بازگشت   پی سی سیتی > هنر > فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie

فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie مباحث مربوط به فیلم سینما تلویزیون و تئاتر در این بخش

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #4  
قدیمی 01-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


( 4 )


كاخ، (دور حوض)، شب.
عكاسباشي را در لباس زنداني شازده احتجاب به گاري خودش بسته‏اند و دور حوض مي‏چرخانند. صحنه با پاشيدن آب به صورت عكاسباشي شروع مي‏شود. از آب بخار بلند است. (تداعي بايسيكل‏ران) روي زمين را مه گرفته و يك نور موضعي كه منبع آن معلوم نيست، با او مي‏چرخد. لاي چشم هاي عكاسباشي چوب كبريت است. [فيلم مغولها: مغولها در طوفان] عكاسباشي خواب‏آلود مي‏چرخد. كشيده‏اي به صورت او مي‏نشيند.
[فيلم مغولها: دري در بيابان كار گذاشته شده، مغولي زنگ مي‏زند.]
مغول:
سينماي متفاوت چيه؟
عكاسباشي درمانده‏تر مي‏چرخد. سطل آبي اسلوموشن به صورت او پاشيده مي‏شود.

كاخ، روز.
ميرزا آغاسي با پاي شل مي‏آيد، فراشباشي جلوي او را مي‏گيرد.
فراشباشي:
سلطان حوصله حضور ندارند.
ميرزا آغاسي:
ميرزا آغاسي بي‏جهت مصدع اوقات سلطان نمي‏شود. تزار پس از عزل امير نظام لشكر كشيده تا ايران را ضميمه خاك روس كند.
فراشباشي داخل مي‏شود. سفره‏اي پهن است. وزراء در حضور سلطان ديزي مي‏خورند. مليجك براي سلطان گوشت مي‏كوبد. [روي پرده: فردين مي‏خواند و ظهوري گوشت مي‏كوبد.] عكاسباشي كنار آپارات ساندويچ و نوشابه مي‏خورد. فراشباشي سر در گوش سلطان مي‏برد و چيزي مي‏گويد. سلطان بي‏اعتناست. [فردين مي‏خواند: گنج قارون نمي‏خوام] سلطان يك باره به خود مي‏آيد.
ناصرالدين شاه:
راوي را به حضور بخوانيد.
فراشباشي:
(رو به در تالار) ميرزاآغاسي.
[تصوير فردين به آغاسي خواننده كات مي‏شود. آغاسي با دستمال مي‏خواند و يك ورزشگاه پرجمعيت براي او دستمال تكان مي‏دهند.] ميرزا آغاسي از زير پرده شلان شلان به دست بوس سلطان مي‏آيد.

فراشباشي:
(به صديق الحرم) باب حرم مسدود شود تا اين نواها در آنجا مسموع نشود.
صديق الحرم به سمت حرمسرا مي‏رود. ميرزا آغاسي نامه‏اي به سلطان مي‏دهد.
ميرزا آغاسي:
قلمي اميركبير است، ارسالي از فين كاشان.
ناصرالدين شاه نامه را مي‏خواند.
صداي اميركبير:
حالت حاليه اين ملك و ملت خراب، رعيت سرگرم دريدن همديگر. همّ شير بريتانيا و همّ خرس مسكو، معطوف بلعيدن ايران. سلطان سرگرم دختران لر و كرد و ترك و بلوچ و تركمن.

اندروني (سردابه)، روز.
صديق الحرم مي‏آيد تا در حرمسرا را ببندد كه صدايي او را به خود جلب مي‏كند. از لاي در نگاه مي‏كند. خواجه‏ها با دستمال مي‏رقصند و زنان براي آن ها دستمال تكان مي‏دهند. صديق الحرم در سردابه را مي‏بندد. صداي حرمسرا ديگر شنيده نمي‏شود.

كاخ، روز.
صداي اميركبير:
(از روي نامه) مگر نجات اين ملك و ملت را خدا بخواهد. مگر براي حفظ ناموس ملت پهلواني از غيب پيدا شود.
ناصرالدين شاه:
دولت و ملت خيالاتشان را يك طوري روي هم بگذارند، تا پهلوانترين رعايا معلوم شود، واجب است ناموس ملت را به دست او بسپاريم.
[كات به صحنه‏هايي از دعواي جاهل‏ها در فيلم هاي سينمايي در يك مونتاژ سريع. همه چاقو مي‏كشند، همديگر را مي‏زنند، كلاه شاپو عقب و جلو مي‏دهند... تا نمايي از فيلم قيصر: مادر او گريه مي‏كند.
خان‏دايي:
فرمون اومد.
فرمان چاقو را از صندوق بيرون مي‏كشد.
فرمان:
مي‏كشمش ننه.
مادر قيصر:
نه پسرم.
فرمان مشغول زدن آبمنگل است كه چاقو مي‏خورد.
فرمان:
قيصر كجايي كه داداشتو كشتن؟!
آبمنگل:
فرمون فرمون كه مي‏گفتن اين بود؟!
قيصر پاشنة كفش ور مي‏كشد. وارد حمام مي‏شود و آبمنگل را مي‏كشد.

سربين حمام نواب، روز.
قيصر حوله‏اي به سرپيچيده به سمت پرده آمده. ] از پرده بيرون مي‏آيد.

كاخ، روز.
قيصر از پرده بيرون مي‏آيد. اين سوي پرده ناصرالدين شاه و همة وزراء مشغول تماشاي فيلمند. تصوير سربين حمام تا آخر اين صحنه روي پرده ادامه دارد. با ورود قيصر به كاخ، صداي زنگ زورخانه مي‏آيد و ناصرالدين شاه و شخصيت هاي سياسي براي او دست مي‏زنند. قيصر با اشارة سر از همه تشكر مي‏كند.
ناصرالدين شاه:
جبة امير نظامي كجاست؟
صديق الحرم:
امير نظام اسبق با خودش يادگاري برد.
ناصرالدين شاه:
قيصر به حضور ما بيايد. (قيصر زانو مي‏زند و سر و صورتش را با لنگ خشك مي‏كند. ناصرالدين شاه در گوش او چيزي مي‏گويد.)

حمام نواب، داخلي، روز.
[قيصر در حمام است.] به جاي آبمنگل اميركبير مشغول صابون زدن است. [قيصر شاهد است. ] فراشباشي به دست دلاك تيغ مي‏دهد و دلاك رگ اميركبير را مي‏زند.

كاخ، شب.
[كات به صحنه‏ها و نماهايي از فيلم‏هاي سينمايي كه كافه‏ها به هم مي‏ريزند.] كاخ ناصرالدين شاه چون كافه‏اي چيده شده. سه نفر اسپانيولي مي‏خوانند و گيتار مي‏زنند. (مشابه فيلم كندو) همة وزرا مست كرده‏اند. صديق الحرم در لباس واسطة فيلم سوته‏دلان مي‏آيد و سر ميز مليجك كه مست كرده مي‏نشيند.
صديق الحرم:
خاتون دستور عزل مرا نوشت، در سفارت فخيمه مستخدم شدم. (مليجك به او اعتنايي نمي‏كند.) با صديق الحرم قهري؟ ناخوشي؟ اگه دو تا كلمه گوتن مرگن، گوتن نايت ياد گرفته بودي، مليجك سفارت بهينه‏ات مي‏كردم.
فراشباشي:
هيس!
صديق الحرم:
ماشاء الله شمام، زير لحاف كرباسي، چه مي‏دونه كسي، چه مي‏كنه كسي. (چشمش به ناصرالدين شاه مي‏افتد كه [سر ميز بهروز وثوقي فيلم گوزنها] و عكاسباشي نشسته مشروب مي‏خورد. صديق الحرم سر تكان مي‏دهد.) همين روزهاست كه مملكت نازنين بره بابت عشق دختر لر. اي بر اون ذاتت سينموتوگراف كه معشوق الناس شدي.
ناصرالدين شاه:
(رو به عكاسباشي) عكاسباشي چرا مي نمي‏نوشد؟
عكاسباشي:
چاكر با نگاتيو مست مي‏شوم و با پزيتيو به هوش مي‏آيم.
ناصرالدين شاه:
(به بهروز گوزنها) با اميركبير چه كردي؟
بهروز:
من بودم، فراشباشي، صديق الحرم، كريم هم بود.
ناصرالدين شاه:
كدوم كريم؟
[بقية ديالوگ را از زبان بهمن مفيد در فيلم قيصر مي‏شنويم تا آخر ديالگ: حالا ما به همه مي‏گيم زديم، شمام بگين زده، خوبيت نداره.]
بهروز:
حالا ما به همه مي‏گيم كشتيم، شمام بگين كشته، خوبيت نداره، به سلامتي.
استكان كمر باريك مشروبش را به همراه استكان ناصرالدين شاه بالا مي‏آورد. [فيلم گوزنها: دو استكان كمرباريك به هم مي‏خورند و بهروز و فرامرز قريبيان با هم مي‏خندند و گريه مي‏كنند.]
[بهروز: به ناصرالدين شاه هنوزم كم حرف مي‏زني؟ هنوزم ماتي؟ هنوزم تو چشات عشقه؟]
ناصرالدين شاه:
هنوزم دختر لر رو مي‏خوام. (رو به عكاسباشي) او را به اندروني ما بازگردان. ميل مبارك ما اين است كه خود اشتراك كنيم و آرتيست مهم سينموتوگراف باشيم.
عكاسباشي:
به هنگام هوشياري سلطان از كردة خويش پيشمان شده، گردن اخوان لومير مي‏ماند و يك چاقوي دسته سفيد زنجوني.
ناصرالدين شاه:
(دست عكاسباشي را مي‏گيرد، گريه مي‏كند.) مرا جعفر كن. در عشق دختر لر مي‏سوزم.
بهروز ميز را برگردانده، ناصرالدين شاه را هل مي‏دهد. سلطان به آپارات مي‏خورد. نور آپارات به پرده مي‏افتد. بهروز دوباره او را تا جلوي پرده پرت مي‏كند. وزراء فراشباشي و مليجك همه با بطري‏هاي مشروب به سمت بهروز مي‏آيند و نمي‏رسند. [سه گيتار زن سرگرم خواندن آواز فيلم كندو هستند. ]
صديق الحرم:
(به سمت ناصرالدين شاه مي‏آيد و بشكن مي‏زند.) كت بده، كلاه بده، دو قاز و نيم بالا بده. اين كيه كه تو حكومتتم پاش مي‏دي؟ جون به جونت كنن به قول اميركبير، خواري طلبي. مردي بگي ميرغضب؟ [رو به سالن] ميرغضب!
[فيلم رضا موتوري: بهروز جلوي پرده چاقو مي‏خورد. در خيابان بهروز با موتور مي‏آيد و زير كاميون مي‏رود.]
[فيلم كندو: بهروز در زيرزمين يك كافه اسلوموشن كتك مي‏خورد. سه گيتار زن مي‏نوازند و بهروز مي‏ميرد.]
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:09 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها