Break, break, break
Break, break, break
On thy cold gray stones, O Sea
And I would that my tongue could utter
The thoughts that arise in me
O, well for the fisherman's boy
That he shouts with his sister at play
O, well for the sailor lad
That he sings in his boat on the bay
And the stately ships go on
To their haven under the hill
But O for the touch of a vanish'd hand
And the sound of a voice that is still
Break, break, break
At the foot of thy crags, O Sea
But the tender grace of a day that is dead
Will never come back to me.
by: Alfred lord Tennyson
بشکن
بشکن
بشکن
ای دریا!
بر سنگهایِ خاکستریِ سردت
ای کاش
من نیز می توانستم
افکارِ طغیان کرده ام را
بر زبان جاری کنم.
آه!
پسرِ ماهیگیر
چه سرخوشانه
سرگرمِ بازی است
آه!
پسرِ ملوان
چه سبک بار
در قایق آواز می خواند
کشتی هایِ مجلل
مثلِ همیشه
در بندرگاهِ زیر تپه
آرام می گیرند
اما
من بی قرار
لمسِ دستی هستم
که دیگر بر شانه ام نمی نشیند
و آهنگِ صدایی
که دیگر در گوشم طنین نمی اندازد
بشکن
بشکن
بشکن
ای دریا!
پایِ تخته سنگ هایت
اما کشتیِ باشکوهِ روزی
که اکنون مرده است
هرگز به بندرِ من باز نخواهد گشت.
شعر از: آلفرد لرد تنیسون
ترجمه از: خودم