بازگشت   پی سی سیتی > هنر > فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie

فیلم سينما تئاتر و تلویزیون Cinema and The Movie مباحث مربوط به فیلم سینما تلویزیون و تئاتر در این بخش

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 03-03-2012
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض فيلمنامه: سكوت


فيلمنامه:

سكوت

محسن مخملباف

روز اول. خانه‏اي كنار آب. صبح.
[دو رختخواب در ايواني مُشرف به آب پهن است. دستي به فُرمي موزون بر در خانه مي‏كوبد. مادر خورشيد از خواب برمي‏خيزد.
دوباره ضربه‏هاي موزون بر در. اين بار خورشيد ـ كه پسربچه‏اي است نه ساله و نابينا ـ از خواب برمي‏خيزد. اما چشم نمي‏گشايد. و با گوشش مادر را تا درِ خانه دنبال مي‏كند. درِ خانه باز مي‏شود ولي خورشيد هر چه مي‏كند صدايي جز صداي يك زنبور نمي‏شنود. دستش را دراز مي‏كند و شيشه‏اي را كه زنبوري در آن است برمي‏دارد. در شيشه را باز مي‏كند و زنبور را پرواز مي‏دهد و رو به آسمان دست به دعا برمي‎دارد.]
خورشيد:
اي خداجان، الهكم! تا زنبور به خانه‏اش برگرده، راهش سَفيد[1] باشه، ره گم نزنه.
مادر:
[در خانه را مي‏بندد و برمي‏گردد.] خورشيدجان!
خورشيد:
هان؟
مادر:
صاحب‏خانه آمده است. مي‏گويد كه اجاره پولي[2] خانه را تيييد[3]. اگر كه نتييد اسباب و انجامتان[4] را گرفته از خانه بيرون مي‏پرتايم. تا آخر ماه چند روز ديگر ماندَيْ؟
خورشيد:
پنج روز ماندَيْ.

صف نان‎فروشان. دقايقي بعد.

[صفي از دختران نان‎فروش، هر يك قرص ناني در دست. خورشيد و مادرش از جلوي آن‏ها عبور مي‏كنند. مادر يكي دو نان را با دست مي‏سنجد و نمي‏پسندند.]
دختران نان‎فروش:
بيا اَپه[5]. بيا آپه. نان ببر خاله‏جان. ارزان كردم. هشتاد سُوم. ارزان ببر. نونه گرمه بين هشتاد سُوم[6].
خورشيد:
[نان‏ها را با دست لمس مي‏كند تا تازگي آن‏ها را بسنجد.] نو ‏نهاتان چند پولَيْ[7]؟ . . . قاقَيْ[8]. از شما چند پولَيْ؟ . . . سفيدَيْ[9]. . . چند پول؟ . . . قاقَيْ. . . چند پولَيْ از شما؟
دختران نان‏فروش:
نان گرمَيْ. بياين خاله‏جان ارزان كرديم.
[خورشيد به صداها گوش مي‏كند. هر يك از دختران براي فروش نان خود چيزي مي‏گويد اما خورشيد سرانجام از زيباترين صدا نان مي‏خرد.]
خورشيد:
چند پول نان؟
دختر زيبا:
يكصد و بيست سوم. توبَه[10] صد سُوم مي‏تييم.


خورشيد:
آچه[11] اين آواز[12] دخترك نغزَيْ[13].
مادر:
كسي كه آوازش نغزَيْ، نان وي نغز نيست خورشيدجان.
دختر زيبا:
خاله جان نان من نغزه. منه بينيد خودتان. گيريدمنه[14]. باگيريد[15].
خورشيد:
آچه جان نانش نغزًي.
دختر زيبا:
با بيائيد خاله‏جان. با نان گيريد.
[خورشيد نان را گرفته گاز مي‏زند. آن چنان كه گويي صاحب نان را. مادر به نان دست مي‏زند و درمي‏يابد كه پسرش خشك‏ترين نان را خريده است. خورشيد نان را مي‏جود و به موسيقي جويده‏شدن نان گوش مي‏دهد و لذت مي‏برد.]
خورشيد:
آچه‏جان نانش سختَي، ليكن آوازش نغزَيْ.

صف ميوه‏فروشان. ادامه.

[صفي از دختران ميوه‏فروش. هر يك سيني يا سبد ميوه را بر دوش گذاشته‏اند. مادر از ترس آن كه خورشيد دوباره از وسوسة صداي دختركان نورس به خطا ميوه‏اي كال را برنگزيند به نجوا درمي‏آيد.]
مادر:
بچه‏جان! دختراني كه ميوه مي‏فروشند آواز ندارند، من خودم ميوه جدا كرده مي‏گيرم.
خورشيد:
نه آچه‏جان. من از آواز ميوه‏ها مي‏دانم كدام شيرين است.
دختر ميوه‏فروش1:
خاله‏جان انار گيريد.
دختر ميوه‏فروش2:
خاله‏جان سيب گيريد.
[خورشيد مي‏رود كه دختري سيني سيبش را سد راه خورشيد مي‎كند. خورشيد سيبي از سبد برداشته و آن را با دست لمس مي‏كند و آنگاه سيب را مي‏فشارد تا صدايش برخيزد، و برمي‏خيزد.]
خورشيد:
آچه، ترشه.
[خورشيد مي‏رود و مادرش در پي اوست. اين بار دختركي كه او را نمي‏بينيم سبد گيلاسش را سد راه خورشيد مي‏كند. خورشيد دست به سبد برده يك جفت گيلاس درشت را برمي‏دارد و چون گوشواره‏اي از انگشت خود مي‏آويزد و به تلنگري آن را به رقص درمي‏آورد. دخترك دست پيش آورده گيلاس را از او پس مي‏گيرد. خورشيد با دستش دخترك را لمس مي‎كند و دست به چانة او مي‏كشد. ما نيز جز تا چانة دخترك را نمي‏بينيم.]
خورشيد:
تو سعادت هستي؟
سعادت:
از كجا فهميدي؟
خورشيد:
[به شيطنت مي‏خندد.] روت[16] رنگ[17] گلابيه.
سعادت:
السلام خاله‏جان.
مادر:
السلام سعادت. من گيلاس‏هاي تو را مي‎خرم. تو خورشيد را برده به ايستگاه افتوبوس[18] مي‏رساني؟
سعادت:
مَيلَشْ[19].
[مادر دستارش را مي‎گشايد و سعادت گيلاس‏ها را خالي مي‎كند. مادر دستار را به خورشيد مي‏دهد و سعادت دست خورشيد را گرفته با خود مي‏برد.]
سعادت:
رفتيم[20] خورشيد.

مزرعة پنبه. لحظه‏اي بعد.

[دختراني نورس در كار چيدن پنبه‏ها. خورشيد و سعادت از مزرعه مي‎گذرند. سعادت در جايي مي‏نشيند و گل پنبه مي‏چيند.]
سعادت:
خورشيد!
خورشيد:
هان؟
سعادت:
من اين پَخْتَه[21] را چينم كه تو گوش‏ات بماني[22].

ايستگاه اول. ادامه.

[سعادت و خورشيد در ايستگاه مي‏ايستند.]
سعادت:
خورشيد!
خورشيد:
ها؟
سعادت:
تو كه افتوبوس سوار شدي، دستاته گوش‏ات بدار. يگان[23] آواز مي‏فهمي، هوش‏ات مي‏ره، گم مي‏شي. مادرت تشويش مي‏شه. ما مجبور تو را كاويم، يابيم، بياريم. فهميدي؟
خورشيد:
ها.
سعادت:
من توبَه چي گفتم؟
خورشيد:
در افتوبوس سوار شدم دستمو بگيرم در گوشم مانم. يگان آواز نغز نشنوم، هوشم نره، ره گم نزنم[24].
سعادت:
ره گم زني، چي مي‏شه؟
خورشيد:
مرا اوستا از كار پيش مي‏كنه[25].
[اتوبوس از راه مي‏رسد و مي‏ايستد.]
سعادت:
خورشيد! افتوبوس آمد. . . السلام.
راننده:
السلام.
سعادت:
شما اين بچه رو مي‏برين؟
راننده:
تا كجا ببرم؟
سعادت:
تا ايستگاه آخر.
راننده:
ميلش.
سعادت:
[خورشيد را سوار مي‏كند.] اينه نگاه كنيد[26]. اين بچه چشماش نمي‏بينه. يگان جاي ديگر مي‏فراد[27] گم مي‏شه.
راننده:
نگاه مي‏كنم، بي‎پروا باش.[28]
سعادت:
[به راننده پول مي‎دهد.] راه سَفيد.
[اتوبوس خورشيد را مي‎برد.]

اتوبوس در راه. لحظه‏اي بعد.

[خورشيد دستش را در گوشش كرده است. صدايي شنيده نمي‏شود. اتوبوس به راه خود مي‏رود. خورشيد لحظه‏اي انگشتش را از گوشش شل مي‏كند تا موقعيتش را دريابد. صداي دو دختربچه مدرسه‏اي حواس او را به خود جلب مي‏كنند. خورشيد انگشتش را از گوشش دور مي‏كند تا به مكالمة دخترها گوش كند. آن دو از روي كتاب مدرسه شعري را از حفظ مي‏كنند كه مربوط به خيام است.
«از دي كه گذشت هيچ از او ياد مكن»
«فردا كه نيامده است فرياد مكن»
«بر نامده و گذشته بنياد مكن»
«حالي خوش باش و عمر بر باد مكن»
اما دخترها در حالي كه شعر را مي‎خوانند چنان در بازي و خوشي غرق شده‏اند كه شعر را حفظ نمي‏شوند. اين است كه بارها و بارها به كتاب نگاه مي‎كنند و دوباره از هم مي‎پرسند و به هم غلط جواب مي‎دهند. همراه آن‏ها پسر شعر را حفظ مي‏كند وقتي آنها از هم مي‏پرسند و غلط جواب همديگر را مي‎دهند، خورشيد شعر را بي‏غلط مي‎خواند و دخترها را به حيرت وامي‎دارد.]
دختر اول:
شما كه كور باشيد از كجا خوانده گرفتيد[29].
خورشيد:
چشم هوش آدمو مي‏بره. حاضر اگر چشم‏هاتونه پوشيد، نغزتر ياد مي‏گيرين. چشمهاتونو پوشيد و همراه من تكرار كنيد.
[دخترها چشمهايشان را مي‎بندند و به همراه خورشيد تكرار مي‏كنند تا بلد شوند، ناگهان دختر اول چشم باز مي‎كند و خيابان را مي‏نگرد و درمي‏يابد كه از ايستگاه مدرسه‏شان عبور كرده‏اند.]
دختر اول:
[فرياد مي‏كشد.] ما از مكتب[30] گذشتيم. ايستا[31].
دختر دوم:
[چشم مي‎گشايد و فرياد مي‎كند.] ايستا ما از مكتب گذشتيم.
خورشيد:
[با حيرت] از مكتب گذشتين؟
دختر اول:
عيب تو شد[32] ما از مكتب گذشتيم. تو گفتي ما چشم‏هامونه پوشيم[33]. هي ايستا.
[اتوبوس مي‎ايستد و آن دو دختر برمي‏خيزند كه پياده شوند. خورشيد نيز به دنبال آن‏ها مي‏رود.]
راننده:
[به خورشيد] كجا رفتي بَچَه؟[34]
خورشيد:
مي‏روم دختركان از مكتب گم نشن.
راننده:
خودت گم مي‏شوي. شين[35].

ايستگاه آخر. لحظه‏اي بعد.

[نادره ـ دختربچه‏اي است يازده ساله ـ در انتظار خورشيد ايستاده است. ما از ابتدا جز لب و بافه‏اي از موي او را نمي‏بينيم. اتوبوس مي‏ايستد و نادره خورشيد را با خود مي‏برد.]
نادره:
امروز بر وقت[36] آمدي، آواز نغز نشنويدي؟[37]
خورشيد:
شنويدم. آواز نغز دختركان.
نادره:
براي خوردن چه آوردي؟
خورشيد:
نان.
نادره:
باز چه؟
خورشيد:
گيلاس.
نادره:
گيلاسش نغز است؟
خورشيد:
ها.

بازار بزرگ. ادامه.

[خورشيد و نادره وارد بازار بزرگ و شلوغي مي‏شوند. نادره كه دستار خورشيد را در دست دارد دانه دانه گيلاس‏ها را از دستار درآورده مي‏خورد. خورشيد سايه به ساية نادره مي‏رود. از جايي صداي يك موسيقي دلنشين نزديك مي‏شود و از كنار خورشيد عبور مي‎كند و او را به دنبال خود مي‏‎برد. موسيقي از راديوي دستي عابري پخش مي‏شود و خورشيد را مست مي‏كند و راهش را از نادره جدا مي‎كند. لحظه‏اي بعد نادره درمي‏يابد كه خورشيد را گم كرده است. به دنبال او از هر سو مي‏رود و نام او را فرياد مي‏كند. اما خورشيد تا موسيقي راديو تمام نمي‏شود، به دنبال راديو مي‏رود. وقتي موسيقي تمام مي‏شود تازه خورشيد درمي‏يابد كه نادره را گم كرده است. با تشويش نام نادره را صدا مي‎كند و باز مي‎گردد اما پاسخي نمي‏شنود. دوباره صداي يك موسيقي او را به خود مي‎كشاند. موسيقي از درون قهوه‎خانه پخش مي‏شود، پس خورشيد كنار ديوار قهوه‎خانه مي‏ايستد و مسحور موسيقي مي‏شود.
نادره كه از يافتن خورشيد از طريق چشم نااميد شده، چشم‎هايش را مي‎بندد و از طريق گوش او را مي‏يابد و چون مي‎داند كه او طبق معمول به دنبال صداي سازي ره گم زده است با گوشش به دنبال صداي موسيقي مي‎گردد. تا سرانجام از دور صداي يك موسيقي به گوش نادره مي‏رسد به آن سمت مي‏رود و خود را تا نزديكترين محل به صداي موسيقي مي‏رساند و چشم مي‏گشايد و خورشيد را مي‏يابد.]
نادره:
خورشيد!
خورشيد:
ها.
نادره:
ره گم زدي؟
خورشيد:
ها.
نادره:
دير مانديم.[38]
خورشيد:
رفتيم.

جلوي كارگاهِ سازسازي. ادامه.

[نادره و خورشيد دست در دست هم به جلوي كارگاهِ سازسازي مي‏رسند.]
نادره:
خورشيد!
خورشيد:
ها؟
نادره:
رسيديم.
خورشيد:
من از موسپيد[39] مي‏ترسم.
نادره:
موسپيد اگر جنگ[40] كرد، مي‏گويم كه خورشيد ره گم زد. گوش‏ات را پوش. نترس.
[از لاي دستار خورشيد گل‏هاي پنبه را درآورده كمي از پنبه‏ها را در گوش خورشيد مي‏چپاند و وارد دكان مي‏شوند.]

كارگاه سازسازي. ادامه.

[كارگاه بزرگي است. در گوشه‏اي تنة درختان را مي‏بُرند. در گوشه ديگري تنه‏هاي بريده شده را مي‎تراشند و درونشان را خالي مي‏كنند و در جاي ديگري آنها را به ساز تبديل مي‎كنند. در ميانة كارگاه اتاقكي شيشه‎اي است كه مخصوص كوك‏كردن ساز است و به خورشيد اختصاص دارد. زيرا صداي كارگاه به آنجا نمي‏رسد تا خورشيد بتواند بهتر سازها را كوك كند. خورشيد و نادره به اين اتاقك وارد مي‏شوند. موسپيد كه صاحب كارگاه است و مشغول صحبت با تلفن است شماره تلفني را كه مي‎خواهد يادداشت كند به حافظة چرتكه مي‏سپرد. و به اتاقك شيشه‏اي خورشيد و نادره وارد مي‏شود و پنبه از گوش خورشيد بيرون مي‎كشد و نگاه مي‎كند و از تميزي پنبه درمي‏يابد كه آن را تازه در گوش گذاشته است.]
موسپيد:
چرا امروز دير آمدي؟
نادره:
افتوبوس دير آمد.
موسپيد:
همه روز افتوبوس دير مي‏بيايد؟ [گوش خورشيد را مي‏كشد و او را به گوشه‏اي مي‎كشاند كه صداي يك زنبور به گوش مي‏رسد.] چه خيل[41] صدايي مي‏شنوي؟. . . [رو به نادره] بگو چرا جواب نمي‏تييد؟[42]
نادره:
[مي‏كوشد گنگي صداي موسپيد را جبران كند تا خورشيد حرف موسپيد را دريابد.] خورشيد آواز چه را مي‏شنوي؟
خورشيد:
زنبور.
نادره:
آواز زنبور را مي‏شنود.
موسپيد:
زنبور گل‏نشين يا گُه ‏نشين؟
خورشيد:
گُه ‏نشين.
موسپيد:
از كجا فهميدي زنبور گُه ‏نشين است؟
خورشيد:
آوازش گَنده[43] است.
موسپيد:
چرا آوازش نغز نيست؟
خورشيد:
گلهاي بد را مي‏نشيند.
موسپيد:
رنگ تو. . . اگر زنبوري روي گلِ گَنده نشيند چه مي‏شود؟
خورشيد:
عسلش نغز نمي‏شود.
موسپيد:
عسلش اگر نغز نشود چه مي‏شود؟
خورشيد:
از كار او را پيش مي‏كنند.
موسپيد:
فردا دير بيايي از كار ترا پيش مي‏كنم.
نادره:
وقتي كه افتوبوس نشستي دستت را بر گوش‏ات نگذاشتي، هوش‏ات مي‏ره، ساز كوك‏ كرده نمي‎تواني. فهما[44]؟
خورشيد:
ها.
نادره:
هر روز از مكتب موسيقي سازها را برمي‎گردانند. براي آنكه تو ساز را نغز كوك كرده نمي‏تواني. فهما؟
خورشيد:
ها.
موسپيد:
از چشمه رفته آب بيار.
[نادره مي‏رود تا از چشمه آب بياورد.]

كنار چشمه. لحظه‏اي بعد.

[نادره كوزه در دست به چشمه مي‏رسد. از زير لباسش آينه‏اي را درمي‏آورد و خود را در آينه مي‏بيند و يك جفت گيلاس را از گوشش چون گوشواري مي‏آويزد. حالا خم مي‏شود و گلبرگهاي يك گل زيبا را از كنار چشمه مي‏چيند و چون لاك بر ناخن ‏هايش مي‏چسباند. و دوباره در آينه مي‏نگرد.
ـ تصويري كوتاه از دست‏هاي لاك‏زده بر كنار گوشوار گيلاسي‏اش.
كوزه از آب چشمه پر مي‏شود. نادره بازمي‏گردد.]

كارگاه سازسازي. لحظه‏اي بعد.

[نادره وارد مي‏شود و از كوزه در كاسه موسپيد آب مي‏ريزد.]
موسپيد:
برو پيش خورشيد، سازها را گنده جور[45] نكند.
[نادره به داخل اتاقك شيشه‏اي مي‏آيد. از بيرون صدايي نمي آيد. خورشيد سازها را كوك مي كند. موسپيد در آن سو نشسته است اما به دليل شيشه‏اي كه عايق صداست صداي سازهايي را كه كوك مي‏شوند نمي‏شنود. در عوض خورشيد نيز سروصداي كارگاه را نمي‏شنود. حالا نادره با صداي ريتم سازهايي كه به دست خورشيد كوك مي‏شوند، به صورت مقطع‏مقطع به رقص مي‏زند. موسپيد به رقص نادره مي‎نگرد تا از حركات او تشخيص دهد كه سازها درست كوك مي‏شوند. اين است كه گاه با اشاره به نادره مي‏فهماند كه ساز خورشيد كوك نيست و نادره از حركات دست پدر سخن او را درمي‏يابد و به كلامي منظور موسپيد را به خورشيد مي‏رساند.]
نادره:
خورشيد! موسپيد مي‏گويد ساز كوك نيست.

روز دوم. خانه خورشيد. صبح زود.

[رختخواب خورشيد و مادرش در ايواني مشرف به آب پهن است. صداي در خانه به فرم موزوني نواخته مي‏شود. مادر روسري‏اش را به سر مي‏بندد. دوباره ضربه‏هاي موزون به در نواخته مي‏شود. اين بار خورشيد سر از رختخواب بلند مي‎كند و با گوشش مادرش را تعقيب مي‎كند كه به سمت در مي‏رود. خورشيد شيشه‏ خالي زنبور را برمي‎دارد و رو به آسمان مي‎گيرد. لحظاتي بعد زنبور به شيشه بازمي‎گردد. خورشيد شيشه را در گوشش مي‎گذارد و به صداي زنبور گوش مي‎كند.]
خورشيد:
[به زنبور] اين قدر با زنبورهايي كه بالاي گُه مي‏ششتگي[46] گپ[47] نزن. آوازت گنده مي‏شه. ديروز مي‏پريدي مي‎گفتي زيزززز. اكو[48] برگشته آمدي مي‏گويي ووززز، من تو را از خانه پيش مي‎كنم.
مادر:
خورشيد.
خورشد:
ها؟
مادر:
وقتي كه جنگ بود نهصد سوم سي دلار بود. حاضر نهصد سوم يك دلار شده، اجاره پولي را بر زيادكردن در كار.[49]
خورشيد:
[رو به زنبور] اين قدر با زنبورهايي كه بالاي گُه مي‏ششتگي گپ نزن آوازت گنده مي‏شه.
مادر:
خورشيد!
خورشيد:
ها؟
مادر:
صاحب‎خانه آمده است. مي‏گويد كه جنگ تمام شده، گريزه‏ها[50] باز مي‏بيايند، اجاره پولي خانه برزياد شده.
خورشيد:
من چيكار كنم؟
مادر:
معاش[51] يكماهه‏ات را از موسپيد گير تا به اين صاحبخانه تيييم.[52]

ايستگاه اتوبوس. و اتوبوس. روز.

[سعادت خورشيد را سوار اتوبوس مي‎كند. خورشيد در اتوبوس مي‎نشيند. شاگرد راننده با سطل به شيشه آب مي‎پاچد. خورشيد از صدا جا مي‏خورد و دست بر گوش مي‏گذارد. سكوت مي‏شود.
ـ تصويري كوتاه از مادر خورشيد در حال ماهيگيري كنار آب.
هنوز شاگرد راننده با سطل به شيشه اتوبوس آب مي‏پاچد. اتوبوس حركت مي‎كند. هر از گاهي خورشيد دست از گوش برداشته صداهاي اطراف را مي‏شنود. اما چون هجوم صداي ترافيك او را مي‏آزارد دوباره دست بر گوش مي‎گذارد. يك بار وقتي دست از گوش برمي‎دارد صداي سازي را مي‏شنود. دقيق مي‏شود. دانش‏آموزي كه مشغول تمرين موسيقي است ساز مي‏زند اما چون در ايستگاه بعدي پياده مي‏شود. خورشيد نيزبه دنبال او مي‏رود.]

بازار مسگرها. لحظه‏اي بعد.

[حالا ضربات ساز دانش‏آموز ساززن از يك سو و صداي چكش‏هايي كه بر ظروف مسي مي‏خورند درهم شده است. گويي چكش‏ها نه بر ظرف مسي كه بر مغز خورشيد فرود مي‏آيند. خورشيد لحظه‏اي انگشت بر گوش مي‎گذارد، صداها تخفيف مي‏يابد، اما در عوض صداي ساز يكسره گم مي‏شود. دوباره انگشت از گوش برمي‏دارد، صداي محيط دوباره هجوم مي‏آورد. ديگر گيج شده است و با آن كه صداي ساز را مي‏شنود، نمي‏تواند تشخيص دهد كه اين صدا از كدام سوست. اين است كه هر لحظه‏اي از يك سو مي‏رود و لحظه‏اي بعد به سوي ديگري بازمي‏گردد، تا درمانده مي‏شود و از يك پسر مسگر سراغ پسر ساززن را مي‏گيرد.]
خورشيد:
اَكَه[53]، اَكَه.
پسر مسگر:
ها؟
خورشيد:
آواز ساز از كدام سو مي‏رود؟
پسر مسگر:
ها؟
خورشيد:
آواز ساز از كدام سو مي‏رود؟
پسر مسگر:
از آن سو.
خورشيد:
كدام سو؟
پسر مسگر:
[به پشت او مي‎زند.] از آن سو.
[خورشيد مي‎رود.]

مكتب موسيقي. ادامه.

[خورشيد وارد مكتب موسيقي مي‏شود. در هر گوشة حياط دخترها و پسرها مشغول تمرين ساز هستند. خورشيد به دنبال ملودي گمشده‏اش همه جا را مي‎گردد و ناگهان خود را در ميان صفوف دانش‏آموزاني مي‏يابد كه مشغول نواختن موسيقي‏اند. اما از همه سازها صداي ناهنجار شنيده مي‏شود. مدير مكتب كه در حال رهبري موسيقي است خورشيد را مي‏بيند و مي‏شناسد.]
مدير مكتب:
هي بَچَه، اين جا بيا. ننوازيد. اين جا بيا، هاي پسربچه.
خورشيد:
ها.
مدير مكتب:
تو در كارگاه همون موسپيد كار مي‎كني؟
خورشيد:
ها.
مدير مكتب:
به موسپيد مي‎گويي كه در آينده اگر همين خيل[54] اسباب‎ها ساز كند[55] ما ديگر نمي‎خريم. [رو به يكي از بچه‏ها] اين جا بيار اسباب[56] را بچه. [ساز را رو به خورشيد مي‎‏گيرد.] اين اسباب‏ها تماماً ناجور،[57] همه جايش ويران پرده‏ها. [ساز را مي‏نوازد. صداي ناهنجار مي‎دهد.] اگر همين خيل اسباب ساز كند، ما در آينده از ديگر جا مي‏خريم. البته همين سخن‏هاي ما را به موسپيد مي‏رساني. اين اسباب را گير دستت، بر. [رو به بچه‏ها] طيار[58] شديد؟
[بچه‏ها سازها را آماده نواختن مي‎گيرند. و مدير مكتب رهبري اركستر را شروع مي‎كند. خورشيد كه ساز خراب را در دست دارد از تكانهايي كه مدير مكتب مي‏خورد كنجكاو مي‏شود و با دست او را لمس مي‎كند. دست‏هاي مدير مكتب را در حركت مي‏يابد آن‏ها را لمس مي‏كند و گويي رابطة حركت اين دست‎ها و صداهاي سازها را آرام آرام درمي‏يابد. خورشيد از مكتب بيرون مي‏رود.]

كنار درياچه. لحظه‎اي بعد.

[باران مي‏بارد و خورشيد مي‎دود كه ساز را از باران برهاند. پايش به سنگي گير مي‎كند و به زمين مي‏خورد و ساز از دست او پرت مي‏شود. حالا روي زمين را دست مي‎كشد تا ساز را بيابد. بي فايده است. گوش مي‎كند. قطرات باران بر ساز مي‏بارند و موسيقي خاصي نواخته مي‏شود. خورشيد از صداي موسيقي باران ساز را مي‏يابد. و دوباره شروع به دويدن مي‎كند و خود را به حصيري مي‏رساند. اما چون جا تنگ است ساز بيرون مي‎ماند و دوباره باران بر ساز مي‏نوازد. خودش بيرون مي‏آيد و ساز را زير حصير مي‎گيرد. حالا از سرما مي‏لرزد. لحظه‏اي بعد حصير حركت مي‏كند و دوباره خورشيد و ساز زير باران مي‎مانند. به دنبال حصير مي‏دود. تازه درمي‏يابم كه حصير بالاپوش رهگذري بوده است. لحظه‏اي بعد خورشيد تا گردن در آب درياچه فرو رفته و ساز بر امواج ملايم آب مي‏لغزد. گويي ديگر خورشيد و ساز و آب با هم اخت شده‎اند.
ـ تصويري كوتاه از خورشيد كه چون مدير مكتب دستش را حركت مي‏دهد و پرندگان به پرواز درمي‏آيند.]

كارگاه موسيقي. ساعتي بعد.

[نادره از دور نگران خورشيد است كه در اتاقك شيشه‏اي با موسپيد رو در رو شده. لحظه‏اي بعد موسپيد نادره را به سراغ خورشيد مي‏فرستد.]
موسپيد:
[به نادره] خورشيد امروز به كار دير آمد، معاش دَرَكَشْ نيست،[59] برده به افتوبوس برود خانه‏اش.
نادره:
ميلش.
[نادره به اتاقك شيشه‏اي مي‏رود. خورشيد سازي را كوك مي‏كند. نادره روبروي او بر تنة درختي مي‏نشيند.]
نادره:
خورشيد.
خورشيد:
ها؟
نادره:
موسپيد تو را از كار پيش كرد. گفت كه از معاش خبري نيست. خيز رفتيم نزد افتوبوس.
خورشيد:
نه.
نادره:
چرا؟
خورشيد:
هر روز مردكي[60] مي‏بياد و در خانة ما را مي‏كوبد: بابابابام. بابابابام. مردك مي‏گويد اگر اجاره پولي خانه را نتييم، اسباب را بيرون مي‏پرتابد. تماماً چهار روز وقت مانده. آچه‏ام گفته از موسپيد پول يكماه را پيشكي گير تا به مردك بتييم.
نادره:
گفتي مردك چه خيلي در زد؟
خورشيد:
بابابابام.
نادره:
بابابابا؟
[خورشيد با رباب[61] مي‏نوازد: بابابابام.
نادره كه از گوشش گيلاسي آويخته و بر ناخن‎هايش از گلبرگ‏ها لاك زده است در نماهاي بسيار نزديك مي‏رقصد. طوري كه از او جز لبي يا چشمي يا گوشي و گوشواري پيدا نيست. موسپيد تهديدكنان به شيشه مي‏كوبد و نادره را مي‏ترساند.]

مكاني نامعلوم. روز.

[خورشيد مي‏رود و دستش را چون مدير مكتب حركت مي‏دهد. از حركت دست او كه چون مدير مكتب به اين سو و آن سو مي‏رود پرندگان به پرواز درمي‏آيند.]

روز سوم. خانه. صبح زود.

[ضربه‏هايي موزون بر در خانه نواخته مي‏شود. مادر به سمت در مي‏رود و در را مي‏گشايد و با صاحبخانه گفتگو مي‏كند و بازمي‏گردد.]
مادر:
خورشيد.
خورشيد:
ها؟
مادر:
فقط سه روز ديگر مانده.
خورشيد:
من به موسپيد مي‏گم، گپ مرا گوش نمي‏كند.

ايستگاه اتوبوس. اتوبوس. ساعتي بعد.

[خورشيد سوار اتوبوس مي‏شود. حالا چنان انگشتش را به گوشش مي‏فشارد كه هيچ صدايي را نمي‏شنود. صورتش از فشاري كه به گوشش مي‏آورد سرخ شده است. اتوبوس مي‏ايستد و نوازنده دوره‎گرد تركمني وارد مي‏شود. و شروع به نواختن مي‎كند خورشيد دست بر گوش مي‎گذارد دوباره صداي آب در گوشش مي‏پيچد. نوازنده تا نزديك او مي‏آيد و كنار گوش او مي‏نوازد. براي خورشيد كه دست بر گوش دارد چنان است كه نوازنده موج ملايم دريا را مي‏نوازد. دست از گوش برمي‎دارد نوازنده گويي چون باران كه بر ساز مي‏ريخت و مي‏نواخت مي‏نوازد. پس وقتي اتوبوس مي‏ايستد و نوازندة دوره‏گرد پياده مي‏شود خورشيد نيز به دنبال او مي‏رود.]

خيابان‏ها. ادامه.

[خورشيد از پي صداي ساز ذهن خود مي‏رود، اما هرچه مي‏رود گويي صداي ساز از او دورتر مي‏شود. نوازندة دوره‏گرد بر يك درشكه نشسته است و مي‏رود. خورشيد جلوي يك گاري دستي را مي‏گيرد.]
خورشيد:
ايستا. ايستا.
پسر گاري‏كش:
كجا مي‏روي؟
خورشيد:
از دُم وي ساز.[62]
پسر گاري‏كش:
ده سوم مي‏تي مي‏برم.
خورشيد:
تو مگر افتوبوسي كه ده سوم مي‏گيري. هر ايستگاه به يك سُوم.
پسر گاري‏كش:
هر ايستگاه سه سوم.
خورشيد:
هر ايستگاه به دو سوم.
پسر گاري‏كش:
بيا سوار شو.
[حالا درشكه مي‏رود و گاري مي‏رود. درشكه مي‏پيچد و گاري مي‏پيچد. پسر گاري‏كش به نفس‏نفس افتاده است.]
پسر گاري‎كش:
ايستگاه اول شد دو سُوم. . . ايستگاه چهارم شد هشت سوم. [در جايي از درماندگي مي‏ايستد.] ده سوم شد، من ديگر مانده[63] شدم.
[خورشيد پياده مي‏شود و گاري به راه خود مي‏رود.]

بازار مسگرها. دقايقي بعد.

[خورشيد وارد بازار مسگرها شده است. هنوز با دهانش صداي ضربه‏هايي را كه صاحبخانه بر در مي‏نواخت تقليد مي‏كند. اما صداي ضرباتي كه مسگران بر مس‏ها مي‏كوبند آن قدر بالاست كه مزاحم ريتم او مي‏شوند. جايي مي‏ايستد و به ضربه‏هاي دست مسگري گوش مي‏كند. صداي ضربه‏ها را نزديك به ريتم درزدن صاحبخانه مي‏يابد. مي‏كوشد با دهانش با ضربه‏ها همراهي كند اما در ضربه چهارم با ريتم مسگران ناهماهنگ مي‏شود. دست در گوشش مي‏گذارد، صدا كم مي‏شود. مي‎كوشد با دهانش ريتم درزدن را تكرار كند تا بتواند محل اختلاف صداي درزدن و صداي مس كوبيدن را بيابد، مي‏يابد. اختلاف در همان ضربة چهارم است.]
خورشيد:
[رو به پسر مسگر1] اين خيل كه تو مي‏زني نغز نيست، اين خيل كه من مي‏گويم زن. بابابابام.
پسر مسگر1:
از اين جا برو.
خورشيد:
[رو به پسر مسگر2] بي‏زيب[64] نزن، نغز زن.
[پسربچه مسگر2 او را گدا مي‏يابد، دست در جيب كرده پولي در دست او مي‏نهد. خورشيد پول را پس مي‏دهد.]
خورشيد:
من بَه پول در كار نيست.[65] من آواز نغز مي‎پرسم[66].
پسر مسگر1:
هي بچه او گدا نيست. مي‏گويد اين خيل زن. [و ريتم بابا بابام را مي‏زند.] فهما؟
پسر مسگر2:
بچه بيا اين جا نرو.

كارگاه سازسازي. ساعتي بعد.

[نادره ايستاده است و دايره زنگي‏ها را يكي‏يكي كنار صورتش مي‏گيرد و بر آن‏ها ضربه‏هايي مي‏نوازد. خورشيد به صداي دايره زنگي‏ها گوش مي‎كند.]
نادره:
گوش كن، آيا اين آواز دايره نغز است؟
خورشيد:
[مي‏شنود] نه.
نادره:
[دايرة ديگري را امتحان مي‎كند.] اين ديگر؟
خورشيد:
كوك نيست.
[موسپيد پشت سر خورشيد ظاهر شده به شيشه مي‎كوبد. نادره پيام موسپيد را درمي‏يابد.]
نادره:
موسپيد مي‏گويد كه خورشيد هم دير مي‏بيايد، هم نغز ساز را كوك نمي‎كند. هركس ساز مي‎خرد برمي‏گرداند. موسپيد مي‏گويد كه از تو بسيار زيان كشيده‏ايم. وي تو را پيش كرد.

جلوي كارگاه. ساعتي بعد.

[نادره از كارگاه بيرون مي‏آيد. خورشيد گوشه‏اي نشسته است.]
نادره:
خورشيد.
خورشيد:
ها.
نادره:
خيز از قفاي من بيا.
خورشيد:
ني. موسپيد گنده است. مرا غم داد.
نادره:
تو غم مخور. موسپيد حاضر خفه[67] است. پسرش را در جنگ كشتند. حاضر به يادش آمد. خيز به نزد چشمه مي‏رويم.
[خورشد به دنبال نادره مي‏رود.]

راه چشمه. چشمه. دقايقي بعد.

[هر دو مي‏روند. ناگهان نادره ترديد مي‏كند و مي‏ايستد.]
نادره:
من مي‏ترسم خورشيد.
خورشيد:
چي بَه[68]؟
نادره:
يك مرد آفتامات‏دار[69] آنجا مي‏نشيند. هر دخترچه‎اي كه رومال[70] ندارد، جنگ مي‏كند. رفتيم از آن سو.
خورشيد:
رفتيم از آن سو.
[راه را كج مي‏كنند و مي‏روند. دوباره در جايي نادره مي‏ايستد. وحشتزده است.]
نادره:
نادرست آمديم. آن مرد آفتامات‏دار آن جا نشسته است. چه كار كنيم؟
خورشيد:
تز[71] مي‏گذريم، نگاه نكرده.
[به سرعت مي‏روند. در جايي يك چريك مسلح ريشو نشسته است و براي خودش ساز مي‏زند و به آنها كاري‏اش نيست. خورشيد مي‏ايستد و به سرباز چريك مسلح گوش مي‏كند. نادره او را با خود مي‏كشاند و مي‏برد.
به چشمه مي‏رسند. نادره از زير لباسش آينه‏اي را درآورده خود را در آن مي‎بيند و به دست خورشيد مي‏دهد.]
خورشيد:
[به آينه دست مي‏كشد.] اين چيه؟
نادره:
آينه.
خورشيد:
براي چي؟
نادره:
براي ديدن. من خودم را درونش مي‎بينم.
[نادره مي‏نشيند و گل مي‏چيند تا لاك انگشتانش باشند.]
خورشيد:
من هم درونش هستم؟
نادره:
ها.
خورشيد:
من كجا هستم؟
نادره: [برمي‏خيزد و با انگشتش روي غبار آينه دايره‏اي مي‏كشد.] اين رويت. [در داخل دايره دو خط كوتاه افقي مي‏گذارد.] اين ابرويت. [يك خط كوتاه عمودي مي‏گذارد.] اين بيني‎ات. [و يك خط كوتاه افقي ديگر.] اين دهانت. [از درون طرح روي آينه تصوير خورشيد بيرون مي‏آيد.] اين تويي خورشيد.
[آينه را در دست خورشيد رها مي كند و به چيدن گلها مشغول مي‏شود. لحظه‏اي بعد صداي شكسته شدن آينه را مي‏شنود.]
نادره:
شكستيش؟!
خورشيد:
بخشش كلان مي‏پرسم.[72]
[نادره به سمت آينه مي‏رود. آينه دو تكه شده است. تصوير نادره در يك نيمة شكسته آينه مي‏افتد. خورشيد نيز جلو مي‏آيد. تصوير او در نيمة ديگر آينه مي‏افتد. نادره نيمه‏اي از آينه را كه تصوير خورشيد در آن است، برمي‎دارد و خورشيد نيمة ديگري را كه تصوير نادره در آن است.
اكنون پيراهن سياه خورشيد بر روي برگهاي زردي كه زمين را فرش كرده‏اند افتاده است. خورشيد بر لباس خود مي‏خوابد.]
نادره:
من مي‏روم. حاضر موسپيد غمگين است. هرگاه خرسند شد مي‏بيايم تو را با خود مي‏برم.
خورشيد:
ميلش.
[نادره از كنار درختاني كه جز برگ زرد ندارند مي‏رود. كات. خورشيد زير لحافي از برگ زرد خوابيده است.]

روز چهارم. خانه. صبح زود.

[همان ضربه موزون بر در نواخته مي‏شود. مادر از پيش در به پيش خورشيد مي‏آيد.]
مادر:
خورشيد جان.
خورشيد:
ها؟
مادر:
فقط يك روز ديگر مانده است. رفته پيش موسپيد زاري و تولاّ كن، تا معاش يكماهه‏ات را پيشكي[73] تييد. آورده به اين صاحبخانه تيييم. اگر نتييم ما را از خانه بيرون مي‎كند. پس من يك زن، كجا مي‏روم؟!
خورشيد:
زاري كردم آچه‏جان نمي‏تييد.
مادر:
بچه جانم مي‏تييد. التماس كن.

اتوبوس اول. ساعتي بعد.

[خورشيد به دنبال نوازندة دوره‏گرد در هر اتوبوسي سرك مي‏كشد.]
خورشيد:
يگان مردكه چون باران ساز نغز مي‏زد را نديدي؟
مسافر1:
ني نديدم.
خورشيد:
[از مسافر ديگر] يگان كس را نديدي كه چون باران ساز نغز مي‏زد؟
مسافر2:
بچه بود يا مرد؟
خورشيد:
مرد.
مسافر3:
سازش نغز بود؟
خورشيد:
ها.
مسافر3:
من يك مرد را ديدم از آدمها پول مي‏پرسيد.[74] وي دو ايستگاه پيش‏تر فرآمد.
خورشيد:
ايستا. ايستا. من مي‏فرام.

اتوبوس دوم. دقايقي بعد.

[خورشيد سوار مي‏شود و سراغ نوازندة دوره‏گرد را مي‎گيرد.]
خورشيد:
شما يگان مرد را نديدين ساز نغز مي‏زند؟
مسافر1:
نه نديدم.
خورشيد:
شما نديدين يگان مرد ساز نغز مي‏زند؟
مسافر2:
نه نديدم. [دست او را مي‏گيرد تا به نشستن او كمك كند.] بيا شين.[75]
خورشيد:
[مي‏نشيند.] چه خيل من وي را كاوم، يابم؟
مسافر2:
براي چي تو او را كاوي، يابي؟
خورشيد:
ديروز از پشت وي من ره گم زدم. منه اوستا از كار پيش كرد. من گفتم عيب من نبود، عيب ساز وي بود. اوسا گفت وي را بيار براي تو بخشش كلان پرسد تا به كار برگردانمت.
مسافر2:
نه من نديدم.
خورشيد:
ايستا. ايستا. من مي‏فرام.
مسافر2:
ايستا. بچه مي‏فراد.
[خورشيد پياده مي‏شود و مي‏رود.]

كنار درياچه. همان زمان.

[مادر كنار درياچه ماهيگيري مي‏كند. مرد ديگري نيز كنار او ماهي مي‏گيرد. هر دو به زبان روسي صحبت مي‎كنند.]
مرد ماهيگير:
حالا مي‏خواهي چيكار كني؟
مادر:
وقتي اين حوادث شروع شد، شوهر من رفت روسيه و ديگه برنگشت. من ديگه كسي رو ندارم كه پسرم رو سرپرستي كنه و تنها موندم.
مرد ماهيگير:
من خودم هم مي‏خوام برم روسيه. اما اونجا كسي منتظرم نيست.
مادر:
من يه اجاره نشينم. صاحب خونه از من پول مي‏خواد. منم پول ندارم كه بدم. اگه شما پول دارين به من قرض بدين.
مرد ماهيگير:
پولم كجا بود عزيز من. من يه بازنشسته‏ام. براي يه قرص نون هم به زور پول پيدا مي‏كنم.
مادر:
من ديروز از صبح تا شب اين جا نشستم، اما يكدونه ماهي‏ام نگرفتم.
مرد ماهيگير:
من دو سه روز اين جا مي‏شينم، اگه بتونم يه دونه ماهي‎ام بگيرم خيلي كار كردم.

جلوي كارگاه سازسازي. ساعتي بعد.

[خورشيد نوازندة دوره‏گرد را يافته است. هر دو به سمت كارگاه مي‏روند. نادره كنار در بستة كارگاه ايستاده است.]
خورشيد:
[به نوازندة دوره‏گرد] موسپيد را بگو عيب راننده بود كه من ره گم زدم. من ديگر دير نمي‏آيم.
نادره:
خورشيد!
خورشيد:
[مي‏ايستد.] ها؟
نادره:
موسپيد در كارگاه را محكم[76] كرده است. رفته است يك شاگرد ديگر يابد. [رو به نوازندة دوره‏گرد] اگر تا پگاه[77] اجاره پولي خانه را نتيييد، صاحب خانه اسباب و انجامشان را بيرون مي‏پرتابد.
نوازندة دوره‏گرد:
[به نادره] مگر به پدرت موسپيد نگفتي مشكل اين پسر چيه؟!
نادره:
موسپيد مرا نگاه مي‎كند،[78] به من پدر نيست.[79]
نوازندة دروه‏گرد:
[به خورشيد] حالا گريه نكن. برو خونه‏تون فردا بيا.
خورشيد:
عيب ساز تو شد من دير آمدم. من گوشم را هر روز محكم مي‏گرفتم. ساز تو نغز بود من ره گم زدم.
نادره:
بخشش مي‏پرسم كاش من همراه شما مي‏شدم.
نوازندة دوره‏گرد:
اشكال نداره دخترم. بيا بريم پيش دوستان من ببينم چيكار مي‏شه كرد.
[و هر سه مي‏روند.]

كنار درياچه. ساعتي بعد.

[نوازندة دوره‏گرد مي‏خواند. آواز او چيزي شبيه صداي سگ و گوسفند است. پس سگ گله با شنيدن صداي او به سمتش مي‏آيد و گوسفندان از اواستقبال مي‏كنند. هر سه به محل اتراق دوستان نوازندة دوره‏گرد مي‏رسند و مي‏نشينند.]
نوازندة دوره‏گرد:
خوب خورشيدجان ما فردا مي‏آئيم در خونه‏تون، براي صاحب‏خونه‏تون ساز مي‏زنيم كه اثاثيه شما رو برون نندازه. خوبه؟
خورشيد:
صاحب خونة ما ساز دوست نداره، پول دوست داره.
نوازندة دوره‎گرد:
موسيقي رو كه همه مردم دوست دارند. حالا ما مي‏آئيم و امتحان مي‎كنيم و براي صاحبخونه‏تون ساز مي‏زنيم كه شايد دلش به رحم اومد و بالاخره براي شما مهلت داد.
نادره:
اگر شما به وي پول تيييد، اسباب را بيرون نمي‏پرتابه.
نوازندةدوره‏گرد:
اي بابا. ما اگه پول داشتيم كه اين‏ور و اون‏ور سرگردان نمي‏شديم.
نادره:
خورشيد دير شد ما بَه،[80] خيز.
خورشيد:
تو اون سو، من اين سو.
[آن‏ها برمي‏خيزند ونوازندة دوره‏گرد با دو تارش ريتم راه رفتن اسب را مي‏نوازد. اسب گله در آب يورتمه مي‏رود و خورشيد نيز تحريك شده يورتمه‏وار از كنار گله دور مي‏شود.]

روز پنجم. خانه و كنار درياچه. صبح.

[نوازندة دوره‏گرد و دوستانش به همراه اسب و سگ و گوسفندان كنار آب رو به خانه خورشيد صف بسته‏اند. خورشيد و نادره نيز كمي دورتر از آن‎ها نشسته‏اند و منتظرند. لحظه‏اي بعد قايقي به سمت خانه مي‎رود. و نوازندة دوره‏گرد و دوستانش شروع به نواختن موسيقي مي‏كنند اما مرد صاحبخانه به سمت خانه همچنان پارو مي‏زند و به تجمع اين سوي آب بي‏اعتناست.]
نادره:
خورشيد.
خورشيد:
ها.
نادره:
يك كشتي[81] است كه به طرف خانه‏تان مي‏رود.
خورشيد:
در درونش كي شيشتگي؟[82]
نادره:
يك مرد كلان. كشتي رفت پيش خانه‏تان ايستاد. . . وي مرد با آچه‏ات گپ مي‏زند.
خورشيد:
چي‏ مي‏گه؟
نادره:
من نمي‏دانم.
[سگ پارس مي‎كند و گوسفندان بي‏قراري مي‏كنند و نوازندگان دست از نواختن برمي‏دارند.]
نادره:
خورشيد.
خورشيد:
ها.
نادره:
وي مرد به آچه‏ات غم مي‏تيييد. وي اسباب و انجامتان را به كشتي مي‏پرتابد.
[نوازندگان موسيقي ديگري مي‏نوازند تا شايد دل صاحبخانه را به رحم بياورند اما حتي نمي‏توانند حواس او را به خود جلب كنند. مادر خورشيد با اثاثيه‏اش كه جز آينه‏اي از آن پيدا نيست پيش مي‏آيد. درون آينه نور خورشيد آسمان تابيده است.]
نادره:
خورشيد.
خورشيد:
ها.
نادره:
آچه‏ات با اسباب و انجام در كشتي پيش مي‏بيايد. [خورشيد برمي‏خزد كه برود.] خورشيد به كجا مي‏روي؟
[خورشيد به سمت نوازندگان دوره‏گرد مي‏رود. آنها دست از نواختن برمي‏دارند.]
خورشيد:
من راه دور مي‏روم. راه رفتن اسبو بزنيد.
[آنها راه رفتن اسب را مي‏نوازند و خورشيد يورتمه‏وار دور مي‏شود. مادر خورشيد از دور او را صدا مي‏كند. بي‏فايده است.]

بازار مسگرها. ساعتي بعد.

[خورشيد هنوز چون اسبي يورتمه مي‏رود.]
شاگرد مسگر:
[كه بار پيش او را گدا تصور كرده بود.] هي بچه بيا اينجا.
[بعد ريتم بابابابام را با چكش بر ديگ مسي مي‏كوبد. خورشيد با شنيدن صدا مي‎ايستد و به سمت آن بازمي‎گردد. حالا شاگرد مسگر ديگر نيز براي خورشيد همين ريتم را تكرار مي‎كند. خورشيد گويي خود را رهبر اركستري مي‏داند. روبروي بچه‏ها مي‏ايستد و دست‏هايش را بالا مي‏آورد.]
خورشيد:
ديگ كلان[83] به يك بار ديگر خرد[84] به سه بار. فهما؟
شاگر مسگرها:
ها.
[خورشيد دستش را چون مسگران و در واقع چون رهبر اركستر بالا و پايين مي‏برد و شاگرد مسگرها به تبعيت از دست او مي‏نوازند. كات. تمام بازار تحت تأثير حركت دست خورشيد كه در ميانة چهارسو ايستاده است درآمده‏اند و خورشيد بازار مسگرها را رهبري مي‏كند: بابابابام.
خورشيد در جايي زير ستون نوري كه از سقف مي‏تابد مي‏ايستد و دستهايش را بي‏حركت نگه مي‏دارد. سكوت بازار را فرا مي‏گيرد. لحظاتي بعد خورشيد دوباره دستهايش را حركت مي‎دهد. اين بار صداي بابابابام از سمفوني پنج بتهوون به گوش مي‏رسد.]

زمستان 1376

[1]
- راه سفيد: راه بي‏خطر

[2]
- اجاره پولي: اجاره‏خانه

[3]
- تيييد: دهيد

[4]
- اسباب و انجام: اسباب و اثاثيه

[5]
- اپه: خواهر بزرگ

[6]
- سُوم: واحد پول ازبكستان؛ واحد پول تاجيكستان روبل روسي است ولي تاجيك‏ها به آن سُوم مي‏گويند.

[7]
- چند پولَيْ: چنده؟

[8]
- قاقَيْ: خشكه

[9]
- سفيديْ: بياته

[10]
- توبه: به تو

[11]
- آچه: مادر

[12]
- آواز: صدا

[13]
- نغزَيْ: خوبه

[14]
- گيريدمنه: بياييد بگيريد

[15]
- باگيريد: باز بيائيد بگيريد

[16]
- روت: رويت

[17]
- رنگ: مثل

[18]
- افتوبوس: اتوبوس

[19]
- مَيلَشْ: باشه

[20]
- رفتيم: برويم

[21]
- پخته: پنبه

[22]
- بماني: بگذاري

[23]
- يگان: يك

[24]
- ره گم نزنم: گم نشوم

[25]
- از كار پيش كردن: از كار بيرون كردن

[26]
- توجه كنيد، حواستان باشد

[27]
- مي‏فراد: فرود مي‏آيد. پياده مي‏شود.

[28]
- نترس، دل‏پُر باش

[29]
- خوانده گرفتيد: خوانديد

[30]
- مكتب: مدرسه

[31]
- ايستا: بايست

[32]
- عيب تو شد: تقصير تو شد

[33]
- پوشيم: بپوشيم

[34]
- بَچَه: پسر

[35]
- شين: بشين

[36]
- بر وقت: زودتر، زودتر از موقع

[37]
- نشنويدي: نشنيدي

[38]
- دير مانديم: ديرمون شد.

[39]
- موسپيد: پيرمرد

[40]
- جنگ: دعوا

[41]
- چه خيل: چگونه

[42]
- نمي‏تييد: نمي‏دهد

[43]
- گنده: بد

[44]
- فهما: فهميدي؟

[45]
- جور: كوك

[46]
- مي‏ششتگي: مي‏نشيند

[47]
- گپ: صحبت

[48]
- اكو: اكنون

[49]
- بر زياد كردن در كار: بايد زياد كرد

[50]
- گريزه‏ها: فراري‏ها

[51]
- معاش: حقوق

[52]
- تييم: بدهيم

[53]
- اَكَه: برادر

[54]
- خيل: گونه

[55]
- ساز كند: بسازد

[56]
- اسباب: ساز؛ وسيله موسيقي

[57]
- ناجور: از كوك خارج

[58]
- طيار: آماده

[59]
- معاش دَرَكَشْ نيست: از حقوق براي او خبري نيست.

[60]
- مردك: مرد، آقا

[61]
- رباب: نام يك نوع ساز

[62]
- از دُم وي ساز: به دنبال آن ساز

[63]
- مانده: خسته، درمانده

[64]
- بي زيب: نازيبا، زشت

[65]
- من بَه پول در كار نيست: من به دنبال پول نيستم

[66]
- مي‏پرسم: جستجو مي‎كنم

[67]
- خفه: ناراحت

[68]
- چي بَه: چرا

[69]
- آفتامات‏دار: تفنگ‏دار

[70]
- رومال: روسري

[71]
- تز: تيز

[72]
- بخشش كلان مي‏پرسم: خيلي عذر مي‏خواهم

[73]
- پيشكي: زودتر از موعد، پيشتر از موعد

[74]
- پول مي‏پرسيد: پول گدايي مي‏كرد

[75]
- شين: بشين

[76]
- محكم: قفل

[77]
- پگاه: فردا

[78]
- موسپيد مرا نگاه مي‏كند: پيرمرد مرا نگه مي‏دارد

[79]
- به من پدر نيست: پدرم نيست

[80]
- دير شد ما بَه: ما ديرمون شد

[81]
- كشتي: قايق

[82]
- شيشتگي: نشسته

[83]
- ديگ كلان: ديگ بزرگ

[84]
- ديگ خرد: ديگ كوچك



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از behnam5555 به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:55 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها