بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 08-28-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


تختی قصه می گوید
عزیزم ، بابکم ای کودک تنهای تنهایم
امید همدمم ای تک چراغ تیره شب هایم
در این ساعت که راه مرگ می پویم
به بابا گوش کن بابا برایت قصه می گویم
زمانی بود ، روزی بود ، خرم روزگاری بود
در اقلیم بزرگی ، پهلوان نامداری بود
دلیر شیر گیر ، یه میدان نبرد پهلوانان تک سواری بود
به فرمان سلحشورش به هر کشور سفر ها کرد
دلش مانند دریا بود ، نهنگ بحر پیما بود
به دنبال هماوردان شرق و غرب مرکب تاخت
تمام پهلوانان را به خاک انداخت
به نام فتح و پیروزی به میدان های گیتی پرچمی انداخت
پسر جان ، بابکم ای کودک تنهای تنهایم
به بابا گوش کن آن پهلوان شهر
و یا آن زورممند نامدار دهر ، ز سر تا پا محبت بود
درون چهرۀ مردانه اش موج نجابت بود
او مرد عبادت بود
همیشه روز و شبها با خدا راز و نیازی داشت
به امیدی که با پروردگار خود سخن گوید
به سر شوق نمازی داشت
عزیزم ، بابکم ای کودک تنهای تنهایم
بدان آن پهلوان شهر
ز خوی نرم خود یک خرمن گل بود ، گلشن بود
در اوج زورمندی نازنین مردی فروتن بود
پسر جان بابکم ، آن پهلوان خوی عجیبی داشت
جوانمردی معذب بود ، سیمای نجیبی داشت
حیا و شرم و عفت ، مهراه ای در دست او بودند
به عین این صفت های خداوندی
تمام مردم آن شهر ، از پیر و جوان ، پا بست او بودند
پسرجان پهلوان ما یکی دردانه کودک داشت
درون خانه اش تک گوهری با نام بابک داشت
که عمرش بود ، جانش بود ، عشق جاودانش بود
بگاه ناتوانی ، بیکسی ، تنها کسی ، تنها توانش بود
ولی افسوس ، هزار اندوه روزی آن یل نامی
بسوی مرگ مرکب تاخت
به دست خویش ، خود را به خاک انداخت
غم و درد نهنای داشت ، کس هم درد او نشناخت
به مرگ پهلوان راد مرد ما
خروش و ناله از هر گوشۀ آن سرزمین برخاست
ز سوگ استخوان سوزش
غمی در سینه ها افزود ، از دنیای شادی کاست
صدای وای وای خلق را در کشوری انگیخت
همین آن گرد نام آور
هزاران صف به دنبال عزای خویشتن آراست
کنون او با غمش تنهاست
ولی اندوه مرگش در دل پیر و جوان برجاست
پسر جان بابکم آن پهلوان شهر من بودم
درون چهرۀ مردانه ام موج نجابت بود
میان سینه ام یک آسمان مهر و محبت بود
خدائندا که من دور از ریا بودم
همه دانند سر تا پا صفا بودم
همیشه در دل شب با خدا گرم دعا بودم
عزیزم بابکم من بندۀ خاص خدا بودم
اگر تنها رهایت کرده ام باید ببخشی جرم بابا را
گرفتار بلا بودم ، گرفتار بلا بودم
پس از من نوبت افسانۀ عمر پسر آمد
اگر خاموش شد بابا تو روشن باش
اگر پژمرده شد بابا تو گلشن باش
بمان خرم بمان خشنود
بیاد آور که پیش چشم بابا در دم رفتن
همه تصویر بابک بود
خداحافظ ، خداحافظ
عزیزم ، بابکم بدرود !

مهدی سهیلی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 05:28 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها