتر بود دیدن جمله ی معروف کیا رستمی در مورد روسری به سر بودن هنرپیشه ها در سکانسهای داخل خانه و عدم تمایل ایشان به داشتن سکانسهای داخل خانه در فیلمهایشان , بود .
و سکانس دیگر انکه احسان برای اشتی با مامان بابت حرفهای دیشب در مورد معتاد شدن و ....بود .
"عزیز جون همیشه میگفت هر ارزویی بین خواب و بیداری داشته باشی خدا بهت میده , من هیچی نمیخوام مامان , اما من میخوام تو و داداشت خوشبخت بشی
تو عروسی کنی احسان عروسی کنه دختر تپل مپلت رو بغل کنی عصاتو بذاری کنار بعد واسه من از این ور حیاط بری اون ور حیاط
بعد من بازنشسته بشم یه روز بیام خونه تو چند روز برم خونه احسان , چرا فرق میذاری ؟ از الان یه روز خونه من چند روز خونه احسان ؟ اخه مردم میگن خودش پسر داره میره خونه دامادش میمونه ..."
این دیالوگهایی هست که بین مادر و یلدا در هنگام خواب رد و بدل میشه مسائلی که دقیقا در اخر فیلم اونها رو میبینیم !
همه چیز خوب شده همه چیز عالی شده حتی پای یلدا خوب شده رضا و یلدا ازدواج کرده اند بچه دقیقا دختر در اومده تپل مپلم هست و
حتی مادر هم بازنشسته شده _همونطور که در پست اولم گفتم در سکانس پخش شیرینی در محل کار میتونین بفهمین که شیرینی بازنشستگی هم هست_
و کلی چیز دیگه که همه اتفاق میفته !(جلوتور خواهم نوشت)
احسانه دیگه چیکارش میشه کرد! واسه دل مامانش همه ی اینها رو اینطوری رقم زد !.
احسان برای چندمین بار توی سینما داره فیلم گربه روی شیروانی داغ رو میبینه !
رضا امشب میاد و یلدا هنوز خبر نداره خبر دار میشه و سایر جزئیات رو قبلا همینجا نوشتم
یلدا رفته توی اتاق و بیرون نمیاد
رضا و احسان دارند صحبت میکنند و صدای زیبا
عبدالعلی وزیری و اهنگ فوق العاده دوست داشتنی
ترانه «نمي دوني» و بيستمين سالگرد خاموشي عبدالعلي وزيري
" پخش میشه اهنگی که مدتها در امضای
من در سایت
و جالب که رضا هم اسرار سحرانگیز این اهنگ رو خیلی سریع تشخیص میده و وسط حرفهای جدی احسان میگه این کیه داره میخونه ؟ و میگه چه حالی داره صداش .... و احسان میگه دارم باهات حرف میزنمها ! (تری چییرز فور دیییر رضا ! )
یلدا ساکت نشسته و مامان داره از "کارهای مطالعه و اینای" یلدا میگه و احسان یلدا رو صدا میکنه که بهش بگه اوکی باش معمولی باش و خودت رو اذیت نکن و حتی اگر راحت نیستی برو توی اتاقت که توی راه پاهاش به هم میپیچه میفته مامان سند سازی میکنه ! که به خاطر اینه از صب تا حالا پای اجاقه و فشارش افتاده
اما رضا از اون حرفه ای تره و میگه نه اونجا فرش جمع شده منم اومدم پام گیر کرد! .
برق میره چون احسان قبض برق رو پرداخت نکرده بوده
شبا برق رو قطع میکنند به خاطر عدم پرداخت پول ؟
شمع روشن میکنند
گاف :
دقیقه 55 و
48 ثانیه نمای بیرون خونه رو میبینیم که با اینکه برق قطعه که اما قسمت لامپ در سقف روشنه و در واقع چراغی روشنه و کلا خونه روشنه ! .
چند روز میگذره و دوباره رضا میاد خونه احسان و بعد از اینکه با یلدا هم صحبت میشن و سعی میکنه حرفهای منطقی و امیدوار کننده ای در مورد خودش و مساله پاهاش بهش بگه در ادامه صحبتهاش عکس نامزدش رو به یلدا نشون میده .... قبل از نشون دادن عکس , لبخند برلبان یلدا بعد از شنیدن
جمله تو مث خواهرمی میخشکه ....(توکلی کاملا تعمدا این جمله ای که لزوما الزامی بر وجودش وجود نداشت {چی شد!} میگنجونه بعد ها رضا که مثلا اومده خواستگاری میگه "راستش اون روز نتونستم با یلدا درست حرف بزنم {یعنی میخواستم بگم ازدواج کنیم} تا از نامزدم گفتم حالش بد شد منم ترسیدم با اون حالش چیزی به شما بگم گفتم شاید بد فکر کنین - اگر اینطور بود که بهش نمیگفت تو خواهرمی ....)
یلدا حالش بد میشه و رضا میره.....
سکانس بسیار زیبایی رو بعدش میبینیم که مادری که فکر میکرد تمام عمرش به فکر بچه هاش و دخترشه و تمام سعیش رو کرده که همه شرایط رو براش فراهم کنه حالا از طرف اطرافیان محکوم میشه به اینکه "کسی که به فکر یلدا نیست تویی مامان" زبون مامان وسط گریه بند میاد و جملاتی رو
بدون صدا ادا میکنه .....
خیلی سخته که یه عمر فکر کنی داری بر علیه چیزی مبارزه میکنی اما اطرافیان بهت بگن تو خودت باعث شیوع اون مساله ای ....
احسان ایده اصلی ادامه داستان رو از توهم عصبی ای که به خوشایند یلدا و ساخته ی ذهن ش بود میگیره
یلدا میگه رضا رفت که با نامزدش به هم بزنه چون با یلدا احساس نزدیکی و شباهت بیشتری داره ! دو نفری که همدیگه رو فقط 2 بار دیدن و یکیشون فقط عاشق صدای اون یکی شده بوده !
همون احتمالات و نگرانی های فضایی ای که مادر زمانی داشت الان در یلدا ظهور میکنه یلدا نگران این هست که الان رضا زنگ میزنه و
من روم نمیشه جلو احسان باهاش صحبت کنم .....ابتدای فاجعه س ..... مصیبت فکری یک نسل به سادگی در نسل بعدی تکرار میشه ...
احسان ایده خود کشی رو مطرح میکنه .....
احسان خونه رو ترک میکنه و میره
میره ترمینال و به سمت جنوب میره ...
در دقیقه 74 میگه که تنها چیزی که باعث میشه مرز رویا و واقعیت رو بفهمم اینه که مطمئنم دیگه به اون خانه بر نمیگردم و روی اون کاناپه نیستم
در سکانس بعدی میبینیم که احسان خونه س و روی کاناپه نشسته بنابراین از این جا به بعد قسمتهاییش زائیده ذهن احسانه و داستان واقعی تمام شده
داستان بازسازی شده ای هست که احسان سعی میکنه در اون خواست خواهرش مبنی بر تماس رضا و به هم زدن رابطه ش با نامزدش رو عملی کنه
داستای که مادر رو به رویاهاش برسونه مادر بازنشسته بشه یلدا عروسیکنه و یه بچه تپل مپل داشته باشه راه بره به سادگی و .....
اما قسمتهایی از داستان واقعی هم به ما نشون داده میشه مثل دعوای مادر با همکارش و اخراج احتمالیش
اینها دقیقا همه واسه اینه که ما هم مثل احسان ندونیم مرز خیال و واقعیت چیه
آنچه احسان در ادامه داستانش ترتیب داد :
1- احسان خونه س و نرفته
2- صاحب کار احسان ادم خوبی شده باهاش راه اومده اجازه میده یه روز در میان سر کار بره
3 -سعی میکنه مادر که احتمال خودکشیش بعد از شنیدن ایده خودکشی از طرف احسان خیلی زیاد هست رو بعدا با گفتن نه شوخی کردم رو منصرف کنه
4- یه شب بارونی رضا زنگ میزنه ! و میگه به هم زده و فردا میاد
5- حال یلدا خوب میشه و روحیه ش خوب میشه و گرسنه ش میشه
6- لبخند رضامندی رو بر لب مادر با پاسخ "اره" دادن به سوال "به نظرت یلدا حالش خوب شده ؟ " مینشونه
7 - رضا میاد خواستگاری
8- برحسب اتفاق! نامزده از جنس رضا نبوده و از مجالس زنانه پیدا شده و به هم نمیومدن
9 - همکارهای بداخلاق و زخم خورده همه خوب شده اند و می آیند پابوس ! و عذرخواهی
10 - همه زن ها پول کادو داده اند (زنهایی که اگه همکارشون 15 روز نباشه نمیپرسن چته )
11 - ترابی رئیس که همه را
بدون خطا اخراج و تعدیل نیرو میکند مادر را با ان غیبتها و سرکشی ها میبخشد کلی پول و کادو به او میدهد و
12 - مادر را بازنشسته میکند ! (مهندس ترابی گفته مادر بیاد کارش داره ----> در دقیقه 87 میشنویم که سارا میگوید دوتا دوتا شیرینی بردارین خانم هم بازنشسته شده هم عروسی دارند )
13 - شعور سینمایی عوام بالا رفته ! و فیلمهای خفنی که احسان میدید طرفدار پیدا کرده و سینما ها شلوغ شلوغ هستند (دقیقه 88) فیلمی که احسان در سینما میبند را مشاهده میکنیم که اکثر صندلی های سینما پر هست و پیر و جوان به دیدن فیلمهای فاخر امده اند ) ( مادر را خوشبخت و خوشحال میکند خواهر را همینطور و برای خود نیز این ارزو را در فیلم به واقعیت تبدیل میکند) 2 پسر جوان دیده میشوند که با علاقه خاصی بعد از فیلم هنوز تمایلی به خروج سریع از سالن ندارند و در مورد فیلم و شخصیتهای ان هنوز صحبت میکنند کسانی که احتمالا ادامه دهنده راه کارگردان بزرگ احسان تقوی خواهند بود !
14 - احسان نام فیلمش را به جای "
اینجا من و مامان و خواهر در خوشبختی مطلق" , "
اینجا بدون من" انتخاب میکنه
فیلم هندیه این همه اتفاق خفن خوب و غیر ممکن با هم ؟
و در اخر باز هم یه نشونه میبینیم .... در سکانس
احسان روی صندلی نشسته و با اسودگی خیال فنجان به دست داره یه جایی رو نگاه میکنه
صندلی شبیه صندلی کارگردانهاست صندلی کارگردانها در صحنه ی فیلمبرداری فیلم
و احسان داره فیلم خودش رو کارگردانی میکنه
فکر میکنم ماتم اخر در صورت احسان طبیعیه
اون که یادش نرفته این فیلمه و حقیقت چیز دیگه ایه ....