بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ > تاریخ

تاریخ تمامی مباحث مربوط به تاریخ ایران و جهان در این تالار

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 11-10-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض جنایت قوای روسیه تزاری در مهاباد


جنایت قوای روسیه تزاری در مهاباد ( 1 )


برگرفته از مجله مهاباد




در زنجیره فعالیتهای این نشریه در راستای افشای هرچه بیشتر کشتار جمعی مردم مهاباد و اطراف آن، توسط سپاه روسیه تزاری در جنگ جهانی اول تاکنون مقالات متعددی بانضمام اسناد و مدارک معتبر منتشر کرده ایم در استمرار این تلاش کتاب ' گورستان ملا جامی در مهاباد' نوشته قادر فتاحی قاضی ـ خرداد ماه 1359 ـ را می گشاییم و خاطرات مرحوم میرزا خلیل فتاح قاضی را به دیگر اسناد و مدارک این جنایت فراموش شده می افزاییم. باشد که مجموعه این تلاشها در آینده نزدیک، مستمسکی شود در اثبات نسل کشی کردها توسط سپاهیان روس در محافل بین المللی ـ مه هاباد .

پدرم آقاي ميرزا خليل فتاح قاضي در بارة جنگ بين الملل اول و شهادت مرحوم ميرزا فتاح قاضي در ساوجبلاغ مکري (مهاباد فعلي) چنين مي نويسد: روسهاي تزاري در طي چند سال جنگ بين الملل اول (1914 ـ 1918 ميلادي) صدمات جاني و مالي زياد به کردستان وارد نمودند. مرحوم ميرزا فتاح قاضي پسر ميرزا احمد قاضي و ميرزا محمد علي گول پسر حاجي رحيم قاضي و ميرزا سعيد پسر قاضي قادر را کشتند و خانة مرحوم قاضي علي و ميرزا فتاح قاضي و قاضي منعم پسر قاضي وهاب را آتش زدند و بالاخره چهار نفر پسران ميرزا فتاح قاضي را که پس از مدتي با اخذ تأمين از روسها به محل خودشان (منظور ساوجبلاغ است) مراجعت کرده بودند که عبارت باشند از عبدالرحمن سالار مکري، ملا محمد، ميرزا محمود منصور، و همچنين قاضي لطيف برادر ميرزا فتاح قاضي و قاضي منعم و قاضي علي را براي شرکت در مجلس جشني دعوت و آنها را دستگير و همه را به استثناي قاضي علي به روسيه تبعيد مي نمايند. قاضي علي را سه مرتبه دستگير ولي هر دفعه پس از چند روز حبس آزاد مي کنند1. آقايان نامبرده پس از تغيير رژيم روسيه در سال 1917، همگي سالم به وطن برگشتند. سپس پدرم جنگ ميرزا فتاح قاضي را با روسها چنين شرح مي دهد: مرحوم قاضي فتاح شخصاً با چند نفر از نوکران و پسرهايش در عمارتي که فعلا خرابه و به مدرسة عثمانيها معروف و اکنون قسمتي از آن را شير و خورشيد سرخ مهاباد حمام درست کرده است مشغول جنگ با قواي روسها مي شوند. پس از مدتي جنگ و تيراندازي يک ستون سواره نظام روسي از طريق ده کهريزه و کوههاي باغ ميکائيل و پل سرخ حمله ور شده تا نزديکي حوض قاضي کنار شهر مهاباد مي رسند. در اين موقع پسرانش به مرحوم ميرزا فتاح قاضي اظهار مي دارند که قشون روسها خيلي نيرومند و الساعه در بعضي نقاط شهر نفوذ کرده و قواي ترکهاي عثماني متواري شده بعداز چند دقيقه ديگر شهر سقوط و به تصرف روسها درمي آيد، خوب است ما هم از شهر خارج و بيرون برويم. ميرزا فتاح قاضي در جواب مي گويد من نمي توانم زنده باشم و بشنوم لشکريان روس به ساوجبلاغ وارد شده اند. بعداً ميرزا فتاح اسب مي خواهد که سوار شود و به قواي روسها حمله ور شود. در حيني که يک پايش را در رکاب مي گذارد چند گلوله از مسلسلهاي روسها که در تپة حوض قاضي کار گذاشته بودند پيشاني او را سوراخ و فوراً شهيد مي شود. پس از شهادت ميرزا فتاح قاضي نوکران و پسرانش مجبور به فرار گرديده و جنازة او را همانجا مي گذارند بعداً جنازه را به مسجد شاه درويش انتقال مي دهند و روسها چندين مرتبه از آن عکس برداري مي کنند. کاکه ره ش نامي که سابقاً داروغة حکومت مهاباد بوده و مرحوم ميرزا فتاح قاضي يک مرتبه او را به علت خلافکاري و آزارهايي که به مردم مي رسانيده تنبيه کرده بود، از دفن جنازه ممانعت مي کند.


بالاخره پس از چهل روز جنازه را در گوشة شرقي حياط همان مسجد دفن مي کنند. پسران ميرزا فتاح قاضي به اتفاق لشکريان شکست خوردة عثماني تحت فرماندهي عمر ناجي بيگ از طريق گرده به ردان، به ره جو، توخته، قولغه تپه به قرية باغچه که قسمتي از آن متعلق به پدرم مرحوم ميرزا رسول فتاحي قاضي بود وارد شدند. اکثر عساکر عثماني را سرما و برف زياد در بين راه از بين برده و عدة زيادي دست و پاي سرما زده داشتند. مسجد قرية باغچه را به بيمارستان عساکر زخمي اختصاص دادند. لشکريان مذکور پس از يکي دو شب استراحت به طرف ده قهر آباد نزديکيهاي بوکان عقب نشيني و پس از چند روز يک افسر عثماني به ده باغچه مراجعت و بيماران و زخمي ها را به وسيلة الاغ و قاطر با يک وضع بسيار اسف آور و پريشان به مرکز اردو حمل نمود. قواي روسية تزاري که با قهر و غلبه به مهاباد وارد شده بودند منتهاي سفاکي و وحشيت و خونخواري به خرج دادند و از هيچگونه فجايع و کشت و کشتار در مهاباد و قراء حول و حوش مخصوصاً در دهات قمقلعه، اگريقاش، درياز، کهريزه، کوتاهي نکرده دسته دسته ساکنين بي دفاع دهات و شهر مهاباد را بدون هيچگونه ترحم با شمشير کشتند، کوچه ها و خانه ها و مساجد از جنازة پير و جوان پر شده بود. بازار مهاباد و بعضي خانه ها و را از جمله خانة ميرزا فتاح قاضي و خانة مرحوم قاضي علي را آتش زده و زنده زنده مردم را سوزاندند، خلاصه مدت هفت شبانه روز مردم بي دفاع مهاباد و اطراف را از دم شمشير گذراندند. غير از عدة مختصري که در دخمه ها و زيرزمين ها که خود را مخفي کرده بودند يا جماعتي که در منزل رئيس گمرگ و حکومت وقت و يا در خانة ميرزا حاجي غفور که سابقة تجارت با روسها را داشت و به زبان روسي کاملا آشنا بود و يا در خانة يهوديها پناهنده بودند و يا کساني که توانسته بودند قبل از ورود روسها فرار کنند غيراز زنان و بچه هاي شير خوار بقية مردم شهر را کشتند. آقاي محمد اقبالي فرزند مرحوم حاجي رحيم که مأمور انتظامات و جمع آوري و دفن جنازه ها بوده در خود مهاباد هشت هزار و نهصدوهشتاد جنازه را پيدا و دفن کرده است. البته عدة زيادي را نيز در اطرف شهر و کوهها و باغات شهر کشته بودند که جزء اين آمار محسوب نگرديده است.

پس از يک هفته قتل عام مرحوم ميرزا حاجي که سابقة تجارت با روسها را داشت به اتفاق حاکم وقت محمد اقبالي نزد فرمانده روسها موسوم به بالا ساخاروف که در خانة سابق حاجي ناظم ساکن بوده مي روند و از وي مي خواهند که از کشت وکشتار دست بکشد. فرمانده مذکور در اثر اصرار و التماس مرحوم ميرزا حاجي و بنابر سوابق آشنايي که با او داشته با تقاضاي آنان موافقت مي نمايد.»
1 ـ مرحوم قاضي علي آنطور حبيب الله تاباني در کتاب «بررسي اوضاع طبيعي، اقتصادي و انساني کردستان» چاپ دوم، ص 106، مي نويسد به دست روسها در جنگ بين الملل اول به قتل نرسيده است وي مدتها پس از جنگ زنده بوده چنانکه در سال 1340هجري قمري که اسماعيل آقا سمکو به مهاباد حمله کرده دستور قتل اورا داده ولي مأمورين اسماعيل آقا اشتباهاً به عوض قاضي علي، عمويش قاضي لطيف را که منزلشان به هم نزديک و همسايه بوده اند به قتل مي رسانند. قاضي علي در حدود هفتاد سالگي به مرض قانقاريا در گذشته است. ملا معروف کوکه يي در شعر زير ماده تاريخ فوت قاضي علي را بيان مي کند:
چو تاريخ وفاتش را طلب کردم ندا آمد بگو « هب و هو مغفور» زفيض فضل يزداني
« هب وهو مغفور» برابر است با 1350 هجري قمري. رک: ديوان ملا معروف کوکه يي. از نشريات مرکز کتابفروشي سيديان، ص 114.
2ـ خاطرات مرحوم خلیل فتاح قاضی در 1370 از طرف انتشارات صلاح الدین ایوبی تحت عنوان ' سالهای اضطراب' به چاپ رسید ـ مه هاباد -



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 11-10-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

جنایت قوای روسیه تزاری در مهاباد ( 2)


برگرفته از مجله مهاباد


در زنجیره فعالیتهای این نشریه در راستای افشای هرچه بیشتر کشتار جمعی مردم مهاباد و اطراف آن، توسط سپاه روسیه تزاری در جنگ جهانی اول تاکنون مقالات متعددی بانضمام اسناد و مدارک معتبر منتشر کرده ایم در استمرار این تلاش کتاب ' خاطرات زندگی پر ماجرای دکتر آسو ' را می گشاییم و آن را به دیگر اسناد و مدارک این جنایت فراموش شده می افزاییم. باشد که مجموعه این تلاشها در آینده نزدیک، مستمسکی شود در اثبات و طرح نسل کشی کردها توسط سپاهیان روس در محافل بین المللی ـ مه هاباد ـ
... من در مهاباد شهر کردنشین مکری واقع در جنوب دریاچه ارومیه در سال 1302 شمسی مطابق 1342 قمری در 27 ماه رجب 20 دی ماه متولد شده ام. تاریخ تولد مرا پدرم در پشت کتاب مقدس با دلائل یادداشت کرده و بر آن صحه گذاشته است. . در مهاباد کلمیها و چند خانوار ارمنی زندگی می کنند. ارمنی ها بیشتر کفشدوز و کلیمیها به تجارت ودادوستد اشتغال داشتند و در کنار رودخانه مهاباد سکنی گزیده بودند1. هفت سال قبل از تولد من در مهاباد، کشتار وحشتناکی از طرف قزاقهای روسی در سالهای جنگ بین المللی اول به وقوع پیوست و بیشتر از 10 هزار نفر از جمعیت 14 هزار نفری شهرستان مهاباد از زن و بچه و خرد و کلان، پیر و جوان در زمستان 1295 شمسی ازدم تیغ بیدادگران و آدم کشهای خونخواز و از خدا بی خبر قزاقهای روس گذشت. شهر کوچک و بیدفاع و دهات اطراف، غرق در خون شد. جنازه های مقتولین در کوچه و برزن، طعمه وحوش و لاشخورها بوده، کسی نبوده که آنها را دفن کند. بوی متعفن جنازه های کشتگان بنا به روایت ناظرین تا سالها مشام را آزار می داد و از زیر خرابه های خانه های ویران شده و سوخته روزبروز اجساد تازه تری کشف می شد. عمق فجایع تنها به مهاباد ختم نمی شد، بلکه مردمان و ساکنین دهات اطراف نیز از این بلا بی نصیب نماندند، اکثر مردم از دم تیغ جلادان قزاق گذشته بودند. جنازه رهبر قیام مردمی مهاباد جناب میرزا فتاح قاضی که در مبارزه نابرابر با روسهای متجاوز تزاری شهید شده بود چند روز گذشت که از طرف مردم خیر و از خودگذشته، شبانه در حیاط مسجد شاه درویش نزدیک محله ( قشل2) به خاک سپرده شد. میرزا فتاح قاضی مرد دانشمند و شاعر و نویسنده زبردست بود. در زمان مظفرالدین شاه قاجار مدتی در تهران زندانی بود و بعد از رهائی از زندان قاجار از یک خانواده نجیب و اشرافی تهران زن گرفت و بعدا با خودش به ساوجبلاغ مکری آورد. او در خانه بزرگی همجوار مسجد قاضی زندگی می کرد و به امور مراجعین می پرداخته است. منزل پدرم قبل از جنگ بین الملل اول در نزدیک خانه ایشان بوده و بارها پدرم میرزا مصطفی، از ملاقات ژنرال روسی و میرزا فتاح قبل از وقوع کشتار شهر و اطراف که از بالکن محکمه قضاوت رد و بدل شده بود، صحبت می کرد. پدرم شاهد قضیه بوده و می گفت ژنرال روسی با پنج سواره قزاق در پای دیوار و دروازه بزرگ خانه میرزا فتاح ایستاده بود با کلمات نادرست و صدای خشن داد زد میرزافتاح را برایم صدا کنید، میرزا فتاح در اطاق پهلوی محکمه مشرف بر حیاط و میدان مسجد قاضی نشسته بود و صدای ژنرال را شنیده، پنجره را باز کرد و بر روی بالکن محکمه با آن صلابت و وقار و ابهت که داشته ظاهر شد. ژنرال با عصبانیت خطاب به میرزا فتاح با کمک مترجم گفت: میرزا فتاح مومنین شما نمی گذارند ما به کار خودمان ادامه دهیم و مانع ادامه پیشرفت سربازان و جنگجویان ما بر علیه ترکها می شوند. ما که با آنها کاری نداریم، بگذار آرام باشند و در کار دولتها مداخله نکنند، ما با آنها سرستیز نداریم. اگر از این شرارتها دست برندارند خود دانی من میروم و برمی گردم در صورت بروز هر اتفاقی، شما جوابگو هستی و آماده رویارویی باید باشی. میرزا فتاح آرام و خونسرد خطاب به ژنرال گفت جناب! مردمان شهر ما با دولت شما دشمنی ندارند و از ترکها هم طرفداری نمی کنند. اگر عده قلیلی بر علیه شما شعار بدهند نباید به حساب مردم شهر و ملت کرد بیاورند. یکی دیگر هم مردم این سامان معتقد به عقاید مذهبی بوده و پیرو دین مبین اسلام هستند، آنطور که شنیده ام سلداتها و قزاقهای شما برخلاف موازین شرع و دین مبین اسلام در میان مردم، رفتار می کنند، مست می شوند، عربده می کشند و بناموس مردم تجاوز می کنند. چه بهتر است که شما جلو این تخلفات و بی ادبی ها را بگیرید مردم ما و شهر ما میهمان نوازند تا وقتی که میهمان متجاوز و ناخوانده پا از گلیم خود فراتر نگذاشته است کسی با او کاری ندارد. ژنرال را این سخن خوش نیامد و دستش را با تازیانه اسب بلند کرده گفت ما رفتیم و به زودی برمی گردیم. میرزا فتاح خونسردانه و آرام در جواب ژنرال گفت ما برای پذیرایی از شما حاضریم. ژنرال روسی با قزاقهای سوار، تازیانه بر اسب زندند و از محل دور شدند و با زبان روسی دشنام می دادند و ناسزا می گفتند.
یک ماه از این گفت وشنود نگذشته بود که از اطراف خبرهای ناگواری به گوش می رسید. برف همه جا را سفید کرده بود یخبندان شدیدی بود و راه ها تدریجا مسدود می شد. مردم شهر در تشویش و دلهره می گذراندند هر کس که می توانست زن و بچه اش را با اسب و گاری از شهر خارج می کرد و به دهات اطراف و نزدیک به مرز عراق کوچ می نمود، قسمتی از مردمان شهر با نقدینه های خود به خانه حاج احمد تاجر مهابادی که گویا از طرف دولت روسیه رسمیت داشت می رفتند و بعضی ها به خانه کلیمیها و شابندرخانه (محل مسیونرهای آمریکایی در مهاباد3) پناه بردند و در آنجا به انتظار دقایق سرنوشت ساز و فرارسیدن طوفان هولناک، دقیقه شماری می کردند. حاج احمد گویا با روسها میانه خوبی داشته و از طرف دولت قاجار، سمتی و مقامی دارا بوده است که مورد اعتماد و طرف اطمینان مردم خوش باور شهر قرار گرفته بود.
روسها از طرف میاندوآب و ارومیه با کشتار مردم و دهقانان کرد به طرف ساوجبلاغ ( مهاباد) پیشروی می کردند و در دهکده ایندرقاش ( آگریقاش) نزدیکی مهاباد موضع گرفتند و بعد از قتل و عام دهاتیهای بیچاره و بی پناه در آنجا متمرکز شدند و اطراق کردند. در دهکده ایندرقاش پدر مادرم که نامش حسینه جله بود زندگی می کرد، قزاقها پدربزرگم را با پسر نوجوانش و مردان و بچه های ذکور را در خارج از ده در کنار باغهای انگور ردیف می کنند و جلادهای قزاق خدانشناس با شاشکا ی ( شمشیر روسی) پهن و دراز روسی گردن آنها را زدند و خون گلگون دهقانان و نوجوانان کرد بر روی برف زمستان سال 1295 (ش.) جاری شد، جلادها با عربده های مستانه از فوران خون گرم دهقانان کرد لذت می بردند و بیشتر تشنه خون بیگناهان می شدند. این اخبار ناگوار و تکان دهنده از طرف فراریان سرمازده و از پادرآمده لحظه به لحظه به گوش می رسید و همه را به وحشت انداخته بود. مردم به خانه کلیمیها و مامورین دولتی که ملبس به لباس کردی نبودند پناه می بردند. میرزافتاح مردم را به آرامش و خونسردی دعوت می کرد و برای مبارزه بی امان و شهادت طلبی در راه دین و وطن و ناموس، مردم و جوانان را ترغیب به سنگربندی و ایجاد استحکامات و موانع جنگی در برابر تهاجمات روسها و قزاقهای خونخوار می کرد میرزا فتاح با دقت تمام مراقب اوضاع بود و آرامش قبل از طوفان را به خوبی درک می کرد. پی درپی از پیشروی روسها به طرف ساوجبلاغ ( مهاباد) مکری به او خبر می دادند، تا اینکه شب جمعه اواخر دی ماه خبر دادند که پیش قراولان قزاق با قشون جرار روسی به دامنه کوه خزائی ( واقع در شمال مهاباد ـ آنطرف رودخانه) رسیده اند و گردان مهندسی در دامنه کوه مشغول جاده سازی و هموار کردن راه برای حمل و نقل توپخانه صحرایی و سنگربندی در برابر ساوجبلاغ ( مهاباد) هستند. میرزا فتاح دسته های مجاهد و جوانان از خود گذشته را در معبرهای حساس و استراتژی قرار داده و خودش با چند نفر از جنگجویان و نزدیکان و همسنگرهای با ایمان و از جان گذشته، از صبح زود در ساختمان قشله اداره دولتی زمان قاجار (محل کنونی اداره دارائی) مشغول بررسی سنگرها و جابجاکردن رزمندگان از قبیل، سالار پسرش با چهار مجاهد و میرزا کریم پسر قاضی منعم با سه پیشمرگه و فدایی و سیدکریم قوشچی با چهار رزمنده و سایرین در محل های تعیین شده روبروی کوه خزایی و دشت علی زمانیان سنگر گرفتند و آماده پیکار بی امان شدند.
در قسمت سه آسیاب هم تعداد 70 مجاهد در سنگرهای آماده شده موضع گرفته بودند؛ فاصله دو جناح را در خانه ها و پس کو چه ها تفنگچی های ماهر و تیراندازان از خود گدشته آماده قتال و رویارویی با لشکر دو هزار نفری سواره و پیاده روس و قزاق بودند. طرف شمال شهر، آن جایی که روسها موضع گرفته بودند مه آلود بود و در میان درختان باغهای اطراف مهاباد قزاقها مخفی شده بودند، دشمن بسیار با احتیاط جلو می آمد، به شکل گازانبری می خواست ساوجبلاغ ( مهاباد) را از شرق و شمال و غرب محاصره کند. گاهگاهی صدای تک تیراندازی از طرفین شنیده می شد. ناگهان بادی ملایم از طرف شهر به سمت شمال وزیدن گرفت، سروکله سالداتها و قزاقهای تا بیخ دندان مسلح با توپخانه صحرایی پیدا شد آنها به کنار رودخانه منجمد شده رسیده بودند و می خواستند از روی یخها بگذرند، یکی از مجاهیدن فریاد زد سالداتها و سواره های قزاق دارند از رودخانه عبور می کنند، تیری شلیک شد و توپخانه صحرایی به صدا در آمد و با غرش پنج آتشبار، شروع به تیراندازی و کوبیدن مهاباد کردند، رزمندگان جبهه غرب که در دست میرزافتاح بود دلیرانه شروع به تیراندازی کردند، تیراندازان ماهر و چابک مجاهدین با اولین شلیک دسته جمعی عده ای از قزاقها را به خاک و خون کشاندند، میرزا فتاح، شش نفر از پیش قراولان قزاق را هدف قرار داد و از اسب به زیر انداخت . جنگ با شدت هر چه تمامتر، از هر طرف شروع شد قزاقهای نیزه دار از لشکر دراگون ( اژدها) بودند ـ اهل سیبری. مجاهدین مهاباد با قوای پرقدرت روس به مدت سه ساعت و نیم در گیر بودند. عده زیادی از مهاجمین و متجاوزین را بر زمین انداختند در گرماگرم درگیری ناگهان صدای سقوط چیز سنگینی در ساختمان قشله به گوش رسید، مجاهدین اول متوجه نشدند، ولی دیدند که صدای الله اکبر میرزافتاح قطع شد، رزمندگان سرگرم پیکار بی امان بودند، ولی پس از لحظه ای دریافتند که صدای تکبیر و تسبیح میرزافتاح شنیده نمی شود، سیدکریم که در مجاورت فرمانده دسته میرزافتاح سرگرم جنگ و تیراندازی بود، متوجه شد که میرزافتاح از کمین گاهش به وسط اطاق پرت شده و خون از پیشانی اش جاری است، میرزا فتاح مرد تنومند و سنگین وزن بود و در اثر سقوط آن مرحوم این صدای مهیب بلند شده بود، کار از کار گذشته بود تیر به میان دو ابروی آن مرحوم شهید اصابت کرد. مغزش متلاشی شده بود، میرزا کریم نیز متوجه فاجعه دردناک شده بود و سایرین نیز دریافتند که مقاومت بیشتر نتیجه ندارد روسها از رودخانه گذشته اند و در چند قدمی آنها هستند مجاهدین جبهه سه آسیاب هم در اثر فشار سنگین روسها داشتند عقب نشینی می کردند. مبارزین از بیراهه و پس کوچه های پرپیچ و خم شهر در پی پیداکردن پناهگاه، در جنگ و گریز با شوشکای ( شمشیر) بی امان می گذارندند. به هیچکس و هیچ جنبنده ای رحم نکردند، رو به خانه حاج احمد که مخفی گاه ساکنین شهر بود نمودند، حاج احمد با لباس و کلاه فرنگی و روسی در جلو در خانه برای رفع غائله از متجاوزین با لبخند استقبال کرد، به گمان اینکه زنگی مست و قزاق خونخوار حرف حسابی سرش می شود و از فاجعه و تراژدی آفرینی کنار می کشد، خیر آنها حاج احمد را قبل از سایرین به شهادت رساندند و تمام پناهندگان را ازدم تیغ گذراندند و حمام خون در خانه حاج احمد به راه انداختند و خانه او را با قیصریه و دکانها و سایر منازل، آتش زدند، چون قوم مغول، کشتند و سوختند و عربده کشیدند و هتک حرمت کردند. سه شبانه روز در این شهر کوچک کشتار کردند، سگ و گربه را هم زنده نگذاشتند تک و توک مردم در خانه های کلیمیان جسته و گریخته پنهان شده بودند. جان را از مهلکه به در بردند ولی آنهایی که در شابندرخانه پناه گرفته بودند خارجشان کردند و از راست و چپ با شاشکاها بی امان قلع و قمع نمودند. بیشتر از ده هزار نفر در سه روز شهید شدند. گرگها و شغالها و لاشخورها و قزاقهای مست و نیزه دار در شهر پرسه می زدند و در پی قربانی دیگر بودند. ولی هیچ جنبنده ای نمی جنبید. بعد از سه شبانه روز نادیان وابسته به این ماشین جنگی جهنمی وحشتناک، در کوچه ها و میادین جار کشیدند که مردم کشتار تمام شد بیایید بیرون تا کشتگان را بردارید و دفن کنید، کی هست که بشنود و یا در سوراخ خزیده ای بتواند از محل اختفایش بیرون بیاید. بعضی از گرسنگی اگر می خواستند نمایان شوند، نانی در کار نبود که برای آن جان را فدا کند. کلیمیها با لباس کلیمی و فرنگی تدریجا ظاهر می شدند. اشخاص غیرکرد هم کم و بیش با ترس و لرز از مخفی گاهها بیرون می آمدند. پدرم می گفت من لباس فرنگی بر تن و کلاه پوستین بر سر داشتم، کمی هم روسی بلد بودم. خانه ما در مجاورت میدان آهنگران بود، کوچه ای باریک به عرض دو متر و طول 6 متر به در سه خانه همجوار، منتهی می شد. خانه ما در وسط بود، دست راست در خانه حامد مجید شل و در سمت چپ منزل عبدالله سور بود. روسها در خانه متروکه حامد منزل کرده بودند، ولی ما از پشت در خانه سنگ زیادی جمع کرده رویهم چیده بودیم و بر روی سنگها آب پاشیده منجمد شده بود. سالداتها و قزاقهای مست با شاشکا به در می کوبیدند و از درز شکاف در، به درون می نگریستند و شمشیر و قمه خود را به درزهای به وجود آمده در درب خانه که در اثر کوبیدن شمشیر و فرو بردن نیزه و قمه پیدا شده بود فرو می کردند و می خواستند وارد شوند، ولی از پشت در به جز سنگهای چیده شده و یخ منجمد چیزی پیدا نبود، خانه را متروکه می انگاشتند و دور می شدند. پدرم می گفت گاهگاهی در جلو در، پارچه سفید آویزان می کردیم و خود را از بالای بام به عنوان پرس یعنی فارس معرفی می کردم و بیشتر اوقات تا یکماه در بالای در منزل از صبح تا شام به عناوین مختلف این آدم کشهای بی وجدان را به یاری الهی از جلو خانه که تعدادی زن و بچه و پیر، مخفی شده بودند رد می کردم. خانه ما در مجاورت محله کلیمیها بود بیشتر تصور می کردند؛ خانه جهود است و طلب عرق می کردند، ودکا می خواستند ولی من، آنها را به خانه یهودیان مجاور که عرق می فروختند اشاره و راهنمایی می کردم و زود ـ زود آیت الکرسی می خواندم و دستم را روی قرآن توی جیبم می گذاشتم و طلب کمک می کردم. یک روز در حیاط مجاور توی خانه حامد مجید شل چند سالدات مشغول باده گساری بودند و من هم بی خبر برای دفع شر، بر بالای بام و در خانه با لباس و پیاغ باصطلاح آنها پرسها ایستاده بودم کشیک و پاسداری می کردم، سالداتی از توی حیاط صدا زد بیا بخور، من با دست و کلاه برداشتن اظهار تشکر و سپاسگزاری می کردم که یک هو آن دیگری که مست بود طپانچه کلاه مرا نشانه گرفت و تیر را به سوی من خالی کرد گلوله از بیخ گوشم صفیرزنان گذشت و ذره ای مانده بود مغزم متلاشی شود، خدا رحم کرد، به عقب برگشتم، سالدات تصور کرد که مرا زده با صدای خشن و ناهنجار فریاد زد گفت زدمش، من خودم را در پشت بام مخفی کردم و بیشتر سر را بلند نکردم، آنها هم پس از میگساری عربده زنان، از خانه متروکه بیرون آمدند و رفتند، خدا رحم کرد این بار هم به خیر گذشت. قرآن کوچک بغلی را درآوردم و چند بار بوسیدم. چهل روز بعد از قتل عام شهر در خانه ما آرد نبود که نان بپزیم قند و چای و روغن و نفت هم تمام شده بود. هیزم هم نبود از پشت خانه، به خانه همسایه کلیمی پریدم و ترسان ترسان با لباس غیرکردی برای پیداکردن آرد و مایحتاج خانه از حیاط همسایه خارج شدم به امید اینکه برای پیداکردن آرد و روغن به دهات اطراف بروم، از کوچه و پس کوچه های درهم فرو ریخته گذشتم تا رسیدم به راه سنگ فرش شده سربازخانه ( دخانیه فعلی) بعدا تبدیل به اداره دخانیات شد، که یک هو یک بلای آسمانی سررسید یک قزاق ملعون سواره با شوشکای برهنه سر راهم را گرفت و به من حمله کرد و با کفل اسب جلو راهم را سد کرد تا خواست شمشیرش را بالا ببرد و گردنم را بزند4 ، مثل اینکه از غیب فریادرسی رسیده یک یهودی بنام ـ موشه جو پرید بین من و قزاق گفت نیکلای چه کار می کنی این کرد نیست پرس است یهودی روسی بلد بود و با این قزاق آشنایی داشت ضمنا مرا خوب می شناخت و همسایه دکان بودیم. موشه به قزاقها عرق و شراب می فروخت و با آنها سروکار داشت. قزاق، موشه را که دید دستش شل شد و شاشکا ( شمشیر) برافراشته را پایین آورد و گفت موشه این هم به خاطر شما، باید عوضش را بدهی باید که عرق برایم بیاوری، موشه، دست روی چشمش گذاشت گفت نیکلا ما که دوست هستیم این حرفها چیه، عصر مهمان من باش. آن روز هم به خیر گذشت و یهودی، نجات بخش من شد. موشه پرسید چرا از خانه بیرون آمده ای، گفتم عفو عمومی نشده و از کشتار دست برنداشته اند؟ گفت ای بابا مگر میشه روی حرف اینها حساب کرد، گفتم موشه در خانه آرد نداریم، روغن تمام شده، چند روزی در حسرت یک فنجان چایی هستیم، نفت نداریم، پس چه کار کنم، بچه ها از گرسنگی گریه می کنند، گفت به چشم، تمام اینها را شب از دیوار پشت خانه برایت می آورم، نگران مباش، موشه مرا تا خانه بدرقه کرد و شب با برادرش مقداری آرد و قند و چای و روغن و یک حلبی نفت روسی برایمان آورد تا از مرگ تدریجی رها شویم.
دو ماه به همین منوال گذشت در شهر به غیر از عوعو سگهای ولگرد و زوزه گرگ و شغالهای مرده خوار و عربده قزاقهای مست و آدمکش شنیده نمی شد، بوی متعفن اجساد متلاشی شده هر چند زمستان خیلی هم سرد بود به مشام می رسید. سالداتها و قزاقها از دهات اطراف، باقیمانده هایی که از دم شمشیر نگذشته بودند با زور مجبور می کردند، نیمه جان و لاغر و مریض گورهای دسته جمعی بکنند و جنازه ها را به خاک بسپارند. بعدا می گفتند که کاکه ره ش ( کاکای سیاه) داروغه وقتی جنازه میرزافتاح را مشاهده می کند و انگشتری طلا نظر او را جلب می کند می خواهد انگشتری را از انگشت مبارز شهید در بیاورد ولی موفق نمی شود، پس، انجام این جنایت را در قطع انگشت او می بیند و مبادرت به این عمل پست و رذیلانه می نماید. بعد از خارج شدن روسها از ساوجبلاغ (مهاباد) مردم این شهر این دراوغه پست را می گیرند و با سنگ سنگین آسیا دستی کله فاسد او را متلاشی می کنند، محل وقوع این عمل در محله محمودکان، در آنوقت تپه ای بوده مجاور شهر انجام می گیرد و او را به سزای عمل ننگینش می رسانند.
چند روز بعد از شهادت مجاهد شهید، جنازه پاک میرزافتاح را از خودگذشتگان فداکار مهابادی شبانه در حیاط مسجد شاه درویش دفن می کنند که آرمگاه آن مرحوم زیارتگاه مومنین و پیروان شهدای حق است. روسها از این فراتر رفته و تعدادی از جسته و گریخته ها را بعد از برقراری به اصطلاح آرامش نسبی به روسیه تبعید می کنند، از جمله تبعید شدگان سالار و عبدالرحمن پسران آن شهید و قاضی لطیف و قاضی منعم بوده است که به اسارت در می آیند روانه تبعیدگاههای مخوف سیبری می کنند، تا انقلاب اکتبر و متلاشی شدن رژیم تزار آنها در تبعید بوده اند. بعد از موفق شدن انقلاب در روسیه آنها با عده کثیری از تبعیدشدگان مهابادی و دهقانان کرد به وطن برمی گردند و بعضی ها هم در آنجا زن می گیرند و صاحب فرزند شده و ماندگار می شوند. بعد از رفتن روسها از ایران مخصوصا در منطقه کردنشین مکری به علت نبودن کشت و زرع و دهقان و کشاورز و وسائل زراعت قحطی وحشتناکی در این سامان بوقوع پیوست، دسته، دسته مردم از گرسنگی می مردند، نان پیدا نمی شد، گوشت گربه و سگ را می خوردند از علف تغذیه می کردند، بنا بگفته شاهدان عینی، مردم از زنها، بچه ها پیر و برنا ورم می کردند و با اندام نحیف و شکم آماس کرده و پای لرزان و گردن باریک در کنار کوچه و بازار سوخته و خانه های ویران شده و به آتش کشیده لرزان ـ لرزان می افتادند و ناله کنان جان می دادند، هزاران انسان بیچاره و مستمند و گرسنه بعد از کشتار قزاقهای خدانشناس و جانی از گرسنگی مردند و آنها را در گورهای دسته جمعی دفن کردند. مشهور بود به گورستان گرسنگان! علاوه بر این همه بدبختی، ترکهای] عثمانی [ به اصطلاح « مسلمان» قداره مش با فیس های 4 قرمز و منگوله ای لرزان بیداد می کردند، مردم را می کشتند و محترمین و روحانیون و متنفذین و ریش سفیدان را به دار می آویختند و به تجاوزگریهای بی شرمانه خودشان، جامه اسلام خواهی و طرفداری از دین می دادند مردم را به بهانه طرفداری از روسها می کشتند و آواره می ساختند سالهای تیره و سیاه و روزگار بدبختی های این مردم پایانی نداشت جماعت را درو می کرد، نه حکومتی در کار بود و نه کسی به داد بی کسی می رسید، خاندان فاسد قاجار در فکر عیاشی و زن بارگی و شکار و شکاربانی بودند....
1 ـ اکنون کلیمیها کلا به اسرائیل و شهرهای دیگر ایران کوچ کرده اند و مسیحیان به ندرت در شهر وجود دارند که بیشتر به خاطر نوع شغل در آن جا مانده اند
2ـ قشله محل اداری حکومت منطقه ای در دوره قاجار را گویند که محل امروزی اداره دارایی مهاباد می باشد
3ـ محل مذکور در پشت مسجد سیدنظام قرار داشت که بعدها به مدرسه پهلوی تبدیل گردید و مولف کتاب اولین بار در آن جا پا به مدرسه گذاشت.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 11-10-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

جنایت قوای روسیه تزاری در مهاباد ( 3)


برگرفته از مجله مهاباد


در زنجیره فعالیتهای مجله مهاباد در راستای افشای کشتار جمعی مردم مهاباد و حومه توسط سپاه روسیه تزاری در جنگ جهان اول (1914 ـ 1918). شرح حال 15 نفر از اهالی روستای لج دشت شهرویران را که بدون هیچ گناهی تیرباران شدند حداقل جهت درج در تاریخ به خوانندگان عزیز مهاباد تقدیم می دارم.
برگشتن سپاه روسیه تزاری به مهاباد و حومه و قتل عام مردم بی دفاع درست در روز جشن میلاد پیامبر اسلام (12 ربیع الاول 1334 ـ زمستان 1295) اتفاق افتاد. ابعاد این جنایت بسیار وسیع بوده، برای آنان زن و کودک، پير و جوان فرقی نداشت حتی در چند مورد بچه های شیرخواره نیز مورد غضب قرار گرفته و سر بریده شدند. دختران و زنان متعدی را یا با خود برده یا به آنان دست درازی کردند. قلم از شرح حال جنایت این وحشیان شرم دارد.
سپاهیان روسیه تزاری در مسیر خود به مهاباد به تمام روستاهای منطقه یورش برده و مردم بی دفاع و بی خبر از همه جا را با تفنگ و شاشکای (شمشیر دراز روسی) خود می کشتند. در این میان روستاهای 'قم قلعه' و 'اگریقاش' متحمل بیشترین ضرر و زیان شدند. بدین صورت سپاه روسیه به مهاباد رسید. اما یک دسته نسبتاً بزرگ در روستای اگریقاش مستقر شدند تا بر منطقه کاملاً استیلا پیدا کرده و مردم را هر چه بیشتر قتل عام کنند. چند نفر از این سربازان مأمور کنترل و بررسی منطقه می شوند. این سربازان به طرف روستای لج به راه می افتند (در آن زمان روستای لج تقریباً چیزی شبیه یک قصبچه بوده نه یک روستا؛ نزدیک به 1200 خانوار جمعیت داشت. تراکم جمعیت لج به حدی زیاد بوده که تمام بامها به یکدیگر چسبیده بودند. به همین خاطر است که می گویند آثار این جنگ و قحطی هنوز بر جای مانده؛ زيرا اکنون روستای لج 190 خانوار جمعیت دارد.
آن روز برف زیادی باریده بود و هوا بسیار سرد. هوا داشت کم کم تاریک می شد سربازان روسی وارد روستا شدند و به هر کس می رسیدند او را دستگیر می کردند. سربازان به علت تعداد کم شان و تاریکی هوا از پیشروی و دستگیری زیادتر دست برداشته و جمعاً 15 نفر را دستگیر کرده و با خود به سوی محل اردو (اگریقاش) بردند. این در حالی بود که هیچ کس از به اسارت رفتن این بخت برگشته ها اطلاعی نداشت و خانواده هایشان به گمان اینکه برای عید به دیدنی بستگان رفته اند، جویای حالشان نشدند.
هنوز سربازان یک کیلومتر از روستا دور نشده بودند (شرق لج باره خیزی گولان)1 که اسیران خود را به صف کرده و آنان را در کمال بی رحمی تیرباران می کنند و جسد آنان را در میان برف وسرما و زوزه گرگها رها می کنند. گرگها از این روسهای بی مروت انسانتر بودند زیرا جسدهای غرق در خون تا صبح آنجا بودند ولی گرگها به آنان نزدیک نشدند.
ماجرا در اینجا به پایان نمی رسد. سربازان مذکور برای آوردن نیروی بیشتر و در نتیجه قتل عام کل روستا به محل اردوی خود باز می گردند. خواست خداوند بر آن بود که نقشه این جلادان سر نگیرد چون یکی از 15 نفر تیرباران شده زنده مانده بود تا خبر این کشتار غیرانسانی را به مردم روستا برساند و مردم را آگاه سازد.
نفر مذکور با بدن زخمی و دست بسته و در هوای تاریک و سرد از میان برفها لنگ لنگان به طرف روستا برگشت. هنوز به روستا نرسیده بود که دیگر نای رفتن و خونی در بدنش برایش نمانده بود به ناچار شروع به داد و هوار می کند؛ مردمی که صدا را می شنوند، سراسیمه به طرف ضلع شرقی لج نزدیک قبرستان شروع به دویدن می کنند. مرد نیمه جان داستان را تعریف می کند و مردم تازه می فهمند که سپاه روسیه ترازی وارد منطقه شده و چهارده نفر از مردان روستا را به ناحق در چنین روز مبارکی بـــه خاک وخون کشیده اند. شیون و زاری و ترس و وحشت سراسر روستا را فرا می گیرد.
ریش سفیدان روستا دستور تخلیه و حرکت به سوی روستای دارلک (ضلع جنوب غربی لج) را می دهند. سه نفر وظیفه باز کردن مسیر حرکت را بر عهده می گیرند که با پارو برفها را کنار بزنند.
تدبیر ریش سفیدان کاملاً درست بود، چندی بعد از تخلیه روستا سربازان روسی که تعدادشان چند برابر شده بود، وارد روستا می شوند اما کسی را نمی یابند. با این حال هنوز دست بردار نبودند و از رد پای مردم که بر روی برفها مانده بود استفاده کرده و به سوی دارلک به راه می افتند.
مسیر لج، دارلک تماماً از کنار رودخانه جانداران می گذرد و حدود یک کیلومتر است. کندی راه رفتن زنان و کودکان و افراد سال خورده باعث شد تا سربازان روسی که با سرعت مسیر حرکت را دنبال می کردند زود به کاروان مردم برسند.
هنوز صد متر مانده به کاروان، یکی از مردان اهالی در جای بلند کمین کرده و به محض رسیدن آنان، دو گلوله به سوی روسها شلیک می کند. سربازان روسی به گمان آن که شبیخون باشد پا به فرار می گذارند و به این صورت بلا رفع می شود.
خدا می داند اگر آن دژخیمان به کاروان مردم می رسیدند چه قتل عام و فاجعه ای رخ می داد. حال که به دارلک نیز رسیده بودند و مردم بی خبر دارلک نیز دچار قهر و غضب آنان می گشتند.
نفر پانزده هم که از تیرباران جان سالم بدر برده بود در نیمه های شب درگذشت و به صف یاران شهید خود پیوست. فردای آنروز جسد 15 نفر و جسد پدر یکی از شهیدان که از شدت غم فرزندش دچار سکته شده بود در قبرستان لج به خاک سپرده شدند. خاطره آن شب و روز تلخ برای همیشه در ذهن تمام مردان و زنان و کودکان روستا ماندگار شد و بعد از گذشت نودوچند سال هنوز هنگام تعریف این خاطره اشک در چشمانشان جاری می شود و روسها را نفرین می کنند.
بعد از حمله سپاهیان روسیه تزاری به مهاباد و حومه قحطی سراسر منطقه را فرا گرفت، به گفته بازماندگان این قحطی مردم از شدت گرسنگی گوشت سگ و گربه و خر را می خوردند در چند مورد نادر حتی گوشت بچه های مرده را خورده بودند. خیلی از مردم نیز از گیاهان سمی و خطرناک تغذیه کرده بودند که در نهایت به مرگ دردآور دچار می شدند. عمق فاجعه قحطی به حدی بود از روستاي لج تنها هفت خانوارنجات ثیدا کردند.. بدین گونه سرزمین آباد ویران می شود و روسها روی مغولان را سفید می کنند.

1 ـ باره خیزی گولان: معروف است قدیم در شرق روستای لج، روستای مخصوص افراد صعب علاج و جذام وجود داشته است. خرابه های این روستا تا 15 سال پیش بر جای مانده بود و قرار گرفتن تپه شنی که از لایه روبی جوی بند آب لج در آنجا درست شده بود آن را به باره خیزی گولان (تپه شنی جذامها) معروف کرده بود.

منابع: 1 ـ تاریخ مهاباد.
2 ـ خاطرات بازماندگان جنگ جهانی اول.

تمام
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها