بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #121  
قدیمی 10-06-2009
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نميدونم نميدونم بايد ديگه چي كار كنم!؟
بايد برم يا وايسمو به آسمون نگا كنم.
بسي دلم خون شد و گلگون شد...
همي خواهم زير و زبر كنم ...دلم را رو به سوي او كنم ...حجاب و پرده بدرم از اين دل........چه كنم!!!!!!!
اين سروده خودم بود
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #122  
قدیمی 10-06-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دوست دارم به جای سمفونی بتهون،
صدای ویولن نوازِ کور خیابان ولی عصر را بشنوم!
دلم می خواست که حافظ
- این همراه همیشه حافظه ام!-
یکبار به سمتِ سواحل سادگی می آمد!
می خواستم کتابت او را
به زبان زلال نوزادان بی زنگار ببینم!
می خواستم ببینم آن ساده دل،
با واژه های کوچه نشین چه می کند!
هی! آرزوی محال!
آرزوی محال...


یغماگلرویی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #123  
قدیمی 10-06-2009
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

اگر بفهمم که اتی دنیا چراغون اکونوم/ به دشمنات یه تا یه تا ضربه و داغون اکونوم/ بدو بدو که راضیت اکونوم/ مو دلنوازیت اکونوم /گو اکوشوم /کهر اکوشوم /مو سرفرازیت اکونوم /مو بنده محبتم /جز این نباشه حاجتم
پاسخ با نقل قول
  #124  
قدیمی 10-07-2009
Nur3 آواتار ها
Nur3 Nur3 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Jun 2009
نوشته ها: 919
سپاسها: : 0

72 سپاس در 71 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Smile مشاعره با شعر نو

مهرباني را بياموزيم


مهربانی را بياموزيم
فرصت آيينه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن
- آشناتر شد
سايبان از بيد مجنون ،
- روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی يک گل شناور شد

مهربانی را بياموزيم
موسم نيلوفران در پشت در مانده است
موسم نيلوفران يعنی که باران هست
يعنی يک نفر آبی است
موسم نيلوفران يعنی
يک نفر می آيد از آن سوی دلتنگی

می شود برخاست در باران
دست در دست نجيب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آيينه ها آميخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار -
- از رازی بهاری شد

دست های خسته ای پيچيده با حسرت
چشم هايی مانده با ديوار روياروی
چشمها را می شود پرسيد
آسمان را می شود پاشيد
می شود از چشمهايش ...
چشمها را می شود آموخت
می شود برخاست
می شود از چارچوب کوچک يک ميز بيرون شد
می شود دل را فراهم کرد
می شود روشن تر از اينجا و اکنون شد

جای من خالی است
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دريغ اولين ديدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دريا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشيد نسبت داشت
جای من خالی است
من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشيدم؟!

می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جستجويی داشت
در کجا يک کودک ده ساله در دلواپسی گم شد ؟!
در کجا دست من و سيمان گره خوردند؟!
می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی است
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آميخت
می شود کوچکتر از اينجا و اکنون شد
می شود کيفی فراهم کرد
دفتری را می شود پر کرد از آيينه و خورشيد
در کتابی می شود روييدن خود را تماشا کرد
من بهار ديگری را دوست می دارم

جای من خالی است
جای من در ميز سوم ، در کنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکبها
جای من در چشمهای دختر خورشيد
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بيست
جای من در زندگی خالی است

می شود برگشت
اشتياق چشم هايم را تماشا کن
می شود در سردی سرشاخه های باغ
جشن رويش را بيفروزيم
دوستی را می شود پرسيد
چشمها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست
مهربانی را بياموزيم...


محمدرضا عبدالملکی
__________________
Chera Donya Mano Mikhay Tak o Tanha?!..Mano Dadi Be Dastaye Shabaye Sarde Tanahaii..CHera Rahmi To Ghalbet Nist Akhe Donya! Che Donyayiii..Chera Hishki Nemidoone Che Boghzi Tooye Shabhame..CHe Zakhmaii Azat Donya Rafighe Ghalbe Tanhame

ویرایش توسط Nur3 : 10-07-2009 در ساعت 10:30 PM دلیل: ...
پاسخ با نقل قول
  #125  
قدیمی 10-18-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری

ویرایش توسط رزیتا : 10-18-2009 در ساعت 10:47 PM
پاسخ با نقل قول
  #126  
قدیمی 11-06-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان وگو که او را دوست مدارم
ولی افسوس ز ابر تیره برخی جست و قاصد را میان راه بسوزانید
کنون وا مانده از هر جا دیگر با خود کنم نجوا یکی را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نمی داند!!!
__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
  #127  
قدیمی 11-19-2009
sheida.m آواتار ها
sheida.m sheida.m آنلاین نیست.
کاربر خيلی فعال
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: TeHrAn
نوشته ها: 1,485
سپاسها: : 1

54 سپاس در 24 نوشته ایشان در یکماه اخیر
sheida.m به Yahoo ارسال پیام فرستادن پیام با Skype به sheida.m
پیش فرض

در تمام عمر یک بار عاشق شدم عاشق کسی که برق چشمانش برایم فانوس و برق نگاهش نشانه عشق است.....

روزگاریست در پی آنم که آن چشمهای جذاب را که در روح من تاثیر کرده اند به چیزی تشبیه کنم.اما دراین گنبد گیتی چیزی که مانند آن گوهر فروزان باشد نمی یابم. ....


دیدگانه تو به آفتاب مانند نیست.زیرا خورشید در شب فروزندگی ندارد.و با ستارگان هم تراز نسیت زیرا درخشندگی آنها افزونتر از ستاره است...

به آتش شبیه نیست. زیزا آتش روزی خاکستر می شود. ...

با الماس هم سنگ نیست زیرا از الماس لطیف تر و نرمتر است. ...

با بلور قابل مقایسه نیست زیرا بلور می شکند. و اگر شکست تلا لو ندارد. ...

با آیینه نمی توان همانندش نمود.زیرا آیینه پست تر از آن است که به چشم دلدار من شبیه باشد....

پس این دیده گان به فروغ خداوندی شبیه است . ...

که نورش همه جا را فرا گرفته و تاب و فروغ همه چیز را دارد....











__________________

♥SheidA♥


تو همان مهربانی هستی؟! یا مهربانی همان توست؟!
نمی دانم … می دانم بی شک با هم نسبت نزدیکی دارید
!! آسمونـــ ــ منـــ ــ همیشهـــ ــ !! ابریـــ ــ !! چترتو با خودتــ ــ آوردیـــ ــ !!

پاسخ با نقل قول
  #128  
قدیمی 11-19-2009
ravan آواتار ها
ravan ravan آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
نوشته ها: 49
سپاسها: : 0

2 سپاس در 2 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دیشب ز خوابی سهمناک پریدم خوابی وحشتناک خوابی درد اور

تنها چیزی که دیدم سیاهی شب بود

تاریک تاریک

هیچ روزنی بسوی نور در هوای اطراف نبود

گفتم هوا

دیشب هوا هم نبود نفسم به شماره بود

دیشب مهتاب ان چراغ شب جای خود را به سایه داده بود

آه سایه مهتاب سیاه تر از سیاهی است

دیشب ستارگان چشمک زن را چیده بودند

انهارا به یغما برده بودند برای عروسی سکوت برای جشن خفقان

دیشب شب اعدام بود شب اعدام عشق اعدام معرفت اعدام دوستی



دیشب ودر میان ان همه وحشت

ان همه وداع ان همه درد ان همه سوز

صدایی امد ان زیباترین نوای هستی

ان سرود افرینش ان شور افکن ان گفتار مقدس

اری براستی که خدایی بزرگ دارم و مهربان مهربان و عاشق

ان خدایی که در هنگام مرگ عشق سرود عشق را در من زنده کرد

ان سرود سلامی بیش نبود سلامی پاک سلامی صاف سلامی دلنشین



تو با سلامت امدی و من در هنگام مرگ وجودم وجودی نو یافتم

تو سرود عشق را در من خواندی و من بی اختیار عا شق شدم

دیشب من شب عشق شد شب دوست شد و شب معرفت

ماه نبود ولی روی تو و کلام تو ماه شبم شد

ستاره ای نبود ولی چشمان تو چنان ستارگانی شدند

که نورشان قلب و دل تاریک مرا به سرزمین نور تبدیل کردند

دیشب صدای پایت را از هر کجا می شنیدم

آمدی و در کنارم نشستی صاف و زلا ل بودی

آنقدر که تمام وجودت نمایان بود نمی توانستی پنهان بشی پیدای پیدا بودی

چنانکه دیدمت دگر تمام زشتی ها را ندیدم

خوبی آمد و بدی رفت آسمان صاف صاف شد زلال شد

ان دور دستان بعید هم پیدا شد

تو چراغی شدی و شب نمایان شد آه چقدر زیباست شب



دیشب سکوت تنها واژه بی معنی روزگار شد و عروسی عشق سر گرفت

نسیم شب با شاخ و برگ های سرو آزاده رقص شادی میکردند

پرنده ها اواز مستی سر دادند و مرا مست کردند

آری مستی و راستی مستی و دوستی مستی و عشق

دیشب من شب نبود روز هم نبود

دیشب من چیزی بالا تر و بزرگتر از روزو شب بود

.................... دیشب نمیدانم چی بود

**************

غرق در فکرم امشب ودر میان پردهای تو در تو در مانده ام

سخت غمگینم پاهایم دگر توان حرکت ندارد ترسیده ام

به تو فکر میکنم و به اشکهای پاک و معصومانه ات که جاری شد

وای بر من

چرا نتوانستم قطره قطره اشکهایت را جمع کنم

تا تو وجودت را برای تولید آن ازار ندهی

.................... چرا نتوانستم سکوتت را بفهمم چرا .. چرا.... چرا

...... وای بر من وای بر من وای بر من



صدایی می اید همان حرف های گریه الود توست

این صدا ازارم می دهد

عرقی بر چهره ام می نشیند سرد است معنی خجالت را اکنون می فهمم



به دیشب فکر میکنم به امدنت به زیبایی عشقت

.............. و به خودم به شرارتم به وجود سیاهم و به حرف های نا گفته ام





امشب به نیمه نخواهد رسید که اشک هایت مرا در خود غرق میکند

نگاه کن گریه نکن

علی اکبر ثابتیان
پاسخ با نقل قول
  #129  
قدیمی 11-20-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر ليکن خاری
از ره اين سفرم می شکند .
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دريغا به برم می شکند.
دستها می سايم
تا دری بگشايم
بر عبث می پايم
که به در کس آيد
در و ديئار به هم ريخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در ، می گويد با خود :
غم اين خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #130  
قدیمی 11-20-2009
Omid7 آواتار ها
Omid7 Omid7 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: نصف جهان
نوشته ها: 9,286
سپاسها: : 14

95 سپاس در 74 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض



دردي عظيم دردي ست
با خويشتن نشستن
در خويشتن شكستن
وقتي به كوچه باغ
مي برد بوي دلكش ريحان
را
بر بالهاي خسته خود باد
گويي كه بوي زلف تو مي داد
وقتي كه گام سحر رباي تو
وز پله هاي وهم سحرگاهي
گرم فرار بود
در چشمهاي من
ابر بهار بود
برگرد
در اين غروب سخت پر از درد
محبوب من به بدرقه من
برگرد
هرگز دوباره
بازنخواهي گشت
و من تمام شب
اين كوچه باغ دهكده را
با گامهاي خسته طوافي دوباره خواهم كرد
و شكوه تو را
تا صبح
تا طلوع سحر با ستاره خواهم كرد
وقتي سكوت دهكده را
برگشت گله هاي هياهوگر
آشفته مي كند
وقتي كه روي كوه
خورشيد
چون جام پر شراب
فروي ميريزد
و باد اين اسب
اسب سركش ناشاد
آشفته يال و سم به زمين كوبان
در كوچه باغ دهكده مي پيچد
ياد از تو مي كنم
آيا دوباره بازنخواهي گشت ؟
و من
از شهريان بريده به ده اوفتاده را
تا شهر شور و عشق نخواهي
برد ؟
آيا دوباره بازنخواهي گشت ؟
تا سبزه هاي دشت
و ساقه لاله عباسي
و بوته هاي پونه وحشي
به رقص برخيزند
تا آب چشمه گرد سفر را
زان روي تابناك بشويد
و از تن تو
اين تن تنديس مرمرين
گرد و غبار خاك بشويد
آيا دوباره بازنخواهي گشت ؟
آيا سمند سركش را
چابك سوار چيره نخواهي شد ؟
چون تك سوارها
هر روز گرد دهكده
هي هي كنان طواف نخواهي كرد ؟
آنگه مرا رها شده از من
راهي كوه قاف نخواهي كرد ؟
بيهوده انتظار تو را دارم
دانم دگر تو بازنخواهي گشت
هر چند اينجا بهشت شاد
خدايان است
بي تو براي من
اين سرزمين غم زده زندان است
در هر غروب
در امتداد شب
من هستيم و تمامت تنهايي
با خويشتن نشستن
در خويشتن شكستن
اين راز سر به مهر
تا كي درون سينه نهفتن
گفتن
بي هيچ باك و دلهره گفتن
ياري كن
مرا به
گفتن اين راز بازياري كن
اي روي تو به تيره شبان آفتاب روز
مي خواهمت هنوز


__________________
مدت ها بود سه چیز را ترک کرده بودم
شعر را... ماه را.... و تو را ...
امروز که به اجبار قلبم را ورق زدم
هنوز اولین سطر را نخوانده
تو را به خاطر آوردم و شب هاي مهتاب را...
ولی نه...!! باید ترک کنم
هم تو را....هم شعر را .... و هم‌‌‌٬ همه ی شب هایی را که به ماه نگاه می کردم...

======================================

مسابقه پیش بینی نتایج لیگ برتر ( اگه دوست داشتی یه سر بزن دوست من )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:09 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها