بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 04-07-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در قير شب

ديرگاه است در اين تنهايي
رنگ خاموشي در طرح لب است

بانگي از دور مرا مي خواند
ليك پاهايم در قير شب است

رخنه اي نيست در اين تاريكي :
در و ديوار بهم پيوسته
سايه اي لغزد اگ روي زمين
نقش وهمي است زبندي رسته

نفس آدم ها
سربسر افسرده است
روزگاري است در اني گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است

دست جادويي شب
در به روي من و غم م بندد
مي كنم هر چه تلاش
او به من مي خندد

تنش هايي كه كشيدم در روز
شب زراه آمد و با دود اندود
طرح هايي كه فكدم در شب
روز پيدا شد و با پنبه زدود

ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است
جنبشي نيست در اين خاموشي :
دست ها ٬ پاها در قير شب است.
__________________
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 04-07-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دود مي خيزد


دود مي خيزد زخلوتگاه من
كس خبر كي يابد از ويرانه ام؟

با درون سوخته دارم سخن
كي به پايان مي رسد افسانه ام؟

دست از دامان شب برداشتم
تا بياويزم به گيسوي سحر
خويش را از ساحل افكندم در اب
ليك از ژرفاي دريا بي خبر

بر تن ديوارها طرح شكست
كس دگر رنگي در اين سامان نديد
چشم مي دوزد خيال روز و شب
از درون دل به تصوير اميد

تا بدين منزل نهادم پاي را
از دراي كاروان بگسسته ام
گر جه مي سوزم از اين آتش به حان
ليك بر اين سوختن دل بسته ام

تيرگي پا مي كشد از بام ها
صبح مي خندد به راه شهر من
دود مي خيزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن
__________________
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 04-07-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

باغ ما در طرف سايه ي دانايي بود
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه
باغ ما نقطه ي برخورد نگاه قفس و آينه بود
باغ ما شايد قوسي از دايره ي سبز سعادت بود
ميوه ي كال خدا را آن روز ميجويدم در خواب
آب بي فلسفه ميخوردم
توت بي دانش ميچيدم
تا اناري تركي برميداشت
دست فواره ي خواهش ميشد
تا چلوپي ميخواند
سينه از ذوق شنيدن ميسوخت
گاه تنهايي
صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد
شوق مي آمد
دست در گردن حس مي انداخت
فكر بازي ميكرد
زندگي چيزي بود مثل يك بارش عيد
يك چنار پرسار
زندگي در آن وقت
صفي از نور و عروسك بود
يك بغل آزادي بود
زندگي در آن وقت
حوض موسيقي بود...
__________________
پاسخ با نقل قول
  #4  
قدیمی 04-07-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

گوش كن
جاده صدا ميزند از دور قدمهاي ترا
چشم تو زينت تاريكي نيست
پلك ها را بتكان
كفش به پا كن و بيا
و بيا تا جاييكه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب
اندام ترا
مثل يك قطعه ي آواز به خود جذب كند
پارسايي است در آنجا كه ترا خواهد گفت:
بهترين چيز رسيدن به نگاهيست كه از حادثه ي عشق تر است
__________________
پاسخ با نقل قول
  #5  
قدیمی 04-07-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سهراب سپهري شعر مي سرود - نقاشي مي كرد ٬ نثر هم مي نوشت ٬ شعر هم ترجمه مي كرد. در زير ترجمه وي را مي اورم اميدوارم مورد پسند قرار گيرد.

اشعار ژاپني

شب
===
با آنكه نمي دانم
در پي صبح
شب باز خواهد آمد
با اينهمه ٬ طلوع آفتاب
چه نفرت آور است ٬ دريغا!

شاعر:
فوجي واروني جي نولو

پيام
==
در پهنه بيكران اقيانوس
پاروزنان
به سوي جزاير دور دست مي روم
به دوستانم خبر دهيد
اي قايقهاي ماهيگيري!

شاعر:
تاكامورا

رود
==
به سان رودخانه مي ناتو
كه از قله كوهستان تسوكوبا
سرازير مي شود
عشق من كه هر آن قزوني مي يابد
اكنون رودي ژرف و پنهاور شده است

شاعر: يوزي

تنهايي
====
با چشم دلسوزي
به يكديگر بنگريم
اي درخت گيلاس كوهستان!
بيرون از گلهاي تو
دوستي برايت نيست.

شاعر: گيوسن

گلهاي بهاري
=======
در روزهاي بهاري
در آن هنگام كه پرتو آسمان ابدي
بدين سان زيباست
براي چه گلها
با دلي بي آرام از هم جدا مي شوند؟

شاعر: تومونوري
__________________
پاسخ با نقل قول
  #6  
قدیمی 04-07-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

دره خاموش

سكوت ٬ بند گسسته است
كنار دره ٬ درخت شكوه پيكر بيدي
در آسمان شفق رنگ
عبور ابر سپيدي

نسيم در رگ هر برگ مي دود خاموش
نشسته در پس هر صخره وحشتي به كمين
كشيده از پس يك سنگ سوسماري سر
ز خوف دره خاموش
نهفته جنبش پيكر
به راه مي نگرد سرد٬ خشك ٬ تلخ ٬ غمين

چو مار روي تن كوه مي خزد راهي
به راه ٬ رهگذري
خيال دره و تنهايي
دوانده در رگ او ترس
كشيده چشم به هر گوشه نقش چشمه وهم:
زهر شكاف تن كوه
خزيده بيرون ماري
به خشم از پس هر سنگ
كشيده خنجر خاري

غروب پرزده از كوه
به چشم گم شده تصوير راه و راهگذر
غمي برگ پر از وهم
به صخره سار نشسته است
درون دره تاريك
سكوت بند گسسته است.
__________________
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 02:42 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها