بازگشت   پی سی سیتی > سایر گفتگوها > اخبار گوناگون > اخبار فرهنگی هنری

اخبار فرهنگی هنری در این بخش اخبار و موضوعات مرتبط با فرهنگ و هنر نمایشگاهها سمینارها همایشهاو.... بحث خواهند شد...

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 05-05-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض سالهای تولد یک نویسنده

سالهای تولد یک نویسنده



سیدمهدی شجاعی، چه کتاب فوق العاده ای چاپ کند و مخطاب را مثل سال های «آفتاب در حجاب» و «پدر، عشق، پسر» حیرت زده کند، چه به انتشار کتاب های دیگران در «برگ» و «نیستان» مشغول باشد، نامی نیست که بشود از کنار آن گذشت. نویسنده، مترجم و نمایشنامه نویس سال های طولانی – به اندازه همه جوانی نسل فرهنگ انقلاب – بیشتر


عمرش را برای به راه انداختن کارهایی گذرانده که نمی شود از خیرشان گذشت. اما در میان همه این کارها، راه اندازی و انتشار ماهنامه نیستان بیشتر به خاطر و داغ تعطیلی اش بیشتر بر دل مخاطب آن مانده است.
حرف های مکتوب سید مهدی شجاعی در پاسخ به این سوال ما است که «بعضی ها می گویند اصلی ترین کار برای حفظ و ادامه انقلاب اسلامی، یک انقلاب فرهنگی – هنری است. با گذشت سه دهه از انقلاب چرا یک انقلاب جدی در حوزه های فرهنگ و هنر و ادبیات اتفاق نمی افتد و این اتفاق ضروی چگونه قابل پیگیری است؟» حرف هایی که صمیمانه و البته خواندنی است.


صورت مساله دقیقا به همین قطعیت و روشنی است یعنی نه در مورد ضرورت وقوع این اتفاق شبهه ای وجود دارد و نه در مورد عدم وقوع آن، تردیدی. در این صورت، مسلما این سوال پیش می آید که این حرکت توسط چه فرد یا افراد یا چه سازمان و سیستم و نهادی باید شکل می گرفت و محقق می شد؟


گمان نمی کنم پاسخ این سؤال از چهار گزینه تجاوز کند:
1- مدیران و سیاستگذاران فرهنگی و هنری
2- منتقدان و نظریه پردازان عرصه فرهنگ و هنر
3- هنرمندان و ادیبان
4- ترکیب هر سه گزینه پیشین.
در مورد دو گزینه اول که طبیعتاً بیشترین حجم توقع و انتظار را هم به خود اختصاص می دهند، متأسفانه عرصه فرهنگ و هنر دچار بیشترین خلأ و کاستی و مظلومیت بوده است.
وقتی بحث سیاستگذاری و مدیریت در عرصه فرهنگ و هنر مطرح می شود، اولین انگشت های اشاره به کدام سمت سوق پیدا می کند؟





وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، صدا و سیما، حوزه هنری سازمان تبلیغات و... شما با کمترین تامل روی هر کدام از این مراکز و نهادها می توانید دلایل ناکامی را در ذات خودشان پیدا کنید.
صیغه سیاسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که قاعدتا باید فرهنگی ترین و فعال ترین پایگاه برای طراحی و انجام چنین عملیاتی بوده باشد، در تمام این سه دهه آن بر وجه فرهنگی و هنری اش غلبه داشته یا به تعبیر دقیق تر، مقوله فرهنگ و هنر تحت الشعاع وجه سیاسی قرار گرفته و تازه این سیاسی ای که عرض می


کنم نه به مفهوم یک بینش یا نگرش یا گرایش سیاسی مبتنی بر اندیشه؛ نه، دقیقا به مفهوم حزبی و جناحی. جالب اینجاست که این سیر نزولی – یعنی مغفول ماندن اصل مساله فرهنگ و هنر و استیلای مصالح و منافع جناحی – سال به سال شتاب بیشتری گرفته؛ تا جای یکه در دوره ها یاخیر، حتی آشنایی با این مقوله هم از شرایط تصدی گری این وزارتخانه حذف شده – تخصص و کارشناسی و کارآمدی و مدیریت فرهنگی و اینها که ذاتا مذموم است. حرفش را هم نزنید – مهم این است که آدم ما اینجا باشد. مثل دفتر حفظ منافع. و می بینی که برای خود طرف هم این قضیه کاملا جا افتاده و تبیین شده؛ یعنی احساس می کند همین که این سنگر دست جناح مقابل نیست و دست ماست کافی است. فکر نمی کند که حالا کاری هم باید بکند. مدتی بروبچه های آن طرف بهره مند می شدند، حالا نوبت بروبچه های این طرف است. به همین جهت، طرف حتی در دوران چند ساله وزارت، احساس نیاز نمی کند که دو کلام چیز یاد بگیرد. مصداق کامل: پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت (با عذرخواهی از دوست با صفایم محمدکاظم کاظمی به خاطر مصادره نامطلوب از شعر زیبا و مشهورش).
ما سابقاً یک کار قشنگی که می کردیم این بود که مسؤولیت های بزرگ و کوچک و پایین و بالا را به افراد مطلقاً بی اطلاع می سپردیم و وقتی طرف طی سه – چهار سال، یک آشنایی نسبی با مقوله پیدا می کرد، او را بر می داشتیم و نفر بعدی را برای طی همین دوره جایش می گذاشتیم. خب این اگرچه ضررش در خراب شدن آن خطه بود ولی این نفع را هم داشت که لااقل یک نفر یک چیزی یاد می گرفت؛ هر چند به قیمت پیوند ابروباد و مه و خورشید و فلک. ولی حالا در ازای خرابی آن منطقه، همین مقدار منفعت را هم نمی بریم. به این دلیل که اصلا احساس نیاز به دانستن نمی کنیم.
رسما اعلام می کنیم که مجله های زرد تعطیل و با احکام شداد و غلاظ در همه آنها را تخته می کنیم و بعد یادمان می آید که از وای! دو تا از این مجلات متعلق به بچه های خودمان است است و باز به همان قرص و محکمی اعلام می کنیم که همه مجله های زرد تعطیل به استثنای دو مورد؛ آنهم باز نه به این دلیل که اینها مثلا زرد کمرنگند؛ به این دلیل موجه که از خود مانند!!


رسما اعلام می کنیم که مجله های زرد تعطیل و با احکام شداد و غلاظ در همه آنها را تخته می کنیم و بعد یادمان می آید که ای وای! دو تا از این مجلات متعلق به بچه های خودمان است است و باز به همان قرص و محکمی اعلام می کنیم که همه مجله های زرد تعطیل به استثنای دو مورد؛ آنهم باز نه به این دلیل که اینها مثلا زرد کمرنگند؛ به این دلیل موجه که از خود مانند. در همایش نمایش های عاشورایی ای که این بنده هم عضو هیات داوران بودم، با کاری مواجه شدیم که با اسم عاشورا و کربلا و امام حسین(ع) بیشترین وهن و بی حرمتی را به این ساحت روا داشته بود. همه داوران بالاتفاق نه فقط این کار را رد کردیم که معترض شدیم چرا چنین کاری از صافی هیات انتخاب عبور کرده و اجازه اجرا و شرکت در مسابقه گرفته و... . گفتیم که به هیچ وجه این کار نباید اجرا شود ولی دیدیم که کار همچنان با اتکا به تنها نقطه قوت خود – یعنی پشتیبانی مقامات عالی – پیش می رود. عاقبت نه تلاش آنها برای القای نظرشان به داوران موثر واقع شد و نه تلاش داوران برای تفهیم مساله و متقاعد ساختن آنان به نتیجه رسید.
کاش در مقابل دلایل متقن کارشناسان هنری و دینی در رد کار، یک دلیل سست و ساده برای تایید آن آورده می شد تا داوران و کارشناسان احساس کنند که با اختلاف نظر و سلیقه مواجهند؛ صرف اینکه اینها بچه های خودی اند و باید حمایت شوند که نمی تواند شاخص و ملاک ارزیابی قرار بگیرد.


کاش در مقابل دلایل متقن کارشناسان هنری و دینی در رد کار، یک دلیل سست و ساده برای تایید آن آورده می شد تا داوران و کارشناسان احساس کنند که با اختلاف نظر و سلیقه مواجهند؛ صرف اینکه اینها بچه های خودی اند و باید حمایت شوند که نمی تواند شاخص و ملاک ارزیابی قرار بگیرد. جالب اینجاست که حتی عوام هم که ماخذ و مرجع کارشناسی این دوستان هستند، با این کار ارتباط برقرار نکردند و روی خوش نشان ندادند و نهایتاً به همان اندازه که کار مورد استقبال مخاطبان در سطوح مختلف قرار نگرفت از عنایت و حمایت مسؤولان برخوردار نشد و به مدیر تئاتر دستور داده شد که بهترین سالن را در بهترین زمان برای چند شب جهت اجرای عمومی در اختیار این گروه قرار دهد و مدیر بیچاره هم اگر چه نمایش را مغایر با مبانی اعتقادی اش می دید، ناگزیر به اطاعت از دستور شد تا بتواند ابزار خدمت به مردم – یعنی پست و مقام و متعلقاتش – را حفظ کند. این نمونه کوچک را به این دلیل قدری توضیح دادم که معلوم شود آنچه عرض می کنم براساس اخبار واصله و گفته اند و می گویند نیست. در بخش کتاب و ضوابط و ممیزی اش ده ها نمونه هم الان در خاطرم هست که حتی بیان فهرست وارشان در این مقال و مجال نمی گنجد و از آن دردناک تر و گاهی مضحک تر نمونه های عدیده یک بام و دو هوا در زمان واحد است. شما یک وقت ها پای اخبار و گزارش های صدا و سیما – رضی الله عنهما – می نشینید، ممکن است بتوانید دامنه تخیلتان را تا گستره آمار و ارقام و ادعاهای مطروحه وسعت بخشید و شب هم خوشحال و آرام بخوابید ولی وقتی برخورد عینی و ملموس با واقعیات دارید، فقدان نور رستگاری را بر چبین این کشتی، با همه وجود درک می کنید و البته جز متارکه با خواب و آرام و قرار بهره دیگری نمی برید.
وقتی شما در قبال ابتدایی ترین و طبیعی ترین سوالتان یعنی همین که برنامه شما چیست؟ یا آمده اید که چه بکنید؟ یا در این مدت چه کرده اید؟ شما که بیست و چند سال، همه رسالت خود را در محکوم و منکوب کردن همه گذشته و گذشتگان می دیدید، حالا که خوش به حالتان شده و سررشته همه امور فرهنگی و هنری مملکت را در دست گرفته اید، چه گلی بر سر این مقوله زده اید یا بناست که بزنید و... سوالاتی از این دست، جز سکوت بهت آمیز ناشی از بی خبری، چیز دیگری نمی بینید یا حداکثر اگر توان لب خوانی زبان حال را داشته باشید، ممکن است به این جواب برسید که: همین قدر که از دست آنها در آورده ایم و در دست خودمان گرفته ایم، همه کار است. چه کاری مهم تر از این؟!
یا: آن قبلی ها پول زبان بسته و امکانات بیت المال را بین رفقای بی دین خودشان تقسیم می کردند ولی ما آن را میان رفقای با دین خودمان تقسیم می کنیم و... البته شاقول و شاخص هم در این مورد خودمان هستیم؛ با نمایندگی تام الاختیار از سوی خداوند متعال...
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
  #2  
قدیمی 05-05-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض کنجکاوی؟1بار امتحان کن!

کنجکاوی؟1بار امتحان کن!





برعكس كتاب‌های الكترونیك، كه گفته ام چندان خواندنشان به صورت "روی مانیتور" آسان نیست، با
كتابهای صوتی میشود صفا کرد. این البته شاید به خاطر آن است كه متعلق به نسلی هستم كه قصه‌های خوبی گوش می‌كرده!


<H3>فایل های وحشتناک جالب و جذاب!</H3>

اگر کنجکاوی اولین بار را مهمانت میکنم ،مطمئن باش لذت فراوان میبری ،1بار را که میشود امتحان کرد،هان؟! وحشتناک این فایل ها جالب و جذاب اند با کیفیت عالی و آهنگین.

«آ» بعد هم «ب»
کتاب «کودکی نیمه‌تمام» شرح‌حال و زندگی "کیومرث پوراحمد" است، به قلم خودش، آنچه که در اینجا خواهید شنید، خاطره‌ای است که او از اولین روز مدرسه، به یاد دارد، و در کتاب «کودکی نیمه‌تمام» آمده. خاطره‌ای که شنیدنش گرچه شاید دردآور، ولی بهرحال، و در ضمن، یادآور ایامی است که چه بسا برای خیلی از ما هنوز آشنا و زنده است ، وحشتناک این فایل ها جالب و جذاب اند.
«. . . «آ» بعد هم «ب». نقطۀ «ب» را که گذاشتم، ضربۀ چوب آمد توی سرم. یعنی اشتباه نوشته بودم؟
کلمۀ «آب» را؟ نه، اشتباه نبود. با آن‌همه شور و شوق آموختن، «آب»، «بابا» و چند کلمۀ دیگر را پیش از مدرسه یاد گرفته بودم. پس چرا چوب می‌خوردم؟ این راه و رسم مدرسه است که روز اول، کلمۀ اول،بزنند توی سرت؟
نمی‌دانم آن‌روز، روز چندم مهر بود هر روزی بود، برای من روز اول مدرسه بود. . .»




کتاب های صوتی (کودکی نیمه تمام) زندگی کیومرث پوراحمد به قلم خودش


« پیروزی بزرگ! »

خانم عاطفی، عامل پیوند من شد با رادیو و برنامۀ کودک رادیو و مسابقه‌های آن. یک‌بار سوال مسابقۀ برنامۀ کودک در بارۀ حیوانی بود که شاخ‌های بلند پیچ‌پیچ دارد و در جنگل زندگی می‌کند. گوینده که سوال را مطرح کرد، فریاد کشیدم «گوزن!».
مادر که شاهد شوق و ذوق من بود، تشویق کرد جواب را برای برنامۀ کودک بنویسم. نوشتم و فرستادم. چندی بعد اسمم جزو برنده‌ها درآمد. یک پیروزی بزرگ.
مادر با همۀ گرفتاری که داشت واقعا همت کرد، کفش و چادر کرد، من هم بهترین لباسم را پوشیدم و با هم رفتیم به سالن ناباوری! یک پیروزی بزرگ!
دیر رسیدیم. وقتی رسیدیم سالن تاریک بود و بچه‌ها بر صحنه نمایشی اجرا می‌کردند. کورمال‌کورمال دو تا صندلی خالی پیدا کردیم و نشستیم. . .

« شهرزاد قصه‌گو »

شهرزاد قصه‌گوی ما، کم دست‌و دل‌ باز نبود. به‌جز داستان‌های شب، داستان‌های دیگری هم روایت می‌کرد که هر یک در جای خود دنیای دیگرتری می‌ساخت برای ما. دنیای «جانی‌دالر» که می‌توانستی با رمز و رازهایش همراه شوی، سرنخ تبهکاری‌ها را بگیری و بروی جلو و کشف کنی که واقعا جانی‌دالر از کجا فهمید. . .؟»

« سنتور »

اصلا نمی‌توانستم تصور کنم توی گونی کنفی که معمولا کله‌قندو پیاز و سیب‌زمینی می‌ریزند، چه چیز ممکن است باشد. آهسته و با احتیاط در گونی را باز کرد؛ جعبه‌ای شکیل و چوبی بیرون آورد. ویلن نبود. ویلن را قبلا دیده بودم. ولی می‌دانستم یک جور ساز است. سنتور بود. درش را باز کرد. به سیم‌هایش دست کشید. مضراب‌ها را برداشت و نواخت. معلوم بود تمرین داشته است. . .

« عشق ممنوع! »

خانوادۀ صباحی که قوم و خویش پدر بودند روز سوم عید از شیراز رسیدند اصفهان و دیدارها تازه شد. آن‌ها تا سیزده فروردین مهمان ما بودند.
آقای صبحی با پدر، طوبی خانم ـ همسر صباحی ـ با مادر و دو پسر بزرگ صباحی با برادرها، هر کدام جفت خود را پیدا کرده بودند و سرگرمی‌های خود را داشتند. گلچهره دختر آقای صباحی مانده بود بین من و خواهرم.
گلچهره ده ساله بود، من یازده ساله، خواهرم نه ساله. گلچهره کلاس چهارم بود. من کلاس پنجم، خواهرم کلاس سوم...
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها